• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کد: 1170566

پرسش

سلام اقای دکتر خسته نباشید
حدود 5ماه از اغاز زندگی مشترک من وهمسرم میگذره اما هنوز اختلافاتی هست که دلخوری ایجاد میکنه...ایشون 10سال بامن اختلاف سن دارند هنوزم گاهی اوقات ازفکر کردن بهش ناراحت میشم که باوجودچند خواستگار چطور ایشونو انتخاب کردم درکل چون اشنا معرفیش کرده بود تو رودربایستی هم قرار گرفته م وجواب دادم اما بعدعقد که رفتاراشودیدم نظرم عوض شد خیلی مهربون بود خیلی کارا برام میکرد اواخر دوران عقد دیگه عاشق هم بودیم دوران عقدمون هم5 ماه بود اون موقع هم گاهی بحثمون میشد اما هیچوخت به دعوا وقهر نمیرسید...همسرم اینقدرمحبت میکرد که زود فراموش میکردم...من از خانواده نسبتا پولدار یاشاید بهتره بگم تاحالاهرچی خواستم مادروپدرم دراختیارم گزاشتن اما من همیشه قانع بودم حتی گاهی به والدینم چیزی که میخواستمو نمیگفتم خودم پس انداز میکردم ونیازمورفع میکردم مامانم به همه میگفت من خیلی قانع هستم ....حالا رسیدیم به زندگی مشترک...اماهمسر من نتونسته برخی از چیزا رو برام رفع کنه چطور بگم من از زندگیم راضی هستم اما ایشون میگه من لیاقت تورو ندارم نمیتونم نیازاتوبرطرف کنم نمیتونم راضیت کنم اینقدر سر برخی چیزایی که پیش اومده بود این حرفاروزد که به منم تلقین شد...مثلا مادرپدرم رفتن مسافرت شمال اما مانتونستیم باهاشون بریم چون ازحقوقش کم مونده بود ومیگفت نمیتونم بااین پول کم ببرمت باید زیاد تر داشته باشم تابتونیم بریم بالاخره خرید داریم نمیخوام مادرت اینا فکر کنن من نمیتونم نیازاتو رفع کنم اماعقیده من فقط باهم بودن بودن نه خرید ان چنانی همسرم اصلا به پدرمن حسودی نمیکنه باهم دوستن خیلی باهم خوبن اما نمیدونم چرا اینجوری شده .......من تاحالا بهش این حرفارونگفتم که ازت راضی نیستمو و....من خیلی از زندگیم راضیم اما ....ماه میگذره از عروسیمون اما هنوز نتونستیم عکس وفیلمامونو بگیریم چون 1000000تومن هزینه ش بود تواین مدت نزاشتم کسی پی ببره اما خواهرشوهرام وبقیه اینقداین اواخر پرسیدن که کلافه م کردن منم دیروز عصبی شده بودم نمیدونم چرا همسرمم چیزی بهم نگفته بود اما نمیدونم بالاخره وسط حرفام بهش گفتم من دیگه عکسامونمیخوام خسته شدم از حرفا پولشم جور کرده بود که گفتم اون پولم به قرضات...دیگه از دیشب زیاد باهم حرف نزدیم نمیدونم چیکار کنم همسرم انگار خودکم بینی داره اخه من چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پاسخ

سلام دوست عزیز خانم محترم خوشبختانه رابطه شما مشکلات خیلی زیادی ندارد. مشکل شما مشکلی است که برای هر زوج جوانی پیش می‌آید. شما دو نفر بایستی در حل مشکلات با همدیگر همکاری و همدلی داشته باشید. همان‌طور که خودتان هم در انتهای مطلب نوشته‌اید، همسرتان تا حدی خودش را از شما و خانواده شما پایین‌تر می‌داند و این موضوع در روحیه او تأثیر زیادی گذاشته است. اما راه حل این موضوع این نیست که شما از خواسته‌های معقول خود کوتاه بیایید. از سویی سعی کنید به ایشان دل‌داری بدهید و به او بگویید که آنچه برای شما مهم است روابط خوب با خانواده و با او می‌باشد. بهتر بود سفر شمال را به هر قیمتی که شده بود می‌رفتید. بایستی پای خود را در یک کفش می‌کردید که من می‌خواهم با خانواده‌ام مسافرت برویم و آنجا لذت ببریم. قرار نیست آنجا چیزی خرید کنیم و مادر من هم روزی که مرا به تو داد، وضعیت تو را می‌دانست. بنابراین جای هیچ نگرانی وجود ندارد. از طرف دیگر بایستی برنامه‌ریزی دقیقی داشته باشید و بدانید همسرتان برای رفع نیازهای زندگی چه برنامه‌ای در سر دارد. اگر وضعیت این چنین پیش برود آرام‌آرام رابطه شما با خانواده تان قطع خواهد شد. چرا که همسرتان از سویی به‌اندازه کافی درآمد ندارد و سوی دیگر خودش را از آن‌ها پایین‌تر می‌بیند و بنابراین برای اینکه آزار نکشد، رابطه‌اش را بسیار کم خواهد کرد. شما نباید بگذارید چنین اتفاقی رخ دهد. پس در واقع دو کار بایستی انجام دهید. از یک طرف او را تشویق کنید که دست از چشم هم‌چشمی با خانواده شما بردارد و به روابط پایدار و با محبت بیندیشد و از سوی دیگر تلاش کنید با برنامه‌ریزی دو نفری آینده درخشانی برای خانوادة کوچک خود رقم بزنید. پیروز باشید

مشاور : آقای دکتر غریبی | پرسش : يکشنبه 9/6/1393 | پاسخ : پنج شنبه 13/6/1393 | | دانشجو | 20 سال | مشاوره پس از ازدواج | تعداد مشاهده: 754 بار

تگ ها : اختلاف اقتصادی احترام خانواده

مشاوره های مرتبط

سلام..ببنده سوالم سه روز پیش با کد1136586 وارد کردم..امروز با امید اومدم جوابمو بخونم اما دریغ.... باور کنید نمیتونم از خونه برم بیرون درست حسابی وگرنه میرفتم مشاوره حضوری...
خانوادم از ترس اینکه مبادا من بخام برگردم سر زندگیم کلی دارن بهم سخت میگیرن....لطفا راهنماییم کنید ..باور کنید منو همسرم همدیگرو میخایم شرایط همو درک میکنیم ولی از بس من به مشکلاتی که از سمت خانوادم ممکن برامون پیش بیاد همش میخام رابطمو تموم کنم..اما از طرفیم نمیتونم..بعد طلاقم واقعا تو خونه اذیت شدم..همش سرکوفت سرزنش همش کتک..کاش جوری بود که جاشون نمیمون رو بدن و صورتم...
همسرم حتی حاضر شده تمام جهازم خودش بخره..اما خانوادم میگن اون اگه بخاد برگرده باید 400 تا سکه مهرت کنه..هر هزینه ایم تا الان برات کردیم پرداخت کن..حق مسکنم بده به تو...خوب بنده خدا ز کجا بیاره اینهمه شرط و شروط انجام بده..من خودم دلم باش میسوزه....
لطفا راهنماییم کنید.جواب سوالم بدید زودتر..خواهش میکنم

با سلام شوهرم هرچی پول در میاره میده به بابا مامانش ما هر دو کارمند بانک هستیم. بهش هم میگم جمع کن خونه بخریم و عروسی بگیریمم هیچ گوش نمیده. نمیدونم چیکارش کنم. با خانوادم هم میخوام برم بیرون نمیزاره! پولاش را یا خرید واسه خونشون میکنه یا نقد میده به خانوادش! ب یکی از شما مشاوره ها توضیح کامل دادم میگن چرا توضیح دادی! حالا اینم خلاصه بگین من چیکار کنم؟ مشاوره بدون شرح ک بنظر من فایده نداره. یوقت من اشتباه میکنم شما از کجا متوجه میشین وقتی توضیح کافی ندم!

با عرض سلام و خسته نباشید
بنده 8 ساله که ازدواج کرده ام و صاحب یک فرزند پسر 7ساله کلاس اول ابتدایی می باشم لازم به ذکر است که بنده یک طلبه پایه هشتم حوزه می باشم اهل مازندارن و ساکن قم
من با یک خانمی از ساکنان مازندران یعنی از همشهریانم می باشد ازدواج کردم
مشکلات. بنده چند سال گذشته ملبس به لباس روحانیت شده ام و در چند سال اول ایشان با این موضوع هیچ مشکلی نداشته و با من همه جا می آمدند چه در شمال و چه در قم اما چند وقتی است که ایشان به هیج وجه رازی به پوشیدن لباس (لباس مخصوص روحانیت) نمی باشد و می گوید یا با هم نمی رویم و اگر برویم باید بدونه لباس باشی حتی اگر حرم و یا جمکران هم بخواهم با لباس بروم ایشان رازی نیستند.
واز ایشان علت را پرسیدم می گوید مردم به من نگاه می کنند و معذب هستم
مشکل بعدی.... خیلی سخت به منزل مادرم در شهرستان می آید و اگر من تنها می روم هم ناراحت می شود می گوید اگر به شهرستان می رویم باید به منزل مادرم برویم و اگر فرصت شد(یعنی منزل برادر خواهر خاله عمه اش) برویم بعد منزل مادرم می گویم چرا می گوید من منزل مادرت راحت نیستم در حالی که ما 4برادر خواهر هستیم که همه ازدواج کردند و پدرم نیز فوت کرده
شما بفرمائید من چه کنم


با سلام
من یکسال از ازدواجم میگذره و به خاطر اختلافات بینمون از لحاظ اینکه همسرم طرز فکر منفی داره و پدرومادرم طلاق گرفته بودن ولی الان رجوع کردن ولی شوهرم به مادرم بدبینه و دوست نداره من ببینمشون به خاطر یک دعوا من قهرکردم و شوهرم رفته و ازم شکایت کرده واسه تمکین و 12/17 موعد شکایته منم بعداز یه هفته برگشتم پیشش آیا راهی هست از طریق همین شکایت بتونم شوهرم رو واسه دیدن پدرمادرم زبون بند کنم و نتونه دیگه چیزی بگه اصلا همچین امکانی هست که شوهر بتونه به زنش اعمال کنه
ممنون

با سلام ممنون از پاسخ قبلی، در ادامه باید عرض کنم که این خانواده با کسی رفت و امد ندارند، تنها افرادی که به منزل انها مراجعه می کنند،پدربزرگ و مادربزرگ یعنی پدر و مادر، مادر شوهر من هستند. همسر من در مقابل واکنش من به این بی تفاوتی خانواده اش، به شدت از آنها حمایت میکند، و هیچ حقی به من نمیدهد که گاهی حس میکنم ارزشم زیر سوال رفته و او و خانواده اش ارزشی برای من قائل نیستند و بدترین بخش این است که من رو مجبور به ارتباط تلفنی با آنها کرده یعنی سعی در ایجاد ارتباط بصورت یکطرفه و تحت فشار گذاشتن من دارد،مشکل من این است که با این مسائل به سختی کنار میام و حس میکنم ارزشم زیر سوال رفته اما همسرم اعتقادی به این قضیه نداشته و چندین بار گفته که ارزشت پابرجاست

UserName