تبیان، دستیار زندگی
شعرهایی از شاعران معاصر کشورمان
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هم‌لهجه مترسك‌ها شدیم


شعرهایی از شاعران معاصر کشورمان


هم‌لهجه مترسك‌ها شدیم

سه شعر از بهروز آقاكندی

نگه داشتن دو لبخند

به زور كنار هم

اشتباه بزرگی‌ست

این را قابی می‌گفت

كه هر روز می‌شكست

ماشین ِ شهرداری

هر صبح

آب می‌ریخت پشت سرت

این صحنه تقریباً تا انتهای خیابان ادامه داشت

آنقدر كه همه می‌خندیدند

جز من

كه چمدانت را دیده بودم

زیر ِ تخت!

من بارها دیده‌ام

تنها شدن تختی درخانه سالمندان

چطور همه را می‌ترساند

سكوت كودكی در بدو تولد

و همیشه فكر می‌كردم

چقدر شاعر خوبی بود

پرستاری كه بیرون اتاق عمل

مرگ را به تأخیر می‌انداخت

برای همراهان

***

دو شعر از نازنین رحیمی

لحظه

این لحظه

خاكستری‌ست

و من مثل آتش

آرزوی ماندن دارم

اما

چوب‌ها هم تمام شده‌اند.

قهوه نه! تاریخ قجری

جهان بیرون از پدر بزرگم

یك درشكه تكه تكه شده بود

و بیرون من

سكوت سكوت سكوت

هم‌لهجه مترسك‌ها شدیم

و دیر فهمیدیم

آنها مرده‌اند

كلاغ‌ها از تكه‌های درشكه پدر بزرگ لانه می‌سازند

هاها...

هو هوی باد صدای هوس بود

مثل صدای تو كه می‌گفتی:

«جهان درونم

حرمسرای ناصرالدین‌شاه است.»

***

شعری از زهره مرادی

بیمارستان

دائم دنبالم می‌آید

دنیا را می‌ریزد درون نیمه خالی لیوان

درون یك سینی

پراز اندوه‌های خاك خورده

كنار قرصی كه كامل

روحیه‌اش را باخته است

همه را ببر

میل ندارم

دنبال اشتهایم نگرد

می‌گردم دور خود

دور تنهایی

و روحیه‌ای كه درون یك لیوان

شروع می‌كند به جنگیدن

قرص‌هایش را شلیك می‌كند

توی دهان دنیا

نیمه خالی را سر می‌كشد

نیمه دیگر را تصرف

به خاك خودت برگرد

به اندوهی كه دائم دنبالت می‌آید

و می‌گردد دنبال گزارش تازه‌ای

***

دو شعر از حسن عامری زهره مرادی نازنین رحیمی بهروز آقاكندی

دریا كوچك‌تر از آن است

كه در فنجان‌مان نگنجد

نهنگ‌هایی را در آن ببین

كه به خواب رفته‌اند

سال‌هاست در ساحل نشسته‌ای

و مرا نمك می‌زنی

تكه‌هایم را

در یخچال خانه ات پنهان می‌كنی

هزاران سال بعد فسیل‌هایم سوار بر نهنگ‌ها

از راه می‌رسند

و پشت میز شام

پیازی را پوست می‌گیرند

كه همه را به گریه می‌اندازد

كسی را پیدا كن

كه این گودال را آن قدر گود كند

كه به آخر دنیا برسم

خوش عكس بودن دیگر مهم نیست

همه دوربین‌ها به مجلس تو آمده‌اند

برای جنگی دیگر

دوباره این قطار را به راه بینداز

خش خش جاروی بلند

مرا در ایستگاه بیدار می‌كند

این روزها

در این حوالی

عده‌ای شروع كرده‌اند به بو كشیدن روزنامه‌ها

بخش ادبیات تبیان


منبع: ایران