اعجوبه عصر(2)
مردی كه زنگ آیینهها را میزدود!
دیدار آیة الله بروجردی با مجتهد سی و سه ساله باعث افزایش علاقه آیة الله بروجردی به آیة الله جعفری شد. وقتی محمدتقی با شور و اشتیاق از اساتید حوزه نجف سخن میگفت، دل آیةالله بروجردی بیتابانه در فضای حرم امیرالمؤمنین (ع) پرواز میكرد. وجود آقای جعفری در حوزه علمیه قم، میتوانست غنیمتی برای طلبههای فاضل باشد. آیةالله بروجردی از او خواست در قم بماند و تدریس را شروع كند، اما آقای جعفری مؤدبانه گفت: «اجازه بفرمایید به مشهد یا تهران بروم. متأسفانه آب قم با مزاج من سازگار نیست.» آیةالله بروجردی با مهربانی گفت:«اختیار دارید آقا! شما هرجا كه باشید انشاءالله منشأ خیر و اثر خواهید بود.» جعفری به شوق زیارت امام هشتم (ع) مشتاقانه به مشهد شتافت. حوزه علمیه مشهد، بسیار فعال و پرتحرك بود. طلبههای برجسته و خوبی در مشهد مشغول تحصیل بودند. مهمتر از هر چیز، وجود مرجعی گرانقدر و بزرگترین چهرهی روحانی مشهد در حوزه بود. آقای جعفری برای احترام و استفاده از درسهای فقه و اصول آیةالله میلانی در مسجد گوهرشاد مشهد به محضر ایشان رفت. از همان ابتدا آیةالله میلانی متوجه شد با مجتهدی رو به رو است كه از میان طلاب كمتر كسی به جامعیت او وجود دارد. از این رو با احترامی خاص و شایان با او رفتار میكرد. آیةالله جعفری یك سال در مشهد اقامت كرد. در این مدت بجز تدریس، مشغول تحقیقات و نوشتن كتابهای مورد نیاز اجتماع بود. روزی آیةالله میلانی كه حضور معنوی آقای جعفری برایش بسیار گرانبها بود، با اشتیاق اجازه اجتهاد او را مهر و امضا كرد و به او داد. متن اجازه نامه عربی بود. در قسمتی، از آن آمده بود: « ... نور چشم من، علامه گرانقدر حجةالاسلام والمسلمین حاج میرزا محمدتقی جعفری دامت تأییداته، مدت زیادی از عمرش را صرف تحصیل معارف حقه الهی نمود و در بالا بردن علوم دینی كوشش و اجتهاد كرد و در دروس فقه و اصول من محققانه حضور یافت. پس بحمدالله تعالی از علوم اسلامی به مرتبهی نامدار و در اجتهاد به مقامی رفیع دست یافت ...» علامه جعفری تصمیم گرفت برای انجام كارهای تحقیقی و تألیفی خود به تهران بیاید، در این زمان، آوازهی شهرت او نزد بزرگان حوزه علمیه قم، مشهد و تهران پیچیده بود. به محض ورود او به تهران، مراجع بزرگ آیةالله شیخ محمدتقیآملی و آقا سیداحمد خوانساری از او درخواست كردند در كنار تدریس و تحقیق، امامت مسجدی در تهران را بپذیرد. علامه جعفری كه كارهای عظیمی در پیش روی داشت، با صمیمیت و تواضع گفت:«الحمدالله امام جماعت برای مساجد زیاد است. اجازه بدهید حال طلبگی نجف را ادامه بدهم و همچنان به تحقیق و تألیف مشغول باشم. البته بخشی از ساعات را در مدرسه مروی تدریس خواهم كرد.» خبر اقامت علامه جعفری در تهران به سرعت درمیان بزرگان حوزه پیچید. در تهران، فقط چند نفر از چهرههای كاملاً شناخته شده مجتهدان حوزه، با همه وجود برای پاسخگویی به شبهههای مخالفان اسلام كمر همت بسته بودند. علامه جعفری، دورادور با تلاش و همت آیةالله مرتضی مطهری آشنا بود و میدانست كه او نه تنها در حوزه علمیه بلكه در محافل دانشگاهی نیز از موقعیتی ممتاز برخوردار است. آیةالله مطهری كه از تألیفات علامه جعفری اطلاع داشت، وقتی فهمید كه او مقیم تهران شده است، مشتاقانه به سویش شتافت. از سوی دیگر، محقق بزرگ آیةالله دكتر محمدابراهیم آیتی نیز متوجه حضور علامه جعفری در تهران شد. آیةالله مطهری و دكتر آیتی از وی برای تدریس در دانشگاه دعوت كردند. علامه جعفری از این كه به طور مرتب برای دانشگاهیان تدریس كند، عذرخواهی كرد. او كه حیطه تألیف در زمینههای گوناگون اسلامی را خالی میدید، قول داد نه به عنوان برگزاری كلاس درس رسمی بلكه هرسال بنا به ضرورت، بحثهایی برای دانشگاهیان سراسر كشور برگزار كند. به این ترتیب پس از مدتی، دانشگاهیان تهران، شیراز، اصفهان، مشهد و دیگر شهرهای كشور، هر از گاهی در برابر كسی قرار میگرفتند كه معارف الهی چون چشمهای جوشان از وجودش سرازیر میشد. طلبههای حوزه علمیه، اساتید دانشگاه و دانشجویان رشتههای مختلف، شیفته بیان صمیمانه او میشدند. سخنان دلنشین او نشانهی تسلط بر ادبیات فارسی و عربی بود. مفاهیم عرفانی، فلسفی، اصولی و فقهی و تازهترین اندیشههای بشری كه در قالب ادبیات، رمان و شعر از سینهی او میجوشید، بر هر كسی تأثیر میگذاشت. شركت كنندگان در جلسات سخنرانی او در مقابل عظمت اندیشهاش، حیرت زده دور او را میگرفتند. علامه جعفری با نكته سنجی و طنزی كه استادانه در بیان مفاهیم خود به كار میبرد، مشتاقان را شیفتهی خود میكرد. او چون پرندهای بود كه هر از گاهی تا مدتها ناپدید میشد و باز در جایی دیگر و جمعی دیگر مینشست و از عقل و عشق و ... میگفت. از آن پس، آوازهی او نه تنها در حوزههای علمیه كه در دانشگاههای سراسر كشور پیچید. از سوی بعضی از اساتید دانشگاهها دعوتها و اصرارهایی برای تدریس، به دستش میرسید، اما به همه آنها جواب رد میداد. روزی برای سخنرانی به دانشگاه مشهد دعوت شده بود. جمعیتی بسیار زیاد و غیرعادی سالن را پركرده بود. قبل از شروع سخنرانی، همه صندلیها پر شده، و عدهی زیادی ایستاده بودند. علامه جعفری پشت میكروفون قرار گرفت. در میان صدها چشمی كه به او دوخته شده بود، برق نگاهی مشتاقانه او را مبهوت كرد. حاضران دریافتند كه علامه جعفری صمیمانه و متواضعانه به چهرهای خیره شده است. شاید بیش از یك دقیقه سكوت مطلق بر فضای سالن مسلط شد. آن یك دقیقه گذر یك عمر بود، قطاری از خاطرات او را به دوران كودكیاش برده بود. اولین كسی كه یك لبخند به او هدیه كرده بود، مؤدبانه و مشتاقانه در میان جمعیت نشسته بود، مدیر مدرسه اعتماد، آقای جواد اقتصادخواه. جلسه پرشور آن روز دانشگاه مشهد پایان یافت. انبوهی از جمعیت بر گرد علامه جعفری حلقه زدند. گویا پروانگانی بودند كه گرد شمع میچرخیدند، غافل از آن كه در میان پروانگان، شمعی بود كه علامه جعفری خود پروانهوار او را میجست. آقای اقتصادخواه كه پیر شده بود، صف جمعیت را شكافت و پیش آمد. چشمان جستوجوگر علامه جعفری آرام گرفت. جمعیت خود را به كناری كشیده بود. اشك در چشمهای آقای اقتصادخواه حلقه بسته بود. - مرا به جا آوردید؟ - استاد! چه طور شما را به خاطر نیاورم؟ سكوتی عمیق برقرار شد. علامه جعفری در روزگار كودكی خود غرق شده بود. لبخند زنان آن سكوت سنگین را شكست و گفت:« یادتان هست با آن تركه آلبالوی قرمز رنگ مرا زدید؟» آقای اقتصادخواه سر به زیر انداخت. علامه جعفری با احترام و همه احساسش گفت:« كاش خیلی از آن چوبها به من میزدید. این مركب بدن، تازیانه میخواهد تا روح را حركت بدهد و جلو ببرد.» كسانی كه دور آنها حلقه زده بودند مبهوت این گفتو گو بودند. اشك، چشمان چند نفری را پركرده بود. علامه جعفری با مهربانی و اشتیاقی فراوان دست آقای اقتصادخواه را در دستهایش گرفته بود و به گرمی میفشرد.
مردی كه زنگ آیینهها را میزدود!
تدریس در مدرسه مروی، پاسخگویی به جوانان مشتاق در جلسات هفتگی، بحث و گفتوگو با دانشمندان و اندیشمندان بزرگ كشور، سخنرانی برای اساتید و دانشجویان دانشگاهی و مهمتر از همه، تألیف كتابهای مختلف، از مهمترین وظایفی بود كه علامه جعفری از نخستین سال ورود به تهران، خود را مكلف به انجام آنها میدید. این روند هم چنان ادامه داشت. تا این كه در سال 1344 اتفاق مهمی روی داد. علامه جعفری كه همواره در كنار درسها و بحثها، بخشی از خوراك روح خود را در انس با ادبیات جهان مییافت، به طوری شگفتانگیز نسبت به كتابی آشنا، حساسیت عجیبی پیدا كرد. او با مثنوی مولانا جلالالدین بلخی درحوزه علمیه نجف آشنا شده بود و ابیات زیادی از آن را حفظ بود، اما از هنگام ورودش به تهران دریافته بود كه مثنوی مولوی ویژگیهای منحصر به فردی دارد. او با كسانی روبه رو شده بود كه مغرورانه حتی به فلك هم باج نمیدادند. اما وقتی مفهومی را با استناد به یك یا دو بیت از مثنوی مولانا بیان میكرد، عاشقانه سكوت میكردند و تسلیم میشدند. علامه با همه توان خود وارد دریای مثنوی شد. مجلس تفسیری بر مثنوی، برای مشتاقان برپا كرد. در این مجلس، نه تنها مسلمانان كه غیر مسلمانان نیز مشتاقانه حضور مییافتند و تحت تأثیر مولانا و تفسیر علامه جعفری قرار میگرفتند. علامه، عمیقاً به شرح و توضیح مثنوی پرداخت. او در طول آن سالها با عمق مضامین و مفاهیم كتاب مثنوی آشنا شده بود و احساس میكرد كه ملای رومی در آن كتاب بزرگ، نگرشی قوی، عرفانی، روایی و اخلاقی دارد. از نظر علامه، مثنوی بدون كمترین تردیدی در فرهنگ انسانی جهان، جایگاه ویژهای داشت. مولانا در مثنوی به افزون بر دو سوم از قرآن استناد كرده بود. این كتاب بزرگ قرنها مورد استفاده و یا سوء استفادههایی قرار گرفته بود. به رغم عظمت اندیشههای مولوی، گاه اشتباهات و تناقضاتی در مثنوی پیدا میشد. علامه جعفری محققانه كوشید تا اشكالاتی را كه در مثنوی به نظرش میرسید، توضیح دهد. او در حالی كه مثنوی را برای علاقهمندان تدریس میكرد نخستین جلد از كتاب شرح و تفسیر خود را منتشر كرد. مدیر انتشارات اصرار كرده بود كه عكسی از علامه در ابتدای كتاب چاپ شود تا دانشگاهیانی كه با وی ناآشنا بودند، باور كنند كه مؤلف كتاب یك روحانی شیعه است. سرانجام شرح و تفسیر مثنوی مولانا به قلم علامه جعفری در پانزده جلد چاپ شد و همه اندیشمندان و اهل كتاب را متوجه حضور محققی بزرگ كرد، كسی كه حتی در مقابل مولانا نیز سر تسلیم عاشقانه فرود نیاورده بود. او عظمت مولانا را همواره پاس داشته بود، اما معتقد بود كه مولانا نیز انسان است و در كتاب عظیم خود مرتكب اشتباهاتی نیز شده است. او میگفت مولوی معصوم نیست و نباید كوركورانه همهی آن چه را كه گفته است، پذیرفت. بیش از همه مردم، مثنویشناسان بزرگ ایران از عظمت دانش و تجربه علامه جعفری آگاه شدند. بدیعالزمان فروزانفر كه یكی از استادان ممتاز، مطرح و بسیار سختگیر دانشكده ادبیات دانشگاه تهران بود، هنگام سفر به مشهد، در اتوبوس، با عظمت اندیشه و وسعت اطلاعات علامه آشنا شد و مصرانه از او دعوت كرد تا در دانشگاه تهران تدریس كند، اما این بار هم علامه نپذیرفت. روزی در جلسهای استاد بزرگ دانشگاه تهران علامه جلالالدین همایی كه از شیفتگان مولانا بود، خطاب به علامه جعفری گفت:« خدا را شكر میكنم شما با این كه در نجف به تحصیل فقه و اصول میپرداختید، از مثنوی غافل نماندید و به تحقیق دربارهی آن پرداختهاید.» و بعد با شیفتگی پرسید:« من پس از پیامبران و ائمه علیهمالسلام، فردی را به بزرگی مولوی سراغ ندارم. بعید میدانم كسی مانند او پا به عرصهی وجود بگذارد، نظر شما چیست؟» علامه جعفری بدون تردید و مكث جواب داد:« من به خود اجازه نمیدهم پروندهی مغز بشری را ببندم. مولوی مرد بسیار بزرگ و باعظمتی بوده، اما این كه آیا نظیر مولوی نبوده و یا نخواهد بود، قابل اثبات نیست.» این گونه برخوردهای محققانه و موشكافانه، باعث شده بود كه پس از پایان مجلدات تفسیر مثنوی، همایی مشتاقانه بگوید:«به مناسبت اتمام این تفسیر، شایسته است مجلس بزرگداشتی برپا شود.» و از سر شوق و اشتیاق همان لحظه به وجد آمده سروده بود :
از نقوش مثنوی بیآب و رنگ |
آینهی افكار را بگرفته زنگ |
هان وهان تو ای تقی جعفری |
زنگ این آیینه را باید بری |
زنگ این آیینه بردن كار توست |
دست حق صیقل ده آثار توست |
چشم آن دارم كه با مغز فكور |
در دمی در مردگان بانگ نشور |
علامه همواره به نیازهای فكری زمان خود توجه داشت. بیشتر آثار او به خاطر رفع نیازهای جامعه نوشته شده است. رابطه فلسفه و فیزیك و ارتباط فلسفه و عرفان، موضوعی بود كه نزدیك به بیست سال تمام علامه جعفری و دانشمندانی مانند: دكتر ریاحی كرمانی، دكتر فرشاد، محمد سنگلجی، دكتر جمارانی، دكتر كاشیگر و دیگران را در منزل پروفسور محمود حسابی دورهم جمع كرده بود. در آن جلسات، مطالب مختلفی در زمینههای فلسفه، فیزیك، عرفان و نقد اندیشهی فلاسفه غرب، مطرح میشد. آن روزها علامه جعفری كه تناقضات فراوانی در كتاب جدید برتراند راسل «جهانی كه من میشناسم» یافته بود، با جمع مطرح كرد. او قبل از در میان گذاشتن اشتباهات راسل، متن اصلی كتاب را به كمك دوستانش ترجمه كرده بود، زیرا كتاب ترجمه و منتشر شده از راسل حاوی اشتباهات و غرض ورزیهای فراوانی بود. وقتی علامه تناقضات كتاب را مطرح كرد، دیگران نیز وجود آنها را تأیید كردند. پروفسور حسابی پیشنهاد كرد بهترین كار آن است كه علامه جعفری نامهای برای راسل بنویسد و اشتباهات او را گوشزد كند. علامه جعفری گفت:« من نامه را مینویسم و شما آن را ترجمه كنید تا برای راسل، ارسال كنیم.» و این، آغاز مكاتبات مستمر بین علامه جعفری و برتراند راسل بود. در همان جلسات، روزی موضوع نظریه پروفسور حسابی دربارهی ذرات بنیادی و گفتوگوی او و استادش انیشتین به میان آمد. پروفسور حسابی میگفت:«هر ذرهای كه در نظر گرفته شود مانند الكترونها یا پروتونها دامنهی موجودیتاش تا كهكشانها نیز كشانده شده است و برای شناسایی دقیق آن باید اجزای دیگر عالم را نیز درنظر گرفت.» علامه جعفری گفت:« ما هم چند بیتی در عرفان داریم كه جوابش بیشباهت به مطلب شما نیست.» شیخ محمود شبستری میگوید: به هر جزوی ز كل، كان نیست گردد كل اندر دم ز امكان، نیست گردد جهان كل است و در هر طرفهالعین عدم گردد و لایبقی زمانین دگر باره شود پیدا جهانی به هرلحظه زمین و آسمانی جهان چون خط وخال و چشم و ابروست كه هر جزئی به جای خویش نیكوست اگر یك ذره را برگیری از جای خلل یابد همه عالم سراپای.» پروفسور حسابی كه بیشتر اهل سكوت و اندیشیدن بود و در جلسات كمتر سخن میگفت با هیجانی غیرمادی از جا برخاست و تقریباً فریاد كشید: «شبستر كجاست؟ شبستری كیست؟» علامه جعفری كه هیجانزدگی و شوق دریافت نكتهای جدید برای پروفسور حسابی، برایش بسیار شكوهمند و عزیز بود، با احترام و صمیمیت گفت: «شبستر یكی از شهرهای نزدیك به تبریز و شیخ محمود شبستری یكی از عرفای بزرگ قرن هشتم است.» پروفسور حسابی كه با دستپاچگی به دنبال خودكاری میگشت، از اتاق خارج شد. پس از چند لحظه دوباره برگشت و از علامه جعفری خواست كه آن چند بیت را دوباره بخواند تا یادداشت كند و در اولین فرصت این موضوع را در كتاب «گلشنراز» پیدا كند. با افزایش شهرت علامه جعفری، بسیاری از اندیشمندان ایرانی و خارجی علاقهمند میشدند تا او را از نزدیك ببینند و درباره مسائل گوناگون و یا تحقیقات خود با وی گفت وگو كنند. اما علامه جعفری فقط بنا بر ضرورت و نیاز، تنها میتوانست به برخی از آنها پاسخ بگوید. او اگر وقت خود را آزاد میگذاشت و به دعوتهای متعددی كه از او میشد پاسخ میداد، باید دست از تألیف و تحقیق میكشید. به همین علت قصد كرد تنها در جایی كه وظیفه داشت و تكلیف او بود، به دعوتها پاسخ دهد. یك روز توسط یكی از دوستان نامهای به دستش رسید. نامه از طرف و به خط علامه سمنانی بود. وی یكی از علمای بسیار بزرگ، جامع علوم عقلی و نقلی و به معنای وسیع كلمه صاحب اطلاعات و معلوماتی پهناور بود كه بیش از 300 تألیف داشت. علامه سمنانی نوشته بود: «دلم میخواهد شما را ببینم، اما نمیتوانم به تهران بیایم. اگر برای شما امكانپذیر است به سمنان بیایید ... . » علامه جعفری به احترام سن و سال و عظمت علامه سمنانی، مشتاقانه دعوت او را پذیرفت و همراه دوستانش با قطار به سمنان رفت. وقتی قطار به سمنان رسید، جمعیت عظیمی در ایستگاه موج میزد. جمعیت مشتاقانه در برابر درهای خروجی راهآهن ایستاده بودند. هم زمان با او، روحانی خوش چهره و آراستهای از كوپهای دیگر پیاده شد. ناگهان سیل جمعیت به سوی آن روحانی شتافت صدای فریاد كسی بلند شد: «به سلامتی علامه محمدتقی جعفری صلوات!» علامه كه از این حادثه خندهاش گرفته بود با عجله به همراهانش گفت: «خیلی خوب شد. رسیده بود بلایی ولی به خیر گذشت. هرچه زودتر حركت كنیم بهتر است.» وقتی علامه و همراهان او برای كرایه درشكه به درشكهچیهای منتظر مراجعه كردند، هیچكس حاضر نشد آنها را سوار كند. همه چشم به جمعیت داشتند و با بیتفاوتی میگفتند: «آقا! بفرمایید جای دیگر، ما میخواهیم مهمانان علامه سمنانی را به منزلش برسانیم.» سرانجام یكی از درشكهچیها با اكراه حاضر شد به ازای ده برابر قیمت معمول، آنها را سوار كند! بعد از رفتن علامه جعفری، بالاخره مرد روحانی پرجذبهای كه از برخورد مردم گیج شده بود، ایستاد و با دلخوری گفت:« آقایان! با بنده چه كار دارید؟ كلام علامه؟ بنده علامه جعفری نیستم. من اصلاً ایشان را نمیشناسم!» درشكهچی كه چند نفر دیگر را هم سوار كرده بود، نزدیكیهای منزل علامه سمنانی او را نشان داد كه پیاده و عصا زنان برای استقبال آمده بود. علامه جعفری وقتی متوجه علامه سمنانی شد، پنهانی پول درشكه را حساب كرد و پیاده شد. بعد، لبخند زنان به سوی علامه سمنانی رفت. علامه سمنانی كه حدس زده بود این روحانی سادهپوش كه به ظاهر هیچ نشانه خاص و چشمگیری ندارد، علامه محمدتقی جعفری است، او را در آغوش گرفت و با عصبانیت گفت: «پس كجا هستند این مردم؟ كو آن جمعیتی كه فرستاده بودم به پیشواز شما؟» علامه جعفری لبخند زنان جواب داد: «الان میآیند خدمتتان، هنوز دیر نشده است.» علامه سمنانی كه از لبخند علامه جعفری همه چیز را متوجه شده بود، با دلخوری گفت: «آقایان! اینها حتماً اشتباه گرفتهاند. تقصیر قیافه خودتان است، حتماً عوضی گرفتهاند. آخر قربانت گردم این چه قیافهای است كه درست كردهای؟ یك مقداری به خودت برس. لباسهایت را جمع و جور كن!» و مشتاقانه آن مهمان عزیز را كه مدتها انتظارش را میكشید، به خانه برد تا در فاصله چهار روزی كه در كنار او بود، در زمینه افكار و اندیشههای یكدیگر، با هم گفت وگو كنند، به ویژه درباره كتاب بزرگ حكمت بوعلی سینا كه به قلم او نوشته شده بود.
تابستان سال 1346 ه.ش فصلی گرانبها برای علامه جعفری بود. او توفیق یافته بود كه برای اولین بار به حج مشرف شود. وقتی هواپیما در جده به زمین نشست، جمعیت قافلهی آنها در واقع كاروانی عظیم بود. آنهایی كه علامه جعفری را میشناختند، ازهمان لحظه ورود به هواپیما او را زیر نظر داشتند و به نزدیكان خود از عظمت علمی و روحانی او سخنها میگفتند. در فرودگاه جده توجه او به عدهای جلب شد كه حیران و سرگردان مانده بودند. آنها حدود بیست زن و مرد روستایی اهل دهات اطراف مراغه بودند كه بهت زده و نگران نمیدانستند چه بكنند. علامه با مهربانی به آنها نزدیك شد و به زبان تركی گفت: «من هم با شما هستم، نگران نباشید!» زنان و مردان روستایی با دیدن مردی روحانی در جمع خود با خوشحالی دور او جمع شدند. آنها فكر میكردند آن روحانی رسماً موظف است با آنها باشد. به این دلیل هرچه را كه فكر میكردند قابل پرسیدن است، از او میپرسیدند و علامه با آرامش و حوصله به آنها جواب میداد. حضور شبانهروزی علامه جعفری در جمع آنان و حل مشكلاتشان، نشاط روحی خاصی به علامه بخشیده بود. او آرامش و صفای خاصی احساس میكرد. توضیح مسائل احرام، تصحیح كردن حمد و سوره و یاد دادن مناسك حج به آنها كه گاهی بسیار با سختی و مشقت صورت میگرفت نه تنها او را ناراحت نمیكرد بلكه در واقع لحظه لحظه بودن در كنار آنها را غنیمت میشمرد. علامه جعفری در برخورد با آنها دچار چنان حال معنوی و روحانی شده بود كه تا به آن روز درك چنان حالی برایش بیسابقه بود.زائران روستایی خانه خدا در خواندن حمد و سوره اشكالات فراوانی داشتند و علامه برای این كه از نگرانی آنها بكاهد قول داد به نیابت از تكتك آنها، پشت مقام ابراهیم برایشان نماز بخواند. یكی از آنها كه مردی بسیار ساده و مهربان بود، وقتی بعد از چندین بار تمرین باز هم قرائت حمد و سوره خود را درست نمیدید، با حالتی خاضعانه گفت: «تو را به خدا این حمد و سوره را از من بپذیر و قبول كن! وقتی به تهران رسیدیم، یك قوچ به تو میدهم.» علامه جعفری كه از سادگی و صفای آنها، تحت تأثیر قرار گرفته بود، گفت: «تو نمازت را بخوان. من هم به نیابت از تو، نماز خواهم خواند.» در گرمای طاقتفرسای تابستان مكه، علامه به نیابت از تكتك آن جمع، شروع به خواندن نماز كرد. یك لحظه احساس كرد كه فضای شلوغ و پرجمعیت اطراف مقام ابراهیم، خالی شده است و او در كمال آرامش و با روحیهای عجیب بیست بار پشت مقام ابراهیم نماز خواند. حال معنوی عجیبی به اودست داده بود. احساس میكرد خیلی به خدا نزدیك شده است. وقت آن بود كه برای خودش دعا كند. - خدایا از اولاد من به جامعه ضرر نرسان. خدایا! ثروت زیاد به من نرسان. خدایا! مرا آنچنان در نظر بگیر كه هیچگاه خودخواهی بر زندگیام غلبه نكند. روستائیان ساده و صمیمی دهات مراغه كه تلاش آقای جعفری را مافوق انتظار خود میدیدند و فكر میكردند او زحمتی بیش از وظیفه رسمی خودش كشیده است، مبلغی پول جمع كرده و به پیرترین فرد خود دادند. او نیز با احترام خاصی در برابر علامه نشست و در حالی كه مبلغی جمعآوری شده را به سوی او دراز میكرد، گفت: «حاج آقا! كم ما را زیاد حساب كن.» علامه با خوشرویی و مهربانی گفت: «پدرجان! مال من رسیده است. این پول را مجدداً به افرادش برگردان و یا در جای دیگر به نیازمندان بده.» روز آخر، وقتی علامه جعفری در چادر بزرگی در منا نشسته بود، افرادی كه متوجه حضور او در مكه و منا شده بودند، در اطراف چادر گردآمدند. شایع شده بود كه علامه جعفری میخواهد سخنرانی كند. وقتی خبر به گوش علامه رسید كه جمعیت انبوهی مشتاقانه آماده شنیدن حرفهای او بودند، علامه گفت: «قرار نیست بنده حرفی داشته باشم. روحانیون عزیزی هستند كه صحبت میكنند و ما هم استفاده میكنیم.» اما نگاههای مشتاق به چهرهی او خیره شده بود و همه چشم انتظار حرفهای او بودند. علامه جعفری احساس میكرد، انس با بیست زائر روستایی كه خالصانه به مكه آمده بودند، روحیهی عجیبی به او بخشیده است. صفای باطنی خاص و فوقالعادهای در خود احساس كرد. انبوه جمعیت مشتاق را بیش از آن منتظر نگذاشت و با لحنی كه كلمه كلمه آن تا اعماق دل و جان زائران مینشست، آغاز سخن كرد. حرفهایش را با اشعاری از حكیم صفای اصفهانی آغاز كرد. اشك از گونههایش روان بود. ولولهای در میان جمع افتاده بود و سرزمین منا محشری از راز و نیاز شده بود. علامه راز و نیاز با خدای خود را آغاز كرده بود:
سر خوان وحدت آن دم كه دم از صفا زدم |
من به سر مقام ملك و ملكوت، پا زدم |
من در دید غیر بستم، بت خویشتن شكستم |
زسبوی یار مستم چو می ولا زدم |
انس و معاشرت و حضور بیست دل پاك روستایی، احساسات علامه جعفری را چنان به هیجان آورده بود كه احساس میكرد راهی میان بُر به سوی خدا یافته است، راهی كه بسیار بسیار كوتاه، نزدیك و روشن بود.
جرقهای كوچك و اندیشهای عظیم نگارش پانزده جلد تفسیر مثنوی معنوی فقط یك مقدمه بود، دهها جلد تألیف فلسفی و اجتماعی كه اندیشههای تشنه را سیراب میكرد، همه و همه گوشههایی از رسالتی بزرگ بود كه علامه محمدتقی جعفری به انجام رسانده بود. حالا خودش تشنه بود. میخواست خود را غرق در كلامی كند كه فوق كلام انسان باشد. میخواست با كسی روبه رو شود كه مستقیم با خدا در ارتباط بود. همان كسی كه در كودكی كاسهای شیر به او بخشیده بود. همان كسی كه یازده سال تمام، هر صبح قبل از نماز در محضرش زانو میزد و با او به گفت وگو مینشست. علامه جعفری در كنار صدها كتابی كه با آنها مأنوس و معاشر بود، با همه وجود غرق در نهجالبلاغه علی (ع) شده بود. میخواست غواص دریای سخنان مولایش علی (ع) باشد. میخواست به هزاران هزار انسانی كه از كنار خانه او گذر میكردند، اگر شیر معرفت میبخشد از همان شیری هدیه كند كه روزی علیبن ابیطالب (ع) به او بخشیده بود. باید كاری میكرد. دلش برای امیرالمؤمنین (ع) تنگ شده بود. احساس میكرد حضور علی (ع) با همه عظمتش حتی در میان شیعیان نیز شناخته شده نیست. دلش برای كتابخانه علامه امینی، صاحب كتاب بزرگ «الغدیر» تنگ شده بود. از كتابخانه علامه امینی در نجف تا حرم علی (ع) راهی نبود. كتابخانه، هشت سال تمام صمیمانه او را پذیرفته بود. صاحب آن كتابخانه نیز از شیفتگان سینه چاك علی (ع) بود. عظمت كتاب الغدیر علامه امینی، همواره برای او ستودنی بود، تا این كه اتفاق عجیبی افتاد. گویی باز هم خوابی در حال پیوستن به واقعیت بود. گویی جرقهای در حال شعلهور ساختن خرمن اندیشهای عظیم بود. روزی از روزهای سال 1356، داماد علامه جعفری با احساسی عمیق و هیجانی غیرقابل توصیف از اصفهان به دیدارش آمد. سفر او تنها برای زیارت استاد نبود. میخواست او را از خوابی كه مثل روز روشن، برایش اتفاق افتاده بود، آگاه سازد. علامه جعفری با آرامش روحی و معنوی همیشگی خود آماده شنیدن بود. آقای مصاحب با احساسی شورانگیز سخن میگفت: «دیشب خواب مرحوم علامه امینی صاحب الغدیر را دیدم. در اتاقی نشسته بودند، ولی دستشان بسته بود و كاری نمیتوانستند انجام دهند. به من فرمودند: شما محمدتقی جعفری را میشناسید؟ گفتم: بله. گفت: نامهای هست كه باید به ایشان بدهید. پاكت را گرفتم و گفتم اجازه میدهید ببینم چه نوشته است؟ اجازه داد. باز كردم. خیلی جنبه معنوی داشت. در خواب بسیار گریه كردم. الان جملات نامه یادم نیست. ایشان به من فرمودندبه جعفری سلام مرا برسانید و بگویید ما كه به این عالم آمدهایم دستمان از كار بسته است. شما كه در آن دنیا هستید میتوانید درباره علیبن ابیطالب(ع) كاری را شروع كنید. شما میتوانید ... شروع كنید ... .»علامه جعفری رو به درگاه خداوند كرد و گفت: «خدایا! این ولی اعظم توست. به ما محبت فرما كه همت كنیم و بتوانیم در این كار بزرگ شرمنده نشویم.»و چنین بود كه ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه آغاز شد. نه یك جلد، نه دو جلد، نه ده جلد ... از آن پس، همهی دل مشغولی علامه محمدتقی جعفری صرف این ترجمه و تفسیر شد.
هدف از یك عمر تحصیل، تدریس، تفكر، اجتهاد علمی و تألیفات در زمینههای مختلف، همه و همه برای این هدف بزرگ بود كه اسلام به جهانیان شناسانده شود و دستورات این دین مبین اجرا گردد. اینك آن اتفاق بزرگ در سراسر تاریخ پرنشیب و فراز ایران به وقوع پیوسته بود. پس از قرنها كسی قیام كرده بود و زمام امور كشور را به دست گرفته بود كه مجتهدی بزرگ و مرجعی عالی قدر بود. رهبری انقلاب اسلامی ایران توسط امام خمینی (ره) همه كسانی را كه در هر زمینهای برای اعتلای اسلام تلاش میكردند، از صمیم قلب خشنود ساخته بود. هركس با همه شور و اشتیاق و توان خود به میدان آمده بود تا پس از قرنها، به برقراری حكومت اسلامی كمك كند. پدر پیر علامه جعفری در تظاهرات مشهد گفته بود: «ببینید آقایان چه میفرمایند! هر وقت كه باید كفن بپوشیم، ما هم كفن بپوشیم و بیاییم تا از قافله عقب نمانیم.» رهبر انقلاب با تكیه بر شور انقلابی و ایمان مردم، نبردی عظیم را به پیروزی رسانده بود. اسلام شناسان بزرگ، دوستان و همفكران علامه جعفری، كسانی مانند آیةالله مطهری، آیةالله سیدمحمود طالقانی، آیةالله بهشتی و دیگران هر یك بنا به وظیفه دینی خود، مسئولیتی را پذیرفته بودند. ضرورت انقلاب ایجاب كرده بود كه عالمان بزرگی مانند آنها وارد عمل شوند. علامه جعفری احساس میكرد با پیروزی انقلاب اسلامی، نسل انقلاب بیش از گذشته با نیازهایی روزافزون و سوالهایی بزرگتر روبه رو خواهد شد و پیوستن مجتهدان و عالمان بزرگ به صحنههای اجرایی انقلاب، میدان تألیف و گفت وگو را خالیتر خواهد كرد. وقتی شنید آیةالله مطهری و آیةالله بهشتی در نظر دارند نزد امام بروند و برای او مسئولیتی اجرایی را پیشنهاد دهند، احساس كرد كه هرچه زودتر باید برای مشورت با امام به خدمت ایشان برسد. امام خمینی آن روزها در قم اقامت داشت. علامه جعفری راهی قم شد و با انبوه جمعیتی كه تا فاصله زیادی از خانه امام ازدحام كرده و آماده دیدار با ایشان بودند، مواجه شد. عدهای كه علامه جعفری را میشناختند، با سلام و صلوات راه را برای او باز كردند. سرانجام خود را به حیاطی رساند كه جمعیت در آن موج میزد. حاج احمدآقا فرزند امام، با دیدن علامه جعفری با خوشحالی او را از میان جمعیت به اتاق امام راهنمایی كرد و با صمیمیت او را در آغوش كشید، علامه جعفری پس از سالهای سال تبعید امام و خانوادهاش، دوباره حاج احمدآقا را میدید. علامه با مهربانی گفت:« فكر میكنم كه به من بیش از چند دقیقه وقت نرسد.» حاج احمدآقا او را به اتاق كوچكی راهنمایی كرد. صدای جمعیت كه عاشقانه نسبت به امام ابراز احساسات میكردند، یك لحظه قطع نمیشد. دقایقی بعد، امام خمینی وارد اتاقی شد كه علامه جعفری در آن نشسته بود. علامه جعفری قبل از انقلاب بارها به حضور امام رسیده بود. حتی بعضی وقتها به خاطر طولانی شدن بحث، ناهار یا شام را مهمان امام بود، اما اینك پس از سالهای سال، این اولین باری بود كه امام را از نزدیك میدید. هرچند چهرهی امام به خاطر هجوم جمعیت و سرپا ایستادن بیش از حد خسته به نظر میرسید، اما نورانیت و قاطعیت همراه با مهربانی و عشق، سیمایی دلنشین و روحانیتی عمیق به او بخشیده بود. علامه جعفری و امام یكدیگر را در آغوش كشیدند. امام با صمیمیت از حضور او تشكر كرد. علامه پس از احوال پرسی، متواضعانه گفت: «حضرت امام! مثل این كه دوستان میخواهند خدمت شما برسند تا حضرت عالی كاری را برای ما در نظر بگیرید. البته شما هر امری بفرمایید، بنده حتماً آن را انجام خواهم داد، اما میخواستم خدمت حضرت عالی عرض كنم كه اگر اجازه میفرمایید، هم چنان در كارهای فرهنگی، تعلیم و تربیت، تحقیق و نوشتن و تدریس مشغول باشم. فكر میكنم كه ان شاءالله مفید باشد.» امام كه با دقت به حرفهای او گوش میكرد، پس از تمام شدن حرفهای علامه با لبخندی ملایم بر لب و لحنی صمیمانه جواب داد: «آقای جعفری! شما هر كاری بكنید درست است و من قبول دارم!» علامه جعفری كه با بیان صمیمی و آرام بخش امام، در اعماق وجود خود احساس آرامش میكرد و یقین كرده بود كه تكلیف خود را انجام داده است، با صمیمیت و تواضع دست امام را بوسید و از آن اتاق كوچك بیرون آمد. جمعیت مشتاق امام، هم چنان عاشقانه او را صدا میكردند، علامه جعفری همانطور كه از خانه امام دور میشد، فكر میكرد كه در میان تمام علمای بزرگ اسلام، هیچ شخصیتی نبود كه مانند امام خمینی دارای «ثبات شخصیتی» چنین شگفتانگیز باشد. علامه جعفری از همان سالها كه امام را شناخته بود، او را دارای شجاعتی بینظیر دیده بود، مردی بزرگ كه ثابت و استوار و با اعتماد به نفسی فوقالعاده در راه اسلام تلاش میكرد.
چراغ فروزان مشورت با امام و اجازه گرفتن از او برای ادامه كارهای تحقیقی حجت را بر همه تمام كرد. دیگر هیچ یك از مسئولان كشور نمیتوانستند انتظاری از علامه داشته باشند. امام با او هماهنگ كرده بود كه در كارهای اجرایی مملكت دخالتی نداشته باشد، اما از آن روز به بعد، در خانه او همواره بر روی همه مسئولان كشور كه برای مشورت در امور فرهنگی و علمی، مسائل حوزه علمیه، هم فكری با اساتید دانشگاهها و ... میآمدند، باز بود. بسیاری از مهمانان فرهنگی و علمی خارج از كشور كه با اشتیاق برای دیدار از كشوری انقلابی و اسلامی به ایران میآمدند، با او ملاقات میكردند. بسیاری از مهمانانی كه برای مباحثات فلسفی، كلامی، فقهی، اجتماعی و ... به ایران دعوت میشدند، به منزل ساده و بیتجمل علامه راهنمایی میشدند و او با آغوش باز و برخوردی صمیمانه با آنها روبه رو میشد. حضور در سمینارهایی كه برای كشور از نظر فرهنگی و علمی مهم بود و ارائه بحثهایی از دیدگاه اسلام، از دیگر كارهایی بود كه علامه جعفری با احاطه شگفتانگیز در آن شركت میكرد. این فعالیتها علاوه بر پاسخگویی به ضرورتها، نیازهای كسانی بود كه همواره به استاد مراجعه میكردند. ارتباط عمیق و عاطفی با دانشگاهیان و تدریس دورهی دكترا برای آنها، برپایی جلسات سخنرانی و مباحثات مورد نیاز عامه مردم، رسیدگی به مشكلات و معضلاتی كه حتی افرادی به تنهایی با آن روبه رو میشدند و به علامه پناه میآوردند، از جمله كارهایی بود كه همواره بخشی از وقت خود را به آنها اختصاص میداد. ضرورتهای ویژه انقلاب، گاهی منجر شد كه او به طور كامل روند عادی زندگی خود را به هم بزند. پس از شروع جنگ و حضور پاكترین و مستعدترین جوانان انقلاب در جبهههای نبرد، علامه مصمم شد كه برخلاف روال منظم و معمول سالیان سال تحقیق و تدریس و تألیف، همه كارها را زمین بگذارد و با اشتیاق به جبهههای جنگ عزیمت كند. حضور علامه جعفری در شهر جنگزده دزفول در سال 1361، از رویدادهایی بود كه فرماندهان جنگ و بسیجیان را به شدت تحت تأثیر قرار داد. حضور در جمع رزمندگان و سخنرانی برای آنها، یكی از خاطرات به یادماندنی همه كسانی است كه مستقیماً حضور او را در جبهه درك كرده بودند. وضعیت خطرناك دزفول در سال 61 و موشكاندازهای شبانه دشمن در نزدیكی خانه آیةالله نبوی كه علامه نیز در آن منزل ساكن بود، فرماندهان را واداشت كه از وی بخواهند در سنگری اسلام را یاری كند كه سنگربانی آن را حتی هزاران هزار تن از عاشقترین رزمندگان اسلام هم نمیتوانستند برعهده بگیرند. جهاد علامه جعفری در سنگر تدریس و تألیف، درخواست خاضعانهای بود كه فرماندهان جنگ از او كرده بودند. علامه جعفری بار دیگر به جهاد در میدانی پا گذاشت كه سراسر زندگیش را در آن گذرانده بود. سنگر آشنای او باز همان اتاق بزرگی بود كه سراسر دیوارهای آن را از كف تا سقف، قفسههای كتاب پوشانده بود، و در آن میان، او در دریای اندیشهها و گفتههای علی (ع) غرق بود. در آن سالها، هر كس به ملاقات علامه میرفت، شاهد دنیای با صفا و پر شور او میشد. جا به جا روی میزكار و زمین، دست نوشتههای استاد كه در شرح و تفسیر نهجالبلاغه بود به چشم میخورد.در این حال علامه مهمانان خود را، هركس كه بود، كوچك و بزرگ، آشنا و غریبه، عالم و عامی، مسلمان و غیرمسلمان، عزیز و محترم میشمرد. به احترام آنها تمام قد میایستاد و با لبخندی صمیمانه كه تا عمق دل آدم نفوذ میكرد، با مهمانان خود روبه رو میشد. مجلسش گرم و پرنشاط، بیانش عمیق و جذاب و محضرش بسیار مؤثر و روحانی بود. در هر مجلسی بنا به مناسبتی با طنز لطیف و نكتهای ظریف، لبخند را بر لبان مهمانان خود مینشاند و با سخنان خود آرامشی دوست داشتنی و لذتبخش را به آنها هدیه میكرد. تجربه مشترك بسیاری از مهمانان او، سكوت عمیق و تفكر برانگیزی بود كه پس از دیدار با استاد به آنها دست میداد. عظمت او چنان بود كه انسان را دچار هیجان میكرد و شوق حركت و تلاش علمی را در جان مشتاقان میریخت. در جواب سئوالی كه «حالا پس از 72 بهار از زندگی پرتلاش علمی، معمولاً روز را چهطور میگذرانید و تقسیم اوقاتتان چگونه است؟» گفته بود: - صبحها بعد از نماز صبح نمیخوابم. اگر هوای بیرون برای قدم زدن مناسب باشد، یك ساعتی قدم میزنم. اگر درس حوزه داشته باشم، میروم و درس را میگویم. مثلاً در ساعت شش ماشین آماده است تا به مدرسه مروی بروم و از ساعت هفت تا هشت درس میگویم. بعد صبحانه میخورم و به اتاق بالا میآیم و مشغول كار میشوم. تا نزدیكیهای ظهر مشغول هستم، مگر این كه در دانشگاه یا حوزه، درسی یا جلساتی داشته باشم. تدریس برای دانشگاهیان را در همین اتاق دارم. مثلاً فردا دانشجویان دورهی دكترا میآیند. برای آنها فلسفهی زیبایی شناسی را میگویم. هنگام ظهر برای نماز آماده میشوم و بعد وقت ناهار است. حدود یك ساعت و نیم بعد را به حساب خواب میآورم. ممكن است اصلاً نخوابم، ولی استراحت میكنم و دراز میكشم. حدوداً ساعت سه یا سه و نیم مجدداً مشغول به كار میشوم. اگر درسی داشته باشم، درسها را میگویم، وگرنه مشغول مطالعه و تحقیق و فكر كردن و نوشتن هستم. بعد از نماز مغرب و عشاء اگر مطالعات ضروری نباشد یا كاری ضروری پیش نیاید چون توصیه شده است كه مطالعه و فكر نكنم و مغز باید آزاد باشد، آمادهی استراحت میشوم. البته گاهی سخنرانیهایی دارم كه باید بروم و یا مسئلهای ضروری پیش میآید كه باید مطالعه كنم و یا مطلبی را بنویسم یا پاكنویس كنم. معمولاً شبها اخبار تلویزیون را نگاه میكنم. روزنامهها را هم میبینم. اگر در تلویزیون مصاحبههای علمی مفید باشد - خارجی یا داخلی- میبینم. گاهی اوقات - البته خیلی كم- فیلمها را هم میبینم. برنامههای دیگر تلویزیون را هم گاهی میبینم.
دهم مهرماه سال 1376 مهمترین رویداد فرهنگی كشور، مراسم نكوداشت منزلت علمی علامه جعفری در دانشگاه تهران بود. علامه جعفری اولین شخصیتی بود كه از سوی شورای عالی تحقیقات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به عنوان یكی از بزرگترین چهرههای علمی معاصر معرفی شد. برگزاركنندگان این كنگره مدتها تلاش كرده بودند تا این كه بالاخره با اصرار فراوان و توضیحات بسیاری علامه جعفری را راضی كرده بودند كه اجازه برگزاری مراسم نكوداشت را بدهد و در مراسم حاضر شود. در گردهمایی بزرگداشت علامه جعفری، صدها تن از اندیشمندان و بزرگان علم و ادب حضور داشتند. علامه محمدتقی جعفری با فروتنی و تواضع فراوان در آن مجلس حاضر شد. دانشمندان و اندیشمندان بزرگی در آن مراسم به احترام علامه جعفری سخن گفتند. رئیس جمهور- آقای خاتمی - به پاس خدمات و تلاشهای پنجاه ساله علامه جعفری در عرصه علم و اندیشه،« نشان درجه یك دانش» را به او تقدیم كرد. سیمای مهربان او و پیشانی بلند و نگاههای عمیق و جذابش كه در آن مراسم بر زمین دوخته شده بود، حاكی از آن بود كه او پس از آن همه تلاش و مجاهدت علمی و تألیفات چشمگیر، هنوز به آثار بیشماری میاندیشید كه پیش روی داشت. او به كارهایی كه بر زمین مانده بود، فكر میكرد و بیش از هرچیز و مهمتر از هركار، نهجالبلاغه علی (ع) بود كه همه وجود او را لبریز از شور و شوق كرده بود. هنوز از مراسم نكوداشت علامه جعفری یك سال نگذشته بود كه احساس كرد بیماری سخت و جانكاهی در جسم او رخنه كرده است. واقعیت بسیار تلخ بود. سرطان ریه، به شدت جسم او را میآزرد، علامه جعفری سعی میكرد بر بیماری سخت خود غلبه كند و به آن اعتنایی نداشته باشد. او همچنان امیدوارانه روزها را با اندیشههای امام علی (ع) گرم و پرشور مشغول نوشتن میشد. فرزندان علامه و پزشكان معالج او تشخیص دادند كه باید هرچه زودتر علامه را به بیمارستانی مجهزتر از بیمارستانهای ایران، به خارج از كشور، انتقال دهند. مهرماه 77 علامه برای معالجه ابتدا به نروژ رفت و پس از مدتی در یكی از بیمارستانهای لندن بستری شد. دست نوشتههای جلد بیست وهشتم نهجالبلاغه از همراهان صمیمی خلوت علامه جعفری در روزهای بستری شدن او در بیمارستان بود. اما گویا چنین مقدر شده بود كه علامه توشهی آخرت خود را از هفتاد و سه بهاری كه پشت سر گذاشته بود، گردآورد و جلد 28 شرح نهجالبلاغه، ناتمام بر تخت بیمارستان لیستر در لندن باقی بماند. پیش از ظهر دوشنبه 25 آبان ماه 77 علامه جعفری برای همیشه از دنیای خاكی فاصله گرفت و در آرامشی ابدی فرو رفت. آن روز مصادف با شب عید مبعث پیامبراكرم (ص) بود. مردم ایران كه خود را برای شب عید مبعث آماده میكردند و در شور و شادی غرق بودند، با شنیدن خبری تلخ، هجوم غبار اندوه و ماتم را در قلبهایشان مشاهده كردند. شب هنگام، به فاصله كوتاهی خبر در سراسر ایران منتشر شد:
«روح مطهر علامه محمدتقی جعفری به ملكوت اعلی پیوست!»
مردم ایران هریك به فراخور شناخت خود از علامه جعفری، از هجرت ابدی او دچار اندوه شدند. ارادتمندان علامه، ناباورانه و بهتزده از شنیدن این خبر جانكاه، در تأثری عمیق فرو رفتند. در اولین لحظههای انتشار خبر، رهبر انقلاب اسلامی حضرت آیةالله خامنهای، اندوهگین از خاموشی چراغ وجود علامه جعفری، ارادتمندان غمزده او را چنین تسلیت داد:" بسمالله الرحمن الرحیم با اندوه و تأسف اطلاع یافتیم كه علامه فرزانه و متفكر و فیلسوف و ادیب نامدار آیةالله آقای حاج شیخ محمدتقی جعفری تبریزی به لقاء حق شتافته است. این برای جامعه علمی و فرهنگی كشور، ضایعهای سنگین و فقدانی بیجبران است. آن عالم بزرگ و متعهد در طول بیش از چهل و پنج سال از هنگامی كه پس از تكمیل تحصیلات عالی و ممتاز خود قدم در وادی تألیف و تحقیق و تعلیم نهاد، آثار علمی و باارزشی پدید آورد و تفكر فلسفی را در دایرهای وسیع از مستفیدان و تحسین كنندگان جهانی خود، ارتقاء بخشید. پس از پیروزی انقلاب نیز همواره افكار سازنده او در زمینه معارف دینی و نگاه فلسفی به مسائل اسلامی، با استقبال فرزانگان و تشنگان علم و معرفت روبه رو میگشت. سخنرانیهای پرمغز این دانشمند عالیقدر كه سرشار از نكتههای عمیق و درسهای به یادماندنی برای نسل جوان و دانش پژوه كشور بود، در شمار حسنات علمی و فكری دوران حاضر محسوب میگردد و خاموشی این چراغ فروزان حقاً خسارتی بزرگ برای جویندگان معارف عمیق اسلامی به شمار میآید. این جانب با تسلیت به جامعه علمی كشور و علماء و دانشجویان محترم حوزهها و دانشگاهها و مخصوصاً به بازماندگان محترم و ارجمند ایشان، به روح این عالم بزرگوار درود میفرستم و رحمت و مغفرت الهی را برای ایشان مسئلت میكنم."
روز پنجشنبه ساعت هشت صبح، پیكر پاك علامه جعفری در زمین دانشگاه تهران، هزارهزار چشم مشتاق و ارادتمند را به اشك نشاند و فریاد غم و ناله را با نوحه و عزا درهم آمیخت. آیةالله جوادی آملی بر پیكر علامه نماز گزارد و برجستهترین چهرههای علمی و فرهنگی كشور، هیئت دولت و اقشار مختلف مردم، غمزده و حیران بر پیكر پاك استاد نماز گزاردند. پس از تشییع با شكوه پیكر پاك علامه جعفری در تهران، بنا به وصیت او، جسم عاشق و منتظرش را به مشهد مقدس بردند تا برای همیشه در جوار بارگاه ملكوتی امام هشتم (ع)، آرام گیرد. شب جمعه 28 آبان ماه 1377 جسم خاكی علامه محمدتقی جعفری را در دارالزهد حرم مطهر، به خاك سپردند .