تبیان، دستیار زندگی
اباالفضل علیه السلام دست و دریا کنار دل و دست و دریا، اباالفضل! تو را دیده ام بارها؛ یا اباالفضل! تو، از آب، می آمدی، مشک بر دوش- و من، در تو، غرق تماشا؛ اباالفضل! اگر دست می داد، دل می بریدم به دست تو، از هر دو دنیا، ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سوگواره حضرت اباالفضل علیه السلام



دست و دریا

کنار دل و دست و دریا، اباالفضل!

تو را دیده ام بارها؛ یا اباالفضل!

تو، از آب، می آمدی، مشک بر دوش-

و من، در تو، غرق تماشا؛ اباالفضل!

اگر دست می داد، دل می بریدم

به دست تو، از هر دو دنیا، اباالفضل!

دل- از کودکی- از فرات، آب می خورد

و تکلیف شب:" آب، بابا، اباالفضل."

تو- لب تشنه- پرپرشدی، شبنم اشک-

به پای تو می ریزم، اما، اباالفضل!

فدک، مادری می کند کربلا را؛

غریبی، تو- هم- مثل زهرا، اباالفضل!

تو را هر که دارد، زغم، بی نیاز است؛

وفا- بعد از این- نیست تنها، اباالفضل!

تو با غیرت و، آب و، دست بریده:

قیامت، به پا می کنی؛ یا اباالفضل!

"ابوالقاسم حسینجانی"

سقا تشنه لب

دست تو در نهر جا مانده است

روی دست آب ها مانده است

روز میلاد تو هم دیدیم

چشم ها در کربلا مانده است

زخم هایت تا همیشه داغ

در دل و در جان ما مانده است

رفته اید و رود و دریا نیز

تشنه روی شما مانده است

گریه ات از ظهرعاشورا

در نگاه نینوا مانده است

خلق را سوزانده اندوهت

سرخ در خون خدا مانده است

تو ابوالفضلی تو سقایی

با تو دریا هم صدا مانده است

تلخ می سوزد فرات از درد

بعد از تو در بلا مانده است

آب می گوییم و می گرییم

چشم تو در آب ها مانده است

"عزیزالله زیادی"

علمدار نیامد

آن ماه پری روی پری وار نیامد

خون گریه کن ای عشق علمدار نیامد

در خیمه برباد کسی زار چنین گفت:

" شد وعده علمدار به دیدار نیامد"

امشب عطش نور به رقص آمده با خاک

اما مه موعود شب تار نیامد

دیریست که من دوخته ام چشم به راهش

دانست که من منتظرم یار نیامد

ای وای به ما شب زدگان، وای به ما، آه

خورشید چرا صبح پدیدار نیامد؟!

با داغ تو می خواست دلم شعر بگوید

اشک آمدم از دیده و گفتار نیامد

"بهروز قزلباش"

مرگ و مشک و ماه

مشک تشنه

ماه تشنه

خیمه گاه تشنه تر

ماه از میان نخل های شرمگین گذشت

چشمهای مست مرگ

مشک و ماه را به خواب دید

مشک سیر

تشنه

خیمه گاه منتظر

ماه دستهای خویش را به آب داد

چشم های خویش را به آفتاب

مرگ

همچنان به مشک خیره مانده بود

تیری از کمان پرید

مشک مرد و

ماه تشنه جان سپرد

خیمه گاه، بغض کودکان خویش را

به آسمان سپرد

مرگ مانده بود و

ماه می گذشت

شط

- هنوز تا همیشه-

روسیاه می گذشت.

"سید ضیاء الدین شفیعی"

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.