تبیان، دستیار زندگی
به یكى از بزرگان عرفان گفتند: از كجا به این مرحله و پایه رسیدى؟ گفت: دربان دلم بودم. كیست كه به صفاى باطن خویش علاقه داشته باشد،
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نگهبان دل باشیم

نگبان دل

شفاخانه دل

وقتى «جان» در قفس تن، دچار تنگى نفس مى‏شود،

وقتى «قلب»، گرفتار فشار وسوسه‏هاى ابلیس مى‏گردد،

وقتى سلسله اعصابِ «خداترسى» و «یاد معاد» از كار مى‏افتد و حسّ و حیاتِ خود را از دست مى‏دهد و نیش زهرآگین حسد و جراحت كبر و غرور را احساس نمى‏كند،

وقتى «چهره روح»، در اثر تكرار گناهان، زشت مى‏شود،

اینها نشانه نوعى بیمارى درونى است و باید به فكر «مداواى روح» افتاد و غدّه‏هاى رذایل را جرّاحى كرد و «تب شهوات» را پایین آورد و «فشار غضب» را كنترل كرد.

ولى... كدام شفاخانه است كه جان بیمار را «درمان» مى‏كند؟ و كدام «دارو» است كه تشنّج روح و افسردگى روان را برطرف ساخته، شور و نشاط و امید مى‏بخشد؟ و كدام طبیب است كه «نبض دل» ما را مى‏گیرد و «ضربان هواى نفس» و «تب خودخواهى» را مى‏سنجد و نسخه مناسب براى درمان آن مى‏نویسد؟

اینجاست كه اگر بسته‏دلان، سنگدلان، كوردلان و تیره‏دلان ندانند كه دچار چه آفت و گرفتار چه دردى شده‏اند، این خود، بزرگ‏ترین درد و خطرناك‏ترین بیمارى است. چه مى‏توان كرد با دلى كه هیچ زاویه‏اى از آن، پذیراى نور حقیقت نیست؟

دشوارى كار در آن است كه بیماری‌هاى روحى و معنوى، به این زودى خود را نشان نمى‏دهند و ویروس‌هاى آلودگى باطنى، مرموزتر و پنهان‏تر از هر میكروبى عمل مى‏كنند و مراعات بهداشت در قلمرو حالات روحى هم دشوار مى‏شود. با كتمان درد هم هرگز مشكلى حل نمى‏شود و انكار بیمارى نیز، خطر را برطرف نمى‏سازد.

غفلت از آفت درون

نگاهى كه فراتر از «ظاهر» باشد، عیب‌هاى «باطن» را هم مى‏بیند. چرا باید همیشه به فكر درمان جسم بود و از آفات روان غفلت كرد؟ دل نیز كور مى‏شود، همچون دیده. دل نیز كدر و غبارآلود مى‏شود، مثل آینه غبار گرفته. دل هم بسته و قفل مى‏گردد، مانند در.

اینجاست كه اگر بسته‏دلان، سنگدلان، كوردلان و تیره‏دلان ندانند كه دچار چه آفت و گرفتار چه دردى شده‏اند، این خود، بزرگ‏ترین درد و خطرناك‏ترین بیمارى است. چه مى‏توان كرد با دلى كه هیچ زاویه‏اى از آن، پذیراى نور حقیقت نیست؟

گاهى مى‏شود با اراده و تصمیمى جدّى، با «آب توبه» صورت جان را جلا داد و «دیده دل» را شفّاف ساخت و زنگارهاى دل را زدود و قلب را نیز، آنگونه كه جامه‏هاى چرك را مى‏شوییم، شست و تمیز ساخت و نگذاشت رسوبات هواى نفس و غبار غفلت بر آن بنشیند و سیماى فطرت را زیر لایه‏هاى ضخیم بى‏خبرى بپوشاند. كسانى كه گرفتار «دل» مى‏شوند، بى‏اختیار در راه‌هایى نامطلوب مى‏افتند.

چه شگفت‏انگیز است «دنیای دل»! اگر «امیرِ» آن نباشى «اسیر»ش مى‏شوى و اگر «خدا» را مهمانش نسازى، «شیطان» آن را اشغال مى‏كند و در دلت به زاد و ولد و تولید مثل مى‏پردازد و آنگاه، «قلبِ» تو «پایگاه ابلیس» و «مركز رشد هوس» مى‏شود.

چه شگفت‏انگیز است «دنیای دل»! اگر «امیرِ» آن نباشى «اسیر»ش مى‏شوى و اگر «خدا» را مهمانش نسازى، «شیطان» آن را اشغال مى‏كند و در دلت به زاد و ولد و تولید مثل مى‏پردازد و آنگاه، «قلبِ» تو «پایگاه ابلیس» و «مركز رشد هوس» مى‏شود.

دو پنجره چشم و گوش

چگونه مى‏توان این كانون را «پاك» نگه داشت؟

چشم و گوش، دو پنجره گشوده به قلب‏اند و دیدنی‌ها و شنیدنی‌هاى ما به قلب ما حالت و شكل مى‏دهند و از طریق چشم و گوش و از رهگذر دیدن و شنیدن، مفاهیم و مضامینى وارد این خانه مى‏شود و آنچه مى‏خوانیم و مى‏شنویم، به «باور» تبدیل مى‏شود و همین گونه است كه ذهنیّات و دیدگاه‌هاى ما شكل مى‏گیرند.

این «دربانىِ دل»، گامى براى حفظ سلامت قلب است. كسى كه این دو پنجره را بى‏حفاظ و مراقبت و بدون كنترل و دربان، به روى هر سخن و تصویر و صدا و فیلم و عكس و منظره و صحنه و نوشته و نقّاسى باز بگذارد، چه تضمینى است كه ویروس به درون خانه دل او راه نیابد؟

طبیعت

به یكى از بزرگان عرفان گفتند: از كجا به این مرحله و پایه رسیدى؟ گفت: دربان دلم بودم.

كیست كه به صفاى باطن خویش علاقه داشته باشد، امّا نسبت به «واردات قلبى» بى‏توجه باشد؟

وقتى از غذاى مسموم و حتى مشكوك پرهیز مى‏كنیم، وقتى از سرنگ و تیغ مصرف شده، به خاطر بیم از انتقال عفونت، اجتناب مى‏كنیم، وقتى میوه و سبزى را شسته، آنگاه مصرف مى‏كنیم، وقتى شانه و حوله دیگرى را به سر و صورت خود نمى‏زنیم، همه و همه براى مراعات تندرستى و خوف از آلودگى است. آیا بهداشت روح و فكر، به اندازه بهداشت جسم برایمان مهم است؟

اگر هست، پس نباید دل به هر حرفى بسپاریم و به هر گفته‏اى گوش بدهیم و به هر صحنه‏اى بنگریم و هر نوشته‏اى را بخوانیم و هر فیلمى را تماشا كنیم و در هر جلسه و محفلى شركت كنیم، مگر آن كه از سلامت آن اطمینان داشته باشیم.

ویروس تردید

وقتى «یقین» دچار «شك» شود، یا كسى ما را در روشن‏ترین باورهایمان دچار تردید سازد و ما را بى‏انگیزه و دلسرد كند، جز این است كه ویروسى مهلك را وارد اندام فكر و شریان‌هاى روح ما كرده است؟

به یكى از بزرگان عرفان گفتند: از كجا به این مرحله و پایه رسیدى؟ گفت: دربان دلم بودم.

كیست كه به صفاى باطن خویش علاقه داشته باشد، امّا نسبت به «واردات قلبى» بى‏توجه باشد؟

كافى است كه خوره شك به شاخ و برگ عقاید كسى بیفتد و شبهه‏اى در باورهاى دینى‏اش پیدا كند و نتواند با آن مقابله كند. كافى است كه زمینگیر و فلج شود و بناى امیدش در زندگى در هم فرو ریزد و از رفتن، باز بماند.

«یقین»، درخت طیّب و طاهرى است كه از آن، میوه شیرین «عمل صالح» مى‏روید. كسى كه جانش از حرارت یقین گرم نشود، گرفتار سردىِ یأس و تردید مى‏شود. پس باید «باور» را پاس داشت و همچون گوهرى از آن مواظبت كرد.

برخى دوست دارند پیش از آنكه روحمان از «زمزم یقین» سیراب شود، ما را سراغ «سراب شك» بفرستند. چرا ما دنباله‏رو بى‏هدف آنان باشیم؟

دمخور بودن و انس گرفتن با «اهل یقین»، ما را در برابر این ویروس‌ها مقاوم‏تر مى‏سازد و رفاقت و همنشینى با آنان - كه به مرام خدا و مكتب وحى و انسان‌هاى پاك، دلبسته و وابسته‏اند - ، ما را نسبت به این موریانه‏ها مصونیت مى‏بخشند.

گوارا باد زندگى با صفا و یقین، بر صاحبانش!

بگذار مثالى دیگر بیاوریم: سیلاب، از كمترین شكاف، نفوذ مى‏كند و خانه‏اى را ویران مى‏سازد. غبار و دود و هواى آلوده هم از منفذهاى كوچك عبور مى‏كنند و فضا و دیوار را تیره و آلوده مى‏سازند. بارانى كه بر سقف خانه‏اى مى‏بارد، وجود كمترین شكاف و تَرَك در پشت بام، موجب چكّه كردن آب و گاهى فروریختن سقف مى‏شود.

ورود آلودگی‌هاى فكرى و روحى به دل‌هایى كه عایق‏بندى نشده‏اند، طبیعى است! در بستن منافذ و شكاف‌ها و رخنه‏هایى كه از آنها انگیزه‏هاى گناه به خانه دل راه مى‏یابد، هرچه دقّت و محكم‏كارى شود، خوب است و جا دارد.

«ارتباط»، در ساختار فكرى و فرهنگى انسان اثر مى‏گذارد، تا با چه كسى مرتبط شویم و ظرف دل را در اختیار كدام منبع «تغذیه فكرى و روحى» بگذاریم.

طبیب روح

اگر از روى سهل‏انگارى و ساده‏پندارى «مسمومیّت فكرى» و «آلودگى اخلاقى» پیدا كردیم، كسى بر ما نمى‏بخشاید و عذرمان را نمى‏پذیرد؛ چرا كه بهداشت فكر و جان را مراعات نكرده‏ایم.

وقتى از غذاى مسموم و حتى مشكوك پرهیز مى‏كنیم، وقتى از سرنگ و تیغ مصرف شده، به خاطر بیم از انتقال عفونت، اجتناب مى‏كنیم، وقتى میوه و سبزى را شسته، آنگاه مصرف مى‏كنیم، وقتى شانه و حوله دیگرى را به سر و صورت خود نمى‏زنیم، همه و همه براى مراعات تندرستى و خوف از آلودگى است. آیا بهداشت روح و فكر، به اندازه بهداشت جسم برایمان مهم است؟

طبّ ابدان، روز به روز در حال پیشرفت است و پزشكان جسم، هر روز بیشتر و حاذق‏تر مى‏شوند؛ امّا طبیبان روح، كمیاب‏تر مى‏شوند و درمان روان، ضعیف‏تر مى‏شود و این، یك «فاجعه بشرى» است. غفلت از تصفیه درون و درمان روح و بهداشت روان، سقوط آور است و انسان را به مرز حیوانات، نزدیك‏تر مى‏سازد. این، باید ما را براى مراجعه به «طبیب روح» مصمّم‏تر سازد.

بسته شدن دریچه دل به روى حكمت و معرفت، آدمى را به قساوت، دنیازدگى، بى‏خیالى، بى‏تعهّدى، بى‏دردى، خودآرایى، خودنمایى، خودمحورى، خودخواهى و حسادت مى‏كشاند.

اگر بخواهیم بهداشت روان داشته باشیم، باید مزرعه روح و جانمان را از این آفت‌ها پاك‏سازى كنیم: ترس، حقارت نفس، خودْ كم‏بینى، دونْ همّتى، بدگمانى، بد دهانى، عصبانیّت، انتقامجویى، تندخویى، بدرفتارى، كینه‏توزى، حق‌پوشى، لجاجت، ریاكارى، ناسپاسى، دورویى، طمع، دروغگویى، دو به هم زنى، سخن‏چینى و ...

پیشگیرى

آثار گناه، بر چهره روح و جان، باقى مى‏ماند، مثل آثارى كه بر چهره و اندام یك مصدوم در تصادف یا سوختگى، ماندگار مى‏شود و گاهى تا پایان عمر، گریبانگیر اوست، هر چند از حادثه، جان سالم به در برده باشد و حیات خویش را باز یابد، ولى با آثارش چه مى‏كند؟ اثر، یادگارى از بروز یك سانحه است.

آیا رعایت احتیاط و پیشگیرى از بروز آتش‏سوزى یا حادثه و تصادف، بهتر نیست؟

مواظبت بر نیفتادن در «باتلاق رذایل» و «ورطه گناه» نیز، نوعى پیشگیرى است كه هم شرط عقل است، هم نشانه مآل‏اندیشى و عاقبت‏نگرى، و هم مصونیت از آثار وضعى.

برخى دوست دارند پیش از آنكه روحمان از «زمزم یقین» سیراب شود، ما را سراغ «سراب شك» بفرستند. چرا ما دنباله‏رو بى‏هدف آنان باشیم؟

بهتر است اوراق «پرونده دل» را با حوصله و متانت، ورق بزنیم و صفحه به صفحه در جستجوى آفت‌ها باشیم و بى‏درنگ، آن «اوراق سیاه» را پاكسازى كنیم. وگرنه ... به جا ماندن این رذایل در پرونده ما، روزى كار به دستمان مى‏دهد و رسوایمان مى‏سازد. این كار، تمرین مى‏خواهد و ریاضت مى‏طلبد.

به كار بستن آنچه در آیین ما به عنوان «آداب» و «سنن» مطرح شده است و همه ابعاد زندگى و روابط گوناگون ما را پوشانده، تأمین كننده «بهداشت روان» است. اگر در پى «جام جم» هستیم، آن را در درون فرهنگ خویش بجوییم.

سالها دل طلب جام جم از ما مى‏كرد                                        آنچه خود داشت، ز بیگانه تمنّا مى‏كرد

گوهرى كز صدف كون و مكان بیرون بود                                    طلب از گمشدگان لب دریا مى‏كرد

"جواد محدّثى"

تنظیم تبیان،‌هدهدی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.