تبیان، دستیار زندگی
اشعار کوتاهی از شاعران معاصر: رضا کاظمی، صادق رحمانی، حمیدرضا اکبری شروه , علیرضا نوری , رسول یونان و سیدعلی میرافضلی.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عشق این گونه اتفاق افتاد

اشعار کوتاهی از شاعران معاصر: رضا کاظمی، صادق رحمانی، حمیدرضا اکبری شروه , علیرضا نوری , رسول یونان و سیدعلی میرافضلی.

فرآوری: زهره سمیعی- بخش ادبیات تبیان
گل

رضا کاظمی:

1

نه من قصه‌اَم

نه تو قصه‌نویس؛

پس این‌همه تعلیق برای چیست؟!

2

از هر جهت که بیایی

مرا خواهی یافت.

در من هنوز می‌سوزد

آتشی که وقتِ رفتن افروخته بودی!

3

پلنگِ چشم‌های تو اَم

خشم که می‌گیری

به‌سمتِ خودم خیز برمی‌دارم!

***

حمید رضا اکبری شروه:

1

پرنده

هوا

زمین

و سنگ اوازی که همیشه می آید ...

2

نگاهم

همیشه بی تو این می شود

اریب .......

3

این همان رودخانه است

بوسه می گیرم

از جاری اش

کارون !

4

موسیقی برگ ریزان

بااین ترانه های زرد

تنم می لرزد !

5

چشمهایم که نمی خوانند

دلت را ترانه می کنم

تا ببینم ....

***

صادق رحمانی:

اولین آه من در آیینه

لحن لبخند تازه ای می داد

عشق این گونه اتفاق افتاد

.....................

زیر این سقف های بی باران

با نگاهت که طعم باران است

مزه ی عشق را به من بچشان

.....................

گرگی نبود...

نم نم

نی می زدم کنار هیمه ی تنهایی

دیشب شبان لحظه های خودم بودم

.....................

نگاهت ...

سکوتت ...

پر از نقطه چین است الفاظ من

.....................

آی باران چه مزه ای دارد؟

قارقار حروف های سیاه

روی این سطرهای سپید

***

علیرضا نوری:

درخت زبان گنجشک بودم

زبانم را بریدند

درختم را کشتند

از من چه می تواند

باقی مانده باشد

-------------

هرکس می میرد

در من شمعی روشن می شود

شده ام امام زاده ای در عصر قاجار

کذایی

کذایی

به پُفی بندم

***

رسول یونان:در جیبم ستاره هست...

باز دیر کرد ه ام

مثل هرشب

با ترس و لرز از پله ها بالا می روم.

از خیابان های شب می آیم

در جیبم ستاره هست

در جمجمه ام، دریا.

همسایه ها از دستم به ستوه آمده اند

فکر می کنند من دیوانه ام

یک روز

از خانه ام بیرونم می کنند می دانم...

آن ها

همیشه در باره من حرف می زنند

نمی دانم

امشب چه چیزهایی خواهند گفت

در جیبم ستاره هست

در جمجمه ام، دریا

و در دلم اردک های سفید شنا می کنند...

***

سیدعلی میرافضلی:

خیره در غروب بودنم

ارمغان آفتاب توست

در رسیدنت چقدر بوی رفتن است.

::

خواب نایابی است

چشم‌های تو

رهسپارم می‌کند در بی سر و سامان‌ترین رویا.

::

عاشقان را دوست می‌دارم

و دروغ عاشقان را نیز

آنچنان زیبا که گویی باورش دارند.

::

عشق، تعریف ساده‌ای دارد:

مثل خورشید، تازه و خون‌گرم

مثل باران، وسیع و بخشنده.

::

از زلزله کار ما گذشته ست رفیق!

جز چند تَرَک نمانده چیزی باقی

باران شاید به داد اینجا برسد.

::

این که رویا نیست

این بهشت جاودان بی تو

خواب روی سنگلاخ است و

راه رفتن زیر خمپاره.

::

بی تو حسّ خستگی

مثل لاکپشت پیر

می‌رود ولی به مقصدی نمی‌رسد.

::

از دوشنبه‌های بی تو

خسته‌ام

و تمام هفته جز دوشنبه نیست!

::

هرچه هست

جز نبودن تو نیست

ساعت و اتاق و صندلی

در تصرّف غیاب توست.


منابع:
وبلاگهای ادبی