دین در اندیشه مدرنیته
مدرنیته به لحاظ تاریخى واقعهاى است که به تدریج طى چند قرن و در اثر عوامل مختلف فکری، سیاسی، اجتماعى و اقتصادى قوام یافته است. اما مدرنیته بیش از آنکه یک واقعه تاریخى باشد یک دیدگاه فلسفى است که از قضا به لحاظ تاریخى در قرن هجدهم میلادى شکل گرفت و با اندیشه روشنگرى نهادینه شد. گفتنى است که جریان اندیشه به سه دوره تقسیم مىگردد که عبارتند از: دوره سنتی، دوره مدرنیسم و دوره پست مدرنیسم. در مقابل این تقسیم، تقسیمات دیگرى وجود دارد که فلسفه را به اعتبار تاریخى بودن آن، به چهار دوره باستان، قرون وسطی، دوره جدید یا عصر نوزایى یا رنسانس و سده معاصر تقسیم مىکنند.(1) به لحاظ تقسیم تاریخى از فلسفه مىتوان گفت که مدرنیته در دوره جدید واقع گردیده است. در دوره جدید چهار مکتب مهم فلسفى وجود داشت که عبارتند از:مکتب عقلگرایى که دکارت مبدع و طراح اصلى این نحله فلسفى مىباشد. دومین مکتبى که در دوره جدید جاى گرفته است، مکتب تجربهگرایى است که داعیه داران آن همگى اهل انگلستان هستند که به طور شاخص مىتوان به فرانسیس بیکن .
هیوم اشاره کرد. مکتب ایدهآلیسم که هگل اولین پیش قراول آن است که بر جبر تاریخى و روح مطلق تاکید بسیار داشت و در نهایت، چهارمین مکتب فلسفه نقدى کانت است که دل مشغولى اصلى وی، تفاهم میان عقلگرایى و تجربهگرایى بود. ویژگى عام این دوره جدید که از پایان قرن چهاردهم میلادى آغاز گردید و تا اوایل قرن بیستم ادامه داشت، تفکیک پذیرى دین از فلسفه است. گفتنى است در دوره قرون وسطى که مدت آن از قرن چهارم تا چهاردهم میلادى مىباشد سیطره دین بر فلسفه وجود داشت. لذا اگر افکار علمى و فلسفى با دین به تناقض مىرسید، برنده نهایى در این عرصه، دین بود.از این رو اصحاب کلیسا زمام دار و داعیهدار دین بودند و از علم هم برداشتى متناسب با راى دینى خود داشتند. در این اوضاع و احوال شورشهایى بر ضد کلیسا صورت گرفت که نتیجه آن افول و پایان قرون وسطى و برچیده شدن زعامت اصحاب کلیسا بود. در پى آن دوره جدید به وجود آمد که درست بر عکس دوره قرون وسطى عمل مىنمود.
بدین معنى که در این سده، فلسفه از سیطره دین رهایى پیدا کرد و انسان محورى یا اومانیسم، علمزدگى یا ساینتیسم، عقلگرایى یا راسیونالیسم دوره جدید جاى خدا محورى افراطى دوره وسطى را گرفت و عوامل یاد شده سبب گردیدند که مدرنیته و دوره روشنگرى شکل گیرد. نکته دیگرى که باید به آن اشاره نمود این است که فلسفههاى به وجود آمده در دوره جدید که به وسیله دکارت، کانت و هیوم اتفاق افتاد و زمینهساز دوره مدرنیته گردید و همین اندیشمندان و فیلوسفان نیز نقدهاى سختى بر پیکره مدرنیته وارد نمودند که سبب شد جریان مدرنیته نیز همچون دوره قرون وسطى رو به افول نهد و راه براى دوره بعدى که پست مدرنیسم است هموار سازد. البته با این تفاوت که کل خاندان و دودمان افراد وتفکر قرون وسطى به زبالهدان تاریخ و فراموشى سپرده شد. منتهى در دوره جدید با اینکه دوره جدیدى بر عالم تفکر و جهان حکمفرما گردید، اما پارهاى از ایدههاى عصر مدرنیته پا برجا ماند و امروزه با اینکه در دوره پست مدرنیسم قرار داریم از اصول و اندیشههاى عصر مدرنیسم نیز استفاده مىشود. دوره مدرنیته مبتنى بر شمارى از اصول بنیادین است که به نحو سازگار و هماهنگ در تامین و تکمین این دیدگاه عمل مىکنند. معمولا ادعاى مدافعان مدرنیته این بوده است که این اصول بر همه مقدرات تمدن جدید و جهان بشرى حکومت داشتهاند و پیشرفت و توسعه همه جانبه غرب- و عالم جدید- مرهون این اصول بوده است. با این فرض این ادعا، معمولا نشان داده مىشود که علوم و معارف تمدن جدید از لحاظ تاریخى در همین بستر ظهور کرده و از لحاظ منطقى با اصول این دیدگاه مرتبط بودهاند. از آنجا که اساس مدرنیته عبارت است از تمکن یافتن انسان و قیام امور به او در مقام نظر وعمل، همه امور براى او اهمیت مىیابد و موضوعیت بخشیدن، بررسى روشمند و تعیین حدود معارف، درجه اول اولویت مىباشد. این همان آرمان بلند روشنگرى است.
از لحاظ نظرى هدف اصلى آن بوده است که همه معارف و موضوعات به شیوه علمى مطالعه شوند. از این نظر، دین نیز موضوعى براى مطالعه علمى شد و حاصل آن رشتهاى نوین با ویژگیهاى اندیشه مدرنیته گردید که نخست از آن به “علم نوین”(SCIENCE OF RELIGION) تعبیر شد و سپس عنوان گستردهتر “مطالعات دینی”(RELIGIOUS STUDIES) براى آن گزیده شد.
گرچه ریشههاى تشکیل این ریشه را باید در تغییر نگاه دوران رنسانس به دین و نهضت اصلاح دینی، کتاب دو علم جدید گالیله و دئیسم قرون هفدهم و هجدهم جستجو کرد.
مطالعات دینى با تکیه بر اصول عام مدرنیته نظیر راسیونالیسم، سوبژکتیویسم، امانیسم، سکولاریسم، لیبرالیسم و ساینتیسم و بحثهاى میان رشتهاى و به یارى تحلیلهاى تاریخی، فرهنگی، اجتماعى و روانى دین از آن حیث که امرى بشرى و بخشى از فرهنگ و زندگى انسان بوده، مطالعه و بررسى مىکند. این برداشت از دین یک مفهوم کاملا جدید است که در سنت مومنان مراد نبوده است. این برداشت جدید از دین از مهمترین ویژگیهاى مطالعات دینى معاصر است.(2) در فرهنگ غربى معادل آنچه که ما دین مىنامیم، کلمه (RELIGION) به کار مىرود. این کلمه از ریشه لاتین (RELIGIO) گرفته شده است. سیسرو (CICIRO) این کلمه را از(RELEGERE) به کار برده و از آن “الزام به سنتهاى التزامآور” (ولى نه لزوما الهی) منظور کرده است. (RELIGIO ) در فرهنگ لاتینى به مرور به مجموعه باورها، ارزشها و رفتارهاى سنتى که تقید به آنها به عرف عقلا لازم بوده اطلاق مىشده است. مطابق تحقیق ارنست نیل، این واژه با این اطلاق به تدریج ملازم نوعى عبودیت شد تا آنکه در فرهنگ لاتین از بعضى هم خانوادههاى این واژه معانى علوى و آسمانى به ذهن متبادر مىشده است. براى مثال در مورد بعضى جوامع که اهل آن این صبغه الهى و آسمانى را داشتند از کلمه( ( RELIGIOSIیعنى خادم خدا استفاده مىشده است. با ظهور دوران جدید واندیشه مدرنیته، معناى این کمله تحول یافت و بر اساس اصول این اندیشه،دین به یک مفهوم انتزاعى تبدیل گردید. این تحول، نخست با دئیسم آغاز شد و با اندیشه روشنگرى به کمال خود رسید. مطابق تحقیقات فیل و هریسن، این مفهوم جدید و انتزاعى به خصوص پس از هربرت آوچربرى معمول و متداول شد. به استناد این تحقیقات مىتوان به این نکته مهم پى برد که در سنت غربی، RELIGION که امروزه آن را دین ترجمه مىکنیم روش آخرین نبوده، بلکه روشهاى عقلانى جدید نشان دادهاند که RELIGION چیست و چه باید باشد. بدیهى است که دین پژوهى و مطالعات دینى معاصر در همین بستر و با همین برداشت از دین آغاز شده است. از این دیدگاه، رشته مطالعات دینى نیز همچون مفهوم RELIGION بخشى از تاریخ فرهنگی، فکرى غرب است و بنابراین دین نه فقط نشان طریقى ندارد، بلکه خود موضوع تحقیق و نهایتا یک مقوله فرهنگى است و با الگو و روش و شیوه علوم جدید تحلیل و بررسى مىشود. (3)
پىنوشتها:
1- علیزاده، بیوک، فلسفه تطبیقی؛ مفهوم قلمرو آن، نامه حکمت، ش1، ص 64-60
2- خاتمی، محمود، مدرنیته و مطالعات دینی، فصلنامه پژوهشهاى فلسفی- کلامی، ص 6-5
3- همان، ص 8-6
نویسنده:سید رضا حسینی