در دفاع و نقد «شاعرانگی» ایرانیان
یادداشتی بر کتاب «پنج اقلیم حضور» اثر داریوش شایگان
همسر نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده بزرگ یونانی: من در هیچکجای دنیا ندیدهام مزار شاعر بزرگی زیارتگاه مردم باشد. شاید شما تنها ملتی باشید که با شاعرانتان چنین ارتباط معنوی عمیقی دارید و چنان ارجی برایشان قایلید.
که شاعر چو رنجد بگوید هجا
بماند هجا تا قیامت بجا
فردوسی
دکتر حامد فولادوند: داریوش شایگان از اندیشهورزان و فرزانگان کشور است و اثرش، «پنج اقلیم حضور» بحث مهم خصلت شاعرانگی مردم ایرانزمین را دوباره باز کرده است. نگاه ایشان بیشتر فرهنگشناختی و فلسفی است و نقش شاخص شعر و ادب را در تدوین فرهنگ ایرانی- اسلامی ترسیم میکند. ضمن معرفی کتاب، گفتار زیر میکوشد به پدیده شاعرانگی بهعنوان عنصری نشانگر ویژگی تاریخ و ذهنیت ایرانی بنگرد چون معیار مناسبی است برای تحلیل و شناختن فرهنگ، جامعه و گذشته پیچیده ما. از اینرو، به تفاوت «عقلانیت» ایرانیان که دمسازتر با حکمت است تا فلسفه و دو جنبه مساله، یعنی شاعرانگی و «شعرزدگی»، اشاره خواهد شد. میتوان گفت که در پسِ جستار شایگان، موضوع جدال یا گفتوگوی سنت و تجدد نیز مطرح است.
دیرزمانی است که خصلت شاعرانگی ایرانیان دغدغه ذهنی شایگان بوده و او در پیشگفتار کتابش میگوید که از همان کودکی از اینکه اطرافیانش اینهمه شعر از بر داشتند حیرت میکرده است. در این مورد، شایگان خاطره جالبی از همسر نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده بزرگ یونانی، نقل میکند. پس از بازدید از مقبره سعدی و حاف1 این خانم با شگفتی میگوید «که من در هیچکجای دنیا ندیدهام مزار شاعر بزرگی زیارتگاه مردم باشد. شاید شما تنها ملتی باشید که با شاعرانتان چنین ارتباط معنوی عمیقی دارید و چنان ارجی برایشان قایلید.»
از دوران «روشنگری» بهبعد، فرزانگان اروپا جذب ایران میشوند و میان شعر، زندگی و فرهنگ پیوندی محکم و بافتی همپیکر (=ارگانیک) میبینند. آنها احساس میکنند که شعردوستی و «شاعرانگی» از ویژگیهای انسان ایرانی است و برای تشخیص هویت و روحیه مردم این سرزمین معیارسنج مناسبی است. در قرن بیستم، افسون ادبیات شرقی و شعر فارسی میان نویسندگان و ادبای غربی جان تازه میگیرد و در آثار موریس بارس، آندره ژید یا لویی آراگون انعکاس حاصلخیزی پیدا میکند.
بهدرستی، فرنگیهای تیزبین و اهل ذوق، شعر و شاعرانگی ایرانیان را عاملی مثبت و حیاتبخش شمردند، امری که مردم و فضلای کشور ما از قدیم، بهویژه از زمان رودکی، به آن کاملا واقف بودند و مدام از این گنجینه کهن نیرو، هوشیاری، درمان، پادزهر و تسکین گرفتند.
داریوش شایگان در مقالات کتاب «پنج اقلیم حضور» به توانمندی و نقش تمدنساز شعر فارسی میپردازد و با تکیه بر تاثیر عظیم فردوسی، مولوی، سعدی، حافظ و خیام، نوعی ماندالا یا تصویر نمادین از روان و جهانبینی ایران ترسیم میکند و بهنظر میرسد که این شاکله کموبیش نشانگر ذهن و تخیل خلاق مردم سرزمین ماست، هرچند که اکنون در بهروزکردن تصویر پایه فوق و ارزیابی جدید باید پژواک دوران مدرن و پسامدرن را نیز در نظر گرفت.
طی بررسی خود، شایگان نکته مهمی را یادآور میشود که لازم است بر آن مکثی کنیم. او مینویسد که «هر ایرانی با شعر میاندیشد و در هیچ فرهنگی تفکر و شعر چنین همزیستی اعجابآمیزی نداشتهاند.» آری، بیتردید در ذهنیت سنتی و نگرش کلاسیک ایرانی بین شعر و اندیشه پیوند و سازشی دیده میشود و عمرخیام، دانشمند و شاعر، اهل علم و رباعی، نمونه گویای همزیستی خرد و دل است.
وجود چنین ویژگی - همزیستی یا تلفیق خرد با اندیشه خلاق - به روال خاص تاریخ ما و تفاوت شکلگیری فرهنگ ایران برمیگردد (که بحث دیگری را میطلبد) و در نتیجه، نمیتوان مناسباتی را که میان اندیشه، دین، دانش، عقلانیت، زبان، ادب و سیاست بافته شده با فرآیند تاریخی و نیز فرهنگی جوامع غربی مشابه یا همسان دانست. رشد شعر و زبان، جاافتادن بیان رمزی، استعاری یا گفتار دوپهلوی ایرانیان، واکنش و کنشی به سرنوشت اجتماعی، مکانی و زمانی موجود است. به قول ژرژ دومزیل، دانشمند و زبانشناس، هر جامعه و فرهنگی با چالش امکانات مکانی- زمانی خاصی روبهرو میشود و برای جواب به آن شرایط، زمینه و عرصهای ویژه ترسیم و کشت میکند تا به زندگی مادی- فرهنگی خود روندی بکر و شکلهای منحصر و مناسبی دهد. مثلا، در سرزمین ما شیوه آبیاری با کاریز و قنات موجب نوعی «تمدن آبهای پنهان» شده و به نظر زندهیاد علی مظاهری، تا زمان قاجاریه تسلطداشتن برآب مهمتر از مالکیت زمین بوده است. عوامل دیگری چون تداوم فرهنگ اسطورهای، نهادینهشدن باورهای استبدادی و تمامیتخواه یا تهاجم پیوسته اقوام چادرنشین و بیگانگان به کشور، تاریخ ما را از اروپا متفاوت کرده است. شاید خشونت و درندهخویی که مدام در روند و تحولات متلاطم ایران حاکم بوده همین «شاعرانگی» را میطلبیده تا طبع و روح ایرانی تلطیف شود و مهاجمان (تورانی، مقدونی، عرب، مغول و...) را «متمدن» - شاعر یعنی دارای شعور - یا مهار کنند. درواقع، باید شاخصهای شعردوستی یا عرفانمآبی را چشمکزن ویژگی فرهنگ ایران و نشان پختگی و ظرافت تمدنی ما برشمرد.
میتوان گفت که بهطور غیرمستقیم، نوشته داریوش شایگان ما را دعوت میکند از نگرش اروپامحور دوری کنیم تا خصلتهای شاعرانگی، شعردوستی، دینباوری و عرفانخواهی ایرانیان را درست بسنجیم. فلسفه دوستی یونانیان، منطق و جدل سقراطی، اخلاق زاهدانه پروتستانت یا خرد ناب کانتی حاصل روندهای تاریخی- فرهنگی خاصی هستند. آنچه روحیه ایرانی نامیده میشود حامل مشخصاتی مثبت و منفی و خصلتهای فکری، گفتاری و کرداری مردم (مانند شاعرانگی، سازشکاری، انعطافپذیری، درویشمنشی و رضا، کتمان، افراط و تفریط و...) است. متون قدیم و جدید (پندنامه و نصیحتالملوکها، روایتهای ملا نصرالدین و عبید زاکانی، داستان حاجیبابا اصفهانی و داییجان ناپلئون یا آثار دهخدا، جمالزاده و شایگان) به شناسایی شخصیت بنیادی و هویت چندگانه ایرانی کموبیش پرداختند. بازخوانی منابع مربوطه نشان میدهد که ویژگی روند اجتماعی- سیاسی موجب غنا و پیچیدگی اندیشه ایرانی شده، یعنی خرد و تفکر صُور و تلفیقات خاصی پیدا کرده که، به قول شایگان، ایرانی میتواند با شعر بیندیشد. البته، به کسانی که با دنیای شعر، موسیقی، هنر و آفرینش میانه چندانی ندارند، یادآور میشویم که شاعری و شعرآفرینی تجربهای بنیادی است که به نوع شناخت و حضورداشتن یا نداشتن انسان در جهان اشاره دارد (واژه شعر= دانستن و دریافتن حسی) و در نتیجه، کار شاعر هم حسی و هم خردمندانه و عقلانی است.
با بهره از عنوان کتاب حسن هنرمندی، میتوان گفت که «شاعرانگی» ایرانی سوار بر رکاب اندیشه است و حتی عقل و خرد را راهنمایی میکند زیرا گاهی شاعری چنان پیوندی با هستی، واقعیت یا روند آینده برقرار میکند که عقل و منطق آدمی متعجب میشود. عرفان ما نیز که- از دیدگاه هانری کربن «شناختی است فینفسه نجاتبخش که محتوایش ایمان را خطاب میکند»- با شعر و معنویت عجین شده و بار عقلانی داشته و دارد.
پس، اگر به تفاوت و ویژگی تاریخ و فرهنگ ایرانزمین بیشتر توجه کنیم و بینش خود را از رویکردهای اروپامحور و همگونساز دور کنیم، متوجه میشویم که شاخص شاعرانگی یا عرفانی از اجزای فکر و ذهنیت ایرانی هستند و در زندگی روزمره میبینیم که، هم مردم، هم فرهیختگان خرد و عقل خود را به این شکل به کار میگیرند.
با پیمودن هزارهها، جهان و فرهنگ ایرانزمین در تدوین هویت چندگانه خود «راه» ویژهای برگزید و مسیری باز کرد تا خصلت شاعرانگی و عرفانی همراه و مکمل عقلانیت شد. با ژرفنگری در گذشته و حال و ضمن باستانشناسی هویت ایرانی-اسلامی، جوینده به یابنده تبدیل میشود، یعنی ذهن و عقلانیتی چندلایه و پر از شیشهخرده برایش نمایان میشود و میبیند که تخیل خلاق، شور وجود و شاعرانگی بر رکاب خرد سوارند و همگی میکوشند فرهنگ ما را در جاده تاریخ نگه دارند و از کورهراههای خاکی بیرون کشند.
طی پنج مقاله، داریوش شایگان خواننده اهل فن و ذوق را بهدرون پنجاقلیم حضور بزرگان شعر فارسی هدایت میکند و ابعاد فلسفی و ادبی جهانبینی فردوسی حماسهساز، خیام دمشناس، مولوی شاعرباره، سعدی اهل ادب و حافظ اهل دل را ترسیم میکند.
البته شایگان جنبه منفی و حیاتزدای شاعرانگی را-گرایشی که «شعرزدگی» مینامم- نیز میداند و در مورد شعر شیفتگی ایرانیان گوشزد میکند که «این سرسپردگی میتواند گاه حکم تیغ دودمی را داشته باشد که لبه دیگرش تفکر آزاد را نشانه میگیرد». آری، خطر اسیرشدن اندیشه در تور شعرزدگی و شکلهای فریبنده آن قابل تامل است و به همین دلیل باز مکثی میکنیم.
مولانا که اهل خرد، حکمت و تخیل خلاق است (اما خردشیفته نیست!) میگوید:
نیست شهرتطلب و خسرو شاعرباره
تا به بیت و غزل و شعر روان بفریبم
این گفتار به نقش و بار «فریبنده» شعر و شاعری اشاره دارد زیرا خالق مثنوی میداند که مثل نی و نیزن، شعر و شاعر میتواند «جفت بدحالان و خوشحالان» شود و ذهن و وجود آدمی را گاه روشن و بالنده، گاه تیره و گمراه کند و بهسوی خیالبافی و نابخردی کشد. تبارشناسی میانفرهنگی به ما نوعی شاعرهراسی و شعرگریزی را نشان میدهد که به ارزشهای فرهنگی، دینی، ادبی یا اخلاقی حاکم در جامعه بستگی داشته و شعر و هنر از معیارهای زمانه کموبیش تبعیت میکرده است. افلاطون نگران تاثیر خیال باطل و ظل زایل چکامهسرایان عصرش بود چون از نگاه او کار«تقلید» شاعر یا آفرینشگر نوعی جعلسازی واقعیت است که بیشتر بر محور «حقیقتگریزی» (ظاهرسازی، زیباسازی و خیالپردازی) صورت میگیرد. از نظر او، گفتار شعرا حاوی کلمات فریبنده و تصاویر «دروغین» است. تا دوران سقراط شعروشاعری هم هنر محسوب میشود، هم عرصه خیالبافی و دروغپردازی و در نتیجه، در میان مردم تصویر متضادی از شعر و شاعر حاکم بود. در سال 1875، یونانشناسی بهنام نیچه که از دیدگاه افلاطون آگاهی داشت، یونانیان را «ملتی شاعرمسلک» میشمرد و با ریشخند آنان را «دروغگو» مینامد! البته، او بیان هنری و شعرآفرینی را مد نظر دارد که اندیشه، خیال و شگردهای جعلسازی در آن دخالت دارند و مدام میان «حقیقت» و «دروغ» جدال و همکاری صورت میگیرد تا شاعر و هنرمند «حقیقتی فریبنده» را آشکار کنند. بر این باوریم که گفته دوپهلوی نیچه درباره یونانیان برای ایرانیان نیز صادق است زیرا میدانیم که ملت ما از قدیم دست بالایی در شعر و تخیل داشته است.
*
«داریوش شایگان» درباره نگارش این کتاب چنین گفته است:
«بیش از هر چیز باید صمیمانه اعتراف کنم که در زمینه ادبیات ایران خود را خبره و متخصص نمیدانم. شالوده این مقالات، بر اساس زاویه دید من نسبت به خصلت شاعرانگی ایرانیان پیریزی شده است، بر محور این پرسش که ارج و منزلت ایرانیان در قبال بزرگان ادبشان حاصل چه برداشتی است؟ پیوند و ارتباط درونی این مردم با شاعران بزرگشان از چه سنخ است که چنین به اعماق سرشتشان رسوخ کرده و سایهای سنگین بر کل جهانبینی آنان افکنده است؟ غرض از این قلمفرسایی، سنجش و تحلیل ارتباط ایرانیان با شاعران ارجمندشان است، بالاخص آنان که طی قرون و اعصار به پایگاهی اساطیری اعتلا یافتهاند. ایرانیان مقهور و محسور نبوغ گرانمایه شاعرانشان، دمی از حضور فعال آنان نمیمانند، حضوری که نشانههایش را در گوشه گوشه زندگی هر ایرانی و در زوایای مختلف روحی او میتوان یافت. این ویژگی، یعنی شاعرانگی به جهانبینی ایرانیان هویتی خللناپذیر میبخشد، ضمن آنکه اعتماد به نفسشان را هم تقویت میکند. این موقعیت کمنظیر به گذر زمان وقعی نمینهد، گویی زمان به رابطه دیرپای ایرانیانی که خود را با بزرگانشان همدل و همزبان میپندارند، هیچ خدشهای وارد نکرده و در برداشت آنها نسبت به حضور این شاعران هیچ مدخلیتی نداشته است. فاصله چندین قرنی اغلب این بزرگان با ما، این حقیقت که آخرین غزلسرای نامور ایران هفتصد سال پیش میزیسته، کوچکترین رخنهای در نگاهمان نیفکنده است.»
منابع:
شرق
آفتاب