هر قتل 100 تومان!
مشهور است که وی اغلب شب و نصف شب در سر خدمت حاضر میشد و با آمپولهای مخصوص خود «انژکسیون»آمپول داغ، آمپول هوا و... بیماران را راحت میکرد
احمد احمدی فرزند محمدعلی مشهور به پزشک احمدی در سال 1266 در یکی از محلات تبریز به دنیا آمد. در سنین نوجوانی به کار فروش دارو سرگرم شد. پزشک احمدی از شکنجهگران حکومت پهلوی بود.
حدود سال 1307 در 41 سالگی به تهران آمد و در بیمارستان احمدی تهران که بعدها به بیمارستان سپه موسوم گردید، به کار پرستاری پرداخت. او با مشاهده اعمال پزشکان سعی میکرد امور پزشکی را بیاموزد. سر و کار با بیماران متعدد اهمیت واقعی بیماری و درد را در نظرش کم اهمیت جلوه میداد. او زمانی اقدام به دایر کردن داروخانه کوچکی در مشهد نمود. همین که میگفتند از تهران آمده و در یکی از بیمارستانهای مهم مرکزی کار میکرد، برای معروفیتش کافی بود تا مردم به او مراجعه نمایند هر چند که سواد اندکی داشت.
در سال 1310 در دوران ریاست آیرم بر شهربانی وارد یکی از مهمترین ادارات مرکز شد. به ظاهر گفته میشد که طبیب مخصوص شهربانی است و تنها رئیس کل آن اداره و شاید چند نفر مامورین عالیرتبه از کارهای او خبر داشتند.
وی متهم به قتل جعفر قلیخان بختیاری (سردار اسعد)، خان باباخان اسعد (برادر سردار اسعد)، محمد فرخی یزدی (شاعر و مدیر روزنامه طوفان)، دکتر تقی ارانی (رهبر گروه کمونیستی 53 نفر) و تیمورتاش (وزیر دربار رضا شاه) بود. پزشک احمدی تحت فرمان دو رئیس شهربانی، آیرم و بعد مختاری خدمت کرده است و این دو رئیس شهربانی از مهمترین عوامل کشتار، اختناق و سرکوب مخالفین رضاشاه بودهاند.
شغل حکومتی
احمدی در زمان ریاست رکنالدین مختار، نامآورتر گردید. مشهور است که وی اغلب شب و نصف شب در سر خدمت حاضر میشد و با آمپولهای مخصوص خود «انژکسیون»آمپول داغ، آمپول هوا و... بیماران را راحت میکرد. وی مردی به ظاهر مقدس بود. یکی از همسایگانش در خیابان ناصرخسرو قسم میخورد روزی به خانه ما آمد و گفت مگر شما مسلمان نیستید؟ پرسیدم چرا؟ در این موقع اشارهای به آن اطاق که ویالون و قرآن در آن بود، نمود و گفت در قیامت جواب خدا را چه میدهید؟ همیشه تسبیح در دست داشت و پیوسته وردی را زیر لب زمزمه میکرد. او را زمانی شفاءالدوله نیز میخواندند. تکیه کلام این مرد کوتاه قد، عبارات به مرگِ عزیزت، به مرگِ عزیزم و قسم به قرآن مجید و به ایزد منان بود. اهل دعا و عبادت بود. بسیار زبانباز، پرحرف و مأکول بود و هیچ واقعهای سبب ترک صبحانه و ناهار و شامش نمیشد. وی میگفت: «حرف حق بسیار ارزنده و قابل احترام است، اما نباید حرف حق را به صرف حق بودن بر زبان راند باید همیشه گوش به فرمان و مطیع بود و از بیان حقایق ابا داشت.» به دستور رضاشاه و ریاست شهربانی، زندانیانی که دیگر ضرورتی به زنده ماندن آنها احساس نمیشد، با بهرهگیری از تخصص پزشک احمدی در تزریق آمپول هوا در بیمارستان شهربانی یا محل دیگر کشته میشدند.
احمدی برای هر قتلی انعامی میگرفت. اگر مقتول از کله گندهها مثل سردار اسعد و تیمورتاش بود، انعامش صد تومان و همین حدودها بود. و اگر از خرده پاها و اشخاص غیر معروف در تهران و زندان بود، نفری ده الی پانزده تومان میگرفت
احمدی برای هر قتلی انعامی میگرفت. اگر مقتول از کله گندهها مثل سردار اسعد و تیمورتاش بود، انعامش صد تومان و همین حدودها بود. و اگر از خرده پاها و اشخاص غیر معروف در تهران و زندان بود، نفری ده الی پانزده تومان میگرفت. همان طوری که پاسبانان و مامورین شهرداری برای سگ کشی از قرار سگی پنج قران یا یک تومان میگرفتند، این احمدی هم مقاطعه برای آدمکشی داشت... احمدی هم آدم میکشت؛ اما با نرخ بیشتری و این اضافه نرخ خون انسان بر سگ نه از این جهت است که در نظر احمدی و دستگاهی که او در پناه آن کار میکرد، انسان با سگ فرق داشت بلکه اضافه را برای دادن تصدیق میگرفت.
احمدی، یک پسربچه مازندرانی را که اصلا تقصیرش معلوم نبود، آمپول زد و بیچاره تا 24 ساعت دائم فریاد العطش میزد و سر خود را به دیوار میکوبید و آب میخواست ولی احمدی كمك به وی را ممنوع کرده بود وی تاكید كرده بود کسی نزدیک او نرود تا بمیرد و بالاخره بعد از 24 ساعت که بدنش از تشنگی آتش گرفته بود، مرد.
قتل تیمورتاش
پزشک احمدی در نظر داشت برای کشتن تیمورتاش (وزیر دربار رضاشاه)از سم استفاده کند، به این ترتیب که به جوجه بریان او که از خانه تیمورتاش آورده میشد، مقداری سم تزریق کند. پزشک احمدی هر روز به بهانه بازرسی ظرف غذا، غذای تیمورتاش را در اتاق رئیس زندان مشاهده میکرد و با سرنگ مقداری زهر به جوجههای بریان تزریق مینمود.
تیمورتاش هم که از طریق خانوادهاش که مبالغی به زندانبانان رشوه داده و آنها را به سوی خود متمایل ساخته بودند از ماجرای کشتن خود مطلع شده بود، از خوردن غذای مسموم خودداری میکرد، او فقط نان و آب میخورد و آب را هم در بطریهای سربسته و مهر و موم شده از خانه برایش میآوردند.
نقشه بعدی مسموم کردن قرصهای دارویی تیمورتاش بود که آن هم با شکست روبرو شد. تا این که بالاخره داروی مسموم را به زور به وی نوشاندند، پزشک احمدی مرتبا به دخمه محل زندان تیمورتاش سرکشی میکرد و میخواست بداند کی میمیرد، او میخواست هر چه زودتر از مرگ تیمورتاش مطمئن شده، گزارش تمام کردن او را به روسای خود بدهد. برای همین بالش تیمورتاش را روی دهان او قرار داده و محکم فشار میدهد و در همان حالت نگه میدارد. تقلای تیمورتاش هم بیفایده بود تا این که بیحرکت شده و برای همیشه چشمانش را میبندد.
قتل فرخی یزدی
فرخی یزدی شاعر و مبارز آزادی خواه و مدیر روزنامه طوفان، که به خاطر مبارزات سیاسی اش و به خاطر اشعار حماسی و انقلابی اش در زندان به سر برد بعد از شنیدن خبر ازدواج ولیعهد با فوزیه مصری و قانون مجلس در ایرانی کردن فوزیه به دستور رضاشاه در اشعاری عروسی ولیعهد را دارای عواقب ناگواری دانست. چند بیت از این اشعار چنین است:
دلم از این خرابیها بود خوش زانكه میدانم خرابی چونكه از حد بگذرد آباد میگردد
دلم از این عروسی سخت میلرزد که قاسم هم چنانكه نینوا نزدیک شد، داماد میگردد
به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زآن رو که بنیان جفا و جور بی بنیاد میگردد
در سال 1310 در دوران ریاست آیرم بر شهربانی وارد یکی از مهمترین ادارات مرکز شد. به ظاهر گفته میشد که طبیب مخصوص شهربانی است و تنها رئیس کل آن اداره و شاید چند نفر مامورین عالیرتبه از کارهای او خبر داشتند
رضا شاه پس از شنیدن این ابیات به شدت عصبانی شده و دستور قتل او را صادر کرد. ابتدا قصد بر این بود که فرخی یزدی را مسموم نمایند و دستور این کار نیز صادر شد، اما هر بار پیش از مسموم کردن، زندانیان دیگر او را از موضوع باخبر میکردند و فرخی از خوردن غذا خودداری میکرد. پس از آن تصمیم جدید در مورد وی این بود: فرستادن به بیمارستان زندان به بهانه معالجه، آن هم شبانگاه به بهانه این که وی به بیماری تیفوس مبتلا است و این بیماری جان زندانیان را تهدید میکند و بایستی واکسن ضد بیماری به وی تزریق کنند. فرخی یزدی را در تاریخ 21/7/1318 شبانه از زندان به مریضخانه بردند.
روز 25/7/1318 پزشک احمدی و سرهنگ نیرومند رئیس زندان و جلادهای دیگر در اتاق فرخی حضور داشتند . محل این فاجعه در اتاق دستشویی مریضخانه زندان پایین بود . پزشک احمدی آستین هایش را بالا زد . فرخی می خواست نعره بکشد ولی چند نفر دست ها را روی دهان او گذاشتند . احمدی تزریق خالی پر از هوا را به رگ او زد و هوا را در رگش خالی کرد . کم کم در حال آن شاعر خفقان پیدا شد به خرخر افتاد ورنگش مثل قیر سیاه شد و پس از مدتی تشنج و خفقان بیجان شد.
سرانجام پزشک احمدی
سرانجام دادگاه دیوان عالی جنایی، در 30 بهمن 1322پزشک احمدی را قاتل عمدی «فرخی یزدی» و «سردار اسعد» شناخت و به اعدام محکوم نمود که این حکم در مورد نامبرده اجرا گردید. پیكر نامبرده در میدان توپخانه و دركنار مجسمه رضاشاه ، كسی كه وی سالها برای او و به دستور او كار میكرده است بر بالای دار رفت.
فرآوری : طاهره رشیدی بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
منابع : 1- دوران / 2- انتخاب