تبیان، دستیار زندگی
بله! موسیقی ماهی نسیمی از قزل‌آلای رنگی‌‌ می‌وزه از میون چشمام، از بین انگشتام و یادم می‌آد چطوری قزل‌آلاها از دایناسورها قایم‌‌ می‌شدن ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مردی با یك سبد قزل آلای تازه

ماهی

ریچارد براتیگانمتولد 30 ژانویه 1935 در شهر تاکومای ایالت واشینگتن و متوفی به سال 1984 در شمال کالیفرنیا‌، و یکی از پرآوازه‌ترین نویسندگان معاصر آمریکاست‌. آثار او چه در زمینه ادبیات داستانی و چه در زمینه شعر شگفت‌آور و مبهوت‌کننده‌اند. در حقیقت خواندن هر‌یک از آثار او تجربه‌ای نو و خارق‌العاده است.

شیفتگی براتیگان به طبیعت روستایی، جنگل، کلبه، نهر و به‌خصوص ماهی قزل‌آلا، در تمام داستان‌ها و اشعارش پیداست. بعد از خواندن هر بخش از نوشته‌های او حسی عمیق و شاید لبخندی درونی در ژرفای دل مخاطب باقی می‌ماند.

خیلی راحت می‌شود حس کرد که شخصیت اصلی داستان‌ها و اشعارش‌، تنها و تنها خود اوست... مردی که ساده است و همه‌چیز را ساده می‌بیند و در عین حال به عمق همه‌چیز توجه دارد و از کوچک‌ترین چیزها سرسری عبور نمی‌کند. به‌آرامی ‌کشف می‌کند و کشفش را با تخیل می‌آمیزد و معجون زیبایی تحویل خواننده می‌دهد. مردی که قلاب ماهی‌گیری را به سمت آسمان پرتاب می‌کند و تماشا می‌کند که روی ابرها شناور می‌شود و سر می‌زند به ستارة ناهید؛ مردی که کتاب‌هایش به شکل یک پیاله‌اند، مردی که قزل‌آلاهایش، نماد هرچه که باشند، مهم‌اند و شاید بیشتر از انسان‌ها می‌فهمند و احترام دارند. مردی که خیال‌‌ می‌کند، خیال خود را حس می‌‌کند و حس خود را بسط می‌‌دهد تا در همه‌جا ساری و جاری شود و همگان باورش کنند:

«همه‌چیز بوی گوسفند می‌‌داد. قاصدک‌ها یک‌باره بیشتر شکل گوسفند شده بودند تا گل، هر پره‌شان رنگ پشمی به خود گرفته بود و صدای زنگی از آن‌ها برمی‌خواست که از دل زردی‌ها می‌‌آمد. اما چیزی که بیشتر از همه بوی گوسفند می‌‌داد خودِ خورشید بود. وقتی پشت ابری پنهان شد، بوی گوسفندها هم آرام گرفت، مثل پا گذاشتن روی سمعک یک آدم پیر، و وقتی دوباره درآمد، بوی گوسفندها بلند شد، مثل غرش رعد توی یک فنجان قهوه...»1

نگاه سوررئالش به وقایع، اجسام و طبیعت همراه با طنز ظریفی که به کار می‌بندد، بی‌نظیر است. در جایی از کتاب «صید قزل‌آلا در آمریکا» به فروشگاهی‌‌ می‌رود که «جویبار قزل‌آلای مستعمل» برای فروش گذاشته‌اند:

«متری می‌فروشیمش. می‌تونین هرچقدر دلتون خواست یا هرچقدر برامون مونده رو بخرین. همین صبحی یه آقایی اومد و 173 متر خرید برای کادوی تولد به دختر برادرش هدیه بده. با خرید حداقل سه متر جویبار‌‌ می‌تونید حشره‌ها رو هم مجانی ببرید. آبشارا رو البته جداگونه‌‌ می‌فروشیم. پول درختا و پرنده‌ها، گلا، علفا و سرخسا رو هم سوا‌‌ می‌گیریم.... آبشارا کنار دیوار روی هم تلنبار شده بودند.... یک آبشار بود که طولش به بیست متر‌‌ می‌رسید. برچسب‌هایی روی تکه آبشار‌های بزرگ بود که طریقة درستِ درباره سر هم کردنشان را نشان ‌‌می‌داد.....» 2

و اینك دو شعر کوتاه از او:

Yes, the Fish Music

A trout-colored wind blows

through my eyes, through my fingers,

and I remember how the trout

used to hide from the dinosaurs

when they came to drink at the river.

The trout hid in subways, castles,

and automobiles. They waited patiently for the dinosaurs to go away

ماهی

بله! موسیقی ماهی

نسیمی از قزل‌آلای رنگی‌‌ می‌وزه

از میون چشمام، از بین انگشتام

و یادم می‌آد چطوری قزل‌آلاها

از دایناسورها قایم‌‌ می‌شدن

وقتی اونا واسه آب خوردن‌‌ می‌اومدن لب رودخونه.

قزل‌آلاها توی راه‌های زیرزمینی، قلعه‌ها و اتومبیل‌ها قایم‌‌ می‌شدن.

اونا صبورانه صبر‌‌ می‌کردن تا دایناسورها راهشونو بگیرن و برن.

Your Catfish Friend

If I were to live my life

in catfish forms

in scaffolds of skin and whiskers

at the bottom of a pond

and you were to come by

one evening

when the moon was shining

down into my dark home

and stand there at the edge

of my affection

and think, "It"s beautiful

here by this pond.I wish

somebody loved me,"

I"d love you and be your catfish

friend and drive such lonely

thoughts from your mind

and suddenly you would be

at peace,

and ask yourself, "I wonder

if there are any catfish

in this pond?It seems like

a perfect place for them."

دوست گربه‌ماهی تو

ماهی

اگه‌‌ می‌تونستم

شکل یه گربه‌ماهی زندگی کنم

بر چارستونی از پوست و مو

در عمق یه برکه

و تو

یه روز عصر

وقتی که ماه‌‌ می‌درخشید

می‌اومدی

اون پایین

تو خونة تاریکِ من

و‌‌ می‌ایستادی اونجا بر لبة علاقة من

و فکر می‌کردی:

«لبِ این برکه چه قشنگه. کاشکی یه نفر دوستم داشت.»

من دوستت داشتم و دوست گربه‌ماهی‌ات بودم

و این فکرای تنهایی رو از سرت بیرون‌‌ می‌کردم

و تو یه دفعه به آرامش‌‌ می‌رسیدی

و از خودت‌‌ می‌پرسیدی:

«یعنی هیچ گربه‌ماهی‌ای توی این برکه هست؟

به نظر می‌آد جای معرکه‌ای براشون باشه.»


پی‌نوشت:

1 و 2: ریچارد براتیگان صید قزل‌آلا در آمریکا، ترجمه پیام یزدانجو.


ریچارد براتیگان/ گلاره جمشیدی

تنظیم : بخش ادبیات تبیان