دین اسلام دین سیاسی است. و علمای شیعه – از دور و نزدیک- همواره در سیاست حضور داشته اند. اما نسبت تشیع با علوم انسانی جدید و از جمله علم سیاست پدیده ای است که با تحولات مشروطیت در ایران و موقعیت جدید علمای شیعه در جهان معاصر پیوند د ارد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وضعیت علم سیاست در حوزه علمیه قم (1) 

دین اسلام دین سیاسی است. و علمای شیعه از دور و نزدیک-  همواره در سیاست حضور داشته اند. اما نسبت تشیع با علوم انسانی جدید و از جمله علم سیاست پدیده ای است که با تحولات مشروطیت در ایران و موقعیت جدید علمای شیعه در جهان معاصر پیوند د ارد.

1- دین و سیاست:

دین اسلام دین سیاسی است. و علمای شیعه  از دور و نزدیک-  همواره در سیاست حضور داشته اند. اما نسبت تشیع با علوم انسانی جدید و از جمله علم سیاست پدیده ای است که با تحولات مشروطیت در ایران و موقعیت جدید علمای شیعه در جهان معاصر پیوند د ارد.

در سنت اسلامی از دانش سیاسی به«علم مدنی» تعبیر می شد.  اندیشمندان مسلمان علم مدنی را به دو بخش فلسفه مدنی و فقه مدنی تقسیم می کردند. به اعتقاد مسلمانان ، تفاوت عمده این دو شاخه از علم مدنی در این است که حکمت مدنی غالباً وجه نظری دارد و، بر عکس، فقه مدنی / فقه سیاسی بیشتر ناظر به سیاست است. فقه سياسى، بدین سان، مواجهه اى دو سويه با زندگى سياسى و، نيز، وحى اسلامى از طريق زبان و دستگاه فقه است.

تغییرات  معرفتی ناشی از تحولات مشروطه پیامد های مهمی در باب نسبت فقه وسیاست بر جای گذاشت و توجه علمای شیعه را به اهمیت علم سیاست جدید جلب نمود.

در دستگاه فقه شیعه، شریعت به طورکلی به چهار بخش؛ عبادات، عقود ، ایقاعات و احکام تقسیم می شود. علامۀ حلی(726ق) در تذکرة الفقهاء ابواب چهارگانه ای را برای فقه تعریف کرده است که بیشتر فقیهان بعد از او نیز این تقسیم را پذیرفته اند ؛

1- «عبادات» : و آن اعمالی است که در آن قصد قربت شرط شده است.

2- «قراردادها/عقود»: اعمالی که مشروط به قصد قربت نبوده و نیازمند صیغه و توافق طرفین است.

3- «ایقاعات»: اعمالی که مشروط به قصد قربت نبوده و تحققش نیازمند صیغه و طرف واحد است.

4- «احکام»: اعمالی است که نه صیغۀ خاصی دارد و نه مشروط به قصد قربت است، بلکه تنها واجب است که موازین شرعی در آن ها رعایت شود. سیاست و امر سیاسی از جمله باب چهارم است و ذیل «احکام» دیده شده است.

شهید اول، نظامات سیاسی را از جمله «وسایلی» تلقی می کند که مصالحی «تبعی» دارند و «احکام» آن ها تابعی از حفظ مصالح خمسه است. وی برای هر یک از این مقاصد، وسایل و احکامی را ذکر می کند که اشاره بدان خالی از فایده نمی نماید و شاید  بتواند هندسه ای از احکام فقهی را ترسیم نماید که موقعیت فقه سیاسی، به عنوان بخش بسیار مهم از این دانش، بهتر دیده شود. وی درباب وسایل حفظ مقاصد/ ضروریات خمسه می نویسد؛

1)      حفظ نفس بوسیلۀ قصاص، یا دیه ، یا دفاع.2)     حفظ دین با جهاد و قتل مرتد.

3)     حفظ عقل با تحریم مسکرات و حّد آن ها.4)     حفظ نسب با  تحریم زنا و دیگر احکام مربوط به حفظ خانواده.

5)     حفظ مال با تحریم غصب و سرقت و خیانت و راهزنی و... .

شهید در امتداد مصالح خمسه، هر آن چه را که به نوعی وسیلۀ جلب مصلحت و دفع مفسده در اجتماع انسانی است،  داخل در احکام شریعت تلقی کرده و امامت، سیاست و حکومت را  ذیل این امور تحلیل می کند.حوزۀ متغیر و متطوری که امکان تشریع تفصیلی و ثابت وجود ندارد و شارع  به دلیل ماهیت این قلمرو از زندگی بشر ، صرفاً به "تشریعات عامه/قوانین کلی" اکتفاء نموده و تفصیل آن را به حکومت و حاکم وا نهاده است. این حوزه در اصطلاح برخی فقیهان و ادبیات فقهی، " منطقة الفراغ" نامیده شده است.

h69j* 9de 3j

به هر حال، آن چه که در این مجال اهمیت دارد ، نسبت دین و سیاست عملی و جایگاه فقه و طبعاً فقیهان در دنیای اسلام است.درست به همین دلیل است که فقه و سیاست در اندیشه اسلامی هم بسته هم بودند و فقیهان همواره در گردونه امر سیاسی به رهبران قوم بدل می شدند. اما تغییرات  معرفتی ناشی از تحولات مشروطه پیامد های مهمی در باب نسبت فقه وسیاست بر جای گذاشت و توجه علمای شیعه را به اهمیت علم سیاست جدید جلب نمود. در زیر ، به این تحولات ونتایج آن از دیدگاه دانش سیاسی اشاره  می کنیم.

2- مشروطیت؛ دین و سیاست

مشروطه(1324ق/1285ش) تحول بسیار مهمی از دیدگاه رابطه دین و سیاست در شیعه است.از جمله اهمیت این تحول، همنشینی دو سنت اسلام شیعه و فرهنگ جدید غرب در ایران، و ظهور پدیده دو گانه تعامل / تهافت بین این دو فرهنگ بویژه درباره امور سیاسی است. منازعه بر مشروطه خیلی زود از ظواهر به بنیاد ها کشیده شد و به ضرورت، رابطه علم و دین را با توجه به مبانی اسلام شناسی شیعه؛ نظیر جامعیت وخاتمیت اسلام ، و نسبت عقل و شرع درفقه شیعه ، مطرح نمود.

در نهضت مشروطه ایران، اندیشه های مختلفی طرح و تقابل یافتند:

 1)عده از علمای شیعه نه تنها مشروطه را کفر و مشروطه طلب را کافر می دانستند، بلکه هر نوع نوگرایی را تخطئه می کردند. حتی  شیخ فضل الله نوری ، استاد شیخ عبد الکریم حائری ، بنیان گذار حوزه علمیه قم، تأسیس مدارس جدید را نیز تحریم می کردند.

2) در مقابل، برخی دیگر، همچون روزنامه حبل المتین،  در تمنای مشروطه غربی بویژه پس از اعدام مرحوم نوری، به اقدامات افراطی و دین ستیزانه خطرکردند و نگرانی هایی را در جامعه فراهم آوردند.

3)در میانه این دو جریان افراطی، پدیده جالبی نیز ظاهر شد  که حاکی از همسویی و همگرایی تعدادی از علمای نو اندیش و روشنفکران نوگرای دین باور بود.

همین دسته بودندکه ضمن حمایت از نوگرایی در نظام تعلیم و تربیت،  به وجه دینی علم جدید، و البته بر وجه دینی مشروطه خواهی نظر داشتند. همت اصلی این دسته، دفاع از نسبت دین و آزادی در حوزه سیاست، و علم و دین در اسلام بود. با اندكي تسامح مي­توان گفت انقلاب مشروطه در بادي امر چيزي جز همزباني دو گروه مؤثر علماء (روحانيت) و نوگرايان در نفي عنصر ظلم، ستم و استبداد نبود.

اندیشمندان دسته سوم تلاش های مهمی انجام دادند که نتیجه آن در باب نسبت دین و علم اساسی است. این جریان فکری از یک سو با نفی تحجر و تأکید بر فریضه علم آموزی در اسلام ، بنیادی دینی برای علوم جدید بویژه سیاست تدارک می کردند و از سوی دیگر با نقد و نفی ماتریالیسم غربی ، کوشش می کردند تا علم جدید را از ماتریالیسم مکنون در فلسفه غرب تفکیک نمایند.

هر چند با شکست مشروطه این ایده در کمون قرار گرفت ، اما آرمانی قوی بود که همچون آتش زیر خاکستر باقی ماند و برای تحولات آتی ایران و اسلام از حیث نسبت دین و سیاست، و نسبت دین و علم، توشه و مبنایی ذخیره نمود.

h69j* 9de 3j

این متفکران در نخستین اقدام خود با نفی تحجر و استبداد دینی، جهل را بنیاد استبداد تلقی کردند و برای رفع آن به تعلیم و تربیت جدید به عنوان یک مقدمه واجب نگاه نمودند. اما از سوی دیگر برای تقویت مبانی دینی جامعه و لزوم نظارت بر امر سیاسی به انتقال حوزه علمیه به درون کشور نظر داشتند تا شاید دوباره علم و دین در یک نهاد واحد ادغام شده و توسعه ایران اسلامی ممکن گردد. به عنوان مثال، اسد الله مامقانی در کتابی با عنوان «مسلک الامام فی سلامة الاسلام» که در سال 1328ق/ 1287ش  و یکسال بعد از کتاب تنبیه الامه نائینی(1327ق) در استانبول منتشر شده است، با اشاره به مشکلات جامعه آن روز ایران چنین می اندیشد که؛ مشکل عمده آن است که مرکز حوزه علمیه در خارج ایران [نجف و ...] است  و این خود تبعات فراوانی دارد. وی پیشنهاد می کند که « حوزه علمیه نه در عراق ، بلکه می بایست در مشهد رضوی و یا قم ، و ترجیحاً در قم تأسیس شود.زیرا که قم به مرکز  - تهران- نزدیک تر است.چنین پیشنهادی که حدود 13 سال قبل از تأسیس حوزه علمیه قم توسط شیخ عبد الکریم حائری (1301ش) است، نشان از ریشه دار بودن این اندیشه است.

مامقانی ضرورت آشنایی حوزه ها با زبان های بیگانه و علوم جدید را یاد آوری نموده و بر اصلاحاتی در فرهنگ تبلیغ، از جمله فرهنگ عزاداری،تأکید می کند و نیز، تبلیغ و تشویق فرهنگ دنیا گریزی را به شدت مورد انتقاد قرار می دهد.

اما ظاهراً ایده ای که ناظر بر جمع علوم دینی وجدید در درون نهاد واحد بود با توجه به واگرایی های ناشی از تحولات و شکست مشروطیت، هر گز امکان باروری و تداوم نیافت و،لاجرم، دو نهاد آموزش عالی سنتی و جدید- حوزه و دانشگاه - در استقلال خود و در فضای تهافت در ایران دوره رضاشاهی متولد شدند. با این حال تلاش های ممتدی در راستای پیوند این دو وجود داشته و تداوم یافته است.

افتتاح مدرسه سياسي به تاریخ 28 آذر ماه سال 1278  توسط ميرزا حسن خان مشيرالملك (مشيرالدوله- پيرنيا)باز مي گردد. این مدرسه در سال 1313همزمان با افتتاح دانشگاه تهران در زمره دانشكده هاي دانشگاه تهران قرار گرفت . شش سال بعد، در سال 1319 پس از پايان ساختمان واقع در پرديس مركزي دانشگاه، دانشكده به محل جديد و فعلي آن نقل مكان كرد .

از سوی دیگر، با اقامت گزیدن آیة الله حائری در قم در سال 1340ه ق. مطابق با 1301ه ش. بنیان حوزه علمیه قم نیز نهاده شد و با گامهای بزرگی که آیت الله حائری برداشت این حوزه به تدریج رشدکرد و در ردیف بزرگترین حوزه‏های علمیه جهان تشیع درآمد.

اساسی‏ترین گامی که آیت الله حائری پس از تاسیس حوزه برداشت تعمیر مدارس دینی بود و با تغییر روش آموزشی نیز تحولی عظیم در حوزه ایجاد کرد. وی در این راه همت و تجربه تدریس سی ساله خود را به کار بست. به گونه‏ای که با این روش، برنامه‏های درسی حوزه علمیه نجف اشرف با همه ابعاد و وسعتش در حوزه علمیه قم رایج‏شد و دوران نابسامان حوزه علمیه قم که پس از میرزای قمی وضع رقت‏باری یافته بود پایان گرفت. اساسی‏ترین ابتکار آیت الله حائری پس از توجه دادن محصلین علوم دینی به ژرفنگری در درس و بحث علمی گزینش «هیئت ممتحنه‏» برای گرفتن امتحان  از دروس حوزوی بود. به همین دلیل ، آیت الله حائری در لسان اهالی حوزه به «آیت الله مؤسس» مشهور گشت.

آیت الله موسس، برای تأسیس حوزه علمیه قم ، اهداف ویژه ای داشت؛ یک بار در پاسخ به دعوت استادش، میرزای شیرازی دوم، گفته بود؛«ایران رو به تباهی و فساد می رود و باید برای جلوگیری با فساد در ایران حوزه ای بوجود آورد». او می گفت؛ انگلیسی ها حلقوم اسلام و مسلمین را گرفته اند و تا آن را خفه نکنند دست بردار نیستند.

 

بدین سان، حائری در تقابل با استعمار و پهلویسم ، ونیز پیوند نتایج تلخ مشروطه به استعمار و استبداد و غرب گرایی ، در مورد مشروطه نیز موضعی منفی پیدا کرد. در نتیجه، حوزه علمیه قم در فضایی آکنده از تلقی شر آمیز از مشروطه و استعمار و نوگرایی کار خود را شروع کرد. مشروطه تبدیل به شرّی شده بود که داستان نیامده آن به قم میل به فراموش شدن داشت. به نظر می رسد که حوزه قم بنا به ضرورت های تاریخی، مسئله مشروطه و استبداد را تحت شعاع ضرورت های مهم تری چون مبارزه با استعمار قرار داده بود. با این حال ، حائری نه علیه دولت انگلیس و پهلوی موضعی رسمی و آشکارگرفت، و نه به کس دیگری اجازه چنین کاری داد.

 حوزه در شرایط حمله و دفاع بود؛ دفاع از آنچه به آرامی داشت از دست می رفت، و حمله به آن چه در بیرون حوزه در حال وقوع بود. شرایطی که به قهر عمومی حوزه و دولت انجامید و البته این قهر دامن خود را به غرب شناسی و حتی مدرنیته نیز گستراند.  معروف است که حائری در ماجرای اعتراض محمد تقی بافقی، شاگرد آخوند خراسانی به حجاب خانواده شاه در قم(1307ش) گفته بود؛ رضاخان آمده بود که کلید حوزه را از من بگیرد و من از دست او قاپیدم.

با این حال، نسبتی بین سیاست های رضا شاهی و جهت گیری های عمومی حوزه وجود دارد؛ در واقع، در شرایطی که در آن، دولت ملی با تلقی رضا شاهی در حال شکل گیری بود، در همان فضا نیز حوزه علمیه قم بوجود آمد و در گیر دغدغه های ملی جامعه ایران شد.غرب گرایی و مبارزه سرسختانه رضاشاه با روحانیت ، در عین حال که عدّه وعُدّه روحانیت را تقلیل داد ، آنان را به تصمیم بر مبارزه علیه نظام پهلوی نیز سوق داد. و حوزه به تدریج و به ضرورت به مسیر مبارزه ، جدل، و انقلاب کشیده شد. حتی تلاش های آیت الله بروجردی(1340ش) نیز در حفظ فضای غیر سیاسی حوزه کارگر نیفتاد.

امام خمینی به ریشه‏یابی ایجاد عداوت و خصومت بین روحانی و دانشگاهی توجه خاص داشته و آن را پدیده‏ای برنامه‏ریزی شده، از زمان رضاخان می‏دانند . پدیده‏ای که وابستگی فرهنگی و فکری را در دستور کار خود قرار داده بود و با هدف دین زدایی و روحانیت ستیزی از یکسو، و غرب‏گرایی و هویت‏گریزی از سوی دیگر، به تعمیق عقب‏ماندگی و وابستگی بیشتر کشور انجامیده است .

 از دیدگاه حوزویان، دانشگاه و علوم انسانی اش با نظام سیاسی و سیاست های فرهنگی رضاشاه پیوند خورده بود. به گونه ای که آن سیاست ها ی گسترده تبلیغاتی در قالب نهادهای فکرساز از جمله دانشگاه اعمال گردیده و به موفقیتهایی نیز دست یافته بوده است.بدین سان،قهرا یکی از دلایل عمده مخالفت حوزه با دانشگاه می‏تواند ریشه در همین خودباختگی و اسلام ستیزی اولیه دانشگاه از دیدگاه علمای حوزه  داشته باشد. این برداشت هنوز هم وجود دارد.اما با این تفاوت که نقطه تأکید از دانشگاه  ها به علوم تغییر کرده است. با این حال، پیوندی که دانشگاه به مثابه مکان این گونه از دانش ها باعلوم جدید دارد، همواره شکایت از علم جدید به گلایه و نگرانی از دانشگاه نیز سرایت پیدا می کند. 

 ادامه دارد.....


نویسنده:دکترداود فیرحی      تهیه و تنظیم برای تبیان:مجید نقدی گروه حوزه علمیه