تبیان، دستیار زندگی
سه سال بعد از «مبتلای اقیانوس»، دومین دفتر شعر امیرحسین مدرس، مجری شناخته شده با عنوان «بانوی اعتدال بهاران» منتشر و با استقبال خوب مخاطبان همراه شده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پریشان کن شبم را با سرانگشتی

چند قطعه شعر از امیرحسین مدرس


سه سال بعد از «مبتلای اقیانوس»، دومین دفتر شعر امیرحسین مدرس، مجری شناخته شده با عنوان «بانوی اعتدال بهاران» منتشر و با استقبال خوب مخاطبان همراه شده است.

پریشان کن شبم را با سرانگشتی

انتشارات نیستان به تازگی دفتر شعری از امیرحسین مدرس با عنوان «بانوی اعتدال بهاران» شامل غزل، سپید و نیمایی را منتشر کرده است.

این اثر دومین دفتر از اشعار مدرس است که شامل گزیده‌ای از اشعار او در خلال سال‌های 89 تا انتهای سال 91 می‌شود.

تاک گیسو

نه تنها از دو چشم سحربارت شور می ریزد

که از تسبیح دستت دانه ماهور می ریزد

نیازی نیست حرفی یا حدیثی بر زبان آری

نگاهت، از زبان‌های جهان، دستور، می‌ریزد

پریشان کن شبم را با سرانگشتی که می‌دانی

پریشانی، غرورِ سرکشم را دور می‌ریزد

بیا و مشتِ اسپندی بپاش امشب بر این آتش

که از چنگِ زمانه هر نفَس کافور می‌ریزد

سکوت، آوازِ مقبولی‌ست بی‌شک در چنان جایی

که از هُرمِ نفَس‌ها شعله‌ی تنبور می‌ریزد

بیا آغوش بگشا بغضِ مستِ بی‌محابا را

کنون کز عطرِ تاکِ گیسویت انگور می‌ریزد

*****

مهربان بی نشان

مهربان بی نشان

سلام.

گرچه نامه ام به دست تو نمی رسد

ولی

واژه های تیره دلم

لااقل به دست کاغذ سفید

می رسد.

گاه فکر می کنم

خوش به حال هر که چهره تو را

در میان مردمان

- یا به خواب -

دیده است

یا

کلامی از لبت شنیده است...

من کتاب های بی شماری از تو خوانده ام

هر کجا که ذکری از تو بوده است

مانده ام،

کودک دل پر از سوال خویش را

روی زانوان خسته ام نشانده ام

شاعران

چشم و خال و گیسوان و ابروی تو را

کشیده اند،

واعظان

تار و پودی از تواتر حدیث

بر فراز منبر زمان

تنیده اند

منهیان

بر سریر پایه در میان خون

تو را نشانده اند

قهر و خنجر تو را

وصف کرده اند و

خلق را رمانده اند

عاشقان

تو را

ندیم درد و داغ خویش کرده اند

نامی از تو را

مرهمی برای زخم دل پریش کرده اند...

مهربان بی نشان

من

نه کافرم

نه ملحدم

نه زاهدم

من

تمام راه را دویده ام

رنج برده ام نفس شمرده ام

تا

به کوچه های شهر بی کسی رسیده ام

گفته اند:

هرچه دردمند

با تو آشناست

(راستی نیمه شب که زار می زنم نگاه تو کجاست...؟)

بگذریم...

خواستم بگویمت

با تمام خستگی

با تمام دل شکستگی

در میان این همه مرام و باور علیل

در میان این همه چراغ رنگی کشیده بر جبین شهر

در میان شادباش های سست بی دلیل

شمع کوچکی

نشانگر امید

روشن است...

مهربان بی نشان،

ای که اختیار ساعت و زمان

سرنوشت مردمان

هرچه نیکی و بهی درین جهان

به دست توست،

گرچه

این تمامی سخن نبود

مرا ببخش،

زیر گنبد کبود

اختیار واژه ها به دست من نبود...

شب شرقی بنفشه

تو بگو بی حوصلگی

یا کج خلقی

یا پریشانی یا هرچه...

اما من خوب می دانم چه مرگم است

می دانی؟

«چه مرگم»...

نفسم تنگ می شود ناگاه

پلکم می پرد ناگاه

چیزی - انگار که چای داغ سر کشیده باشم -

می رسد تا حنجره ام

و دستم عرق می کند

مثل همان وقت که دستت را

ساعت ها فشرده بودم

...

ساعت را نگاه نمی کنم.

مثل عهد حجر

ساعت شب و روزم

ماه است و آفتاب

و وقتی نیستی

دلم می خواهد

هرچه می خورم

قهوه قجر باشد.

می بینی دلم را؟

نه گیسو

نه خال لب

نه کمان ابرو

نه خرامیدن

نه برآمدن رگ پیشانی ات هنگام که می خندی، من آن شب شرقی بنفشه

بی تابی ذبیح

و سایه واری ارغوان از پشت پنجره چوبی

و کتابخانه حافظیه

و سرزمین حسن و دل

و

تو را

می خواهم...

دلم را می بینی؟

از آن دورها

فریادم را می شنوی؟

تو بگو بی حوصلگی

کج خلقی

پریشانی

هرچه...

*****

آ بهار...

دس نیگردار آ بهار، خاک و گلم مونده هنو

دس پاچم نکن، نیگا: فرش دلم مونده هنو

هنو ایوون چشام گرت و خاکش پاک نشده

خیلی وقته این چشا ابری و نمناک نشده

آدما میگن تو داروی جوونی رو داری

روی زخم دل عاشقا، تو مرهم میذاری

هر کی عاشق می‌شه نور چشم تو پناهشه

اگرم کم بیاره، دست تو تکیه‌گاهشه

آ بهار هر کیو دیدم، بوی پاییز و می‌داد

بوی کوچه‌های تاریک و غم‌انگیز و می‌داد

آبهار، هر کیو دیدم، خنده‌هاش دروغی بود

برق چشم همه‌شون چراغ بی‌فروغی بود

نکنه وقتی میای باز دوباره خواب بمونم

مث یه حباب آواره روی آب بمونم

آبهار یادت باشه وقتی میای، صدام کنی

قربون برق چشات یادت نره نگام کنی

آ بهار چیکار کنم، خاک و گلم مونده هنو

رسیدی پشت در و فرش دلم مونده هنو...

بخش ادبیات تبیان

منبع: خبرآنلاین