آی زندگی، دیدی چه سرت آوردیم
شعرهای از شاعران معاصر کشورمان.
سلبی ناز رستمی- می خواهم شعر بگویم
حالی نمانده
می خواهم شعر بگویم
می خواهم خلوت ریه هایم را
پرکنم از خشکسالی ابری
که با دستمال خیس هیچ خاطره ای نمی بارد!
می خواهم سوت بزنم از ته این جاده
برقصم روی تکه تکه های سکوتی
که از حافظه ی صبح جا مانده است!
می خواهم لالایی بخوانم
سرش را ببندم با ته مانده ی غباری
که آسمان را به سرفه انداخته است.
می خواهم شعر بگویم با رعشه ی قلبی
که تیر می کشد زیر پل هوایی
به سمت رودی که با اولین تعارف
فرو می رود در رگ تیزآب!
می خواهم شعر بگویم با حداقل چیزی
میان خواب و رویا با تکه موجی کوچک
که از ویرانی دریا برمی گردد!
***
نگار الهی- به تو فکر می کنم
به تو فکر می کنم
و برگ های زرد
یکی یکی
شکوفه می شوند
راستی
آنجا هم
پاییز
این همه زیباست؟
***
لیلا کرد بچه
به خاطر مردمست که میگویم
گوشهایت را کمی نزدیک دهانم بیار،
دنیا
دارد از شعرهای عاشقانه تهی میشود
و مردم نمیدانند
چگونه میشود بیهیچ واژهای
کسی را که اینهمه دورَست
اینهمه دوست داشت
***
سیدعلی صالحی
کاش کسی می آمد
کسی می آمد و از او می پرسیدم
کدام کلمه ، چراغ این کوچه خواهد شد
کدام ترانه ، شادمانی آدمی
کدام اشاره ، شفای من؟
***
محمد شمس لنگرودی- زنده باد بال خدا
زنده باد بال خدا
که فرو می افتد
و درست روی شانه من می نشیند،
زنده باد!
زنده باد آفتاب سحر
که سرش را می چرخاند، پیدایت می کند
و تلالو اولش را برای تو پست می کند،
زنده باد!
زنده باد دفتر مشق من
که بین این همه کاغذ
فقط برای تو شعر جذب می کند،
زنده باد!
زنده باد سنگ های خیابان
که بین این همه کفش
فقط از کفش تو عکس می گیرند
و برای عارفان برهنه پای روز جزا می فرستند.
زنده باد عشق تو محبوبم زنده باد
که خیالم را آن قدر دور می برد
که برای حیات این مردم
معنایی پیدا کند.
آی زندگی، دیدی چه سرت آوردیم.
***
مژگان عباسلو
دریا که تو دلبستهی آنی ز تو دل کند
ای رود به این تجربهی تلخ نپیوند!
تنهایی من آینهی عبرت من شد
دلها که شکستند از این آینه هرچند
گفتی نگران منی و روز جدایی
در چشم من اشک است، به لبهای تو لبخند
ای عشق! بگو گرمی بازار تو تا کی؟
ای دل! غم ارزانی بسیار تو تا چند؟
دیدار من و او، چه سرانجام قشنگی:
همصحبتی شعله و باد، آتش و اسفند
منبع:
وبلاگهای ادبی