تبیان، دستیار زندگی
همه چیز به سرعت رخ داد. ملت هایی که به سکوت خو گرفته بودند در عرض یک ماه انقلابی عظیم را در سطح یکی از بحرانی ترین مناطق جهان رقم زدند و به موازات پیروزی های زودهنگام خویش، هزاران حدس و گمان از سر کنجکاوی را در میان صاحب نظران عالم سیاست ایجاد نمودند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ریشه های تاریخی زوال مشروعیت سیاسی در خاورمیانه

الاخوان یطالبون تطهیر مصر

همه چیز به سرعت رخ داد. ملت هایی که به سکوت خو گرفته بودند در عرض یک ماه انقلابی عظیم را در سطح یکی از بحرانی ترین مناطق جهان رقم زدند و به موازات پیروزی های زودهنگام خویش، هزاران حدس و گمان از سر کنجکاوی را در میان صاحب نظران عالم سیاست ایجاد نمودند.

اما براستی ریشه ی این خیزش عظیم و ناگهانی ملت های مسلمان منطقه و بخصوص شمال آفریقا را باید در چه محور هایی علت یابی نمود؟ آنچه که در پی می آید، نه پاسخی متقن به این پرسش بلکه صرفا نظر تحلیلی شخص نویسنده است. ضمنا تاکید می شود که نوشته ی پیش روز تلاش شده تا به زمینه های تاریخی سست بودن مشروعیت سیاسی در حکومت های خاورمیانه پرداخته شود. در نوشته ی دوم، سعی می شود به زمینه های متاخر و معاصر این زوال مشروعیت پرداخته شود:

- پیش از هرچیز باید به این نکته اشاره کرد که کشورهای عرب منطقه از دیر باز، یعنی از زمانی که به صورت رسمی مرزهایشان شکل گرفت، پیوسته تحت سیطره و نفوذ غرب و به خصوص انگلستان بوده اند.

حتی مرزهای کشور های عربی نیز نه به اراده ی ملت هایشان، که به تدبیر یا بهتر بگوییم، خدعه ی یک افسر جوان بریتانیایی به نام توماس ادوارد لارنس شکل گرفت. او در بحبوحه ی جنگ جهانی اول و درست در دورانی که انگلستان و متحدانش با امپراتوری عثمانی ،که در آن زمان از متحدین آلمان و اتریش محسوب می شد، در ستیز به سر می بردند موفق شد وفاداری شیوخ و حکام محلی عرب را در قبال قول مساعد در مورد تشکیل حکومت های مستقل عربی کسب کند.

سرانجام امپراتوری عثمانی، که تمام خاورمیانه عربی را زیر سلطه داشت شکست خورد و با قدرت گیری ترکان جوان به رهبری آتاترک در ترکیه و اعلام تاسیس جمهوری و الغای امپراتوری عثمانی، کشور های عربی منطقه به شکلی که امروز شاهد آن هستیم شکل گرفتند. از همان زمان تا به امروز، کشور های غربی نقش اصلی را در حکمرانی و سیاست خاورمیانه بازی کرده و می کنند.

تداوم استبداد، فساد سیاسی و اقتصادی و نیز سرکوب و ارعاب مخالفان به ملت های عرب ثابت کرد که چشم اندازی از تغییر پیش رو نخواهند داشت

پس از جنگ جهانی دوم، امپراتوری بریتانیای کبیر عملا قدرت و سلطه خود را به واسطه ی هزینه های گزاف جنگ جهانی از دست داد و جای خود را، در سلطه بر منطقه، به ایالات متحده ی آمریکا داد. اما رویکرد آمریکا نسبت به خاورمیانه، همچنان همان رویکرد ابزاری انگلستان نسبت به این منطقه باقی ماند.

خاورمیانه برای آمریکا و جهان غرب، همواره در نقش مهره ای موثر در بازی سیاست مطرح بوده است.

تونس

اولا:  این منطقه دارای منابع عظیم انرژی (نفت و گاز) است. ثانیا: این منطقه، دروازه ای است که آسیای جنوب شرقی و نیز آسیای شرقی را به اروپا وصل می کند. ثالثا: این منطقه در دوران جنگ سرد، یکی از حساس ترین مرزهای جهان سرمایه داری با اتحاد جماهیر شوروی محسوب می شد. علاوه بر تمام اینها، خاورمیانه سرزمین فلسطین را در خود جای داده است. کشوری که برای تمامی ادیان ابراهیمی، ارض مقدس محسوب شده و برای تئوریسین های صهیونیست بناست نقش کشوری را بازی کند که از دید ایشان در کتاب عهد عتیق به ایشان وعده داده شده.

تمام این محور ها، خاورمیانه را به قلب تحولات دوران پس از جنگ دوم جهانی بدل کرده است. در این میان اما، مردم مسلمان منطقه، عملا شاهد بوده اند که هیچ نقشی در تحولات جهانی نداشته و ندارند. مرزهای خاورمیانه و کشور های آفریقایی که همگی یا مستعمره بوده اند و یا بخش هایی از امپراتوری عثمانی محسوب می شده اند، نه توسط ملت های ایشان بلکه توسط رهبران انگلیس و فرانسه ترسیم شده است.

مردم منطقه که پیوسته خود را عضو یک خانواده ی واحد می دیده اند، در طول نیمه ی دوم قرن بیستم با تاسف و حسرت شاهد تحمیل حقارت های بیشمار بر اعضای این خانواده ی بزرگ بوده اند

علاوه بر این، مردم منطقه که پیوسته خود را عضو یک خانواده ی واحد می دیده اند، در طول نیمه ی دوم قرن بیستم با تاسف و حسرت شاهد تحمیل حقارت های بیشمار بر اعضای این خانواده ی بزرگ بوده اند. بزرگترین این تحقیر ها نه در تشکیل اسرائیل، بلکه در ناتوانی دولت های عربی در نابودی ارتش اسرائیل نهفته است. رهبران پان عربیست جهان عرب از جمله ناصر در مصر و نیز حافظ اسد در سوریه، با تکیه بر هویت نژادی- قومی عربی تلاش نمودند تا ملت های عربی را در حرکتی متحد علیه اسرائیل بسیج نمایند. نتیجه ی این بسیج عمومی اما فاجعه بار بود. شکست های پی در پی از ارتش اسرائیل نه تنها ملت های منطقه را با رنج و حقارت روبرو ساخت، بلکه اعتقاد راسخ ایشان را به هویت عرب محور به شدت متزلزل نمود.

تمام این رنج های قرن بیستمی، به صورت معضلات حل نشده به قرن بیست و یکم منتقل شده و حتی در آغاز این قرن جدید تشدید نیز شد. با وقوع حوادث یازدهم سپتامبر موجی از اسلام هراسی غرب را در بر گرفت. این موج بیش از پیش سبب رنجش ملت های مسلمان منطقه گردید. علاوه بر این، لشگر کشی آمریکا و متحدان غربی اش به افغانستان و عراق نیز مصداقی جدید از تحقیر امت اسلام و ملت عرب از سوی غرب محسوب می شد.

علاوه بر این، ملت های عرب، در حالی که وارثان سرزمین هایی ثروتمند هستند، در فقر مطلق زندگی می کنند. سلطه ی حکومت های وابسته به غرب چون سایه ای سنگین بر روح ملت های عرب سنگینی می کند و در کنار تمام این مسائل، آنها هر روز با اخبار تداوم شهرک سازی ها در اسرائیل و نیز تداوم حصر غزه روبرو هستند.

با پیروزی اوباما در انتخابات ریاست جمهوری، بار دیگر ملت های عرب منطقه نسبت به تغییر رویکرد آمریکا به این منطقه امیدوار شدند. آنها امید داشتند که دیکتاتوری های منطقه، در عربستان، بحرین، امارات، مصر، تونس، الجزایر و دیگر کشور های منطقه، با بر روی کار آمدن یک رئیس جمهور میانه روی دموکرات، از حمایت های مداوم آمریکا محروم گردند. در این میان، سخنرانی باراک اوباما در دانشگاه الازهر مصر، نقطه ی عطفی در ایجاد این امید بود.

با وقوع حوادث یازدهم سپتامبر موجی از اسلام هراسی غرب را در بر گرفت. این موج بیش از پیش سبب رنجش ملت های مسلمان منطقه گردید

با این حال، این امید ها پیش از آنکه به بار بنشینند در خزان یاس پژمردند. باراک اوباما بر خلاف آنچه که وعده داده بود نتوانست در برابر روند توسعه شهرک سازی های یهودی در اراضی اشغالی بایستد. او همچنین نتوانست جو اسلام هراسی را که به صورت دستور کاری مخفی در رسانه های غربی پیروی می شود تلطیف نماید. او در حالی دو سال بر قوه مجریه آمریکا ریاست نمود که متهمان بدرفتاری با زندانیان مسلمان زندان گوانتانامو هنوز مورد دادرسی و بررسی قضائی در محاکم قرار نگرفته اند. این همه در حالی ملت های عرب را در تنگنای روانی قرار داده و می دهد، که فقر مضاعف و بیکاری لجام گسیخته در کشورهای عرب خاورمیانه دامن گیر ملت ها شده. ملت های مظلوم عرب هر روز شاهد ثروت اندوزی های نجومی حاکمان خود هستند. حاکمانی که پیوسته مورد حمایت دولت های غربی و به خصوص امریکا بوده اند.

در این میان، استبداد خود عاملی است مضاعف. برای مثال، در انتخابات چند ماه پیش مصر، اخوان المسلمین بار دیگر فرصت رقابت با حزب حاکم را در انتخاباتی سالم و غیر مهندسی شده از دست داد. تداوم استبداد، فساد سیاسی و اقتصادی و نیز سرکوب و ارعاب مخالفان به ملت های عرب ثابت کرد که چشم اندازی از تغییر پیش رو نخواهند داشت. همچنین مسلم بود که آمریکا، گرفتار در هیجانات ناشی از اسلام هراسی و در قالب تدافع در برابر اسلام رادیکال و بنیادگرا، همچنان به حمایت از حکومت های خودکامه ی عربی ادامه خواهد داد. در چنین شرایطی بود که خودسوزی محمد بو عزیزی، جوان تحصیلکرده و فقیر تونسی، جرقه ی آتشی را بر انبار کاه دیکتاتوری های عربی انداخت که اینک به آتشی فروزان بدل شده است و می رود تا بنیان دیکتاتوری های منطقه ی خاورمیانه را بسوزاند. با این حال، لازم به ذکر است که نباید در قضاوت در باب مسائل عجول بود. باید صبر کرد و دید که آیا تلاش ها و مجاهدت های ملت های تونس و مصر و نیز لیبی به نتیجه رضایت بخش برای ملت های این کشور ها خواهد رسید یا نه.

سروش آریا

بخش سیاست تبیان