ایرانگردی
پس
از گذشت 12سال کاوش به نکات جالبی در مورد مقوله جمعیت شهر سوخته دست
یافتیم. برای نمونه دریافتیم که نسبت جنسی زنان در شهر سوخته...
شهر سوخته
محوطهای باستانی در 65 کیلومتری راه زابل به زاهدان با بیش از پنج هزار
سال قدمت بزرگترین محل استقرار شهرنشینان در نیمه شرقی فلات ایران
نمونهای منحصر به فرد و حکایتگر واقعی علم، صنعت و فرهنگ دوره سیستان
است. این شهر در یک مقطع زمانی، حدود هزار تا هزار و دویست سال بین سالهای 3200 تا 3000 پیش از میلاد مسکونی بوده است. شهر سوخته در همجواری یکی از دلتاهای رود هیرمند و از مهمترین مراکز دوران مفرغ
در شرق ایران محسوب میشود. این منطقه از پنج بخش گورستان، منطقه مسکونی،
بناهای یادمانی، صنعتی و بخش مرکزی تشکیل شده است. در این مجال به تبیین
برخی از حوزههای مطالعاتی در این شهر چندهزارساله میپردازیم که درپی
میآید:
کلنل بیت،
یکی از ماموران نظامی بریتانیا از نخستین کسانی است که در دوره قاجار و
پس از بازدید از سیستان به این محوطه اشاره کرده و در خاطراتش این محوطه
را شهر سوخته نامیده و آثار باقیمانده از آتش سوزی را دیده است. پس از او
سر اورل اشتین با بازدید از این محوطه در اوایل سده حاضر، اطلاعات مفیدی
در مورد این محوطه بیان کرده است. بعد از او شهر سوخته توسط باستانشناسان
ایتالیایی به سرپرستی مارتیسو توزی از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۷ مورد بررسی و کاوش
قرار گرفت.
در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی هیأتی ایرانی به سرپرستی سید منصور سید سجادی
دور جدیدی از کاوشها در این منطقه را آغاز کرد. شهر سوخته با فعالیت
باستان شناسان و محققان در 12 فصل کاوش به جهانیان معرفی شد. البته
کارشناسان معتقدند که تاکنون با انجام این 12 فصل کاوش تنها چند درصد از
شهر سوخته مورد حفاری و تحقیق قرار گرفته است. آثار بهدست آمده از فصول
مختلف کاوش در شهر سوخته وجود علوم و صنایع مختلف در این مکان را ثابت
کرده است.
علم ریاضیات، صنعت جواهرسازی، انواع بازیهای فکری، پیشرفت در علم پزشکی با انجام نخستین عمل جراحی مغز و سزارین و دامداری نمونهای
از دستاوردهای ساکنان سرزمین سیستان و به ویژه شهر سوخته در پنج هزار سال
قبل محسوب میشود. البته دورههای دوم و سوم عصر مفرغ از دورههای
شکوفایی شهر سوخته بهشمار میروند.
وجود
اشیاء و سنگهایی که مواد اولیه آنها متعلق به منطقه شهر سوخته نیست حکایت
از آن دارد که شهر سوخته در دورهای که مردم در آنجا سکونت داشتهاند با
تعدادی از شهرها و مراکز باستانی هم زمان روابط اقتصادی محکمی داشته است.
تحقیقات انجام شده بر روی آثار کشف شده از مناطق مسکونی و گورستان شهر
سوخته نشان میدهد که مردم در چهار دوره استقراری بین سالهای 1800 تا
3200 قبل از میلاد در این شهر سکونت داشته اند. یکی از دلایل نامگذاری
شهر سوخته به این نام، سوختن شهر طی دو مرحله در حدود سالهای 2700 و 2400
قبل از میلاد ذکر شده است.
عمده
فعالیت باستان شناسان و محققان کاوش در گورستان، بناهای یادمانی و مناطق
مسکونی متمرکز است. تاکنون باستان شناسان در طول فصول کاوش تنها
توانستهاند درصد کمی از این شهر باستانی را مورد کاوش و تحقیق قرار
دهند. اما تاکنون گسترش چنین محدوده عظیمی در مورد شهرهای پیش از تاریخی
شناسایی نشده است به همین دلیل شهرسوخته تاکنون بزرگترین محدوده فرهنگی
تاریخی شهرهای پیش از تاریخی را به خود اختصاص داده است.
بافت جمعیتی شهر سوخته
به
گفته انسان باستان شناس هیأت باستانشناسی شهرسوخته "براساس بررسیهای
نهایی انجام شده بر روی بافت جمعیتی و با توجه به کاوشها و مساحت فعلی
برآورد شده شهر سوخته، جمعیت این منطقه در دوره پیش از تاریخ، حداکثر 600
خانوار پرجمعیت بوده است."
فرزاد فروزانفر
با اشاره به بررسیهای انجام شده برروی بافت جمعیتی 12فصل کاوش شهر سوخته
میافزاید: "درحالی که پیش از این حداکثر جمعیت شهر سوخته پنج هزار نفر
تخمین زده شده بود اکنون به این نتیجه رسیدیم که بیش از شش هزار نفر جمعیت
در این منطقه زندگی میکردهاند. همچنین براساس برآوردهای یاد شده
میتوان نتیجهگیری کرد که حداکثر تدفینهای انجام شده در شهر سوخته موجود
30 هزار تدفین بوده است."
این
دکترای باستان شناسی درادامه خاطرنشان میکند: "پس از گذشت 12سال کاوش به
نکات جالبی در مورد مقوله جمعیت شهر سوخته دست یافتیم. برای نمونه
دریافتیم که نسبت جنسی زنان در شهر سوخته بیشتر از
مردان بوده است از سویی دیگر دراین میان، برخی افتهای جمعیتی قابل توجه
رخ داده است. چرا که با توجه به نوع فعالیت مردم در دورههای پیش از
تاریخ، بخش عمدهای ازنقل و انتقالات و رفت و آمد توسط مردان صورت
میگرفته است."
بررسیهای
انجام شده بیانگر این حقیقت است که مرگ و میر مردان شهر سوخته در سنین
جوانی و حدود 35 تا 45 سالگی رخ داده است. فروزانفر ادامه میدهد:" در
مقابل مردان، اگرچه مواردی مرگ و میر در نوجوانی زنان ساکن در شهر سوخته
مشاهده شده است اما در برخی موارد مرگ و میرهایی درسنین 80 سالگی نیز
داشتهاند بنابراین زنان ساکن درشهر سوخته بیشتر از مردان عمر داشتهاند.
البته
در مورد علت مرگ و میر در شهر سوخته و نیز بررسی نهایی کودکان که عمر آنان
از یک سالگی تا 12 سالگی برآورد شده و نیز نوزدان شهرسوخته به اظهار نظر
قطعی دست نیافتهایم."
اهمیت
دوره پیش از تاریخ شرق فلات ایران پس از کاوشهای صورت گرفته در سیستان و
بلوچستان به خوبی آشکار میکند که شهر سوخته یکی از بزرگترین شهرهای عصر مفرغ
در فلات ایران است. این شهر در عصر مفرغ از یک سو حلقه ارتباطی میان
تمدنهای شبه قاره هند و میان رودان و از سویی دیگر رابط تمدنهای آسیای
مرکزی با جنوب خلیج فارس و دریای عمان بوده است.
براساس
کاوشهای باستانشناختی در شرق فلات ایران تغییرات مهمی در نظریات
باستانشناختی غرب آسیا پدید آمد و تقریباً مسلم شد که نه تنها تهیه،
تولید و مصرف مواد غذایی بلکه تمامی امور معیشتی ساکنان این منطقه در
سایه تغییرات اجتماعی محیطی بوده است. همچنین مطالعات انجام شده بروی
بقایای اسکلتی در شهر سوخته نشان داده که پارهای از بیماریها و فشارهای
گزینشی متأثر از محیط و هنجارهای فرهنگی در غالب الگوهای زیستی میان اهالی
شهر سوخته شایع بوده است.
تحقیقات
صورت گرفته برروی 35 نمونه دندان انسان، شش نمونه استخوان جانوری شهر
سوخته با استفاده از نرم افزارهای آماری نشان میدهد که الگوی غذایی میان
مردان و زنان متفاوت نیست و مصرف پروتئین حیوانی در میان ساکنان از میزان
کافی برخوردار نبوده بنابراینن چنین به نظر میرسد که اهالی شهر سوخته
برای جبران این کمبود از منابع پروتئین نباتی مانند حبوبات و غلات استفاده میکرده اند.
حرفه مردمان شهر سوخته
شهر
سوخته مرکز بسیاری از فعالیتهای صنعتی و هنری بوده در فصل ششم کاوش در
شهر سوخته نمونههای جالب و بدیعی از زیورآلات بدست آمد.
باستان
شناسان با یافتن مهرهها و گردنبندهایی از لاجورد و طلا در یک گور درباره
روشهای ساخت ورقهها و مفتولهای طلایی به تحقیق پرداخته و دریافتند
صنعتگران شهر سوخته با ابزار بسیار ابتدایی ابتدا صفحههای طلایی بسیار
نازک به قطر کمتر از یک میلیمتر تهیه کرده و بعد آنها را به شکل لولههای
استوانهای درمیآوردند و پس از اتصال دوسوی ورقهها به یکدیگر مهرههای
سنگ لاجورد را در میان آن قرار میدادند.
کارشناسان معتقدند تکنیکهای بکار رفته در شهر سوخته با کارهای مصریان باستان
مشابهت دارد. در شهرسوخته انواع سفالینهها و ظروف سنگی، معرق کاری، انواع
پارچه و حصیر یافت شده که معرف وجود چندین نوع صنعت، به ویژه صنعت پیشرفته
پارچهبافی در آنجاست. تاکنون ۱۲ نوع بافت پارچه یکرنگ و چند رنگ و قلاب
ماهیگیری در شهر سوخته به دست آمده و مشخص شده مردم این شهر با استفاده از
نیزارهای باتلاقهای اطراف هامون سبد و حصیر میبافته و از این نیها
برای درست کردن سقف هم استفاده میکردند. صید ماهی و بافت تورهای ماهیگیری
نیز از دیگر مشاغل مردمان شهر سوخته بوده است.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
دوشنبه 23/9/1388 - 15:48
ایرانگردی
آنتیخوس
سوم در فرمانی که بر طبق کتیبه مکشوفه تأیید میشود دستور داد که معبدی
بنام همسرش ساخته شود که به همین نام (لائودیسه) معروف شده بود. دراین
دوره در تاریخ ایران...
بقایای این معبد در محله ای بنام دوخواهران (شمال شرقی نهاوند) در زیر خروارها خاک مدفون است. این اثر تاریخی در سال 193ق.م به دستور آنتیخوس سوم از جانشینان اسکندر برای همسر خود به نام ملکه لائودیسه
(لائودیکه) احداث شده و یکی از مهمترین آثاری که از این محوطه بدست آمده
کتیبهای است بر روی یک تخته سنگی که به خط یونانی نگاشته شده که در سال
1322 هـ.ش هنگام برداشت از خاک محله بدست آمده است.
این کتیبه حاوی عناوین و اختیاراتی است از آنتیخوس، سومین حکمران مقدونی، به ملکه و خواهرش لائودیسه، که به حاکم سلوکی تحت امرش مندموس
در نهاوند ابلاغ شده و به فرمان مندموس مضمون نامه شاه بر روی سنگی به
ابعاد 45 ×85 سانتیمتر به خط یونانی قدیم و درسی و دو سطر حک شده، تاریخ
کتیبه سال 119 از ماکاندیکوس است که با سال 193 ق. م تطبیق میکند و هم
اکنون به همراه چندین مجسمه کوچک مفرغی در موزه ملی ایران باستان نگهداری
میشود.
متن کتیبه در سال 1949 میلادی توسط لوئی روبر ترجمه شده و در مجله هفتگی هلینکا به زبان فرانسه منتشر شده است. سپس ترجمه فرانسوی کتیبه توسط علی حاکمی به زبان فارسی انجام شد. این محوطه تاریخی در سال 1327 به شماره 374 در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
به
منظور شناسایی محل معبد لائودیسه در تابستان 1384 هیأت کاوش محوطه
لائودیسه به سرپرستی آقای رهبر کارشناس ارشد بازنشسته سازمان میراث فرهنگی
و گردشگری کشور عملیات گمانه زنی، بررسی و مطالعه آغاز شد.
باوجود
محدودیتهایی که برای گمانه زنی وجود داشت. هیأت توانست یازده گمانه
آزمایشی در ابعاد مختلف و در فاصلههای متفاوت بزند. نهایتاً بعلت مشکلات
فراوان (گمانه زنی در منازل که بر روی محوطه تاریخی قرار گرفته اند)
سرپرست هیأت پیشنهاد کردند چند منزل مسکونی که حدود آنها بر روی نقشه مشخص
شده خریداری شود تا در فرصت مناسب نسبت به کاوش آنها اقدام شود.
در
این راستا در سال جاری (1387) از محل اعتبارات استانی تعدادی از منازل
مذکور تملک شد و امیدواریم با تأمین اعتبار کاوش گسترده به منظور شناسایی
معبد لائودیسه آغاز شود.
در دوره سلوکی گذاشتن نام پادشاه یا همسر او بر کلنیها (شهرها) معمول بوده، کلنیها وقتی توسعه پیدا میکردند. لقب بولیس میگرفتند. آنتیخوس سوم در فرمانی که بر طبق کتیبه مکشوفه تأیید میشود دستور داد که معبدی بنام همسرش ساخته شود که به همین نام (لائودیسه)
معروف شده بود. دراین دوره در تاریخ ایران با بنیاد گرفتن شماری شهر به
گونه پولیس ممتاز است. شهر و شهرکهای سلوکی در طول جاده بزرگ موسوم به
خراسان یا جاده ابریشم ایجاد شده بود که شواهد باستانشناسی استقرار آنها
را در دینور کرمانشاهان، نهاوند، همدان و در خورهه محلات تأکید دارد.
ایجاد این شهرها در راستای اهداف یونانی کردن ایرانیان و تسلط بر راههای
ارتباطی دنبال میشد و به تبع آن نیز شهرها بر اساس الگوها و معیارهای شهر
سازی سلوکیان ساخته میشد.
یافتهها
و دادههای باستان شناسی شامل کتیبه، مجسمههای مفرغی، ستون، سر ستون و
.... حکایت از وجود ساختمانهای با عظمت دوره سلوکی دارد که در زیر
بدانها اشاره میشود.
کتیبه سنگی: این کتیبه بر روی یک تخت سنگ مرمر و به خط یونانی مشتمل بر امتیازاتی است که شرح آن عنوان شد و در برگیرنده دو متن است.
متن اول
مندموس
به اپلودوروس و به کلیه صاحب منصبان شهر لائودیسه درود میفرستد که پس از
این اعلامیه میبایست مواد فرمانی که شاه به من نوشته است ضمیمه شود و روی
سنگی از آن سواد بردارید. سپس نوشته ای که مقرر داشته اند مطالعه نموده و
آن را محفوظ نگاهدارید. و سنگ را در معروفترین زیارتگاههای شهر نگاه
دارید. خوش باشید سال 119 دهم ماه یانه مدس.
متن دوم
شاه
آنتیخوس به مندموس سلام میرساند و دستور میدهد که به شئونات خواهر ما
ملکه لائودیسه بیافزائید و از او قدردانی کنید. این امر برای ما بسیار
ضروری است. شما برای اینکه او در زندگانیش با مهر و محبت و مراقبت شدید
خود را نشان داد. بلکه او هنوز نسبت به خدایان دارای عشق و احترام
بیپایان است. بنابراین ما با مهر و علاقه دستور میدهیم و موافقت خود را
با این امر اعلام میداریم. که او از جانب ما به این افتخار نایل گردد.
خصوصاً مصمم هستیم همانطوری که در تمام قلمرو ما انتخاب کاهنین بزرگ از
طرف ما انجام میشود. بدین نحو در این محل کاهنههایی از طرف ملکه
لائودیسه تعیین گردد. در حالی که حامل تاجهای طلا و تصاویر او خواهند
بود. سپس نام آنها در اسناد بعد از کاهنین نیاکان ما و خود ما ثبت گردد.و
خلاصه بعد از آنکه نام ملکه لائودیسه در تمام قلمرو تو به عنوان کاهنه
بزرگ معروف و مشهور گردید. کلیه کارها بر طبق گفتار ما انجام گرفت. مفاد
فرمان را بر روی سنگی ثبت نمایند. تا وقف این مکان مقدس گردد. و بالاخره
این عمل بسیار پسندیده ای که نسبت به خواهر ما انجام دادیم. نتایج آن در
حال و آینده آشکارخواهد شد. سال 119 ا زماه کاندیکوس.
پیکرههای کوچک مفرغی:
مجسمه کوچک مفرغی با ویژگیها و مشخصههای دوران هلنی نمونههای از
مجسمههای الهگان و خدایان یونانی را نشان میدهد. در میان این مجسمههای
کوچک زئوس، آتنا، آپولو، و دمتر را میتوان باز شناخت.
مجسمه زئوس-
مجسمه مفرغی انسانی به سبک یونانی که در دست راست گلی دارد و دست چپ به
طرف گردن برگشته و با نوارهای برجسته، مردی است با ریش بلند و در حالیکه
موهای بافته او دور سر جمع شده اند و حالت وقار و سنگینی خاصی بدان داده
است.
لباس
او شامل پارچه بدون دوخت که تا کمی بالاتر از قوزک پا را میپوشاند و دور
کمر پیچیده شده است. و سر دیگر آن از پشت روی شانه چپ امتداد یافته و در
جلو به طور آزاد افتاده است. چینهای لباس به طور عمودی و افقی است. که
وضعیت طبیعی پارچه در اینجا مشخص شده. بازوی چپ بطور افقی تا مقابل شانه
بالا رفته و سپس از آرنج به طرف بدن روی پای چپ تکیه داده است. پای راست
روی پاشنه تکیه دارد و کمی جلوتر از پای چپ قرار گرفته است. سینه ستبر و
عضلات قوی این مجسمه القاء کننده قدرت است. مجسمه زئوس از تناسب نسبی
برخوردار است. زیرا نسبت سر به تمام بدن کمی بیشتر از (یک به هفت) است.
مجسمه آتناپارتنوس-
مجسمه مفرغی انسانی با کلاه تاج دار شبیه به سبک یونانی که در دست راست
صفحه مدوری دارد و در دست چپ به حالت نیزه در دست تا بالای سر آورده است و
دست گره نشان داده شده که بیانگر آنست که مسلح به نیزه بوده است. بخشی از
موهای مجعد از زیر کلاه مخروطی نمایان است و لباس او از سه قسمت تشکیل
شده، اول زیر پوشی است که دارای آستینهایی تا آرنج بوده و کاملاً به بدن
چسبیده اند. و در جلوی سینه فقط یقه آن به وسیله نواری مشخص شده، بخش دوم
لباس بلندی است که پاها را میپوشاند. کمربندی محکم روی این لباس بلند
بسته شده این لباس بدون آستین که روی شانه راست گره خورده است. در اصطلاح
یونانی خیتون نامیده میشود. چینهای پارچه از بالا به پایین زیادتر بخصوص
در بخش پایین بیشتر اما در بخش بالا صاف و بدون چین است. پارچه سومی
ایماتیون روی شانه چپ بطور مورب افتاده بطوری که نصف بدن را میپوشاند.
در مورد تصویری که روی سینه الهه است باید گفت که تصویری از (مدوزیا گورکن)
است که در اثر خاصیت سحرآمیزی که در چشمهای (مدوز) است هرکس به آن نگاه
کند به سنگ تبدیل میشود که بعنوان نوعی طلسم مورد استفاده قرار گرفته است.
معبد
لائودیسه (شهر سلوکی نهاوند) در زیر خروارها خاک پنهان مانده است و با
توجه به ارزشمند بودن آن اثر تاریخی و فرهنگی ضرورت دارد با مطالعات و
کاوشهای گسترده باستان شناختی زنده و احیاء شود که این موضوع حمایت
مقامات استانی و سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری کشور را
میطلبد که خود در توسعه گردشگری و اشتغال زائی سهم بسزائی خواهد داشت و
بعنوان یکی از مناطق تاریخی و بین المللی به جهانیان معرفی خواهد شد.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
دوشنبه 23/9/1388 - 15:39
ایرانگردی
آن
مرد گیلکی مرا حکایت کرد که وقتی ما از تون به گناباد میرفتیم دزدان به
بیرون آمدند و بر ما غلبه کردند، چند نفر از بیم خود را در چاه کاریز
افکندند. بعد از آن جماعت یکی را...
قنات قصبه عظیمترین قنات گناباد و شاید یکی از عجایب تمدن تاریخ بشر باشد که از گذشتههای دور توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. ناصرخسرو عمق
چاه قنات را هفتصد گز و طول آن را چهار فرسنگ ذکر کرده است. از میان اراضی
کوی شرقی گناباد (قصبه شهر سابق) در سمت جنوب غربی از محلی معروف به برج
علی ضامن، از داخل رسوبهای ریز دانه آغاز شده و بطول کلی 331 هزار و 33
متر در یک رشته اصلی به نام قصبه و چهار رشته منشعب به نام دولاب کهنه،
دولاب نو، رشته فرعی اول و رشته فرعی دوم قصبه جریان دارد. رشته اصلی قصبه
که 131هزار و 35 متر طول دارد و در امتداد دره پرآب خانیک حفر شده و عمق
مادر چاه آن نیز بیش از 200 متر است.
قطعه
سفالهای پراکنده در اطراف دهانه چاههای این رشته حاکی از این است که
رشته قصبه واقع در کانال اولیه اصلی قنات بوده که در زمان هخامنشیان
حفر شده و به دنبال آن رشتههای دیگر قنات در مواقع خشکسالی حفر شده است.
اما ریزش پی در پی قنات، پیشینیان را به یافتن راه چارهای ترغیب کرد که
طی آن در فاصله 683 متری، قنات را به دو شاخه تقسیم کنند تا در صورت ریزش
و بسته شدن یکی از کانالها، آب از دیگری خارج شده و در داخل انباشته
نشود.
چاههای
قنات قصبه به دو صورت چاههای کم عمق و عمودی و چاههای عمیق و پله ای
هستند، به این معنی که ابتدا هفتاد تا یکصد متری چاه عمودی حفر شده و سپس
با زاویه قائمه در کف آن کانالی افقی و بلند هوا، به سمت مسیر قنات بطول
سه تا پنج متر حفر شده و مقنی به تعداد هر چاه چرخی در انتهای کانالهای
افقی و بر فراز چاههای عمودی استوار میکرده، خاک ارسال شده از عمق را
کارگران از طنابی به طناب دیگر میبستند این نوع چاهها به دو منظور حفر
شده اند: 1- اینکه
در موقع حمله و هجوم دشمن نتوانند قنات را کور کنند، چون در نهایت جلوی
کانالهای افقی بسته میشد و دیگر اینکه از وزن طنابها بکاهند زیرا اگر
مثلا در چاه 300 متری بخواهند از یک ریسمان و یک چرخ استفاده کنند، وزن
طناب خیس شده حدود یک تن خواهد رسید، که انتقال آن مشکل خواهد بود، در
مجموع قنات قصبه با طول 33 کیلومتر دارای 408 حلقه چاه که عمق مادر چاه آن
300 متر بوده که 28 متر آب روی هم انباشته شده است که بجز شعبه اصلی شعبات
فرعی دیگری نیز وجود دارد که از مجموع این کانالها 60درصد آن مسدود و
میزان آب دهی آن 40درصد موجود 150 لیتر در ثانیه است.
قنات
قصبه شهر گناباد به لحاظ موقعیت و قدمت آن که بر دو هزار و 500 سال و هم
اکنون یکی از بهترین مکانهای گردشگری محسوب میشود و هر ساله بازدید
کنندگان بسیاری را به خود جذب میکند نیاز به بازسازی و مرمت و فضاسازی
دارد که در جذب گردشگران داخلی و خارجی گامی مؤثر برداشته خواهد شد. این
قنات که در قسمت اولیه آن به طول 500 متر کانالهای آن جهت مسیر بازدید
کنندگان از داخل قنات بازگشایی شده است اما به لحاظ استحکام بخشی آن و
ایجاد اماکن رفاهی در مسیر و خارج آن نیاز به اعتباری از سوی ارگانها و
سازماندهی دولتی دارد. شایان ذکر است طرح جامع گردشگری این قنات هماکنون
در دست تهیه و بررسی است.
جایگاه تاریخی قنات قصبه
گذشته
از روایات اسطورهای و توجیهات لغوی که بر قدمت دیرپای قنوات گناباد و
حاصل فیض آن قنوات یعنی شهر گناباد دلالت دارد، برخی به صراحت بنیاد آن
قناتها را به دوران هخامنشی نسبت دادهاند و با شگفتی سفالهای جمع آوری
شده بر کناره برخی از چاههای شاخه اصلی قنات قصبه نیز قابل مقایسه با
سفالهای مربوط به دوران هخامنشی در نواحی باختر و دهانه غلامان سیستان
است.
در
مطالعات و بررسیهای میدانی مسیر قنات و پیمایش در سطح میتوان قطعه
سفالهایی را در کنار خاک ریز دهانه چاهها مشاهده کرد که تنها مدرک و سند
قابل تشخیص زمان احتمالی در ارتباط با قنات محسوب میشوند و بر کنار
چاههای قنات قصبه سفالهایی مشاهده شدند که با عنایت به آنها میتوان
دوران حفر یا لایروبی شاخه اصلی یا شاخههای فرعی را حدس زد. سفالهای قرن
چهارم و نهم هجری که در کناره برخی چاههای کنارههای فرعی قنات قصبه
گناباد مشاهده شدند به ما امکان میدهند به احتمال اظهار نظر کنیم که شاخه
اصلی به طول 6403 متر ابتدا در امتداد شمال به جنوب حفر شده و در دورههای
بعد به مقتضای نیاز شاخههای فرعی در جهت جنوب غربی از شاخههای اصلی جدا
شده است.
با
توجه به سفالهای جمع آوری شده که قابل مقایسه با سفالهای دوران هخامنشی
است اگر بپذیریم که این قنات کهنترین قنات منطقه است، احتمالا ایجاد قنات
گناباد مقدم بر وجود آن شهر یا تشکیل اجتماعی در آن منطقه بوده زیرا که
عرصه بیابانی گناباد بجز قنات که آب را از سفرههای در عمق صدها متر به
سطح زمین انتقال میدهد منبع آبی دیگری اعم از چشمه و رودخانه دائمی وجود
ندارد و بدیهی است که لازمه یکجانشینی منبع مطمئن تامین آب مایه حیات است.
بنابراین
قبل از ایجاد قنوات گناباد نمیتوانسته است شهری بزرگ بوده باشد. اما
ایجاد و حفر یک قنات به عظمت قنات قصبه احتیاج به نیروی انسانی ماهر،
منابع مالی و ساختار اجتماعی و سیاسی معینی است. حال کدام قنوات قبل از
قنات قصبه وجود داشته است یک سوال اساسی باستانشناسی است. منتهی میتوان
اینطور تصور کرد که با حفر قنات قصبه و رسیدن آب آن به شهر گناباد، شهر
رونقی دیگر گرفته و توسعه و رشد آن شتاب گرفت. با این فرض میتوان تا حدی
پذیرفت که چنانچه در کتب کهن نامی از گناباد میان آید که قنات گناباد از
پیشینه کهنتری نسبت به شهر گناباد برخوردار است. یعنی به احتمال زیاد
زمانی گناباد ارزش آن را یافته است که وارد تاریخ مدون و مکتوب شود که با
آب قنات قصبه رشد کرده و جایگاهی در منطقه یافته بوده است.
«احمد بن یحیی البلاذری» مورخ قرن سوم هجری از حضور «نیزک طرخان، بزرگ هپتالیان) و سپاهی از ترکان در «جنابد» و جنگ او با یزدگرد ساسانی
در آن شهر خبر میدهد. پس از آن جنابد دو متون معتبر جغرافیایی چون اشکال
العالم در سال 310 هجری قمری، مسالک و ممالک در سال 340 هجری قمری،
سفرنامه ابن حوقل صوره الارض در سال 367 هجری قمری و احسن التقاسیم فی
معرفه الاقالیم در سال 375 هجری قمری راه یافته و در توصیف آن آمده است که
آبش از قنات تامین میشود.
نخستین
کسی که توصیف نسبتا مفصلی از قنات گناباد آورده ناصر خسروی قبادیانی است
که در سال 444 هجری از شهر تون عازم گناباد بوده و آن بخش از سفرنامه اش
را چنین نگاشته است:
«چون
از شهر تون برفتیم آن مرد گیلکی مرا حکایت کرد که وقتی ما از تون به
گناباد میرفتیم دزدان به بیرون آمدند و بر ما غلبه کردند، چند نفر از بیم
خود را در چاه کاریز افکندند. بعد از آن جماعت یکی را پدری مشفق بود و یکی
را به مزد گرفت و در آن چاه گذاشت تا پسر او را بیرون آورد، چندان ریسمان
و رسن که آن جماعت داشته حاضر کردند و مردم بسیار آمدند، هفتصد گز رسن فرو
رفت تا آن مرد به بن چاه رسید، رسن در آن پسر بست و او را مرده بیرون
کشیدند و آن مرد چون مرده بیرون آمد گفت آبی عظیم که در این کاریز روانست
و آن کاریز چهار فرسنگ میرود و آن را میگفتند که کیخسرو فرموده است.»
به نظر میرسد که حکایتی ناصر خسرو
در سفرنامه خود آورده مبدا اظهار نظرهای بعدی شده که بعدا او در مورد قنات
گناباد ارائه شده است ."حمد ا.. مستوفی" در سال 740 هجری قمری ظاهرا با
استفاده از روایت ناصر خسرو،این گونه در مورد قنات نوشته است:« چهار فرسنگ
درازای کاریز است و چاه آن تخمینی هفتصد گز باشد و چند موضع میباشد و
مجموع را آب از کاریز و بیشتر کاریزها از طرف جنوب به شمال میرود.»
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
دوشنبه 23/9/1388 - 15:38
ایرانگردی
درباره علت گرایش و ایمان اولجایتو به تشیع را علاقه وی به وصلت و پیوند
مجدد با بانوی محبوب خویش عنوان کرده اند. میدانیم که مادر اولجایتو
مسیحی بوده است و نیز...
در
روند تکاملی هستی هماره رخدادهای جزیی باعث پیدایش رویدادها و حرکتهای
بزرگی میشود. این امر در سرنوشت فرد و کلیه جوامع بشری به یکسان مصداق
دارد. میخواهم درباره یکی از عظیمترین مجتمعها و بناهای خشت- آجری تمدن
پیشرفته اعصار میانی تاریخ اسلام سخن بگویم که حدود هفتصد و اندی سال پیش
(709 هـ.ق) در کشورمان ساخته شد. دستهیی از لشگریان ارغون شاه
(حدود سال 680) به قصد تبریز پایتخت حکومت ایران در حرکت بودند. در
نزدیکیهای شهر زنجان از دور لکه سبز بزرگی را که حکایت از وجود چمنزاری
داشت، مشاهده کردند. برای استراحت و تعلیف اسبان، از جاده پرسنگلاخ و خاکی
منحرف شده و 30 کیلومتر راه پیمودند. مرغزار «شهرویاژ»
در میان دشت بزرگ سلطانیه، بهترین آب و هوا را داشت... اردوها برپا شد و
ارغون شاه از همان زمان تصمیم گرفت پایتخت بیمانندی را در آن محل برپا
سازد و بدین سان پایههای شهری بزرگ و باشکوه ریخته شد.
شهر بزرگ و زیبا و پرشکوه «سلطانیه» که اینک مقدار اعظم آن در زیر خاک دشت بزرگ نهفته است، موضوع مقال من است...
این
شهر در فاصله 285 کیلومتری شمال غرب تهران و در فاصله پنج کیلومتری جاده
ترانزیت تهران- تبریز واقع شده است. فاصله این شهر تا مرکز استان زنجان 35
کیلومتر است. اولین نامی که در متون تاریخی برای این ناحیه آورده شده، «شهرویاژ»- شهرویاز- بوده است.
در کتاب «ذیل جامع التواریخ رشیدی» نوشته شهاب الدین عبدالله بن لطف الله بن عبدالرشید الخوافی ملقب به «حافظ ابرو»
متوفی در شهر زنجان که در زمان صدارت وزیر اعظم سلطان محمد، خدابنده لو
یعنی رشیدالدین فضل الله همدانی میزیسته، در صفحات 46 و 57 چنین آمده
است؛ «... بعد از آن صدوق سلطان سعید (ابوسعید بهادر خان فرزند سلطان محمد
خدابنده لو) رحمه الله علیه را به مرقد و مشهدی که در حوالی سلطانیه که آن
را «شهرویاژ» خوانند با خواص حضرت روان گردانید و مراسم تعزیت اقامت نمود
و...»
زبان
اصلی اهالی سلطانیه ترکی آذری است که این زبان در روستاهای اطراف و شهر
زنجان در آن زمان نیز رواج داشته است. دشت شهرویاژ در بین دو رشته کوه
شمالی و جنوبی به وسعت 940 کیلومتر مربع واقع شده است و از آب و هوایی
معتدل با زمستانهایی نسبتاً سرد برخوردار است.
پس
از انتخاب چمن سلطانیه به عنوان محلی برای تعلیف اسبان نیروی نظامیا رغون
شاه در حال تردد به سوی تبریز و غرب کشور، به تدریج محلی ثابت جهت استراحت
تابستانی برای امرای ایلخانان شد و نام مغولی «قنغورالنگ» به معنی «چراگاه عقابان» برای آن انتخاب شد.
تقدیر
بر این بود که دشت قنغورالنگ در زمانی نه چندان دور به یکی از عظیمترین
شهرهای متمدن ایرانی- اسلامیتبدیل شود. در کتاب بررسی آثار تاریخی
سلطانیه (هوشنگ ثبوتی) صفحه 32 به نقل از تجزیه الامصار چنین آمده است؛
«... تمام عمارت «قنغرالنگ» را که پدر نیکوی پادشاه موسس فرموده بود... و
بعد از آن به تواتر اعصار آن را سلطانیه لقب نهاد و...»
جاده
فعلی تهران- تبریز، همان جاده و معبری است که از اوایل ظهور اسلام جهت
تردد به غرب کشور مورد استفاده قرار میگرفته است. شهر سلطانیه از تاریخ
703 (1304م) که دستور ساخت آن صادر شده، در مدت حدود 10 سال به پایان
رسیده است. این شهر در قطعهیی از مرکز چمنزار بزرگ به وسعت 35 کیلومتر
مربع بنا شده است. جغرافیای تاریخ ایران نوشته «و، بارتولد» ترجمه حمزه
سرداری صفحه 264- که جزء منابع مورد وثوق تاریخدانان ایرانی نیز محسوب
میشود- چنین آمده است؛ «در دوره مغول مملکت ایران را پایتخت جدیدی به اسم
سلطانیه به وجود آمد که بین ابهر و زنجان واقع شده بود. بنای شهر در قرن
سیزدهم در عهد ارغون خان شروع و در اوایل قرن 14 در زمان اولجایتو پایان
یافت. مطابق قول گلاویخو (179-177) سلطانیه از حیث وسعت کمتر از تبریز بود
ولی اهمیت تجاری بیشتری است. از گیلان که در قرون وسطی ابریشم کشی آنجا
رونق داشت و فقط در قرون اخیر رو به انحطاط گذاشت و همچنین از شماخی
ابریشم به سلطانیه میآوردند و هکذا از جنوب ایران پارچههای ابریشمی
و... و قالی و بالاخره امتعه هند را از جزیره هرمز به سلطانیه حمل
میکردند... غوف شاه راهنمایی از شهر سلطانیه که مرکز حیات سیاسی و تجاری
ایران بوده...»
شهر به دو قسمت اندرونی به نام «کهندژ» و بیرونی به نام «شارستان»
تقسیم میشده که ارگ سلطنتی در کهندژ، با تاسیسات و گنبدی عظیم در مرکز آن
در مساحتی حدود 50 هکتار بنا شده است. از شهر باستانی جز آرامگاه چلبی اوغلی و بقعه ملاحسن کاشی
و گنبد بزرگ کهندژ چندی باقی نمانده است و کلیه شهر در چند زلزله به ویژه
زلزله اوایل قرن 18 در زیر زمین مدفون شده است. ایستایی و سلامت نسبتاً
خوب گنبد خود نشانهیی از پیچیدگی فوقالعاده و دقت به غایت علمی
سازندگان آن است. که البته بررسی دقیق آن خارج از این حیطه گزارش است.
کهندژ را خندقی پر از آب به عمق و عرض هشت متر از شهر جدا میساخته که
تنها پلهای تاشونده (جمع شونده) ارتباط آن را با شهر میسر ساخته است. به
اعتقاد مورخین سلطان محمد خدابنده لو گنبد را محلی برای قبور خود و
خانواده اش انتخاب کرده بود... بعضی نیز معتقدند وی قصد انتقال اجساد مطهر
امامان شیعه را از نجف و کربلا به این محل در سر میپرورانده که با آگاهی
از مخالفت مقررات شیعه نسبت به نبش قبر، از این کار منصرف میشود. ولی قدر
مسلم این است که این بنای عظیم کاخ محل زندگی و دربار سلطان بوده و اغلب
مذاکرات و رویدادهای سفیران و میهمانان خارجی در آنجا انجام میشده است.
علت پیدایش سلطانیه
مهرطلبی
بشری که قدمتی به طول آغاز پیدایش انسان روی کره زمین دارد، همیشه عامل و
انگیزه اعمال و کارهای شگفت انگیز فوق «تصور» بوده است همچنان که یکی از
عجایب هفتگانه زمین مجموعه «تاج محل» در هندوستان، را عشق شاهزاده مغول نسبت به بانوی بانوانش، بانو شاه جهان به وجود آورده است. درباره علت گرایش و ایمان اولجایتو به
تشیع را- که عامل اساسی در بسط و توسعه فیزیکی شهر و همچنین انبساط فرهنگی
و ارتقای علم و دانش شده و عمده این پیشرفت و توسعه نیز به وسیله وزیر
اعظم و اول وی رشیدالدین فضل الله همدانی به انجام رسیده- علاقه وی به وصلت و پیوند مجدد با بانوی محبوب خویش عنوان کرده اند. میدانیم که مادر اولجایتو مسیحی بوده است و نیز در کودکی او را نیکلا نام نهاده بود ولی او در سنین جوانی به پیروی از ایلخانان دیگر اسلام را پذیرفته و مسلمان شده بود؛ «تصادفاً
در آن زمان شاه مغول برای سومین بار همسرش را طلاق داده بود، به خاطر
علاقه زیادی که به او داشت و دلش میخواست برای چهارمین بار با او عقد
ازدواج بندد اما مطابق اهل تسنن برای اینکه هیچ راهی در پیش نبود
ملاحسن فرصت را مناسب شمرد تا شمهیی از مزایا و آزاداندیشیهای مذهب تشیع
در این گونه موارد را به گوش سلطان بخواند و او را به حقانیت شیعه معتقد
کند. قبر این روحانی مقدس که توفیق آن را داشت که یکی از اولین پادشاهان
شیعی را در ایران بر تخت بنشاند...» (ایران امروز، سفرنامه اوژن اوین
ترجمه اصغر سعیدی ، تهران 1362، ص 37)
نقش سازنده ایرانی
باری
تمایل سلطان به رشد و توسعه شهر حتی اگر به هر دلیل دیگری هم که باشد آنچه
مسلم است این است که ایرانیان در طول تاریخ بشری یکی از پایه گذاران تمدن
بشری بوده اند و حتی پس از شکست و اسارت در دست دشمن نیز نقش تاریخی خود
را فراموش نکرده اند به طوری که پس از حمله مغول که از خونبارترین و
وحشیانهترین شکستهای ایران محسوب میشود ایرانیان نه تنها باورها،
سنتها و اعتقادات خود را از دست ندادند بلکه توانستند مهاجمان بدوی و
وحشی را که جز زبان جنگ و خونریزی، زبانی نمیشناختند در خود مستحیل ساخته
و فرهنگ و تمدن خویش را بر آنها تحمیل کنند. پذیرش تمامیخصوصیات آیینی و
ویژگیهای قومی ایرانی از طرف ایلخانان و نیروهایشان موید این مطلب است،
به طوری که حتی بعضی از ایلخانان و نوههای مهاجمان اولیه در بسط فرهنگ و
تمدن ایرانی گوی سبقت را از دیگران نیز ربودند. بیسبب نیست یکی از
درخشانترین برهههای اوج و شکوفایی هنر و ادبیات و فرهنگ ایران زمین در
همین 200 سال فتنه مغول اتفاق افتاده است. به معنی دیگر صعب و سختی و شکست
نه تنها باعث انهدام فرهنگ و تمدن ایرانی نشده بلکه ثمرهیی پربارتر و ژرف
تر از قبل را باعث شده است. سلطانیه یکی از نمودهای عینی این تئوری
میتواند باشد. باری برای رهیافت به ارائه تصویری مشخص از این بحث لازم
است درباره دو موضوع پژوهش شود. 1- شهر سلطانیه 2- گنبد سلطانیه.
شهر سلطانیه
شهر سلطانیه که نهادها و مراکز جمعیتی آن مساحتی حدود 200 هکتار است و شارستان نامیده
میشود به معنی واقعی کلمه یک شهر متمدن و پیشرفته بوده است بازار پررونق
و پرشکوه آن مرکز داد و ستد تمام شهرهای ایران بوده است. به لحاظ
ژئوپولتیک بر سر چهارراهی بود که شمال و جنوب و شرق و غرب کشور را به هم
پیوند میداد. حتی ترمینالی برای توقف کالاهای عبوری جهت بررسی و اخذ
مالیات و عوارض گمرکی محسوب میشد مثلاً محصولات شمال و غرب و تبریز و
قسمتی از شرق کشور برای رسیدن به بغداد باید با توقفی در سلطانیه ارسال
میشدند. (از طریق همدان و کرمانشاه).
قوانین
و مقررات دیوانی محتوایی عادلانه و مترقیانه داشت. توزیع ثروت و امکانات
عمومیدر حدی بسیار عالی اجرا میشد و عامل مهم چنین برنامههایی عمدتاً رشیدالدین فضل الله همدانی
وزیر اولجایتو معرفی شده است. مقررات به طریقی تنظیم شده بود که تحقیقات
علمی و آموزشهای دقیق بودجهیی فراخور بالاترین اقدامات کشوری را به خود
اختصاص دهد.
جامعه
به لحاظ سمت گیری سیاسی به سوی ارزشهای والای انسانی هدایت میشد. معیار
ارزشها نه ثروت و مال اندوزی و نه نظامیگری و جنگجویی بود. حتی
حکومتگران و ابواب جمعی نظامی و اداری دستگاه اولجایتو در برابر
شهروندانی که ارزشهای متعالی علمی و فضیلت و آگاهی و دانش و کرامت
انسانی را دارا بودند کرنش میکردند. احترام و اعزاز نه بر اساس
قطر انبان، فضولات و زائدات اغذیه نبود بلکه بر اساس وزن مغز و میزان
اندیشگی و دانش و آگاهی هر شهروند مورد ارزیابی قرار میگرفت.
این یک حقیقت انکارناپذیر است که هیچ اثر باشکوه و قابل ارزشی در فضایی
خموده و متحجر و ضد دانش و علم امکان حضور و ظهور نمییابد و اولین شاهکار
معماری دست بشر نیز که عمارت کهندژ در زمان خود در سراسر گیتی داشت
نمیتوانست بدون وجود ماهیتی فرهنگی در بطن حاکمیت تحقق یابد. به مثالی از
تاریخ بسنده میکنیم. میدانیم که جهت افزایش و ارتقای دانش و آگاهی عمومی
باید اندیشمندان و پژوهشگران و خلاصه فرهنگیان یک ملت از رفاه نسبی و
امکانات زندگی برخوردار باشند تا در سایه این بینیازی بدون دغدغه و
مشغولیت ذهنی تمامی ظرفیت و توان خویش را در نیل به آرمانهای اجتماعی و
احیای اندیشگی در جامعه به کار برند. در 715 هجری لیست حقوقی از طرف دولت
سلطان محمد خدابنده لو به ماموران پرداخت ارائه شده است که میزان حقوق
افرادی که به کارهای دولتی (یا مربوط به منافع عمومی جامعه) اشتغال
داشتهاند را تعیین کرده است و در آن لیست بالاترین حقوق متعلق به محققان و استادان است؛
«از آن جمله شهر سلطانیه که در شهور اربع و سبع مائه (704) بنیاد نهاد و
در مدت 10 سال به مرتبهیی رسانید که از بلاد ربع مسکون معمورتر شد و در
وسط سلطانیه قلعهیی بس عالی به مقدار شهری بنا فرمود و جهت مرقد خود
گنبدی بس عالی، هشت منار بر سر آن ساخته و در حوالی آن ابواب خیر از جامع
و خانقاه و مدارس و دارالسیاده که هرگز مثل آن در جهان کس ندیده و نشنیده
بفرمود و بسیاری از املاک نفیسه بر آنجا وقف کرد. چنانچه حاصل آن در عهد
دولت او به صد تومان میرسد و چون این جمله به تعلیم و ارشاد وزیر عالم و
عادل صاحب شهید خواجه رشیدالدین طاب مثواه بود نیابت تولیت به او داده و
در آنجا 10 مدرس و بیت معبد و صد نفر از طلبه علم و بیت صوفی و اداره حافظ
و هشت موذن و چهار معلم تعیین فرمود و جهت هر مدرس 1500 دینار موسوم کرد و
مهتر هر معبد 750 هزار دینار. از جهت هر طالب علم و صوفی و حافظ و موذن و
معلم 120 دینار هر روز جهت آینده و رونده که از دارالضیافه آنجا صرف کند
300 دینار تعیین فرمود... چنانچه در وقفیه مفصل مشروح است. مقرر فرمود...
و هم در سلطانیه جامعی بس عالی و مدرسهیی با دارالشفا مطابق آن بنا فرمود
که در ممالک هیچ یک را نظیر نیست.»
(نفایس الفنون فی عرایس العیون نوشته شمس الدین محمدبن محمود آملی تهران، صص 7 و 8)
تاسیس دانشگاه و مراکز علمی
در کشور پهناور ایران آن زمان که دانشگاه مستنصریه بغداد
معروفترین سازمان آکادمیک آموزش رشتههای مختلف دانش بشری بوده، بخارا و
تبریز قبل از سلطانیه دارای دانشگاههایی به سبک و سیاق مستنصریه بغداد
بوده اند. رشیدالدین فضل الله که خود پزشک نیز بوده، به عنوان وزیر اعظم و
حامی و بنیانگذار مدارس جدید، در سلطانیه اقدام به تاسیس دانشگاهها و
مراکز دیگر علمی و خدماتی و تحقیقاتی میکند.
با
توجه به اینکه تجربیات احداث چنین سازمانهایی در سه شهر بزرگ کشور در دست
بوده، رشیدالدین مدرنترین واحدهای آکادمیک را با مدرسینی به غایت فرهیخته
و اندیشمند در سلطانیه به وجود آورد «... و دارالشفایی دیگر با اطبا و
ادویه و مجموع مایحتاج و دیگر مدرسه عالی بر نمونه مستنصریه بغداد در آن
شهر ساخت.» (ذیل جامع التواریخ رشیدی، حافظ ابرو، تهران، 1317)
پس
از نقل این نکته حائز اهمیت که بالاترین امکانات و شرایط مطلوب زندگی از
آن مدرسین و فرهنگیان بوده و ارزش در جامعه علم و دانش و آگاهی محسوب
میشده است و این مثبتها مثلاً نه در اختیار نظامیان یا بازرگانان و
اقشار مشابه - که در نظامهای توتالیتر بالاترین امکانات و دستاوردهای
جامعه را نصیب شان میسازند - نبوده است، به یکی دیگر از عملکردهای حیرت
آور و فوق العاده متعالی رهبران سلطانیه میپردازیم.
رهبران سلطانیه
اولجایتو
به عنوان یکی از نوادگان چنگیز خود بهتر از هر کسی میدانست که پدران وی
چه جنایات هولناکی را در کشور مرتکب شده و چقدر عامل انحطاط و فقر، مسکنت
و طبعاً محروم ماندن تودههای عظیم مردم عاری از امکانات و شرایط بهینه
زندگی، همچنین سواد و دانش و علوم شده اند. او به تشیع ایمان آورده و سعی
در شناخت مبانی فکری آن میکرد.
شاید بتوان بدون تردید گفت این گفتار زیبای نمادین امام اول شیعیان را شنیده یا دیده بود که؛ «من علمنی حرفاً و قد صیرنی عبداً» (هر کس کلمهیی به من بیاموزد، مرا بنده خویش ساخته است.)
از همین رو یکی از تلاشهای پیگیر و جدی اش مهار بیسوادی و جهالت بوده
است. خواجه رشیدالدین فضل الله از دانش و آگاهی و قدرت علمی و رهبری
بالاتری نسبت به وزیران و مشاوران دیگر به ویژه تاج علیشاه
وزیر دوم اولجایتو برخوردار بود. و همین مساله سبب کینه خاموش نشدنی تاج
علیشاه شد تا پس از مرگ اولجایتو بلافاصله پس از قریب یک سال توطئه قتل وی
را برچیند که موفق هم شد. مامور شده بود که از تمام شیوههای راهبری و
تاکتیکی در راه نیل به مقصود که همانا جهاندن اسب شرف از گنبد گردون با
درخت دانش و بینش اش بود استفاده کند... با توجه به عدم وجود وسایط نقلیه
سریع ارتباطی بین شهرها و روستاها و سیستم تجمع و شهرنشینی خاص این
زمانها، تصمیم به ایجاد مدارس سیار میگیرد. این مدارس سیار با مدرسین
مبرز به روستاها و شهرهای کوچک اطراف سفر میکرد و کلاسهای آموزشی خود را
برپا میداشت. حافظ ابرو مینویسد؛ «سلطان سعید اولجایتو از غایت محبت دین
اسلام و دوستی محمدرسول الله(ص) و اهل بیت او دائماً با علما در مناظره و
مباحثه میبود و اهل علم را رونقی تمام و چنان علم دوست بود که بفرمود به
استصواب و فکر خواجه رشیدالدین تا مدرسه سیاره بساختند، از خیمههای کرباس
و دائماً با اردو میگردانیدند و در آنجا مدرسی چنین تعیین فرمود، چنانچه
شیخ جمال الدین حسن بن المظهری و مولانا نظام الدین عبدالملک و مولانا
نورالدین تستری و مولانا عضدالدین آوجی و سید برهان الدین عیری و قریب صد
طالب علم (دانشجو) را در آنجا اثبات کردند و ترتیب ماکول و ملبوس و الاغ و
دیگر مایحتاج ایشان مهیا فرمود تا دائم در بندگی حضرت میباشند و در
سلطانیه در ابواب الی مبارک مدرسه انشا فرمود و شانزده مدرس و معبد و
دویست طالب علم را اثبات فرمود. تا چنان شد که در زمان دولت او روز بازار
علم و فضل رواجی تمام یافت و تمامت آن معانی به مساعی جمیله خواجه
رشیدالدین بود که سلطان را در این معنی تحریص فرمودی تا چندان فاضل و عالم
در آن زمان مبارک پیدا شدند که به وصف نگنجد.» (مجمع التواریخ سلطانیه، به
اهتمام محمد مدرسی زنجانی، انتشارات اطلاعات، 1364 ، صص 30 - 29) شرح این
شگفتیها که 700 سال پیش در گوشهیی از این سرزمین پهناور و جاودان رخ
داده است، به واقع به وصف نگنجد. به قول نجم الدین رازی در مرصاد العباد؛ «سامان سخن گفتن با لبها نیست.»
در
همه بحثهای دیگر خدمات کشوری نیز امور به همین منوال در جریان بوده است.
با توجه به اهمیت موضوع به یک مورد دیگر که مساله بهداشت و پزشکی کشور در
آن زمان بود، به طور مختصر میپردازیم و کار جدی در این زمینه را به
محققان و استادان وامیگذاریم.
آنچه مسلم است، سه واحد بیمارستانی بزرگ در شهر سلطانیه وجود داشته است. در نحوه اداره بیمارستان و پزشکان و پرسنل آن در سلطانیه متاسفانه جزییات بیشتری در دست نیست ولی در مورد ارگ تبریز
که مدتی رشیدالدین فضل الله در آنجا بوده، جزییات بیشتری به جای مانده و
با توجه به اینکه خواجه رشیدالدین قبلاً در تبریز چنین شیوه و متدی را در
اداره بیمارستانها (دارالشفاها) به کار میبرده، منطقی به نظر میرسد که
در سلطانیه اشکال تکامل یافتهتری از عملکردهای قبلی در تبریز را به اجرا
گذاشته باشد محمد مدرسی زنجانی در مجمع التواریخ السلطانیه (29) از قول
حافظ ابرو مینویسد؛ «... بزرگ ترین بنیاد خیریه خواجه رشیدالدین فضل الله
که در شکوه و عظمت بینظیر بود «ربع رشیدی» نام داشت که
در شرق شهر تبریز، در غرب شهر غازانیه... تاسیس شد... و شامل عماراتی عالی
و مدرسه و کتابخانه معتبری، دارای 60 هزار جلد کتاب از بهترین نفایس کتب
که از اطراف و اکناف جهان جمع آوری شده بود و به زبانهای مختلف در دسترس
اهل دانش و هنر قرار گرفته بود، و عمارت به، کنان کوه، معروف به ربع رشیدی که به حقیقت شهری است معمور و مثل عمارت سلطانیه که همچنان عمارت در هیچ شهری نیست...»
خواجه
در مکتوب دیگری که به پسر خواجه سعدالدین حاکم قنسرین و عواصم نوشته است
از آبادی ربع رشیدی چنین توصیف میکند؛ «... اکنون به میامین قدوم علما و
یمن همت فضلا به اتمام پیوست و در او 24 کاروانسرای رفیع که چون قصر خورنق
منیع است و به رفعت بنا از قبه مینا گذشته و هزار و پانصد دکان که در
متانت بنیان از قبه هرمان سبقت برده و 30 هزار خانه دلکش در او بنا کرده
ایم و حمامها خوش هوا و بستانها باصفا و حوانیت و طواحین و کارخانههای
شعربافی و کاغذسازی و رنگرزخانه و دارالضرب و... حافظ قرآن 200 نفر کوفی،
بصری، شامی، علما و فقها و 400 نفر طبیب حاذق از هند، چین، مصر و شام و
دیگر ولایات 50 نفر، هر یکی پنج نفر را تعلیم دهند. غرض از تسطیر این است
که 50 نفر صوف باف از انطاکیه و اسیواس، و طرسوس بفرستد، نه به زور روانه
دارالسلطنه تبریز کند.» (مجمع التواریخ سلطانیه، به اهتمام محمد مدرسی
زنجانی، انتشارات اطلاعات، 1364، صص 33-32-31-30)
در
این نقل سه مورد قابل توجه است که اشاره موکد به آنها خالی از لطف نیست.
اول اینکه حافظ ابرو خود مورخی چیره دست و از شخصیتهای برجسته علمی
سلطانیه و از مشاوران نزدیک خواجه رشیدالدین بوده و در بیان عظمت ربع
رشیدی این مکان را به «سلطانیه که نظیری ندارد» تشبیه میکند، و این نظر
را که نظام اجتماعی و عملکرد مجریان در متدولوژی اداره نهادها و
سازمانهای فرهنگی، خدماتی و عام المنفعه در سلطانیه مطمئناً پیچیده تر و
اساسی تر از این مقدار که تواریخ مربوط به سازمانهای شهری سلطانیه آمده
است، بوده، تایید میکند. دوم اینکه پزشکان خارجی مشغول در پایتخت، هر
کدام موظف به تعلیم پنج ایرانی بوده اند که طبعاً در دوره اول اقامت
پزشکان خارجی، 250 طبیب حاذق ایرانی آماده کار میشدند. نتیجتاً مجموعه
تجربیات دانش پزشکی تمام کشورهای مترقی و پیشرفته جهان، در اختیار پزشکان
سلطانیه قرار میگرفت، و سوم اینکه فضای سیاسی کشور، در پرتو تفکر باز و
عدالت خواهانه رهبران، فضای آزاد، و دموکراتیک، و عاری از استبداد و
زورگویی بوده است، و بازگویی خیلی مختصر و دو کلمهیی «نه به زور» حاکی از
مرسوم و شایع، و عادی بودن این شیوه حکومتی در جامعه و حتی در برخورد با
اتباع خارجی بوده است. و نیز این مساله که روابط خارجی ایران با کشورهای
مشترک المنافع تحت پرچم ایران (فدراتیو) کاملاً گسترده و نزدیک بوده است.
در
اینجا بررسی اساسی از استخوان بندی و استیل معماری شهر و نحوه استقرار
اماکن مختلف و چگونگی و بافت طبقاتی شهر و موارد متعدد دیگر را به مقالی
دیگر موکول میکنیم، و به مورد دوم، یعنی اصلیترین مکان و محل ابنیه به
جا مانده از گذشت اعصار و قرون، (گنبد سلطانیه) میپردازیم، همان طوری که
گفته شد شهر به دو بخش کهندژ و شارستان تقسیم شده است. که کهندژ ارگ
سلطنتی و مرکز حکومت و کاخ رهبری بوده و با خندقی آبی از شهر جدا میشده
است.
پی نوشت؛--------------------------
-1
در طول تاریخ کشور پهناورمان یکی از متجاوزان آثار به فرهنگ و تمدن،
غربیان بوده اند. اگر کشور کهنسال ما، گاه و بیگاه در زیر چکمهها و
شمشیرهای زورمداران و چپاولگران ضجه زده است، غارتگران فرهنگ کشورمان کمتر
از آنها بر ما ستم نکرده اند و اکثر کتابها و آثار هنری و باستانی ما را
به غارت برده اند. مطمئناً ما صدها جلد کتاب و هزاران شعر درباره فعل و
انفعالات و روند زندگی در شهر سلطانیه داشته ایم که به تاراج رفته است. به
نمونهیی از اعتراف اندک یکی از مهاجمین بنگرید. آدام اولئاریوس (مستشرق
آلمانی) چنین میگوید؛ «شهر سلطانیه بر دشتی هموار در حالی که هر دو طرف
آن را رشته کوههایی از جمله در سوی راست کوه کیدر پیامبر فرا گرفته، واقع
شده است... یک نرده آهنین قسمت بالای مسجد را از سایر بخشها جدا کرده و
محراب را تشکیل داده بود، در این محراب تعداد زیادی کتب قدیمیبه زبان
عربی قرار داشت که در ازای برخی از آنها پنج ربع ساعد و پهنایشان تقریباً
برابر با یک ساعد بود. حروف یک انگشت درازا داشته و سطور آن به وسیله آب
طلا و مرکب سیاه به صورتی بسیار استادانه نوشته شده بود. من به چند برگ
این کتابها دست یافتم و آنها را به کتابخانه دربار شاهزاده نشین هلشتاین
برای مراقبت و نگهداری سپرده ام» (سفرنامه آدام اولئاریوس، ترجمه
احمدبهپور، تهران 1363، صفحه 1147)
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
دوشنبه 23/9/1388 - 15:37
دانستنی های علمی
وقتی گور فرعون مشهور مصر باستان، توتن خامون، را در سال 1922 گشودند چند ظرف عطر یافتند، گواه این كه ثروتمندان...
یشینه استفاده از روغنهای معطر گیاهی طولانی و برجسته است. مصریان باستان
احتمالاً بیشترین كوشش را هزاران سال پیش برای پرورش عطر درمانی كردهاند
(حدود زمانی كه چینیان باستان در حال پرورش طب سوزنی بودند، ولی آنان این
روش را عطر درمانی نمینامیدند). وقتی گور فرعون مشهور مصر باستان، توتن خامون، را در سال 1922 گشودند چند ظرف عطر یافتند، گواه این كه ثروتمندان مصر باستان از كندر و مر معطر استفاده میكردهاند.
دو
گروه در مصر باستان از روغنهای معطر گیاهی و برخی عطرهای معدنی استفاده
فراوان میكردهاند. یكی گروه ثروتمندان بود كه استفاده آرایشی و تشریفاتی
از آنها میكردند و دیگری گروه حكیمان درباری و روحانیون معابد مقدس بودند
كه برای درمان دردها و زخمها و بیماریها آنها را تجویز میكردند، و چنین
بود كه استخراج و داد و ستد مواد معطر تجارتی و صنعتی عظیم در مصرباستان
بود.
وضع شبیه این در فرهنگ همسایه شرقی مصر باستان یعنی فرهنگ سومری، و خیلی دورتر از آن در امپراتوری چین نیز وجود داشت. فینیقیها
كه تجار بینالمللی دوران باستان بودند نقش اصلی را در داد و ستد مواد
معطر در كشورهای حاشیه دریای مدیترانه و بینالنحرین اجرا میكردند. یونانیان
باستان از روغنهای معطر گیاهی برای درمان زخمها و بیماریها و كاهش
دردها و ورمها و نیز برای زیبایی پوست استفاده میكردند. نظام پزشكی روم باستان
استفادههای گوناگون از آنها میكرد. به طور كلی میتوان گفت كه حكیمان
دوران باستان از آثار درمانی روغنهای معطر گیاهی خیلی خوب آگاه بودند.
استفاده از داروهای گیاهی، كه روغنهای معطر بخشی از آن بود، روش اصلی
درمان بیماریها تا زمان پیدایش پزشكی نوین اروپایی در نیمه قرن نوزدهم
بود.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
دوشنبه 23/9/1388 - 15:35
دانستنی های علمی
زهره
نام عربی ناهید است و ستاره اهل طرب و ستاره مخصوص زنان و اهل زینت و تجمل
است و لهو و طرب و عشق و ظرافت به او اختصاص دارد. میگویند كه وقتی هاروت
و ماروت، دو فرشتة خدا....
اگر
در شبهای بلند تابستانی، پس از غروب خورشید رو به غرب بایستید، در افق
«ستارهای» بسیار درخشان میبینید كه گاه روشناییاش لحظاتی خیرهتان
میكند. این جرم درخشان و زیبا نه ستاره، بلكه سیاره زهره،
خواهر زمین، است. زهره دومین سیاره منظومه شمسی از سوی خورشید است كه به
سبب اندازه و جنس سنگیاش از دیرباز خواهر دوقلوی زمین خوانده شده است. در
آسمان شامگاهی شبهای بهاری و تابستانی، درخشش این سیاره جلوه خاصی به افق
غربی میدهد و گاه قرار گرفتن آن در كنار هلال باریك ماه زیبایی آن را
دوچندان میكند. بشر سیاره زهره را، كه بعد از ماه دومین جرم درخشان در
آسمان است، از زمانهای پیش از تاریخ میشناخته و ردپای آن در فرهنگ بشری
بسیار دیده میشود. در متون خط میخی بابلیها، كه شرح رصدهاییاند احتمالاً مربوط به 1600 سال پیش از میلاد، از این سیاره نام برده شده است. بابلیها این سیاره را ایشتار (Ishtar) مینامیدند و تجسم زنانگی و الهه عشق بود. مصریان باستان بر این باور بودند كه زهره متشكل از دو جرم مجزاست و آن را در آسمان صبحگاهی تیوموتیری (Tioumoutiri) و در آسمان شامگاهی آُآیتی (Ouaiti) مینامیدند. یونانیان باستان نیز كه دقیقاً چنین باوری داشتند «ستارة» صبحگاهی را فُسفُروس (Phosphoros) یا «آورندة نور» و «ستارة» شامگاهی را هِسپِروس (Hesperos) یا «ستارة شامگاهی»
مینامیدند. البته آنها در دوره هِلِنی دریافتند كه این دو جرم در واقع یك
سیارهاند. هِسپِروس در زبان لاتین به «وِسپِر» و فُسفُروس به «لوسیفِر»
ترجمه شد، واژهای شاعرانه كه بعدها برای اشاره به فرشته راندهشده از
بهشت بهكار رفت. رومیها بعدتر این سیاره را، به احترام الهه عشق در
فرهنگ خود، ونوس (Venus) نامیدند و یونانیها هم آن را به الهه عشق خودشان، آفرودیت
(Aphrodite)، منتسب كردند. این سیاره تقریباً در همه فرهنگهای جهان به
نام الهه عشق، زیبایی، باروری و زنانگی نامگذاری شده و در برخی فرهنگها،
اهمیتی بسیار بیشتر از یك جرم صرفاً درخشان و زیبا داشته و مثلاً پایه
تقویم یك قوم بوده، مانند قوم مایا، یا در میان برخی دیگر پرستش میشده است، مانند یونانیان و رومیان باستان. این سیاره در فرهنگ هندی به شوكرا (Shukra)، به معنی خالص و پاك، و در میان اخترشناسان چین باستان به تایپه (Tai-pe)، یعنی زیباروی سفید، مشهور است. در فرهنگهای شرق دور ـ ژاپن، چین، كره و ویتنام ـ به زهره «سیارة فلزی» میگویند.
اقوام مختلف استرالیا آن را بارنومبیر
(Barnumbirr) مینامند كه پیامآوری از دنیای مردگان است و نیز پیام عشق و
محبت زمینیان را به درگذشتگان عزیزشان میرساند. در ایران نیز از دیرباز
این سیاره را ناهید مینامیدند ـ نام دیگر آناهید یا
آناهیتا، ایزدبانوی آبها. زهره نیز نام عربی این سیاره است. زهره در نظر
اعراب «ستارة» اهل طرب و مخصوص زنهاست.
در میان اسطورهها آناهیتا،
آناهید یا ناهید، كه در زبان فارسی به معنای دور از آلودگی است، نامی
اوستایی برای ایزدبانوی هندوایرانی آبها، باران و باروری در مذاهب ایران
باستان است. بسیاری از ویژگیهای این ایزدبانو به ایشتار نزدیك است و به
احتمال بسیار همچون «میترا» از ایزدانی بوده كه پیش از پیدایش زرتشت در میان مردم ایران و نواحی اطراف ـ ولو به نامهای دیگر ـ پرستش میشده است. آبان یشت، كه یكی از یشتهای بلند اوستاست، مربوط به ایزدبانو ناهید
است كه به صورت دوشیزهای بسیار زیبا و بلندبالا و خوشپیكر توصیف شده كه
برای ازدواج و عشق پاكِ بیآلایش، كه موجب تشكیل خانواده شود، اهمیت
فراوانی قائل است. تنپوشی زرین پیكرش را میپوشاند، در دستش دستآویزهای
گرانبها و در گوشش گوشوارههای زرین دارد و بر گردنش سینهریزی از گوهر
آویخته است. روی سرش نیز تاجی هشتگوش، آراسته با صد ستاره و زیور، نمایان
است. این ایزدبانو در دوران ساسانیان به یكی از
الهههای بسیار مقدس برای ایرانیان تبدیل شد و به چنان مقامی در باورهای
ایرانیان دست پیدا كرد كه نهتنها معابد بسیار مجلل و باشكوه برای او
ساخته شد، بلكه تندیسها و نمادهای این ایزدبانو را نیز در جایجای این
سرزمین پهناور مییابیم. از میان معابد ناهید، معابد همدان و شوش و
كنگاور، كه ویرانههای آن هنوز پابرجاست، از همه مجللتر بوده است. معابد
ناهید در ایران و ممالك همجوار اغلب كنار رودهای پرآب بنا شده است. مرغابی و سرو، كه نماد آزادی و آزادیجویی است، از نشانههای مخصوص ناهید است. همچنین نیلوفر، گل اساطیری آبزی، نیز به آناهیتا منسوب است. در فرهنگ ایران باستان روز آدینه،
كه جمعكننده روزهای هفته است، به ناهید اختصاص دارد. در اسطورههای
ایرانی، آناهیتا (ناهید) نهتنها ایزدبانوی آبها، بلكه سرچشمه رودهای
جهان است. ناهید، به فرمان پروردگار، از فراز آسمان باران و تگرگ و برف و
ژاله فرو میبارد كه به گله و رمه میافزاید و سراسر كشور از او خوشی و
نعمت میگیرد. در یشت پنجم اوستا، این رود (چشمه) بهعنوان فزاینده حیات و
چارپایان و گیاهان و چشمهای كه به همه كشورها رونق و حركت میبخشد نیایش
میشود. ناهید نهتنها دشتها را حاصلخیز و بارور، بلكه نطفه مردان و
زهدان زنان را پاك و منزه میكند. زنها را در وضع حمل یاری میرساند و
شیر در پستان آنها جاری میسازد. چنانكه گفته شد، زهره نام عربی ناهید است
و ستاره اهل طرب و ستاره مخصوص زنان و اهل زینت و تجمل است و لهو و طرب و
عشق و ظرافت به او اختصاص دارد. میگویند كه وقتی هاروت و ماروت، دو فرشتة
خدا، به زمین آمدند، زنی از فرزندان نوح به نام زهره پیش آنها رفت و از
شوهرش شكایت كرد. آنها بر وی فتنه شدند و او را از شوهرش جدا كردند و شوهر
را كشتند. اما او، كه از آنها اسم اعظم خدا را آموخته بود، آنان را فرو
گذاشت و خود به آسمانها رفت. برخی میگویند كه خداوند او را به صورت
ستارهای مسخ كرد.
چون زنی از كار بد شد روی زرد مسخ كرد او را خدای و زهره كرد (مثنوی معنوی)
از شرحی كه ابوریحان بیرونی
در التفهیم در باب خواص و مظاهر زهره آورده چنین برمیآید كه رابطه زهره
با آب و سپیدی و رویش و زایش و تولیدمثل و طرب و زیبایی و عشق و مسائلی از
این دست انكارناپذیر است و قراین نشان میدهد كه زهره همان ناهید،
ایزدبانوی آب، است. بنا بر منابع نجومی كهن، روز آدینه به زهره نیز اختصاص
داشته است.
زنان
سرشناس، جاودانه بر سطح زهره با پیشرفت دانش بشر، فضاپیماهایی راهی این
سیاره شدند و از پستی و بلندیها و عوارض جغرافیایی سطح این سیاره
نقشههای كاملی تهیه كردند. انجمن بینالمللی نجوم (IAU) وظیفه نامگذاری
عوارض سطح سیارات و همچنین اجرام تازه كشفشده را از1919 بر عهده دارد.
طبق مصوبه این انجمن، عوارض جغرافیایی سطح كرات مختلف همگی به نام
انسانهای مشهور حقیقی یا اسطورهای نامگذاری میشوند. مثلاً تمام عوارض
سطح كره ماه به نام دانشمندان جهان و عوارض سطح سیارة عُطارِد به نام
هنرمندان و نویسندگان نامگذاری شدهاند. اما عوارض سطح سیاره زهره تماماً،
جز یك مورد، به نام زنان سرشناس ملتهای جهان، نامهای دخترانه در
فرهنگهای گوناگون، یا ایزدبانوهای زمین و حاصلخیزی و باروری در فرهنگهای
مختلف نامگذاری شدهاند. در میان اسامی جاودانشده بر سطح زهره، 30 نام
ایرانی هم دیده میشود كه البته تلفیقی هستند از نامهای رایج در زبانها
و گویشهای مختلف ایران. از میان الهههایی كه نامشان بر زهره جاودان شده
میتوان به آناهیت (الهة ارمنی حاصلخیزی)، آرامایتی (الهة ایرانی حاصلخیزی)، بیبی پَتمه (الهة زنان در فرهنگ تركمن)، سوسن خوتین (الهة حاصلخیزی و باران در تاجیكستان و ازبكستان)، و زمین (الهة
ایرانی) اشاره كرد. همچنین بر سطح زهره به نام زنان نویسنده، شاعر، نقاش،
آهنگساز، هنرپیشه، خواننده، پزشك، وكیل، هوانورد، فضانورد، اخترشناس،
فیزیكدان، زیستشناس، ریاضیدان، شیمیدان، محقق، اقتصاددان، فمینیست، مصلح
اجتماعی، ملكهها و پرنسسهایی از دوران باستان تا امروز و زنان سرشناس
دیگر برمیخوریم، ازجمله: جین آستین (نویسندة انگلیسی)، اورِلیا (مادر
ژولیوس سزار)، كلارا بارتون (بنیانگذار صلیب سرخ امریكا)، اگنیا بارتو
(شاعر اسپانیایی)، پِرل باك (نویسندة امریكایی)، آگاتا كریستی (نویسندة
انگلیسی)، كلئوپاترا (ملكة زیبای مصر)، ماریا سِلِسته (دختر گالیله)،
الیزابت كورپمَن (اخترشناس لهستانی)، آریل دورانت (تاریخنگار و همسر ویل
دورانت)، مولان (سلحشور تاریخیـافسانهای چین در قرن ششم میلادی)،
نِفِرتیتی (ملكة زیبای مصر باستان)، لیزا جیا كوندو(مونالیزا)، ساسكیا
(همسر رامبراند نقاش و مدل نقاشیهای او)، فوسایه ایچیكاوا (فمینیست
ژاپنی)، جِروشا جراد (فیزیكدان هندی)، ایرِن ژولیو كوری (دختر ماری و
پیركوری، فیزیكدان، برندة جایزة نوبل)، فریدا كالو (نقاش مكزیكی)، فلورانس
نایتینگل (پرستار ایتالیایی)، النا ریچاردز (بنیانگذار دانش اكولوژی) ،
اَن سولیوان (معلم هلن كلر)، گرترود استاین (نویسنده و مدتی همسر ارنست
همینگوی)، ویرجینیا وولف (نویسندة امریكایی)، و بسیاری افراد دیگر كه شاید
نامشان برای ما ناآشنا باشد اما قطعاً در رشتة خود تأثیرگذار و منشأ
خدماتی چنان شایسته به جامعه خود، و حتی جامعه جهانی، بودهاند كه نامشان
تا ابد جاودان خواهد ماند. مانند هموطن خود ما كه شاید بسیاری از ما
نمیشناسیمش اما نامش بر یكی از عوارض سطح زهره جاودان شده است: دكتر آذر
اندامی، پزشك و باكتریشناس پژوهشگر انستیتو پاستور ایران.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
دوشنبه 23/9/1388 - 15:34
دانستنی های علمی
داستانهای
عاشقانهای که زنان در آنان نقش فعال دارند و شخصیت و موقعیت این زنان
نشانی از نگاه زمانهی باستان به زن در خطهی ایران میباشد...
ادب
کهن فارسی، یکی از غنیترین ادبیات جهان است، چه در گسترهی حماسه که
شاهنامهی فردوسی نمونهی برجستهی آن است، چه در عرصهی قصههای عاشقانه
و عامیانه که هزار و یک شب با اصل هند و ایرانی خود نمونهی بارزی از آن
هستند و چه در گسترهی منظومههای عاشقانه که شاعران سخنپروری چون
گرگانی، نظامی، جامی و دیگران داستانهای کهن را به نظم درآوردهاند.
داستانهای عاشقانهای که زنان در آنان نقش فعال دارند و شخصیت و موقعیت
این زنان نشانی از نگاه زمانهی باستان به زن در خطهی ایران میباشد.
هنگامیکه
گوته در "دیوان غربی ـ شرقی" خود از هفت شاعر بزرگ جهان نام میبرد و هر
هفت شاعر ایرانیاند، نشان از تأثیر ژرف ادب فارسی بر این بزرگترین شاعر
کلاسیک آلمان دارد. با این تفاوت که گوته در آن زمان زیباترین منظومهی
عاشقانهی فارسی یعنی "ویس و رامین" و نیز رباعیات خیام را نمیشناخت. اما
اینکه خود ما ایرانیان تا چه اندازه به بررسی و نقد این آثار پرداختهایم،
جای دریغی بیش نیست.
تاریخ
ادبیات فارسی کولهباریست که متأسفانه در کولهی اهل قلم نیز چندان یافت
نمیشود. پس چگونه میتوان غنا و ژرفنای این ادب را بهیاری جست، هنگامی
که شناختی از آن در دست نیست. اگر به بررسیهای سطحیای چون نگاه
ناسیونالیستی سعیدی سیرجانی بنگریم، که چگونه با چوبِ عربِ بیفرهنگ خط
بطلانی بر شخصیت لیلا میزند و شیرین را به خاطر ایرانیبودنش بر عرش
اعلاء مینشاند و یا فقدان بررسیهای علمی در این زمینهها، درمییابیم که
غنای این آثار را آنگونه که باید درنیافتهایم.
از
آنجا که ادبیات معاصر فارسی را ادامهی ادبیات کهن میدانیم و پرداخت به
ادب کهن را به هماناندازه ضروری که به ادب معاصر، در این گفتار به
نمونههای گونهگونی از شخصیتهای زنان در ادبیات کهن فارسی میپردازیم.
داستان عاشقانهی "ویس و رامین" "ویس و رامین" داستانی بسیار کهن است که پژوهشگران زمان آن را دورهی اشکانیان تخمین زدهاند.
شاه
ایران به نام مؤبد در جشنی بهاره از شهروی زیبا خواستگاری میکند. شهرو
اما خود را در خزان زندگی میبیند و با این بهانه خواستگاری شاه را رد
میکند. شاه از او دختری میخواهد، اما شهرو تنها پسرانی دارد. شاه از او
میخواهد که اگر زمانی صاحب دختری شد، دختر را به ازدواج او درآورد و شهرو
که فکر نمیکرد، دوباره کودکی باردار شود، با شاه پیمان میبندد و از قضا
ویس را باردار میشود. این پیمان اما تا روز ازدواج ویس با برادرش ویرو به
فراموشی سپرده میشود. روز ازدواج فرستادهای از سوی مؤبد به گوران میآید
و پیمان شهرو را به او یادآور میشود و از او میخواهد که دخترش را برای
شاه بفرستد. ویس بر سر مادر فریاد میکشد که وی چگونه دختر متولد نشدهاش
را به عقد شاه درآورده و به فرستاده میگوید که وی اکنون شوهر دارد و مؤبد
پیر و احمق است و همسر جوانی نباید بجوید.
در
آن شب اما ویس دشتان میشود و با ویرو همبستر نمیشود. از سوی دیگر مؤبد
به شاهان دیگر از پیمانشکنی شهرو مینویسد و سپاه جمع میکند تا با جنگ
زن خود را به دست آورد. هرچند که قارن پدر ویس در جنگ کشته میشود اما
سپاه ویرو در جنگ پیروز میشود. پیش از آنکه سپاهیان تازهنفس که در راه
بودند به جنگ بپیوندند، مؤبد کارزار را رها میکند و به سوی گوران، جایگاه
ویس میراند. مؤبد متوجه میشود که ویس حاضر نیست با او برود، بنابراین
برای شهرو نامهای مینویسد و از پیمانش یاد میکند و نیز هدایای بسیاری
برای شهرو میفرستد. شهرو هدایا را میپذیرد و شبانه دروازهی قصر ویس را
بر مؤبد میگشاید. پیش از آنکه ویرو به گوران بازگردد، مؤبد ویس را به سوی
مرو میبرد. با بازگشت ویرو، شهرو وی را از تعقیب مؤبد بازمیدارد.
میان
راه پردهی کالسکهی ویس به کنار میرود و رامین با دیدن ویس زیبا به او
دل میبازد. دایهی ویس با شنیدن احوال ویس به مرو میرود. ویس از او
میخواهد تا بوسیلهی جادویی توان جنسی مؤبد را برای یکسال از بین ببرد.
دایه طلسمی میسازد و آن را کنار رودی چال میکند، تا پس از یکسال آن را
بیرون آورده و توان جنسی را به مؤبد برگرداند. اما بر اثر طوفانی طلسم
برای همیشه گم میشود. بنابراین ویس که دو بار ازدواج کرده است، همچنان
باکره میماند.
از
سوی دیگر رامین دست به دامان دایه میشود تا آشنایی رامین را با ویس فراهم
کند. دایه اما خواست رامین را نمیپذیرد، تا آنکه رامین با دایه همبستر
میشود و پس از همآغوشی مهر رامین بر دل دایه مینشیند و دایه پس از مدتی
که در گوش ویس از رامین میگوید، سرانجام او را راضی به دیدار رامین
میکند. ویس نیز به رامین دل میبازد. در ابتدا از پادافراه (مکافات)
وحشت دارد اما در زمانی که مؤبد به سفر میرود، دایه دو عاشق را به هم
میرساند. تصویر این همآغوشی از سوی گرگانی یکی از زیباترین صحنههای
اروتیک ادبیات جهان محسوب میشود.
ز تنگی دوست را دربرگرفتن / دو تن بودند در بستر چو یک تن
اگر باران بر آن هر دو سمنبر / بباریدی نگشتی سینهشان تر (ص129)
مؤبد
تهدید میکند که ویس را کور میکند، اما ویس به تندی به همسر پاسخ میدهد
که مرا از پادافراه نترسان و هر چه میخواهی با من بکن، اما من تا زندهام
دل از رامین برنمیدارم.
وگر تیغ تو از من جان ستاند / مرا این نام جاویدان بماند
که جان بسپرد ویس از بهرِ رامین / به صدجان میخرم من نام چونین (ص133)
داستان
طولانیتر از آن است که در اینجا حتی خلاصهای از آن را بیان شود. پس از
کشمکشهای فراوان، فرستادن ویس به گوراب و بازگرداندن او و یا زندانی کردن
ویس در قلعه و یا دور کردن رامین از مرو و حتی ازدواج کوتاهمدت رامین با
گلنار، باز هم ویس و رامین به رابطهی خود ادامه میدهند. تا سرانجام با
پند دایه ویس تصمیم میگیرد که در هنگام شکار و نبود مؤبد کودتا کند و
رامین را جای مؤبد بر تخت بنشاند. ویس با زنان مهتران و نامداران به
آتشگاه خورشید میرود و گوسفندانی قربانی کرده و به مستمندان میبخشد. اما
در بازگشت ویس و رامین با چهل جنگی در لباس زنانه از آتشگاه به دژ میروند
و در هنگام تاریکی با شمشیر و آتش زدن دژ مردان مؤبد را میکشند و گنج را
برداشته و از مرو به سوی گیل و دیلم میگریزند. در آنجا رامین سپاهی دور
خود گرد میکند و چون تمام گنج با اوست شاهان دیگر نیز به فرمان او
میآیند. از سوی دیگر مؤبد تنها مانده نیز بوسیلهی گرازی کشته میشود. و
رامین بر تخت شاهنشاهی مینشیند.
ویس
و رامین صاحب دو فرزند میشوند و ویس در سن هشتادویک سالگی میمیرد.
رامین نیز پس از مرگ ویس پادشاهی را به پسر خود میسپارد و تا روز مرگ به
آتشکاه میرود. پس از سه سال که رامین نیز میمیرد، جسد او را در کنار ویس
به خاک میسپارند و تن آنان در این جهان و روان آنان در مینو به یکدیگر
میرسند.
تنش را هم به پیش ویس بردند / دو خاک نامور را جفت کردند
روان هردوان در هم رسیدند / به مینو جان یکدیگر بدیدند (ص 372)
میبینیم
که عشق به رامین وحشت از پادافراه را در ویس از بین میبرد و در تمام
داستان او برای عشق ورزیدن با رامین نهتنها دست به ترفند میزند، بلکه از
جان نیز مایه میگذارد. چیزی که به این اثر چهرهای یگانه میبخشد و آن را
از دیگر آثار ادبیات فارسی متفاوت میسازد، نمیگویم از ادب فارسی باستان،
بلکه به کل از ادب فارسی، چراکه چنین شخصیت زنی را ما حتی در ادب معاصر
نیز نداریم.
در
داستان ویس و رامین ما از موزیک غمگین، آه و ناله و عشق عرفانی چیزی
نمیشنویم. آنها با اشعار عاشقانه و موسیقی شادند و تصویرهای اروتیک
داستان، عشقی زمینی را به تصویر میکشند. ویس زنی است که به همسرش،
پادشاه، خیانت میکند و به همین خاطر از او کتک میخورد، زندانی میشود و
یا به مرگ تهدید میشود. اما او به عشق پشت نمیکند تا اینکه با کودتایی
همسرش را از سلطنت خلع کرده و رامین را به جای او مینشاند.
اگر
به موقعیت مادر و پدر ویس بنگریم، میبینیم که تا پیش از مرگ قارن، باز هم
تصمیمها با شهروست و کلاً صحبتی از قارن نیست. شهروست که با مؤبد پیمان
میبندد. اوست که پیشنهاد ازدواج با ویرو را به ویس میدهد و ویس شادان
این پیشنهاد را میپذیرد. و باز اوست که زمینهی ربودن ویس از سوی مؤبد را
فراهم میکند و ویرو را مانع میشود تا او ویس را از چنگ مؤبد بازگرداند.
شهرو قدرتمندترین فرد خاندان به نظر میرسد و ویس دختر چنین مادری است که
اگر از مادرسالاری در آن خاندان نگوییم، حداقل نشانی از پدرسالاری نیز
نمیبینیم. ویس شخصیت اصلی داستان است و شخصیت و اعتماد به نفس او در
ادبیات فارسی یگانه است. ویس در تمام داستان فاعل است، چه در زبان تند و
گزندهاش و چه در رابطهی عاشقانهاش. در این رابطه من تنها به نمونهای
از سخن گرگانی بسنده میکنم.
چو کامِ دل برآمد این و آن را / فزون شد مهربانی هردوان را (ص130)
این
جملهی شاعر نشانگر این است که ویس تنها کام نمیبخشد و رامین تنها کام
نمیگیرد، بلکه هر دو به یکدیگر کام میبخشند و کام میگیرند. و پس از
همبستری مهر هر دو به یکدیگر افزون میگردد. زبان دوسویهی جنسیای که جای
آن حتی در ادبیات معاصر فارسی نیز خالیست.
دو چهرهی لیلا در اشعار جامی و نظامی
قصهی
لیلا و مجنون، عشقی ممنوعه در میان دو قبیلهی دشمن است. عشقی که از همان
ابتدا بیسرانجامی آن بر هر دو عاشق آشکار است. لیلا در "مثنوی هفتاورنگ"
جامی در مقایسه با "کلیات نظامی گنجوی" دو چهره دارد. اگر در اشعار نظامی
لیلا پاسیو تصویر شده است، جامی وی را فعال توصیف کرده است. روایت جامی
حاکی از آن است که با اینکه لیلا اجازه ندارد مجنون را ببیند، اما پنهانی
مجنون را ملاقات میکند. پدر لیلا پس از خبردار شدن این ملاقات، دخترش را
با ترکهی خیس میزند. لیلا زیر شکنجه تنها بخاطر جدایی از مجنون فریاد
میکشد و نه از درد ترکه.
نظامی
مینویسد که لیلا عشقش را پنهان میکند. در خفا میگرید و جلوی دیگران
لبخند میزند و تنها به سایهاش از عشقش میگوید تا نامش لکهدار نگردد.
بنابراین با پدر و همسرش هیچ برخوردی نمیکند.
جامی
اما افکار لیلا را به تصویر میکشد. لیلا زن را همچون پرندهای با بالهای
بسته میانگارد. زنی که نمیتواند برای خود تصمیم بگیرد و به همین دلیل
اگر عشق برای مرد هنر است، برای زن عیب محسوب میگردد.
لیلا
برای مجنون مینویسد که مجبورش کردهاند ازدواج کند و تمام مدت تحت نظر
است و نیز اینکه او نمیگذارد همسرش به او دست بزند و همسر چون تنها اجازه
دارد از دور وی را بنگرد، بیمار گشته است. او آرزو میکند که همسرش بمیرد
تا او بتواند مجنون را ببیند.
در
اشعار جامی لیلا و مجنون سه بار پس از ازدواج لیلا یکدیگر را پنهانی
ملاقات میکنند. سومین ملاقات پس از مرگ همسر لیلاست که مجنون یک شب را با
لیلا به سر میبرد، بیآنکه جامی از رابطهی جنسی آن دو البته چیزی
بنویسد.
لیلا
پس از مرگ مجنون میمیرد و پیش از مرگ از مادرش میخواهد که وی را زیر پای
مجنون مدفون کنند و چنین است که لیلا را در کنار مجنون و در گور وی به خاک
میسپارند.
اگر
مجموعهی فرهنگ و سنت دو قبیله را در نظر بگیریم، میبینیم که لیلا تا چه
اندازه در عرصهی اندیشه، گفتار و کُنش سنتشکن بوده است. لیلایی که تنهای
تنهاست. نه دایهای دارد که به او یاری رساند و نه هیچگونه امید و دست
یاری در محیط بسته و تنگ جنگهای بدوی قبیلهای. در این میان مادری دارد
که در نهایت تماشاگری بیش نیست. حتی مرگ همسرش هم راهی برای پیوند او با
مجنون نمیگشاید. تنها مرگ است که آن دو را به یکدیگر پیوند میدهد، در
وحدت اجساد و روانهایی که از جبر چنین زندگیای رها گشتهاند.
رودابه و سیندخت
زال
و رودابه بیآنکه یکدیگر را ببینند، به یکدیگر دل میبازند. زال از زیبایی
رودابه شنیده است و رودابه از پهلوانی، هشیاری و زیبایی و هنر زال. نخستین
قدم را در آشنایی رودابه برمیدارد که ندیمههایش را برای چیدن گل به
اطراف سپاه زال میفرستد و ندیمهها توجه زال را به خود جلب کرده، با او
وارد سخن میشوند و برای همان شب با زال در قصر رودابه وعدهی ملاقات
میگذارند. زال پنهانی وارد قصر میشود و با رودابه پیمان میبندد که یا
با وی ازدواج کند و یا کفن بپوشد و رودابه نیز پیمان میبندد که تنها با
وی ازدواج کند. اما این عشقی ممنوعه است که هر دو به آن آگاهند، چراکه
سام، پدر زال و بویژه منوچهر پادشاه ایران مخالف این ازدواجاند. رودابه
از نژاد ضحاک است و منوچهر وحشت دارد که فرزند آندو بیشتر به سوی مادر
ببرد و رسم و رسوم ضحاک بار دیگر جان بگیرد و ضحاک قدرت گیرد. مهراب، پدر
رودابه و شاه کابل که میترسد منوچهر کابل را به آتش بکشد، تنها راه را در
کشتن رودابه و سیندخت، مادر رودابه، در ملاء عام میبیند. اما سیندخت
مهراب را راضی میکند که به او این شانس را بدهد که به دیدار سام رود و با
راضی کردن پدر زال، منوچهر نیز رضا دهد.
سیندخت
با ندیمههایش به سیستان سفر میکند و خود را تنها به عنوان فرستادهی
مهراب معرفی میکند. سام از فرستادهی زن و هدایای بسیار، شگفتزده
میشود. سیندخت با سخنوریِ چیره تمام تقصیرها را بر گردن مهراب میاندازد
و از سام میخواهد که خون مردم بیگناه کابل را نریزد، چراکه کابل از آن
سام است. اما پیش از آنکه هویت خود را آشکار کند، از سام پیمان میگیرد که
به او و خانوادهاش صدمهای نرساند. سام پیمان میبندد و سیندخت پس از
آشکار کردن هویتاش، باز از او خواهش میکند که آرامش مردم کابل را برهم
نزند. شگفتزده از زیبایی و ترفند سیندخت، سام با سیندخت به زندگیاش
سوگند میخورد که به خانواده و شهر سیندخت صدمهای نزند.
در
این داستان سیندخت نهتنها مادری مهربان، بلکه زن مدبری تصویر شده است که
برای هر مشکلی چارهای میجوید. هم بانوی شبستان است و هم زنی سیاستمدار
که بسیار داناست و در واقع ازدواجی که در داستان ناممکن به نظر میرسد، با
تدبیر و کُنش سیندخت، باز میشود و سام باقی ماجرا را تا ازدواج زال و
رودابه پی میگیرد.
منابع:
فخرالدین اسعد گرگانی، ویس و رامین، مقدمه و تصحیح و تحشیه، دکتر محمد روشن، صدای معاصر، تهران 1377
نورالدین عبدالرحمان بن احمد جامی، مثنوی هفتاورنگ، تحقیق و تصحیح اعلاخان افصحزاد و حسین احمد تربیت، مرکز مطالعات ایرانی، تهران 1378
نظامی گنجوی، کلیّات خمسه نظامی، مطابق نسخه تصحیحشده وحید دستگردی، انتشارات راد، تهران 1374
ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بکوشش جلال خالقی مطلق، نیویورک
جلال خالقی مطلق، یادداشت های شاهنامه، بخش چهارم، زیر چاپ
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
دوشنبه 23/9/1388 - 15:33
دانستنی های علمی
او
به خشایارشاه پیشنهاد ازدواج نیز داد که بدلایلی این پیوند صورت نگرفت. در
سالهای دهه شصت میلادی (دهه چهل خورشیدی) نیروی دریایی ایران...
آرتمیس
Artemis نخستین زن دریانورد ایرانی است كه درحدود ۲۴۸۰ سال پیش، فرمان
دریاسالاری خویش را از سوی خشایارشاه هخامنشی دریافت كرد و اولین بانویی
است كه در تاریخ دریانوردی جهان در جایگاه فرماندهی دریایی قرار گرفته است.
در سال ۴۸۴ پیش از میلاد، هنگامی كه فرمان بسیج دریایی برای شركت در جنگ با یونان از سوی خشایارشاه صادر شد، آرتمیس فرماندار سرزمین كاریه با پنج فروند كشتی جنگی كه خود فرماندهی آنها را در دست داشت به نیروی دریایی ایران پیوست.
دراین جنگ كه ایرانیان موفق به تصرف آتن شدند،
نیروی زمینی ایران را ۸۰۰ هزار پیاده و ۸۰ هزار سواره تشكیل میداد و
نیروی دریایی ایران شامل ۱۲۰۰ ناو جنگی و ۳۰۰ كشتی ترابری بود. همچنین
آرتمیس در سال ۴۸۰ پیش از میلاد در جنگ سالامین
Salamine كه بین نیروی دریایی ایران و یونان در گرفت شركت داشت و دلاوری
های بسیاری از خود نشان داد و با ستایش دوست و آشنا روبرو شد.
او
در یكی از دشوارترین شرایط در جنگ سالامین، با دلیری و بیباكی كممانندی
توانست بخشی از نیروی دریایی ایران را از خطر نابودی نجات دهد و به همین
دلیل به افتخار دریافت فرمان دریاسالاری از سوی خشایارشاه رسید.
او به خشایارشاه
پیشنهاد ازدواج نیز داد که بدلایلی این پیوند صورت نگرفت. در سالهای دهه
شصت میلادی (دهه چهل خورشیدی) نیروی دریایی ایران، برای نخستین بار ناو شكن بزرگی را به نام یك زن نام گذاری كرد و او «آرتمیس» بود.
ناو شكن آرتمیس در دوران خدمت دریاسالار فرج الله رسایی به آب انداخته شد و سالها بر روی آبهای خلیج همیشه فارس پاسدار سواحل ایران بود.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
دوشنبه 23/9/1388 - 15:32
دانستنی های علمی
"نفر تی تی" زیبا که در نوجوانی به همسری اخناتون در امده بود مورد عشق و
تحسین گستردهای بود. در یکی از بناهای تاریخی نوشته شده است که او...
زنان مقتدر در مصر باستان
1- نفرتی تی
شهبانوی اعظم "نفرتی تی"، او و مادرش تئیی
نیز با اخناتون ( فرعون عصیانگر ) در رویای یک خدای واحد شریک بودند و هر
دو روی فرعون نفوذ زیادی داشتند. "نفر تی تی" زیبا که در نوجوانی به همسری
اخناتون در امده بود مورد عشق و تحسین گستردهای بود. در یکی از بناهای
تاریخی نوشته شده است که او "بانوی دلربایی، و مورد قبول عامه بود، زنی
بود که وجودش ارباب دو سرزمین (مصر علیا و سفلی) را خوشحال میکرد.
"اخناتون به واقع گرایی اعتقاد داشت و آن را به عنوان یک مفهوم جدید در
هنر مطرح کرد. کارهای باقیمانده از ان زمان بیش از تصاویر آرمانی (ایده
الیستی) سلطنت قدیم به هنر امروزی شباهت دارد. فرعون هنرمندان پایتختش را
وا میداشت تا موضوعاتشان را شبیه واقعیت خلق کنند. چینها، ابروها و...و
حتی خود اخناتون را با چانه دراز ناخوشایند و شکم گردش تصویر کنند.
اخناتون و نفرتی تی در صلح در شهر رویاهای فرعون فقط چند سالی زندگی کردند.
نفر
تی تی به عنوان ملکه اینده اخناتون، اتاقهای زیبایی در قصر سلطنتی داشت.
افراد دربار در انجا جمع میشدند به امید ان که علاقه ملکه کوچک آینده را
جلب کنند. "اولین ولز " اتاقهای ملکه اینده را در بیوگرافی نفر تی تی
توصیف کرده است.
نفر تی تی، چشمهایش را در تختخوابی که توسط یکی از
بزرگترین هنرمندان "طیوه" کنده کاری و نقاشی و طلا کوب شده بود باز
میکرد. تشکها و بالشهایش از نرم ترین نوع پشم بز بود... ملافههای
تخت از لطیف ترین و نرم ترین کتانهای دستباف بود و گونههای او روی زیر
سری هلالی شکل از چوب کنده کاری و نقاشی شده قرار میگرفت...
روی
دیوارها نقاشی شده و روی زمین پردههای نقش دار اویخته یا گسترده شده بود
تا جلوی گرمای خورشید یا ماسه بیابان را هنگام وزش باد بگیرد. در ان جا
میزهای متعدد کوچک و بزرگ و صندلیها و چهارپایههای کوچک و زیبا و جود
داشت...در ان جا اسباب و اثاثیه ای بود که از چوب سدر - که از لبنان وارد
میشد و کمیاب بود - و نیز از ابنوس که با آج و ورقههای طلا یا گل
میخهای طلا تزئین شده بود. مثل اثاثیه ظریفی که قرنها بعد در اروپا
ساخته شد این وسایل را بدون به کار بردن میخ میساختند.
روی هر سطح
براقی، چراغهای بزرگ زیبا و گلدانهایی پر از گل قرار داشت و در
کاسههایی از شیشه رنگی براق، ماهیها شنا میکردند. و در همه جا چیزهای
کوچک عالی که مصریها دوست داشتند... مثل مجسمههای کوچک خدایان و حیوانات
مقدس از چوب... سفال، مرمر، نقره یا طلا پراکنده بود.... در ان جا
گیلاسهای پایه دار و گلدانهای کوچک و بطری و کوزهها و کاسههایی در
تمام اندازهها و انواع ممکن وجود داشت که غالبا مرصع کاری شده بودند.
بسیاری از اینها، هدایایی بود که اخناتون به او هدیه کرده بود. تمام مصریها برای تهیه هدایای نامزدهایشان ولخرجی میکردند.
2- حَتشِپسوت
فراعنه سلطنت جدید، مصر را از یک کشور مجزا به یک قدرت بین المللی تبدیل کردند. پسر احمس، آمنحوتپ یکم، برای تقویت سلطه مصر بر همسایه جنوبی اش، نوبه، تلاش کرد.
فرعون
بعدی، تحوطمس یکم، سپاه مصر را به شرق فرستاد تا بعد از سپری کردن مسیری
حدود 1800 کیلو متر به رود فرات برسند. نوه او تحوطمس سوم، بالاخره سلطه
غیر قابل منازعه مصر را بر تمام خاور نزدیک و نوبه تثبیت کرد. در دوره
حکومت او امپراطوری مصر به اوج رسید.
رسیدن تحوطمس سوم به قدرت آسان نبود، زیرا هنگام مرگ پدرش، پسر بچه ای بیش نبود. مادر خوانده اش به نام حتشپسوت
نایب السلطنه شد، یک فرمانروای موقت که تا زمانی که فرمانروای قانونی به
سنی برسد که بتواند بر تخت بنشیند، حکمرانی میکرد. حتشپسوت همسر فرعون
بود و بعد از درگذشت همسرش، او تخت را برای خودش میخواست. ابتدا او
تحوطمس سوم را از دربار دور کرد، سپس وزیر و سایر کارگزاران مهم را برای
ملاقاتی فراخواند.
بعد
از جمع شدن تمام کارگزاران، حتشپسوت وارد اتاق شد. او با زیر پا گذاشتن
تمام رسوم و ائینها، مثل یک مرد فرعون لباس پوشیده بود: یک دامن مردانه
کوتاه به تن داشت که دم شیری از آن اویزان بود و حتی یک ریش مصنوعی طلایی
هم گذاشته بود. هنگام بالا رفتن از تخت، او خود را شاه نامید و نخستین
فرعون زنی شد که تا به حال به شکل رسمی بر مصر حکومت میکرد. کاتبانی که
درست نمیدانستند او را چه خطاب کنند. معمولا حتشپسوت را "خانم اعلیحضرت" میخواندند.
طی دوره بیست و یک ساله حکومت، او توجهش را بیش از جنگ و نبرد به بازرگانی
معطوف کرد. حتشپسوت بخشی از ثروتش را برای شروع یک برنامه ساختمانی مصرف
کرد. یکی از زیبا ترین معماریهایی که حتشپسوت هزینه ان را تامین میکرد،
معبد سوگواری اش بود که از سنگ آهک سفید بنا شده بود و "دیر البحری"
نامیده میشد و بین رود نیل تا غرب طیوه قرار داشت. آرامگاه حتشپسوت نه یک
قسمت از این بنا بود و نه به شکل فراعنه قدیمیتر به شکل هرم. بلکه بدن او
همانند سایر فراعنه جدید در "دره پادشاهان" valley of
the kings" در دره ای بیابانی در غرب معبدش به خاک سپرده شد. در آن جا،
کارگران درون تخته سنگهای خارا، تونلهایی را میکندند تا محلی مخفی برای
پنهان کردن پیکر فراعنه از دست سارقان آرامگاه به وجود بیاید. فعالیتهای
حتشپسوت مصر را مقتدرتر و شکوهمند تر کرد. پدر یکی از درباریان قدیمی او
به نام ایننی، حکومت او را چنین توصیف کرده است: حتشپسوت موضوعات دو
سرزمین (مصر ) را براساس اندیشههایش حل و فصل میکرد. مصر در برابر او
یکی از اعقاب عالی خداوند و رسول او بود، به حالت تسلیم کار میکرد...
خانم حاکم که برنامههایش عالی بود، هنگاه سخن گفتن هر دو منطقه (مصر
علیا و مصر سفلی) را خشنود میکرد.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
دوشنبه 23/9/1388 - 15:31
ایرانگردی
کلئوپاترا از هزاران لوازم طبیعی زیبایی استفاده میکرده تا قدرت
افسانهای خود را حفظ کند. عطرهای او به طور یقین چهره تاریخ را عوض کرد،
زیرا...
شاید
امروز بیشتر از همیشه به درک این جمله رسیده ایم که: زن موجود پیچیدهای
است. جنگهای بسیاری در طول تاریخ به خاطر زنان درگرفته و خونهای بسیاری
ریخته شده. زن موجود پیچیدهایست و این پیچیدگی باعث جذابیت او در نوع خود
میباشد. اما در طول تاریخ خانمها و یا بانوان به این درک رسیده اند که
چگونه این جذابیت را حفظ کرده و چگونه بر آن بیفزایند!! هر چقدر آنها
زیباتر باشند جذابتر هستند و این صلاح خوفناکترین اسلحهایست که آنها به
آن دست یافته اند. یکی از وسایلی که به جذابیت آنها میافزاید " آرایش " آنهاست. مطلب زیر مستنداتی از جهان باستان درباره زنانی است که میخواستند زیبا بمانند.چگونه؟ با ما در طول تاریخ سفر کنید.
اولین رژلبها حدود پنج هزارسال پیش درشهر قدیمی اور نزدیک بابل درست شده بود. در مصر همسایه اور کلئوپاترا
از هزاران لوازم طبیعی زیبایی استفاده میکرده تا قدرت ارغوانی افسانهای
خود را حفظ کند. عطرهای او به طور یقین چهره تاریخ را عوض کرد، زیرا "مارک آنتونی"
شیفته رایحه دلپذیر عطرهای او شده بود. "کلئوپاترا " مرتباً با شیر الاغ
گل سرخ و نعنای هندی حمام میگرفت و از لوازم آرایشی ساخته شده و دانههای
ساییده شده کنجد استفاده میکرد.
او
نظیر بیشتر زنان مصری علاقه وافری به استفاده از حنا و روغن گردو برای
سیاهتر و درخشانتر کردن گیسوانش داشت و از مدادهای مشکی ابرو و چشم
استفاده میکرد که از پودر سنگ سرمه یک ماده فلزی شکننده و ترد با رنگ
درخشان مایل به آبی درست شده بود تا تاثیر نگاهش را دوچندان کند. سایههای
آبی و سبز زیبای چشم او چیزی غیر از پودر بسیار نرم سنگهای کم بهاتر مانند لاجورد و مالکیت
نبود که نه تنها پوست را از تابش اشعههای قوی خورشید محافظت میکرد بلکه
مصرف آرایشی نیز داشت. لوازم آرایشی دیگر کلئوپاترا، که چندان چنگی به دل
نمیزند، رژلبها و روژگونههای او بودند که رنگ قرمز ارغوانی داشتند و از
تخم مورچه پودر شده و کنه قرمز ساییده شده درست میشدند.
زنان تبسی
(=Thebes منطقه ای در مصر باستان) به خوبی میدانستند که چگونه از رنگها و
پودرهای طبیعی برای صورت، بدن و موهایشان استفاده کنند. ملکهها و بانوان
نجیب زاده مصری را با کوزههای مرمرسفید، دفن میکردند که محتوی لوسینها و
معجونهایی بود که به تمام بدنشان میمالیدند. در گورهای این زنان، جعبه
وسایل آرایش، برای جهان پس از مرگشان قرار داده میشد که حاوی مدادهای
چشم، ریمل، موم زنبور و آینههایی بود که از مس بسیار صیقل یافته درست شده
بود و دستههایی از عاج حکاکی شده داشت. در مقایسه با سایر فرهنگهای آن
زمان، مصریها بسیار به ظاهر خود میرسیدند و بدان میبالیدند. پس جای تعجب
نیست اگر نقشهای ترسیمی از آن دوران که در مقبرههای متعلق به پنج هزار
سال پیش از میلاد مسیح، یافت شده کاربرد وسیع لوازم آرایش چشم و ابرو را
نشان میدهد. جای شگفتی است که بازماندههای لوازم آرایش چشم که در اهرام
ثلاثه یافت شده حاکی از آن است که این لوازم را از مواد سختی نظیر سولفید
سرب و زغال درست میکرده اند که ممکن بود چشمها را ناراحت و ملتهب کند.
مواد آرایشی صورت به رنگ قهوه ای متمایل به قرمز حاوی خاک رسی بود که درصد
بالایی آهن داشت و به صورت مصریان رنگ خاصی میداد و حتی دوای ضد چین وچروک
نیز وجود داشت که از گاو وحشی و تخم شترمرغ درست شده بود! خوشبختانه این
داروهای طبیعی در طول زمان به دست فراموشی سپرده شده اند، اما سایر
ابداعات مصریها تا امروز باقی مانده اند. بیشترین امتیاز اختراع اولین
لوازم آرایش و زیبایی را میتوان به مصریان قدیم داد. آنها علاقه خاصی به
خوشبو کنندههای بسیار معطر داشتند، لوازمی قدیمی مانند ظرفهای حاوی
عطرهای بسیار گرانبها و اسانسهای روغنی برای خوشبو کردن صاحبانشان در
"زندگی پس از مرگ" در اهرام پیدا شده است.
بازرگانان عرب
که درخاورمیانه سفر میکردند و محمولههای گرانبهای ادویه، کندر و درخت
مرمکی (Myrrh) بار شترهایشان بود، این روغنهای معطر را میفروختند. این
محمولهها قیمت گزافی داشتند و حتی گاه قیمتشان بیشتر از طلا بود.
ازدستورعملهای زیبایی که ازقرون گذشته به دستمان رسیده میتوانیم اطلاعات
مفیدی کسب کنیم. مصریان قدیم اولین کسانی بودند که علاوه بر لوازم آرایشی
و عطریات، صابون را به وسیله پاک کننده طبیعی به نام ساپونین Saponin
درست میکردند. همچنین چربیهای حیوانی و روغنهای معطر را به صابون افزودند
و آن را به عنوان پاک کنندههای خانگی و وسیلهای برای استحمام بکار
بردند. آشوریان نیز به آبهایی که در آن استحمام میکردند
روغنهای معطر گرانبها میافزودند و در حفظ سلامت و بهداشت شخصی خود بسیار
دقیق بودند. محصولات نرم کنندههای پوست بدن بسیار شهرت داشتند و موادی که
بر پوست بدن میمالیدند برای اولین بار در حدود هزار سال پیش از میلاد
مسیح بکار برده شدند. این مواد را از پودر سنگ خارا
درست میکردند و زنان آشوری برای ماساژ بدن و نرم کردن پوست از آن استفاده
مینمودند. مصریان و آشوریان پیش از دوش گرفتن (کاری که بیشتر مواقع انجام
میدادند)، با مشتی شن بدنشان را به شدت میمالیدند تا منفذهای پوستشان
تمیز شود. زنان و مردان آشوری بسیار به موهای خود میبالیدند و همیشه آنها
را با دقت خاصی میبافتند، روغن میزدند و معطر میکردند. گلولههای کوچکی
از موم معطر خود را نزدیک پوست سر قرار میدادند تا در طول مراسم تشریفاتی
بوی آنها به کمک گرمای بدن آزاد و از طریق تعرق به گردن سرازیر شود و تا
اواخر شب نیز بوی آنها باقی بماند، مردان ریشهایشان را مانند درختان زینتی
به اشکال عجیب و غریبی میبافتند و میآراستند، موی صورتشان نمادی از قدرت
و استقامت بود و حتی چند ملکه مصری در تشریفات خاص ریش مصنوعی زراندود
میگذاشتند.
همان طورکه در جعبه لوازم آرایش توتو
Thuthe زن یک نجیب زاده، که در موزه بریتانیا نگهداری میشود دیده ایم،
آرایش شب نیاز به وقت بسیار داشت. وسایلی که دراین جعبه مییابیم عبارتند
از: کفشهای راحتی (صندل)، بالش کوچکی برای قراردادن بازوان (به منظور
استراحت، زیرا آرایش کردن بسیار وقت میگرفت) سنگ پا برای نرم کردن پوست و
زدودن موهای بدن، مدادهای چشم از جنس چوب و عاج که با پودرهای رنگی
استفاده میشد، یک ظرف برنزی برای ترکیب رنگها و سه کوزه برای کرمهای
صورت.
یونانیان قدیم
نیز چیزهایی درباره آرایش میدانستند، گرچه ریمل آنها ترکیبی از صمغ و
دوده بود کمی خشن به نظر میرسید. زنان یونانی گونههایشان را با خمیرهای
گیاهی که از میوه توت و دانههای له و خرد شده درست شده بود رنگ میکردند
تا بدانها رنگ درخشان و سالمی دهند. همچنین عادت خطرناکتری را رواج دادند
و آن استفاده از سرب سفید و جیوه برای پوست صورتشان بود تا رنگ صورتشان
مانند گچ سفید به نظر رسد. اما این مسئله برای آنها ناشناخته بود که
فلزهای سنگینی مانند اینها از طریق پوست جذب میشود و منجر به مرگ
زودرسشان میگردد. این عادت تاسف انگیز تا قرون متمادی به طول انجامید. جالینوس،
پزشک یونانی، این مسئله را تشخیص داد و نوشت:" چهره زنانی که اغلب صورتشان
را با جیوه رنگ میکنند، با وجود سن کم مانند صورت میمون پیرو چروکیده
میشود." شهرت جالینوس هم به دلیل مهارت فوق العاده اش در پزشکی بوده و هم
به خاطراینکه برای اولین بار کرم سردی از موم زنبور، روغن زیتون و گلاب
درست کرده وی همچنین مشاهده کرد که حلزونهای باغی خوب له شده، مرطوب کننده
بسیار موثری هستند و برای چند قرن این موجودات را در لوازم آرایشی بکار
میبرند.
رسم
دیگر یونانیان که کمی خوشایند تر از رسوم پیش مینمود استفاده از حنا
برای رنگ کردن ناخنهای انگشتان دست و پا به همان ترتیبی که ما امروزه
ناخنمان را لاک میزنیم بود. همچنین از موی بز رنگ شده، ابروی مصنوعی درست
میکردند و به کمک صمغها و رزینهای طبیعی، به پوست خود میچسباندند. با
این وجود، رومیها بودند که بسیاری از عادات زیبایی امروزی را بوجود
آوردند. با گسترش امپراطوری روم در اروپا، استحمام روزانه در حمامهای
عمومی که با گلاب معطر شده بود بسیار رواج یافت. همچنین رومیها به ساختن
تیغهایی از برنز صیقل یافته عادت تراشیدن ریش را در بین مردان شایع کردند.
زنان و مردان نجیب زاده به استحمام با شیر الاغ ادامه دادند و ملکه پوپایا
هنگام سفر الاغهایش را نیز با خود میبرد. همسر نرون"
Neron " مردان نجیب زاده به استحمام با شیر الاغ ادامه دادند تا شیر مورد
نیاز برای حمام را داشته باشد. زنان اشراف رومی کاربرد لوازم آرایش طبیعی
را با مداد کشیدن به دور چشمانشان، رنگ کردن گونههایشان با خمیرقرمز رنگی
که از پوست سوسک درست شده بود و با مالیدن روغنهای معطرو خوشبو به
موهایشان در بریتانیا رواج دادند. یکی از جنبههای ظاهری آرایش که وقت
بسیارزیادی هم میگرفت رنگ کردن موها بود. رومیها عادت داشتند که انواع
گوناگونی از رنگ موهای طبیعی را بکار بردند که یکی از آنها از آهک زنده و
خام معدنی که رنگ طلایی قرمز درخشانی به موهایشان میداد، درست میشد. با
خیساندن پوست گردو در روغن زیتون، روغن گردو درست میکردند تا موهایشان به
رنگ قهوه ای پر رنگ درمیآید و دیگر خاکستری یا سفید نشود. در روم قدیم،
موی بلوند و بور را نماد بدی میدانستند. اما با ورود دختران برده
اسکاندیناوی، زنان اشراف شروع به رنگ کردن موهای سیاه خود به رنگهای
روشنتر و بلوند کردند و برای این کار از دم کرده غلیظ گل و میوه درخت
زعفران استفاده میکردند. اکلیل کوهی میوه درخت سرو کوهی – اژس اردج مواد
اصلی داروهای تقویتی مو بودند که جلو ریزش مو را میگرفتند و گلهای زعفران
و موم زنبور نیز برای نرم کردن پوست به کار میرفت."پلینی دی الدر" نیز
کار برد بسیاری از لوازم طبیعی زیبایی کرم میوه به، زعفران و گلاب فاسلیس
را ذکر کرده است. همچنین در یادداشتهای وی به کاربرد وسیع عطر پر دوام و
غلیظ چیپر از شهر سیپروس بر میخوریم. بسیاری از این مواد هنوز در لوازم
آرایش امروزی وجود دارند و میتوان آنها را دربسیاری از داروهای خانگی
موثر به کاربرد. ماده طبیعی دیگری که خوشبختانه در اثر مرور زمان طرد شد و
امروز مورد استفاده قرار نمیگیرد عبارت است از فضله کرکودیل که ممکن است
باور نکنید، اما ماسک صورت بسیار مشهوری در روم بود.
گردآوری:گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
دوشنبه 23/9/1388 - 15:30