در این خونفشان عرصه رسـتـخیز
تو خون صراحی و ساغر بریز
بـه مسـتان نوید سرودی فرست
بـه یاران رفـتـه درودی فرسـت
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1387/12/28
ساقی نامه ی حافظ
بیا ساقی آن می کـه حال آورد |
کرامـت فزاید کـمال آورد |
بـه مـن ده که بس بیدل افتادهام |
وز این هر دو بیحاصـل افـتادهام |
بیا ساقی آن می که عکسش ز جام |
بـه کیخـسرو و جم فرسـتد پیام |
بده تا بـگویم بـه آواز نی |
کـه جمشید کی بود و کاووس کی |
بیا ساقی آن کیمیای فـتوح |
کـه با گنـج قارون دهد عـمرنوح |
بده تا بـه رویت گـشایند باز |
در کامرانی و عـمر دراز |
بده ساقی آن می کز او جام جـم |
زند لاف بینایی اندر عدم |
بـه مـن ده که گردم به تایید جام |
چو جـم آگـه از سر عالم تـمام |
دم از سیر این دیر دیرینـه زن |
صـلایی بـه شاهان پیشینـه زن |
هـمان منزل است این جهان خراب |
کـه دیدهسـت ایوان افراسیاب |
کـجا رای پیران لشـکرکـشـش |
کـجا شیده آن ترک خنجرکشـش |
نـه تنـها شد ایوان و قصرش به باد |
کـه کـس دخمه نیزش ندارد به یاد |
هـمان مرحلهسـت این بیابان دور |
کـه گم شد در او لشکر سلم و تور |
بده ساقی آن می که عکسش ز جام |
بـه کیخـسرو و جم فرسـتد پیام |
چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج |
کـه یک جو نیرزد سرای سپـنـج |
بیا ساقی آن آتـش تابـناک |
کـه زردشـت میجویدش زیر خاک |
بـه من ده که در کیش رندان مست |
چـه آتشپرسـت و چه دنیاپرست |
بیا ساقی آن بکر مستور مـسـت |
کـه اندر خرابات دارد نشـسـت |
بـه مـن ده که بدنام خواهم شدن |
خراب می و جام خواهـم شدن |
بیا ساقی آن آب اندیشـهسوز |
کـه گر شیر نوشد شود بیشهسوز |
بده تا روم بر فـلـک شیر گیر |
بـه هـم بر زنـم دام این گرگ پیر |
بیا ساقی آن می که حور بهشـت |
عـبیر مـلایک در آن می سرشت |
بده تا بـخوری در آتـش کـنـم |
مـشام خرد تا ابد خوش کـنـم |
بده ساقی آن می کـه شاهی دهد |
بـه پاکی او دل گواهی دهد |
میام ده مـگر گردم از عیب پاک |
بر آرم به عشرت سری زین مـغاک |
چو شد باغ روحانیان مسـکـنـم |
در اینـجا چرا تختـهبـند تـنـم |
شرابـم ده و روی دولـت بـبین |
خرابـم کـن و گنج حکمت بـبین |
من آنم که چون جام گیرم به دست |
بـبینـم در آن آینه هر چه هست |
بـه مـسـتی دم پادشاهی زنم |
دم خـسروی در گدایی زنـم |
بـه مسـتی توان در اسرار سفت |
کـه در بیخودی راز نتوان نهـفـت |
کـه حافظ چو مستانه سازد سرود |
ز چرخـش دهد زهره آواز رود |
مغـنی کـجایی بـه گلبانگ رود |
ـه یاد آور آن خـسروانی سرود |
کـه تا وجد را کارسازی کـنـم |
بـه رقـص آیم و خرقهبازی کنـم |
بـه اقـبال دارای دیهیم و تخـت |
بـهین میوه خـسروانی درخـت |
خدیو زمین پادشاه زمان |
مـه برج دولـت شـه کامران |
کـه تمکین اورنگ شاهی از اوست |
تـن آسایش مرغ و ماهی از اوست |
فروغ دل و دیده مـقـبـلان |
ولی نـعـمـت جان صاحـبدلان |
الا ای هـمای هـمایون نـظر |
خجسـتـه سروش مـبارک خبر |
فلـک را گهر در صدف چون تو نیست |
فریدون و جم را خلف چون تو نیست |
بـه جای سکـندر بـمان سالـها |
بـه دانادلی کشـف کـن حالـها |
سر فـتـنـه دارد دگر روزگار |
مـن و مسـتی و فتنه چشـم یار |
یکی تیغ داند زدن روز کار |
یکی را قـلـمزن کـند روزگار |
مـغـنی بزن آن نوآیین سرود |
بـگو با حریفان بـه آواز رود |
مرا با عدو عاقبت فرصـت اسـت |
کـه از آسمان مژده نصرت اسـت |
مـغـنی نوای طرب ساز کـن |
بـه قول وغزل قـصـه آغاز کـن |
کـه بار غمم بر زمین دوخـت پای |
بـه ضرب اصولـم برآور ز جای |
مـغـنی نوایی بـه گلبانـگ رود |
بـگوی و بزن خـسروانی سرود |
روان بزرگان ز خود شاد کـن |
ز پرویز و از باربد یاد کـن |
مـغـنی از آن پرده نقـشی بیار |
بـبین تا چه گفـت از درون پردهدار |
چـنان برکـش آواز خـنیاگری |
کـه ناهید چنـگی به رقـص آوری |
رهی زن که صوفی بـه حالـت رود |
بـه مسـتی وصلـش حوالت رود |
مـغـنی دف و چنـگ را ساز ده |
بـه آیین خوش نـغـمـه آواز ده |
فریب جـهان قصـه روشن اسـت |
بـبین تا چه زاید شب آبستن است |
مـغـنی مـلولـم دوتایی بزن |
بـه یکـتایی او کـه تایی بزن |
هـمیبینـم از دور گردون شگفت |
ندانـم کـه را خاک خواهد گرفـت |
دگر رند مـغ آتـشی میزند |
ندانـم چراغ کـه بر میکـند |
در این خونفشان عرصه رسـتـخیز |
تو خون صراحی و ساغر بریز |
بـه مسـتان نوید سرودی فرست |
بـه یاران رفـتـه درودی فرسـت |
***
این نیز چند بیتی از ساقی نامه ی رضی الدین آرتیمانی:
الهی به مستان می خانه ات |
به عقـــل آفرینــــان دیوانه ات |
به نور دل صبح خیــزان عشق |
ز شادی به اندُه گریزان عشق |
به رندان سرمست آگاه دل |
که هرگز نرفتند جــز راه دل |
به اندُه پرستــــــانِ بی پـا و سر |
به شادی فروشانِ بی شور و شر |
که خاکم گِل از آب انگور کن |
سراپـای من آتـش طـور کن |
به می خانه وحدتم راه ده |
دل زنــده و جـــان آگــاه ده |
که از کثــرتِ خلـق تنــگ آمــدم |
به هرجا شدم سر به سنگ آمدم |