زلالتر از آبها
میدانم تو زلالتر از آنی که بشود شعری دربارهات سرود.
تو آنقدر زیبایی که تا نامت به میان می آید، برق شعف در چشمهای دقیقههایم میافتد.
بر من مباد با این زلالی، جانب آبها را بگیرم! اصلاً خود آبها میگویند:
دستهایت از تمام شعرهایی که زیر این آسمان است، آبیتر و شفافتر است.
سالها با تقویم شناخته میشوند و همه تقویم ها، بوی پنجره میدهند؛
چون نمیشود در طول سال، تو را زمزمه نکرده باشند.
همه روزهای خدا قشنگ است؛ چون زیبایی نامت از ماه هم فراتر میرود.
چه میگویم؟
حکمتی هست ای مطلع غزلهای امید، یا باب الحوائج!
تا تو هستی جهان به اسطورهای دیگر نیم نگاهی هم ندارد.
من اما از چه بگویم؟
از بلندای قامتت که سروها بر آن سجده بردند؟
از قوت بازوانت که برای همیشه افتخاری روشن است؟
یا عباس! نام تو به میان آمده است و کلمات سبز شعر، دفترم را به آن سوی مرزهای باران کشانده است.
همیشه حق با دفترم است که میگوید:
هر دلی که از رنگ دستهایت نقش نپذیرد، گناهی نابخشودنی است.
نوشته: عباس سرو ایستاده
تنظیـم : گروه دین و اندیشه