تبیان، دستیار زندگی
عبدالرسول معینی هنگامی: بزرگ ترین آرزویی که دارم این است که در حال قصه گویی چشم از دنیا ببندم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

همراه با قصه گوی خاطره آفرین

عبدالرسول معینی هنگامی: بزرگ‌ترین آرزویی که دارم این است که در حال قصه‌گویی چشم از دنیا ببندم.

فرآوری: زهره سمیعی- بخش ادبیات تبیان
قصه

محو تماشای پرندگان دریایی شده بود که یک دفعه متوجه اتفاق عجیبی شد. پرندگانی که تا لحظه‌ای قبل بر فراز ساحل اوج می‌گرفتند حالا در فاصله‌ای بسیار کم کنار او نشسته بودند. نمی‌دانست در عالم خیال است یا واقعیت اما هرچه که بود صدای آنها را می‌شنید. یکی از پرندگان دریایی او را به دیگری نشان داد و گفت: «‌این مرد جوان روزی بابا‌علی می‌شود.» و از همان هنگام، از وقتی که بیست سال بیشتر نداشت؛ باباعلی قصه‌گوی کودکان سرزمینش شد. حالا نزدیک به نیم قرن از آن روز می‌گذرد و او همچنان قصه می‌گوید. از «‌عبدالرسول معینی هنگامی» می‌گوییم. مردی از خطه جنوب کشور که 66 سال قبل در جزیره هنگام در استان هرمزگان دیده به جهان گشود و سالیان سال نیز ناخدای کشتی‌های بزرگ و کوچکی بود که عازم کشورهای دیگری همچون هندوستان بودند. آن‌طور که خودش می‌گوید به چند زبان خارجی همچون عربی، هندی، انگلیسی و... آشنایی دارد و بزودی عازم سفری دور جهان خواهد شد. به تمام مناطق کشور سفر کرده و تنها مونسش در این سفرها شتری بوده که سوار بر آن کیلومترها راه رفته و در جای جای ایران زمین برای کودکان و نوجوانان سرزمینش، قصه گفته است. حالا بعد از گذشت سال‌ها، بزرگ‌ترین آرزوی باباعلی، ترک این دنیا در حال قصه‌ گفتن برای بچه‌هاست. اما مشتاق است تا پیش از سفر آخرت صدای قصه‌های کشورش را به گوش همه بچه‌های غیر ایرانی هم برساند. این شاخصه و ویژگی او ما را بر آن داشت تا با او همراه شویم:

سابقه قصه‌گویی من به روزگار جوانی‌ام، زمانی که 20 سال بیشتر نداشتم بازمی‌گردد. به روزی که کنار دریا مشغول ماهیگیری بودم. پرندگان زیبای دریایی را نگاه می‌کردم. این پرندگان که حدس می‌زنم از سرزمین‌های مختلفی به ایران آمده بودند دور من جمع شدند. آن‌قدر به من نزدیک شده بودند که تصورش حتی هم‌اکنون هم برایم عجیب و در حد یک رویا است. آن‌قدر حس و حال عجیبی بود که احساس می‌کردم می‌توانم متوجه گفته‌هایشان شوم. یکی از این پرندگان انگار پری دریایی بود به پرنده‌ای دیگر من را نشان داد و گفت‌: «این مرد جوان روزی بابا‌علی می‌شود!» شاید این گفته‌ام برایتان غیر‌قابل باور باشد؛ اما رویایی بود که در عالم خیال همچون واقعیت بر من گذشت.
البته ورودم به این بخش از دنیای ادبیات چندان هم عجیب نبود چراکه با وجود غریبه بودن با قصه‌گویی از همان اوایل به بچه‌ها علاقه داشتم. معمولاً در سفرهایی که برای قصه‌گویی به شهرها و روستاهای مختلف دارم بچه‌ها نیز ارتباط خوبی با من برقرار می‌کنند، تا جایی که بارها پیش آمده، عروسک یا اسباب‌بازی‌های خود را بعد شنیدن قصه به من هدیه کرده‌اند.
به عقیده من بسیاری از پندهای اخلاقی را می‌توان غیر‌مستقیم و در خلال روابط داستانی میان حیوانات جنگل به مخاطبان مورد نظر آموزش داد. به عنوان نمونه این‌که حیوانات چگونه با هم دوست می‌شوند؛ چگونه به یکدیگر کمک می‌کنند و... برای کودکان شاید جذاب‌تر از بازگویی این ارتباطات در قالب رفتار انسان‌ها باشد. البته استفاده از حیوانات در قصه‌ها تنها راه ممکن نیست. حتی برخی از قصه‌گوها را دیده‌ام که همراه با نواختن ساز و گاهی آواز، داستان را برای کودکان و نوجوانان می‌خوانند. چنین قصه‌گویی می‌تواند با استفاده از جادوی عروسک‌ها یا ساز خود بچه‌ها را بیشتر متوجه داستان و پیامی که قصد انتقال آن را دارد، کند. هنگامی که با شتر به جمع کودکان و نوجوانان می‌روم و برایشان قصه‌ می‌گویم بازخوردهای بسیار جالبی از آنها می‌گیرم. جالب است بدانید وقتی قصه‌ای برایشان می‌گویم که در آن شتر دارد همگی همزمان به شترم نگاه می‌کنند و تمام حواس‌شان متوجه حرکات اوست.
با شتر نه تنها به تهران بلکه به اغلب استان‌ها و شهرهای کشور سفر کرده‌ام. آخرین سفری که از جزیره هنگام، محل سکونتم به تهران داشتم 27 شبانه روز طول کشید. شوخی که نیست! بحث بیش از هزار و 400 کیلومتر مسافت است. به‌طور پیوسته و مداوم شتر بیشتر از 100 کیلومتر نباید راه برود. البته بار یا همان توشه سفرمان هم نباید بیشتر از 100 کیلوگرم باشد. با وجود تمام سختی‌هایی که سفر با این سبک و سیاق دارد اما آن را به دلیلی که گفتم به سفر با وسایل نقلیه مدرن ترجیح می‌دهم. در طول سفر حتی در سرما، گرما و شب‌ها هم کنار شترم می‌خوابم.

اینکه گمان کنیم بواسطه ظهور و گسترش تکنولوژی‌های دنیای مدرن دیگر دوره قصه و قصه‌گویی گذشته تصور اشتباهی است. انسان امروز حتی بسیار بیشتر از گذشته به قدرت نهفته در این بخش از ادبیات نیاز دارد. کودکان و نوجوانان امروز به مهربانی‌ها و فضایل اخلاقی نهفته در داستان‌های کهن نیاز دارند

علاوه بر قصه‌های بومی منطقه‌ای که در آن ساکن هستم برای ادبیات کهن نیز اهمیت بسیاری قائل هستم. البته تنها به سراغ قصه‌هایی می‌روم که در آنها هیچ رد پایی از دیو یا سایر موجودات پلیدی که در قصه‌ها هستند، نباشد. خودم از دیو متنفرم و دوست ندارم که بچه‌ها هم آن را بشناسند. سن و سال چندانی نداشتم که همراه پدرم برای ماهیگیری به دریا رفتیم. من پشت زنبیلی بودم. وظیفه پشت زنبیلی این بود که مواظب باشد تا ماهی‌هایی که ماهیگیران می‌انداختند، داخل سبد بیفتد. پدرم به همراه مردان دیگر به دریا رفتند تا ماهی بگیرند و من هم در ساحل منتظر بودم. در همین بین از دریا موجودی که به نظرم ماهی بود می‌آمد و ماهی‌ها را می‌دزدید. بومیان منطقه ما به آن دیو می‌گفتند. وقتی پدرم این را به من گفت آنقدر ترسیدم که هنوز هم طعم آن ترس را در خاطر دارم. به همین دلیل دلم نمی‌خواهد برای بچه‌ها قصه‌هایی بگویم که آنان را به وحشت بیندازد یا در آنها رد پایی از پلیدی‌ها باشد.
قبول دارم که کودکان باید هم از بدی‌ها و هم از خوبی‌ها بشنوند. اما می‌شود این کار را از راهی جز جای دادن دیوها و موجودات پلید در قصه‌ها نیز انجام داد. به عقیده من می‌توان بدی‌ها را به عنوان مثال در قالب قهر میان شخصیت‌های داستان‌ها نشان داد. به همین دلیل در داستان‌های من خبری از آن آقا گرگ بدجنسی که بره‌ها یا مرغ‌ها را می‌دزدد نیست. به نظرم نیازی نیست کودکان را با استفاده از پلیدی‌ها متوجه دنیای اطراف‌شان کرد.
اینکه گمان کنیم بواسطه ظهور و گسترش تکنولوژی‌های دنیای مدرن دیگر دوره قصه و قصه‌گویی گذشته تصور اشتباهی است. انسان امروز حتی بسیار بیشتر از گذشته به قدرت نهفته در این بخش از ادبیات نیاز دارد. کودکان و نوجوانان امروز به مهربانی‌ها و فضایل اخلاقی نهفته در داستان‌های کهن نیاز دارند. نیاز به شنیدن قصه در ذات همه انسان‌ها وجود دارد و با پیشرفت تکنولوژی و مدرن شدن دنیا از میان نمی‌رود. اجازه بدهید مثالی بزنم. اگر کودک دو ساله‌ای را به تنهایی در اتاقی بگذارید و کنار او چند عروسک هم بگذارید، خواهید دید که به سراغ عروسک‌ها رفته و حتی آنان را می‌خواباند و برای‌شان قصه می‌گوید. قصه‌گویی در ذات تمام انسان‌ها قرار دارد، چراکه پروردگار گیتی نخستین و بزرگترین قصه‌گوی ما به‌شمار می‌آید. قصه، انسان‌ها را به یکدیگر نزدیک می‌کند.
از زمانی که جشنواره‌های مرتبط با قصه‌گویی به شکل تخصصی شکل گرفت من هم به قصد حضور در آنها سفرهای بین شهری‌ام را شروع کردم. برای حضور در جشنواره‌ها با شتر و ملبس به لباس سفید بلند مردان جنوبی سفر می‌کردم. سفر به شهرها و استان‌های دیگر برای قصه‌گویی را از زمان بازنشسته شدن یعنی از حدود 12 سال قبل شروع کردم.
تمایل بسیاری به نوشتن خاطرات این 46 سال قصه‌گویی و سفر دارم، البته خودم تسلط کافی به اصول نوشتن ندارم و باید فردی باشد که آن را به عهده بگیرد. تا به امروز از چند ناشر برای این کار به من پیشنهاد شده اما هنوز فرصت انجام آن برایم فراهم نشده است، چراکه با وجود بازنشسته شدن هنوز هم به عنوان ناخدا مشغول کار هستم.
بزرگ‌ترین آرزویی که دارم این است که در حال قصه‌گویی چشم از دنیا ببندم.


منبع:
روزنامه ی ایران