تبیان، دستیار زندگی

 آزادی در حصر؛ به بهانه سالروز شهادت آیت الله مدرس

مدرس شهید، نابغه ملی

امروز سالگرد قتل آیت الله سیدحسن مدرس است.پیرمردی که طنین آزادی خواهیش، خمینی جوان را برای یکصدا شدن با او، به مجلس شورای ملی کشاند! فقط به امید آن که مدرس را با آن قبای ساده و کرباسیش زیارت کند.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

 مدرس

چندی پیش چندی پیش  برای گذران بهتر عمر؛ تقویم را ورق می زدم، تا به مقتضای کریمه "فانظرو کیف کان عاقبه الذین من قبلکم" از این کوره راه، افق های نه چندان گذشته را بنگرم و گذری و نظری به احوال پیشینیان بیندازم!   صفحه ای چشمانم را نوازش داد . ورقی که تا درازای تاریخ، کبود است و نیلگون! و بسان قصه غمبار کربلا، روشنگر راه است و امید بخش، امید از آن سو  که دستان جنایت کار را بر ملا می سازد، اما غمبار و تلخ! به خاطر فقدانی اندوهبار! غصه ای که جوشش خونش، چون خون یحیای پیامبر تا درازای ابدیت به  ساحل سکون نمی رسد و مدرس اینگونه مقتدای آزادگی بخشی از تاریخ شد تا برای همه آزادگان جامانده روزگار، چون خمینی کبیر، پیشوایی سترگ باشد و تا دیانت را عین سیاست و سیاست را عین دیانت بدانند!! و  تا "نپندارند انانکه در راه خدا  خون قلب خویش را فدا کردند، مردگانند! بلکه آنان زنده در پیشگاه خدا روزی می خورند" و مدرس طلایه دار مبارزه با استبداگری خودکامه شد، بی بوته ای که با عربده های خودکامگی در تاریخ ایران رخنه کرد و نقطه سیاهی در تاریخ این کشور شد . نقطه ای که نه تنها غبار بغی و ستم به بندگان خدا را به همراه داشت! بلکه دستان نفاقی شد تا شریعت محمدیه و مذهب حقه جعفریه را به بهانه مدرنیسم جاهلانه به ناکجا آباد انحطاط بکشاند! اما رضا پهلوی غافل از آن بود که بسیاری پیش از او نیز در گذر تاریخ بودند که "یریدون لیطفئو نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون" شدند او مانند همگنانش گمان کرده اند؛ مدرس را به مسلخ ببرند و صدایش را در کام سکوت بگذارند! یکه تاز میدان ستم می گردند؛ اما حال می بینیم که چراغی را که ایزد بر فروزد، تا درازای تاریخ فروزان است.
امروز دهم آذرماه است. روزی که طاقت "رضا پهلوی" طاق شد و کینه ی دیرینه خود را با پیچیدن پارچه ای به دور گردن «مدرس» به منصه ظهور رساند.
«امروز سالگرد قتل آیت الله سید حسن مدرس است».پیرمردی که طنین آزادی خواهیش، خمینی جوان را برای یکصدا شدن با او، به مجلس شورای ملی کشاند! فقط به امید آن که مدرس را با آن قبای ساده و کرباسیش زیارت کند.
امروز سالگرد شهادت مردی است که در اوج  دغل بازی سیاست بازان بی دین و بوته! در قلّه سیاستی دینمدار زندگی کرد! و همواره چون مردی که هیچ مشغله ای جز درس و مباحثه ندارد(1). فقه و اصول و ادیان و غیره تدریس کرد.او مردی است که با جسمی نحیف و روحی بزرگ و شاداب از ایمان و زبانی چون حیدر کرار رو در رویشان ایستاد، فریاد کشید و به اجداد طاهرینش پیوست(2). او  که فقه و اصول را در بند کتاب و دفتر نمی دانست و آنها را در بطن جامعه کنکاش و جستجو می کرد(3) لحظه ای با استبداد دم خور نشد تا جایی که "نیکی کدی" در کتاب ریشه های انقلاب، مخالفت همیشگی وی را با رضا خان همواره مقدم  بر مصدق و تقی زاده می دانسته.
گوشه ای از آنچه مورخین در باب اقتدار و جسارت مدرس در برابر استبداد نوشتند را می توانیم در مباحثاتی که بین رضا شاه و آیت الله مدرس در گرفته جستجو کنیم.
به طو مثال؛ می گویند: روزی رضا شاه از وی می پرسد: « سید با من چه کار داری؛» و او که ترس از غیرخدا برایش معنایی نداشت، محکم و  جسورانه پاسخش را این گونه می دهد: «می خواهم تو نباشی» شاید این آخرین مجال مرحوم مدرس برای مبارزه با این قزاق مستبد بود! چرا که پس از آن رضاخان که مدتی به سردار سپه یا رضامیرپنج  معروف بود در تقلبی آشکار، نابخردانه و کودک مآبانه، آرای مردم به مدرس، برای حضور وی در مجلس،  به عنوان نماینده ی مردم تهران، را تهی اعلان کرد.
امّا مدرس در این تقلب آشکار نیز سرشار از روحیه آزاد مردی و رشادت  بود، به همین دلیل، مخالفت خود را  به گونه ای دیگر اعلام کرده و بدینسان نیز با چوب منطق بر سر آنان کوفت ! او این گونه صحّت انتخابات را زیر سوال می برد و به آنان می گوید:
فرض کنیم؛ احدالناسی از تهرانیان به من رای نداده است! پس رای مدرس (که خودش به خودش داده است) کجاست؟
این گونه که بعضی از مورخین معترف اند، تشکیک مدرس در صحت انتخابات، رضا پهلوی را بدین عمل وا داشت تا از در صلح وارد شده و توسط افرادش به مدرس پیامی بدین مضمون رسانند: اگر شما از طرف مردم تهران انتخاب نشدید، به عنوان نماینده ی یکی از شهرستان ها، شرکت کنید و من هم دستور می دهم شما رای بیاورید! امّا پاسخ مرحوم آیت الله مدرس، همواره آگاهانه و شکننده تر است و این پاسخ که:
اگر مردی، بگذار مردم آزاد باشند تا ببینی من از چند شهر رأی می آورم والّا مجلسی که به دستور تو، من نماینده اش شوم باید درش را لجن گرفت.
و این قزاق بیسواد را از خریدن مدرس مأیوس کرده، به فکر حذف مدرس انداخت. البته پیشتر نیز رضا شاه به مدرس اخطار داده بود.

امروز سالگرد قتل ابرمردی ست که در اوج کوران سیاست بازی سیاسان در قلّه سیاست زندگی کرد امّا همواره چون مردی که هیچ کاری جز درس و مباحثه ندارد. فقه و اصول و ادیان و غیره تدریس کرد.او مردی است که با جسمی نحیف و روحی بزرگ و شاداب از ایمان و زبانی چون حیدر کرار رو در رویشان ایستاد، فریاد کشید و به اجداد طاهرینش پیوست

دکتر علی مدرسی نوه ی دختری شهید سید حسن مدرس، در کتابش به عنوان «مدرس شهید، نابغه ملی» تبعید پدر بزرگ خود را این گونه روایت می کند: وقتی که "عمو اوغلی"، خدمتکار خانه مرحوم مدرس، در را باز می کند "درگاهی" رئیس شهربانی و عده ای پاسبان مسلح وارد حیاط شده بعضی را در خانه و اتاق ها حبس و عده ای را به کلانتری می برند و مرحوم  مدرس  در حالی که کاملاً متوجه جریان شده، شدیداً به "درگاهی" اعتراض می نماید که مخالف اصول انسانی است که به این ترتیب وارد منزل مردم شوید.
با این صحبت مرحوم مدرس،عده ای دست از (ستم) و بیداد برداشته، امّا وقتی که "درگاهی" چنین می بیند، عده ای پاسبان را به داخل خانه مدرس از بیرون فرا می خواند.
سپس "درگاهی" نامه ای که حکم تبعید ایشان بود را به وی تسلیم کرده، او را بدون عمامه و عبا، در حالی که از شدت درد سینه بر اثر ضربه چکمه "درگاهی" به خود می پیچیدد، کشان کشان با خود می برند.
آیت الله سید حسن مدرس ابتدا به خواف و پس از 9 سال به کاشمر منتقل می شوند. ایشان، ضمن نامه ای که به "شیخ احمد بهار" می نویسند به این مطلب متذکر می شوند که حتی نان و لحاف هم ندارند.
امّا رضا پهلوی که از زنده بودن او هراس داشت و از تبعید و حصر ایشان در این حد هم می ترسید، دستور به قتل این عالم والا مقام داد.
در اعترافات دادگاه قتل مرحوم مدرس که بعد از سقوط رضاخان اجرا شد نام سه جانی جنایتکار چون روشنایی آفتاب غیرقابل انکار است؛"مستوفی"، "خلج" و "جهانسوزی"  بدین ترتیب که با دستور مستقیم رضا شاه به رکن الدین مختاری، وی، اقتداری (رئیس شهربانی وقت کاشمر) را ملزم به قتل مدرس می کند امّا اقتداری سر باز زده و به ناچار ریاست شهربانی را به مستوفیان تسلیم می کند.
شب حرکت "اقتداری" از کاشمر، "جهانسوزی" به کاشمر برگشت و بعد از شرب خمر  فراوان، همراه مستوفی و خلج به سمت سکونت گاه مدرس، می روند و از مدرس می خواهند برایشان چای بریزد و بعد آنها برای مدرس چایی ریخته، آن را مسموم می کنند.
امّا از آنجا که انگار سم هم از کشتن سید جلیل القدر ابا و استنکاف داشته، اثر نمی کند و تیر این سه جنایتکار به خطا می رود، بعد از  عدم اطمینان از تأثیر سم،  مستوفی به سمت مدرس حمله، عمامه سید را در دهانش فرو می کند.
و بدین ترتیب است که رضاخان، ستاره ی  دانشمندِ عالَم سیاست را بعد از 65 سال مجاهدت علمی، فقهی و سیاسی خاموش و لکه ای سیاه بر پرونده ی ننگین استبداد خود می افزاید.
روحش شاد و راهش جاودان  باد.


 منابع:
صحیفه امام
موسسات تاریخ معاصر (web)
امام خمینی (ره)
ریشه های انقلاب اسلامی
تاریخ ایران (web)
مدرس شهید، نابغه ملی