• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کد: 1261594

پرسش

از وقتی ازدواج کردم با مادر شوهرم در یک خانه زندگی می کنم. آنقدر در زندگی من دخالت می کند که حتی نمی توانم بچه ام را خودم تربیت کنم و همسرم هم انگار چشم هایش را بسته است و این همه مشکلات را نمی بیند و همیشه از آنها حمایت می کند لطفا من را راهنمایی کنید که چیکار کنم؟

پاسخ

اگر دایما بخواهید در مورد رفتارهای خانواده همسرتان با همسرتان وارد بحث و مجادله شوید هیچ مشکلی رفع نمی شود بلکه فقط همسرتان حساس تر شده و هیچ مشکلی هم رفع نمی شود.شناخت روحیات همسر و تلاش برای نزدیك ساختن خود به دنیای وی تا حد زیادی می تواند در موفقیت یك زندگی زناشویی موثر باشد لذا من توصیه می کنم حتما در این رابطه با همسرتان به طور درست و منطقی وارد صحبت شوید و یک راهکار مناسب بیابید لذا:1- در یك اتاق یا محل ساكت و بدون مزاحمت بنشینید و آن احساسی كه می‌خواهید به همسرتان انتقال دهید در نظر بگیرید. وقتی اختصاص دهید و ببینید چرا لازم است كه همسرتان از این احساس مطلع باشد.2- از خودتان سوال كنید كه با گفتن و بیان این احساسات با چه موانعی مواجه خواهید شد؟ ایده و نظر كلی كه می خواهید درباره آن حرف بزنید را به خوبی روشن كنید. این امر سبب می‌شود كه قبل از نشستن و جلسه گرفتن با همسرتان بتوانید اعتماد و اطمینان بیشتری كسب كنید.3- درباره دیدگاه همسرتان فكر كنید، هنگامیكه شما مشغول تدبیر كردن جزئیات احساساتی هستید كه درباره‌اش حرف می زنید دیدگاه و نقطه نظر او را تصور كنید. او از شنیدن این حرفها چه حسی خواهد داشت؟4- زمانی را برای نشستن و صحبت كردن با همسرتان اختصاص داده و تنظیم كنید. سعی نكنید این زمان توام با انجام كار دیگری مانند بازی با كودكتان، تماشای فیلم و سریال تلویزیونی یا هنگام چك كردن گوشی همراهتان و .. نیز باشد. یك ملاقات خصوصی داشته باشید و بطور خصوصی به آن ادامه دهید.5- صحبت را با پرسیدن این سوال كه چه چیزی در ذهن همسرتان است شروع كنید. گاهی اوقات اگر اجازه دهید كه همسرتان صحبت را شروع كند خطوط ارتباطی بهتر و ساده‌تری بین شما برقرار خواهد شد.6- نظرتان را شفاف بیان كنید و قبل از صحبت كردن فكر كنید. نحوه تعامل مردان و زنان كاملا متفاوت است. بنابراین اگر شما آنچه را كه مدنظرتان است بخواهید با روش زنانه و دور از هر گونه منطق بیان كنید همسرتان متوجه آنچه می‌خواهید بگویید نمی شود. دیدگاه او را در ذهن خود تصور كنید.7- موضوع مورد نظر و احساسات خود را با در نظر گرفتن حالات روحی همسرتان بیان كنید. اینكار تنها از این طریق ممكن است كه اجازه دهید همسرتان بفهمد چه چیزی در درون شماست. به این ترتیب او در این موضوع خاص به تدریج به شما نزدیكتر خواهد شد و شما نیز همینطور.8- حتما شنونده هم باشید، حرف زدن با همسر تنها به شرطی سودمند خواهد بود كه یك گفتگوی دوطرفه باشد. به خوبی به آنچه كه او می‌گوید گوش فرا دهید.در گفتگو با همسرتان اصلا دنبال شکایت از خانواده همسرتان نباشید به این مساله بپردازید که چگونه می توانید این اختلاف نظر ایجاد شده را رفع کنید.کم کردن حساسیت شما و از طرف دیگر درک احساسات شما از طرف همسرتان، قطعا در کاهش این مشکل نقش دارد.قدری تحمل کنید تا به مرور بتوانید استقلال لازم را یافته و به منزل شخصی خودتان بروید.ولی فعلا که در این خانه هستید سعی کنید راهی برای کاهش مشکلات بیابید.با همسرتان یک دل شوید تا بتوانید راه حل مناسب بیابید.

مشاور : خانم عطاريان | پرسش : دوشنبه 31/3/1395 | پاسخ : يکشنبه 10/11/1395 | | ديپلم | 21 سال | مشاوره پس از ازدواج | تعداد مشاهده: 1046 بار

تگ ها : خانواده همسر دخالت راهکار

مشاوره های مرتبط

با عرض سلام و خسته نباشید
بنده 8 ساله که ازدواج کرده ام و صاحب یک فرزند پسر 7ساله کلاس اول ابتدایی می باشم لازم به ذکر است که بنده یک طلبه پایه هشتم حوزه می باشم اهل مازندارن و ساکن قم
من با یک خانمی از ساکنان مازندران یعنی از همشهریانم می باشد ازدواج کردم
مشکلات. بنده چند سال گذشته ملبس به لباس روحانیت شده ام و در چند سال اول ایشان با این موضوع هیچ مشکلی نداشته و با من همه جا می آمدند چه در شمال و چه در قم اما چند وقتی است که ایشان به هیج وجه رازی به پوشیدن لباس (لباس مخصوص روحانیت) نمی باشد و می گوید یا با هم نمی رویم و اگر برویم باید بدونه لباس باشی حتی اگر حرم و یا جمکران هم بخواهم با لباس بروم ایشان رازی نیستند.
واز ایشان علت را پرسیدم می گوید مردم به من نگاه می کنند و معذب هستم
مشکل بعدی.... خیلی سخت به منزل مادرم در شهرستان می آید و اگر من تنها می روم هم ناراحت می شود می گوید اگر به شهرستان می رویم باید به منزل مادرم برویم و اگر فرصت شد(یعنی منزل برادر خواهر خاله عمه اش) برویم بعد منزل مادرم می گویم چرا می گوید من منزل مادرت راحت نیستم در حالی که ما 4برادر خواهر هستیم که همه ازدواج کردند و پدرم نیز فوت کرده
شما بفرمائید من چه کنم

با سلام ممنون از پاسخ قبلی، در ادامه باید عرض کنم که این خانواده با کسی رفت و امد ندارند، تنها افرادی که به منزل انها مراجعه می کنند،پدربزرگ و مادربزرگ یعنی پدر و مادر، مادر شوهر من هستند. همسر من در مقابل واکنش من به این بی تفاوتی خانواده اش، به شدت از آنها حمایت میکند، و هیچ حقی به من نمیدهد که گاهی حس میکنم ارزشم زیر سوال رفته و او و خانواده اش ارزشی برای من قائل نیستند و بدترین بخش این است که من رو مجبور به ارتباط تلفنی با آنها کرده یعنی سعی در ایجاد ارتباط بصورت یکطرفه و تحت فشار گذاشتن من دارد،مشکل من این است که با این مسائل به سختی کنار میام و حس میکنم ارزشم زیر سوال رفته اما همسرم اعتقادی به این قضیه نداشته و چندین بار گفته که ارزشت پابرجاست

سلام من 7 سال است که ازدواج کرده ام و دو بچه دارم اما در طول این 7سال نتوانسته ام با شوهرم رابطه صمیمی داشته باشم .شوهرم هم خیلی به مادرش وابسته است وآنقدر که همه چیز را با او در میان میگذارد وبا او مشورت می کند با من نه.این باعث شده که مادرش برای زندگی ما تصمیم بگیرد ومداخله کند. خواهش می کنم من را راهنمایی کنید چگونه می توانم به شمهرم نزدیک تر شوم .

سلام دکتر ....
چند شب پیش پیغام دادم اگه مشکلی نیست ایمیلتون بدید که من حرفای دلمو که کلا 6 صفحه هست براتون بفرستم و اونو در کنار پیغامای دیگر کاربران به تدریج بخونید و بعد از چند روز با هم سر حرف باز کنیم ... نمیدونم ایمیلتونو میدید یا نه ؟ اما اگه به هر دلیی نمیخواید یا نمیتونید یا وقت ندارید به حرفای من گوش بدید لطفا بهم اطلاع بدید چون من وقت زیادی ندارم میخوام برم خدمت .... کمی عجله دارم .

UserName