تبیان، دستیار زندگی
عزرائیل نارنجی خوشبو به موسی علیه‌السلام داد، موسی علیه‌السلام آن را بو کرد و جان سپرد. فرشتگان به موسی علیه‌السلام گفتند:یا اهون الانبیاء موتا کیف وجدت الموت؛ ای کسی که در میان پیامبران، از همه راحت‌تر مردی، مرگ را چگونه یافتی؟» موسی علیه‌السلام گفت: ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پلی از زندان به قصر

(3)

پرواز

همه چیز درباره‌ی مرگ و آخرت

داستان

روزی عزرائیل نزد موسی علیه‌السلام آمد، موسی علیه‌السلام پرسید: «برای زیارتم آمده‌ای یا برای قبض روحم؟»

عزرائیل: برای قبض روحت آمده‌ام.

موسی: ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم.

عزرائیل: مهلتی در کار نیست.

موسی علیه‌السلام به سجده افتاد و از خدا خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند.

خداوند به عزرائیل فرمود: «به موسی علیه‌السلام مهلت بده!» عزرائیل مهلت داد. موسی علیه‌السلام نزد مادرش آمد و گفت: «سفری در پیش دارم!»

مادر گفت: «چه سفری؟»

موسی علیه‌السلام فرمود: «سفر آخرت.» مادر گریه کرد.

موسی علیه‌السلام نزد همسرش آمد، کودکش را در دامن همسرش دید، با همسر وداع کرد، کودک دست به دامن موسی علیه‌السلام زد و گریه کرد، دل موسی علیه‌السلام از گریه کودکش سوخت و گریه کرد.

خداوند به موسی علیه‌السلام وحی کرد: «ای موسی! تو به درگاه ما می‌آیی، این‌گریه و زاریت چیست؟»

موسی علیه‌السلام عرض کرد: «دلم به حال کودکانم می‌سوزد.»

خداوند فرمود: «ای موسی! دل از آنها بکن، من از آنها نگهداری می‌کنم و آنها را در آغوش محبتم می‌پرورانم.»

دل موسی علیه‌السلام آرام گرفت. و به عزرائیل گفت: جانم را از کدام عضو می‌گیری؟

عزرائیل: از دهانت.

موسی: آیا از دهانی که بی‌واسطه با خدا سخن گفته است جانم را می‌گیری؟

عزرائیل: از دستت.

موسی: آیا از دستی که الواح تورات را گرفته است؟

عزرائیل: از پایت.

موسی: آیا از پایی که من با آن به کوه طور برای مناجات با خدا رفته‌ام؟

عزرائیل نارنجی خوشبو به موسی علیه‌السلام داد، موسی علیه‌السلام آن را بو کرد و جان سپرد. فرشتگان به موسی علیه‌السلام گفتند: یا اهون الانبیاء موتا کیف وجدت الموت؛ ای کسی که در میان پیامبران، از همه راحت‌تر مردی، مرگ را چگونه یافتی؟» موسی علیه‌السلام گفت: کشاة تسلخ و هی حیة؛ مرگ را مانند گوسفندی که زنده پوستش را بکنند، یافتم.» (11)

شخصی وارد مسجد پیامبر صلی‌الله علیه واله وسلم شد و به پیامبر صلی‌الله علیه واله عرض کرد: «ای رسول خدا! به من قرآن بیاموز!» پیامبر او را به یکی از یارانش سپرد. او دست این شخص را گرفت و به کناری برد و سوره مبارکه زلزال را برای او خواند تا به این آیه رسید: «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره؛ (12) پس هر کس ذره‌ای کار خیر انجام دهد آن را می‌بیند و هر کس ذره‌ای کار بد کرده آن را می‌بیند.»

آن شخص اندکی به فکر فرو رفت سپس به خواننده آیه گفت: «آیا این جمله، وحی است؟» او در جواب گفت: «آری!» آن شخص گفت: «من درس خود را از همین آیه آموختم.»

یعنی همین آیه برای موعظه و نشان دادن خط و راه راست و پیمودن آن کافی است.

سپس آن صحابی به حضور رسول خدا صلی‌الله علیه و اله رسید و جریان را برای حضرت نقل نمود. پیامبر فرمود: «دَعَوُه فانه فَقِهَ؛ او را آزاد بگذارید که حقیقت را دریافت و شناخت.» (13)

آسمان

در جنگ بدر پس از فتح مسلمین و کشته شدن گروهی از سران و متکبران قریش و انداختن آنها در یک چاه در حوالی بدر، رسول خدا صلی‌الله علیه واله و سلم سر به درون چاه برد و به آنها رو کرد و گفت: «ما آن چه را خداوند به ما وعده داده بود محقق بافیتم، آیا شما نیز وعده‌های راست خدا را به درستی دریافتید؟»

بعضی از اصحاب گفتند: «یا رسول‌الله شما با کشته شدگان و مردگان سخن می‌گویید؟! مگر این‌ها سخن شما را درک می‌کنند؟»

حضرت فرمودند: «آنها هم اکنون از شما شنوا‌ترند.» (14)

سال‌های اول بعثت بود، پیامبر صلی‌الله علیه وآله وسلم به دامنه کوه صفا تشریف آوردند و ایستادند و فریاد کشیدند و اعلام خطر کردند. مردم جمع شدند که ببینند چیست و چه خبر است؟ پیامبر صلی‌الله علیه وآله وسلم اول از مردم تصدیق خواستند که: «ای مردم! مرا در میان خود چگونه شناخته‌اید؟»

همه گفتند: «تو را امین و راستگو یافته‌ایم.»

حضرت فرمود: «اگر من الان به شما اعلام خطر کنم که در پشت این کوه‌ها دشمن با لشکر آمده است و می‌خواهد بر شما هجوم آورد، آیا سخن مرا باور می‌کنید؟

گفتند: «البته که باور می‌کنیم.»

پس از آن که این گواهی را از مردم گرفتند، فرمودند؛ «انی نذیر لکم بین یدی عذاب شدید؛ من به شما اعلام خطر می‌کنم این راهی که شما می‌روید، دنباله‌اش عذاب شدید الهی است، در دنیا و آخرت.»

پیامبر آمده است تا انسان‌ها را به سوی پروردگار خویش دعوت کند. (15)

نقل شده است که: عارفی با خود می‌اندیشید آیا در قرآن مجید آیه‌ای وجود دارد که مضمون این حدیث را تایید نماید: «یخرج روح المومن من جسده کما یخرج الشعر من العجین؛ (16) روح مومن به هنگام جان دادن چنان آسان از جسدش بیرون می‌رود همانند بیرون آمدن مویی از اندرون خمیر.»

عارف مذکور تمامی قرآن را از اول تا آخر با تدبر مطالعه نمود و چیزی در این باره نیافت. تا این که شبی حضرت رسول‌ صلی‌الله علیه واله وسلم را در خواب دیده عرض کرد: «یا رسول الله! خداوند تعالی فرمود: «و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین؛ (17) و نه هیچ‌ تر و خشکی وجود دارد و جز این که در کتابی آشکار ثبت است.» و حال آن که من تمامی قرآن را با دقت مطالعه کردم ولی معنی این حدیث را پیدا نکردم.»

پیامبر اکرم صلی‌الله علیه واله وسلم به وی فرمود: سوره مبارکه یوسف را مطالعه کن تا معنی حدیث را بیابی، آنجا که خداوند فرموده: «فلما راینه اکبرنه و قطعن ایدیهن؛ (18) هنگامی که چشم آنان (زنان) به او (یوسف) افتاد او را بسیار بزرگ (و زیبا) شمردند و (بی‌توجه) دست‌های خود را بریدند.»

همان گونه که زنان عذاب و درد بریدن دست خود را نفهمیدند، مومن نیز هنگامی که فرشتگان رحمت و جایگاه خویش در بهشت و نعمت‌ها و لذایذ بهشتی و حور و قصور را می‌بیند، قلب و فکر او غرق تماشای اینان شده و درد مرگ و سکرات موت را حس نمی‌کند. (19)


11- مناهج‌ الشارعین، (علامه میرداماد)، ص 590.

12- سوره مبارکه زلزل، آیات 8- 7.

13- تفسیر نمونه، ج 27، ص 232- 231. به نقل از روح البیان، ج 10، ص 495، نور الثقلین، ج5، ص 650.

14- زندگی جاوید یا حیات اخروی، مرحوم شهید مطهری رحمه‌الله، ص 28 و 29.

15- سیره نبوی، شهید مطهری رحمه‌الله، ص 107.

16- در باره مشابه حدیث مذکور، ر، ک: المعجم الاوسط، ج 1، ص 225؛ الدرالمنثور، ج6، ص‌167.

17- سوره مبارکه انعام، آیه 59.

18- سوره مبارکه یوسف، آیه 31.

19- رنگارنگ، ج 2، ص 433.

ر.ك: گنجینه‌ی معارف، محمد رحمتی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.