تبیان، دستیار زندگی
؟ گفت : مگر نمى دانى الملك عقیم ؟ تو كه فرزند من هستى , اگر بدانم در دلت خطور مى كند كه مدعى من بشوى , آنچه را كه چشمهایت در آن قرار دارد از روى تنت بر مى دارم .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چرا هارون در تلاش برای محدود کردن امام بود؟

امام موسی کاظم

چرا هارون دستور داد امام را بگیرند؟

براى اینكه به موقعیت اجتماعى امام حسادت مى ورزید و احساس خطر مى كرد , با اینكه امام هیچ در مقام قیام نبود , واقعا كوچكترین اقدامى نكرده بود براى اینكه انقلابى بپا كند ( انقلاب ظاهرى ) اما آنها تشخیص مى دادند كه اینها انقلاب معنوى و انقلاب عقیدتى بپا كرده اند . وقتى كه تصمیم مى گیرد كه ولایتعهد را براى پسرش امین تثبیت كند , و بعد از او براى پسر دیگرش مأمون , و بعد از او براى پسر دیگرش مؤتمن , و بعد علما و برجستگان شهرها را دعوت مى كند كه همه امسال بیایند مكه كه خلیفه مى خواهد بیاید مكه و آنجا یك كنگره عظیم تشكیل بدهد و از همه بیعت بگیرد , فكر مى كند مانع این كار كیست ؟ آنكسى كه اگر باشد وچشمها به او بیفتد این فكر براى افراد پیدا مى شود كه آن كه لیاقت براى خلافت دارد اوست , كیست ؟ موسى بن جعفر . وقتى كه مىآید مدینه , دستور مى دهد امام را بگیرند . همین یحیى بر مكى به یك نفر گفت : من گمان مى كنم خلیفه در ظرف امروز و فردا دستور بدهد موسى بن جعفر را توقیف كنند . گفتند چطور ؟

گفت من همراهش بودم كه رفتیم به زیارت حضرت رسول در مسجد النبى. وقتى كه خواست به پیغمبر سلام بدهد , دیدم اینجور مى گوید : السلام علیك یا ابن العم (  یا رسول الله ) بعد گفت: (من از شما معذرت مى خواهم كه مجبورم فرزند شما موسى بن جعفر را توقیف كنم. (مثل اینكه به پیغمبر هم مى تواند دروغ بگوید ) دیگر مصالح اینجور ایجاب میكند , اگر این كار را نكنم در مملكت فتنه بپا مى شود , براى اینكه فتنه بپا نشود , و به خاطر مصالح عالى مملكت , مجبورم چنین كارى را بكنم , یا رسول الله ! من از شما معذرت مى خواهم) . یحیى به رفیقش گفت : خیال مى كنم در ظرف امروز و فردا دستور توقیف امام را بدهد . هارون دستور داد جلادهایش رفتند سراغ امام . اتفاقا امام در خانه نبود . كجا بود ؟ مسجد پیغمبر . وقتى وارد شدند كه امام نماز مى خواند . مهلت ندادند كه موسى بن جعفر نمازش را تمام كند , در همان حال نماز , آقا را كشان كشان از مسجد پیغمبر بیرون بردند كه حضرت نگاهى كرد به قبر رسول اكرم و عرض كرد : السلام علیك یا رسول الله , السلام علیك یا جداه ببین امت تو با فرزندان تو چه مى كنند؟!

چرا هارون این كار را مى كند ؟ چون مى خواهد براى ولایتعهد فرزندانش بیعت بگیرد . موسى بن جعفر كه قیامى نكرده است . قیام نكرده است , اما اصلا وضع او وضع دیگرى است , وضع او حكایت مى كند كه هارون و فرزندانش غاصب خلافتند .

به پدرم گفتم این كى بود كه تو اینقدر او را احترام كردى؟ یك خنده اى كرد و گفت : راستش را اگر بخواهى این مسندى كه ما بر آن نشسته ایم مال اینهاست . گفتم آیا به این حرف اعتقاد دارى؟ گفت : اعتقاد دارم , گفتم : پس چرا واگذار نمى كنى؟ گفت : مگر نمى دانى الملك عقیم ؟ تو كه فرزند من هستى , اگر بدانم در دلت خطور مى كند كه مدعى من بشوى , آنچه را كه چشمهایت در آن قرار دارد از روى تنت بر مى دارم

سخن مأمون ودیدگاه او پیرامون موسی ابن جعفر

مأمون طورى عمل كرده است كه بسیارى از مورخین او را شیعه مى دانند , مى گویند او شیعه بوده است , و بنابر عقیده من - كه هیچ مانعى ندارد كه انسان به یك چیزى اعتقاد داشته باشد و بر ضد اعتقادش عمل كند - او شیعه بوده است و از علماى شیعه بوده است . این مرد مباحثاتى با علماى اهل تسنن كرده است كه در متن تاریخ ضبط است . من ندیده ام هیچ عالم شیعى اینجور منطقى مباحثه كرده باشد . چند سال پیش یك قاضى سنى تركیه اى كتابى نوشته بود كه به فارسى هم ترجمه شد به نام ( تشریح و محاكمه درباره آل محمد) . در آن كتاب , مباحثه مأمون با علماى اهل تسنن درباره خلافت بلافصل حضرت امیر نقل شده است . به قدرى این مباحثه جالب و عالمانه است كه انسان كمتر مى بیند كه عالمى از علماى شیعه اینجور عالمانه مباحثه كرده باشد . نوشته اند یك وقتى خود مأمون گفت : اگر گفتید چه كسى تشیع را به من آموخت ؟ گفتند كى ؟ گفت : پدرم هارون . من درس تشیع را از پدرم هارون آموختم , گفتند پدرت هارون كه از همه با شیعه و ائمه شیعه دشمن تر بود . گفت : در عین حال قضیه از همین قرار است در یكى ازسفرهایى كه پدرم به حج رفت , ماهمراهش بودیم , من بچه بودم , همه به دیدنش مى آمدند , مخصوصا مشایخ , معاریف و كبار , و مجبور بودند به دیدنش بیایند . دستور داده بود هر كسى كه مى آ ید , اول خودش را معرفى كند , یعنى اسم خودش و پدرش و اجدادش را تا جد اعلایش بگوید تا خلیفه بشناسد كه او از قریش است یا از غیر قریش , و اگر از انصار است خزرجى است یا اوسى . هر كس كه مى آمد . اول دربان مى آمد نزد هارون و مى گفت : فلان كس با این اسم و این اسم پدر و غیره آمده است . روزى دربان آمد گفت آن كسى كه به دیدن خلیفه آمده است مى گوید : بگو موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب . تا این را گفت , پدرم از جا بلند شد , گفت : بگو بفرمایید , و بعد گفت : همانطور سواره بیایند و پیاده نشوند , و به ما دستور داد كه استقبال كنید .

امام موسی کاظم

ما رفتیم . مردى را دیدیم كه آثار عبادت و تقوا در وجناتش كاملا هویدا بود. نشان مى داد كه از آن عباد و نساك درجه اول است. سواره بود كه مى آمد, پدرم از دور فریاد كرد: شما را به كى قسم مى دهم كه همینطور سواره نزدیك بیایید , و او چون پدرم خیلى اصرار كرد یك مقدار روى فرشها سواره آمد . به امر هارون دویدیم ركابش را گرفتیم و او را پیاده كردیم . وى را بالا دست خودش نشاند , مؤدب , و بعد سؤال و جوابهایى كرد : عائله تان چقدر است ؟ معلوم شد عائله اش خیلى زیاد است . وضع زندگیتان چطور است؟ وضع زندگیم چنین است . عوائدتان چیست ؟ عوائد من این است , و بعد هم رفت . وقتى خواست برود پدرم به ما گفت : بدرقه كنید , در ركابش بروید , و ما به امر هارون تا در خانه اش در بدرقه اش رفتیم , كه او آرام به من گفت تو خلیفه خواهى شد و من یك توصیه بیشتر به تو نمى كنم و آن اینكه با اولاد من بدرفتارى نكن .

ما نمى دانستیم این كیست , برگشتیم , من از همه فرزندان جرى تر بودم , وقتى خلوت شد به پدرم گفتم این كى بود كه تو اینقدر او را احترام كردى ؟ یك خنده اى كرد و گفت : راستش را اگر بخواهى این مسندى كه ما بر آن نشسته ایم مال اینهاست . گفتم آیا به این حرف اعتقاد دارى ؟ گفت : اعتقاد دارم , گفتم : پس چرا واگذار نمى كنى ؟ گفت : مگر نمى دانى الملك عقیم ؟ تو كه فرزند من هستى , اگر بدانم در دلت خطور مى كند كه مدعى من بشوى , آنچه را كه چشمهایت در آن قرار دارد از روى تنت بر مى دارم .

قضیه گذشت . هارون صله مى داد , پولهاى گزاف مى فرستاد به خانه این و آن , از پنج هزار دینار زر سرخ , چهار هزار دینار زر سرخ و غیره . ما گفتیم لابد پولى كه براى این مرد كه اینقدر برایش احترام قائل است مى فرستد خیلى زیاد خواهد بود . كمترین پول را براى او فرستاد : دویست دینار . باز من رفتم سؤال كردم , گفت :

مگر نمى دانى اینها رقیب ما هستند . سیاست ایجاب مى كند كه اینها همیشه تنگدست باشند و پول نداشته باشند زیرا اگر زمانى امكانات اقتصادیشان زیاد شود , یك وقت ممكن است كه صد هزار شمشیر علیه پدر تو قیام كند .

فرآوری : زهرا اجلال

بخش سیره و عترت تبیان


منابع :

نرم افزار دایرة المعارف چهارده معصوم علیهم السلام -مهدى پیشوایى، پیشواى آزاده (تحلیلى پیرامون اوضاع و شرایط سیاسى و اجتماعى امام هفتم علیه‏السلام )

باقر شریف قرشى، تحلیلى از زندگانى امام كاظم علیه‏السلام ، ترجمه: محمد رضا عطایى

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.