تبیان، دستیار زندگی
شاخه را محكم گرفتن این زمان بی‌فایده است/ برگ می‌ریزد، ستیزش با خزان بی‌فایده است/ باز می‌پرسی چه شد كه عاشق جبرت شدم/ در دل توفان كه باشی بادبان بی‌فایده است/ ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ملت عشق

خوانش شعری از كاظم بهمنی
ملت عشق

غزل كوچ سروده كاظم بهمنی با زبانی ساده و بی‌آلایش آغاز می‌شود، با تصویری از سرسپردگی و تسلیم شاعر و با ردیفی كه در ظاهر متضمن گونه‌ای از یاس و ناامیدی است.لیكن تعقیب هر یك از ویژگی‌های فوق در ادامه و سیر كلی غزل روند تحول و تكامل خاص خود را طی می‌كند.

كوچ

شاخه را محكم گرفتن این زمان بی‌فایده است

برگ می‌ریزد، ستیزش با خزان بی‌فایده است

باز می‌پرسی چه شد كه عاشق جبرت شدم

در دل توفان كه باشی بادبان بی‌فایده است

بال وقتی بشكند از كوچ هم باید گذشت

دست و پا وقتی نباشد نردبان بی‌فایده است

تا تو بوی زلف‌ها را می‌فرستی با نسیم

سعی من در سر به زیری بی‌گمان بی‌فایده است

تیر از جایی كه فكرش را نمی‌كردم رسید

دوری از آن دلبر ابروكمان بی‌فایده است

در من عاشق توان ذره‌ای پرهیز نیست

پرت كن ما را به دوزخ، امتحان بی‌فایده است

از نصیحت كردنم پیغمبرانت خسته‌اند

حرف موسی را نمی‌فهمد شبان، بی‌فایده است

من به دنبال خدایی كه بسوزاند مرا

همچنان می‌گردم، اما همچنان بی‌فایده است

الف) زبان شعر

همچنان كه اشاره شد، غزل با زبانی ساده و بی‌آلایش و در عین حال استعاری آغاز می‌شود. بلافاصله در بیت دوم شاعر با زبانی روایی ـ و نه استفهامی ـ سوالی را مطرح می‌كند كه با بهره‌گیری از آن از طریق پاسخ‌هایی كه در ادامه به این سوال می‌دهد، سیر غزل را دگرگون می‌كند.

در ابیات بعد جلوه‌هایی از تفكرات ذهنی شاعر «تیر از جایی كه فكرش را نمی‌كردم رسید...» و حتی بیان آمرانه در مصرع «پرت كن ما را به دوزخ...» به چشم می‌خورد. در مصرع آخر با تكرار قید «همچنان»، شاعر غزل را با پافشاری بر خواسته و تاكید بر سرگردانی خود به پایان می‌رساند.

ب) تصویرپردازی

در مطلع غزل با خلق تصاویری از شاخه و برگ و خزان شاعر ذهن مخاطب را به منظره‌ای زنده و فضایی ملموس می‌برد. در بیت دوم هرچند حضور واژه «جبرت» ذهن را از آن تصویر جدا می‌كند، اما در 3 مصرع بعدی باز تابلوهایی می‌آفریند و ذهن مخاطب را تنها برای چند لحظه به تماشای هر یك از آنها دعوت می‌كند. توالی چنین تصاویری در ظاهر و در دنیای واقع بسیار دور و نامربوط به یكدیگر به نظر می‌رسد، ولی شاعر علی‌رغم تنوع این تصاویر نمادین ، مضمونی كمابیش مترادف را در این قالب‌ها جای داده است.

از بیت چهارم تغزل در تصویرپردازی‌ها پررنگ‌تر می‌شود و از بیت ششم بتدریج تصویرها معناگراتر و اسطوره‌ای می‌شوند.

ج) درونمایه و خط سیر غزل

شاعر با بیانی كه روایی نیست و كاملا بر پایه تصویرپردازی‌های متنوع استوار شده است، خط سیری را دنبال می‌كند كه نشانگر احوال خاص یك عاشق و مرحله به مرحله تجربه عشق اوست.

«شاخه را محكم گرفتن این زمان بی‌فایده است»: عاشق از مقاومت در برابر عشق، خسته و ناامید شده است، «برگ می‌ریزد، ستیزش با خزان بی‌فایده است»: گویا عاشق ـ‌ به سبب چهره زرد و هجرانی كه طالع اوست ـ به برگی خزان زده تشبیه شده است و خزان ـ كه نمودی از زمان وقوع هجران و جدایی برگ از شاخه است ـ نمادی از عشق یا ـ‌ بهتر بگوییم ـ «جبر عشق» است.

«باز می‌پرسی چه شد كه عاشق جبرت شدم/ در دل توفان كه باشی بادبان بی‌فایده است»: در بیت دوم معشوق با سوالی تكراری ـ سوالی كه ازجمله سوالات خاص معشوق است ـ از عاشق دلیل سرسپاری و تسلیمش را جویا می‌شود و عاشق ـ به شیوه‌ای كه خاص عاشقان است ـ دلیلی را بیان می‌كند كه مبین واضح و بدیهی بودن دلیل عشق اوست. كما این كه «توفان» مظهری از «جبر» خداوند است پس هیچ اراده و اختیاری در مقابل جبر معشوق نمی‌تواند عاشق را از دریای عشق «نجات» دهد.

«بال وقتی بشكند از كوچ هم باید گذشت/ دست و پا وقتی نباشد نردبان بی‌فایده است»: شاعر از تصویر شكستن بادبان در توفان بیت قبل بهره‌گیری كرده تا در آغاز این بیت به تصویر شكستن بال پرنده برسد. كما این كه در این بیت با 2 تصویر متفاوت مضامین تقریبا مترادفی را خلق كرده است. عاشقی كه راه نجاتی از دریای عشق برایش وجود ندارد، چون پرنده بال شكسته و انسان بی‌دست و پایی اسیر است. این اسارت توان كوچ و تغییر را از عاشق گرفته است. شاید به این دلیل كه باز هم بنابر جبر عشق عاشق همواره در احاطه معشوق است.

«تا تو بوی زلف‌ها را می‌فرستی با نسیم/ سعی من در سر به زیری بی‌گمان بی‌فایده است»: در این بیت عاشق تلویحا از معشوق گلایه می‌كند و به دلیلی دیگر باز او را مقصر قصه عشق می‌داند؛ چراكه همان گونه كه اعتراف می‌كند او در این مرحله تلاش كرده نقشی در دامن زدن به قصه عشق نداشته باشد.

«تیر از جایی كه فكرش را نمی‌كردم رسید/ دوری از آن دلبر ابروكمان بی‌فایده است»: گویا این بیت نمودی از افكار شاعر و نه مباحثه او با معشوق است و لذا عاشق پس از گذراندن این فكر و نتیجه‌گیری از ذهن خود باز خطاب به معشوق می‌گوید: «در من عاشق توان ذره‌ای پرهیز نیست/ پرت كن ما را به دوزخ، امتحان بی‌فایده است».

«از نصیحت كردنم پیغمبرانت خسته‌اند/ حرف موسی را نمی‌فهمد شبان، بی‌فایده است»: شاعر در این بیت به داستان موسی و شبان اشاره می‌كند و با تشبیه خود به شبان، در بیت آخر با تلمیحی به این سروده مولانا ـ‌ كه مقام «سوخته جان» را بالاتر از همه مقام‌ها معرفی می‌كند ـ اشاره می‌نماید: «موسیا آداب‌دانان دیگرند/ سوخته جان و روانان دیگرند/ ملت عشق از همه دین‏ها جداست‏/ عاشقان را ملت و مذهب خداسـت».

«من به دنبال خدایی كه بسوزاند مرا/ همچنان می‌گردم، اما همچنان بی‌فایده است»: شاعر در نهایت مقامی چون شبان عاشق طلب می‌كند تا همچون او همه هستی خود را فدای معشوق خویش كند، اما اعتراف می‌كند كه هر چقدر تلاش كرده است هنوز به مقام «سوخته جان» نرسیده و همچنان در حیرت و سرگردانی به سر می‌برد.


زهرا اسدیان

تهیه وتنظیم برای تبیان : زهره سمیعی – بخش ادبیات تبیان