تبیان، دستیار زندگی
همراهان عمرو بن عبدود كه هیچ باور نمى‏كردند پهلوان نامى و سالخورده عرب به این سرعت به دست پوردلاور ابو طالب و سرباز فداكار اسلام از پاى در آید، با اینكه هر كدام خود از جنگجویان و شجاعان محسوب مى‏شدند از ترس آنكه همگى به سرنوشت عمرو دچار گردند درنگ را جایز
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تفرقه بیانداز وپیروز باش

خندق

همراهان عمرو بن عبدود كه هیچ باور نمى‏كردند پهلوان نامى و سالخورده عرب به این سرعت به دست پوردلاور ابو طالب و سرباز فداكار اسلام از پاى در آید، با اینكه هر كدام خود از جنگجویان و شجاعان محسوب مى‏شدند از ترس آنكه همگى به سرنوشت عمرو دچار گردند درنگ را جایز ندانسته و رو به فرار نهادند و برخى چون عكرمة بن ابى جهل و هبیرة بن ابى وهب براى آنكه بهتر بتوانند از آن معركه مرگبار بگریزند نیزه‏هاى خود را به زمین افكنده و گریختند و به هر زحمتى بود توانستند خودرا به آن سوى خندق و لشكر مشركین برسانند.

تنها نوفل بن عبد الله بود كه هنگام پریدن از روى خندق پاى اسبش لغزید و او را به درون خندق انداخت، مسلمانان كه چنان دیدند نزدیك آمده و از هر سو به او سنگ مى‏زدند، نوفل كه چنان دید فریاد زد: خوب است شرافتمندانه‏تر از این مرا بكشید و یكى از شما به درون خندق آید تا من با او جنگ كنم.

باز هم على (ع) پا به درون خندق گذارد و او را به قتل رسانید، و در نقل دیگرى است كه زبیر این كار را كرد و داخل خندق شده او را كشت.

و چون عمرو به قتل رسید مشركین كسى را فرستادند تا جسد او را از پیغمبر به ده هزار درهم خریدارى كند، ولى رسول خدا (ص) پول آنها را قبول نكرد و جسد عمرو را به آنها داده فرمود :

«لا نأكل ثمن الموتى» .

[ما پول مردگان را نمى‏خوریم!]

داستان دیگرى كه ضمیمه شد و احزاب را به فرار مصمم ساخت.

كشته شدن عمرو بن عبدود و به دنبال آن نوفل بن عبد الله رعبى سخت در دل مشركین انداخت و فكر بازگشت و فرار به مكه را در مغز آنها پرورانید و در این خلال كه كار بر مسلمانان نیز سخت شده بود اتفاق دیگرى افتاد كه براى مسلمانان بسیار سودمند واقع شد و یكسره جنگ را به سود مسلمانان پایان داد و احزاب را فرارى داد، و آن اسلام یكى از سرشناسان قبیله غطفان ـ یعنى نعیم بن مسعود ـ بود.

هنگام شام بود و رسول خدا (ص) نماز خفتن را خوانده و در فكر تنظیم سپاه و گماردن پاسداران آن شب براى نگهبانى بود كه دید شخصى به جایگاه او نزدیك گردید و چون جلو آمد خود را معرفى كرده حضرت دید نعیم بن مسعود است.

نعیم آهسته به رسول خدا (ص) عرض كرد: من مسلمان شده‏ام ولى هنوز كسى از نزدیكان و قوم و قبیله‏ام از اسلام من مطلع نشده اینك آمده‏ام تا اگر دستورى فرمایى و كارى از من ساخته باشد انجام دهم!

پیغمبر بدو فرمود: تو یك نفر بیش نیستى، اما اگر بتوانى به وسیله‏اى میان لشكر دشمن اختلاف بینداز، زیرا نیرنگ در جنگها به كار رود!

و چون عمرو به قتل رسید مشركین كسى را فرستادند تا جسد او را از پیغمبر به ده هزار درهم خریدارى كند، ولى رسول خدا (ص) پول آنها را قبول نكرد و جسد عمرو را به آنها داده فرمود : [ما پول مردگان را نمى‏خوریم!]

مأموریت نعیم بن مسعود

نعیم كه گویا براى چنین كارى ساخته شده بود فكرى كرد و از جا برخاسته به دنبال این مأموریت تاریخى رفت، و آن را بخوبى انجام داد، بى آنكه كسى از اسلام و یا نقشه ماهرانه او با خبر شود.

نعیم با یهود بنى قریظه سابقه دوستى و رفاقت داشت و آنها وى را از دوستان خود مى‏دانستند، از این رو بى‏درنگ خود را به یهود مزبور رسانده گفت: شما بخوبى مرا شناخته‏اید و سابقه دلسوزى و خیرخواهى مرا نسبت به خود دانسته‏اید، و مى‏دانید كه اگر سخنى خصوصى به شما بگویم فقط روى خیرخواهى و علاقه‏اى است كه نسبت به شما دارم!

گفتند: آرى وفادارى و خیرخواهى تو نسبت به ما مسلم و معلوم است و هیچ گونه سوء ظنى در این باره به تو نمى‏رود، اكنون چه مى‏خواهى بگویى؟

گفت: آمده‏ام تا به شما بگویم: شما با قبایل قریش و غطفان فرق دارید، زیرا اینجا سرزمین شما و شهر و دیار شماست،

جنگ خندق

زن و بچه و خانه و زندگى‏تان همه در این سرزمین است و نمى‏توانید از اینجا صرفنظر كرده چشم بپوشید، اما قریش و غطفان تنها به منظور جنگ با محمد به این سرزمین آمده‏اند و گر نه خانه و زندگى و زن و فرزندشان در جاى دیگرى است، و از این رو آنها تا وقتى كه بتوانند در این سرزمین مى‏مانند و در برابر محمد مقاومت مى‏كنند تا شاید دستبردى زده و غنیمتى به دست آورند و احیانا محمد و یارانش را سركوب كنند، ولى اگر نتوانستند و اوضاع را دگرگون دیدند بدون آنكه فكر آینده شما را بكنند و حتى بى آنكه با شما مشورتى بكنند، به شهر و دیار خود باز مى‏گردند و شما را در برابر این مرد تنها مى‏گذارند و آن وقت است كه شما بتنهایى نیروى مقاومت با او را ندارید و معلوم نیست به چه سرنوشتى دچار خواهید شد، و از این رو من صلاح شما را در این مى‏بینم كه تا چند تن از بزرگان قریش و غطفان را به گروگان نگیرید و نزد خود نگاه ندارید اقدام به جنگ با محمد نكنید، تا قبایل مزبور به خاطر بزرگان خود تا آخرین رمقى كه دارند پایدارى كرده و شما را رهانكنند و بروند!

بنى قریظه فكرى كرده گفتند: راست مى‏گویى مصلحت در همین است كه تو مى‏گویى و باید همین كار را كرد، و مقدارى هم از نعیم تشكر كردند كه این راه را جلوى پاى آنها گذارد.

از آن سو به نزد ابو سفیان و سران قریش آمده و همان گونه كه به بنى قریظه گفته بوده شمه‏اى از علاقه و دلسوزى خود نسبت به قرشیان سخن گفت و آنها نیز سخنانش را تصدیق كردند، آن گاه با قیافه‏اى دلسوزانه گفت: مطلبى شنیده‏ام كه چون به شما علاقه داشتم وظیفه خود دانستم كه هر چه زودتر آن را به اطلاع شما برسانم اما به شرط آنكه این خبر پیش خودتان مكتوم و پوشیده بماند!

بزرگان قریش گفتند: مطمئن باش كه هر چه بگویى به كسى نخواهیم گفت.

نعیم لب گشوده گفت: شنیده‏ام كه یهودیان بنى قریظه از نقض عهدى كه با محمد كرده و پیمانى كه شكسته‏اند سخت پشیمان شده و براى اینكه محمد را از خود راضى سازند و این عمل خود را جبران كنند براى او پیغام داده‏اند كه ما به هر ترتیبى شده نقشه‏اى مى‏كشیم و چند تن از بزرگان قریش و غطفان را به گروگان مى‏گیریم و تسلیم تو مى‏نماییم تا آنها را گردن بزنى و سپس به یارى تو آمده و به جنگ بقیه آنها مى‏رویم و تارومارشان مى‏كنیم؟ و محمد با این شرط حاضر شده كه از خیانت آنها صرفنظر كند و پیمان شكنى آنها را نادیده بگیرد، اكنون آمده‏ام به شما بگویم: اگر بنى قریظه كسى را فرستادند تا از شما افرادى را گروگان بگیرند مبادا قبول كنید و كسى را به دست آنها بدهید كه دانسته او را به كشتن داده‏اید!

از آن سو به نزد بزرگان قبیله خود ـ یعنى غطفان ـ نیز رفت و عین همین سخنان را به آنها گفت و از آنها خواست تا مطلب را مكتوم و پنهان دارند، و آنها نیز پذیرفته و خود به انتظار نتیجه كارى كه انجام داده بود به خیمه رفت.

نعیم كه گویا براى چنین كارى ساخته شده بود فكرى كرد و از جا برخاسته به دنبال این مأموریت تاریخى رفت، و آن را بخوبى انجام داد، بى آنكه كسى از اسلام و یا نقشه ماهرانه او با خبر شود.

تفرقه بیانداز وپیروز باش

از آنجا كه خدا مى‏خواست تدبیر نعیم بن مسعود در تفرقه دشمن بى‏اندازه مؤثر واقع شد، و به دنبال آن ابو سفیان عكرمة بن أبى جهل را با چند تن از سران قریش وغطفان به نزد یهود بنى قریظه فرستاد و براى آنها پیغام داد كه ما نمى‏توانیم در این شهر زیاد بمانیم و اسبان و شترانمان دارند هلاك مى‏شوند و بیش از این توقف در بیرون شهر براى ما مقدور نیست و بدین جهت آماده باشید تا فردا حمله را شروع كنیم و كار را یكسره كنیم!

از قضا هنگامى كه عكرمه و همراهانش براى رساندن این پیغام به نزد بنى قریظه آمدند مصادف با شب شنبه بود و یهود مزبور در جواب آنها گفتند: فردا كه شنبه است و ما در آن روز به هیچ كارى دست نمى‏زنیم، و گذشته از آن تا شما چند تن از بزرگان و سران خود را به عنوان گروگان به ما نسپارید ما اقدام به جنگ نمى‏كنیم، زیرا ممكن است جنگ طولانى شود و شما از ادامه جنگ خسته شوید و به شهر خود بازگردید و ما را در برابر محمد تنها بگذارید، و در چنین وضعى دیگر ما قادر به ادامه جنگ با او نخواهیم بود.

فرستادگان قریش به نزد ابو سفیان بازگشتند و آنچه را یهودیان گفته بودند به وى بازگفتند، و همگى اظهار داشتند: به خدا نعیم بن مسعود راست گفت و چه خوب شد كه ما را از نیرنگ اینان با خبر كرد و به همین جهت براى بنى قریظه پیغام فرستادند كه ما هرگز چنین كارى نخواهیم كرد و كسى را به عنوان گروگان به شما نخواهیم سپرد، و شما خود دانید مى‏خواهید جنگ كنید و مى‏خواهید نكنید.

یهود نیز وقتى این پیغام را دریافت كردند با هم گفتند: به خدا نعیم بن مسعود راست گفت، و چه خوب شد كه ما را با خبر كرد، قرشیان مى‏خواهند جنگ را شروع كنند تا اگر توانستند دستبردى بزنند و گرنه ما را تنها گذارده و به شهر و دیار خود فرار كنند، و به همین جهت براى قریش و غطفان پیغام دادند: ما نیز تا افرادى را به عنوان گروگان به ما ندهید شروع به جنگ نخواهیم كرد.

تهیه و تنظیم برای تبیان: ابوذر سلطانی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.