تابستانهای نوجوانی میرجلالالدین کزازی
این استاد زبان و ادبیات فارسی و پژوهشگر درباره تابستانهای نوجوانیاش میگوید: تابستانها روزگار آسودگی است؛ زیرا که آموزشگاهها، دبستان و دبیرستان به کار نیست. برای نوجوانان شاید بهترین و شادیانگیزترین زمان شمرده میشده است و هنوز میشود؛ زیرا آنچه را که در زمان آموختن در سال نمیتوانند انجام دهند، در سهماههی تابستان انجام میدهند؛ از اینرو شاید خوشترین و دلپذیرترین یادمانهای نوجوانی من بازمیگردد به روزهای تابستان، و آنچه در اینباره میتوانم بگویم، این است که این روزها را به دو شیوه میگذراندم که بسیار پسندیده من بود؛ یکی کتاب خواندن بود و دیگری گشت و گذار.
او درباره کتابخوانی خود در تابستانهای نوجوانی اظهار میکند: بیشترین زمان من در تابستان به خواندن کتاب سپری میشد. من از همان سالیان خردی خواندن کتاب را آغاز کردم و برترین سرگرمی من، کتاب بود. در آن روزگار چیزی به نام ادب کودکان پدید نیامده بود و من کتابهایی را که برای همگان نوشته میشد، میخواندم. از کتابهایی که با آن خواندن را آغاز کردم، آن چیزی بود که از ادبیات گفتاری ایران به یادگار مانده است، کتابهایی که بر پایه داستانی که داستان گویی میگفته، به نگارش درآمده است.
کزازی میگوید: سرگرمی دیگر من در این روزهای گرم و دیریاز تابستانی، رفتن به در و دشت بود. ما آن زمان چندپارچه آبادی در کرمانشاه داشتیم و هر روز که میتوانستیم، به آن آبادیها میرفتیم و چند روزی را، یا دست کم یک روز را، در آنجا میماندیم. شادی من گشت و گذار در بیشهها و کوهها و تپهها بود و تراشیدن و سفتن سنگهایی که گوگردین بود و هنوز بعد از دهها سال بوی خوش و ویژه گوگردی را که از این سنگهای شکسته برمیخاست، در مشام دارم.
این پژوهشگر همچنین بیان میکند: در بخش درود و فرامان کرمانشاه، دهی به نام شلان بود که در آن ده، درخت گردوی کهنسالی بود که در کنار جویباری بالا برافراخته بود. یکی از شادیهای من در آن زمان، بالا رفتن از این درخت بود. در بخشی از شاخههای درخت دو شاخه ستبر در راستای یکدیگر رسته بود به گونهای که بر یکی مینشستم و بر دیگری پای خود را مینهادم و در این بلندا که بادی دلآویز بر آن میوزید، مینشستم و کتاب میخواندم. به یاد دارم که روزی کتاب «سه تفنگدار» الکساندر دوما را که کتابی ستبر بود، به همراه برده بودم. بر فراز درخت نشسته بودم و گرم خواندن کتاب شدم؛ اما آن پروایی را که میبایست میداشتم، از دست دادم و از فراز درخت فروافتادم. شاید نیروهای نهان مرا بازداشتند که با سر به زمین نیفتادم و با چند خراش اندک از آن رخداد رها شدم.
کزازی درباره کتابهایی که در آن زمان میخوانده نیز میگوید: کتابهایی که من میخواندم، نخست کتابهایی بود که در کتابخانه پدرم جای داشت که از ادب جهان و ایران نمونههای بسیار در این کتابخانه دیده میشد. پس از چندی آن پولی را که به من داده میشد، به جای آنکه بازیچه و یا خوردنی بخرم، به کتاب ویژه میداشتم. کتابهایی را میخریدم که همان آغاز هستهای شد برای کتابخانهی چندهزارجلدی که اکنون فراهم آوردهام.
او در پایان با مقایسه دوران نوجوانیاش با نوجوانی این روزگار میگوید: در آن زمان ابزارها و سرگرمیهای امروزی چون رایانه و دستگاههای پخش آهنگ به فراوانی در دسترس نبود. سرگرمیها فرو میافشرد در خواندن کتاب، بازیهای جمعی و میهمانیهای خانوادگی.
بخش ادبیات تبیان
منبع: خبرگزاری دانشجویان ایران