• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
    جستجو :
رحلت عبدالمطّلب، جدّ پيامبر اسلام(ص)(1) - سال هشتم عام الفيل
هاشم بن عبد مناف، كه بنى هاشم به وى منسوب مى‏باشند، روزى به قصد تجارت و بازرگانى از مكه معظّمه، عازم سرزمين شام شد و در ميان راه، وارد يثرب گرديد و در خانه عمرو بن زيد، از طايفه "بنى نجّار" و از بزرگان يثرب، فرود آمد و دخترش "سَلمى" را براى خويش خواستگارى كرد. عمرو بن زيد، به خاطر سيادت و بزرگى هاشم، درخواست وى را پذيرفت وليكن با او شرط نمود كه هرگاه خداوند متعال، فرزندى به هاشم و سلمى عنايت نمايد، وى را به يثرب آورده و در آن جا بزرگ نمايد. هاشم، شرط عمرو بن زيد را پذيرفت و با دخترش سلمى ازدواج كرد. وى در بازگشت از شام، سلمى را به همراه خود به مكه برد و چندى نگذشت كه سلمى حامله شد و در رحم خود وجود جنينى را احساس كرد. هاشم، پيش از وضع حمل سلمى، بار ديگر قصد سفر بازرگانى به شام نمود و در اين سفر، سلمى را به همراه خويش به يثرب برد، تا بر اساس پيمانش، كودك او در آنجا متولد شود و خود به سوى شام حركت كرد ولى هاشم، از اين سفر برنگشت و بدون اين كه توفيق ديدار نوزاد خويش را داشته باشد، در "غزه" ( كه هم اكنون يكى از شهرهاى بزرگ فلسطين است ) وفات نمود. سلمى دختر عمرو بن زيد، در خانه پدرش وضع حمل كرد و فرزندى پسر به دنيا آورد و نامش را "عامر" نهاد، وليكن چون در سر نوزادش موى سفيدى داشت، وى را " شيبه " گفتند. سلمى، در تربيت وى تلاش فراوانى به عمل آورد و در تيزهوشى و زيركى وى نقش ارزنده‏اى بر عهده گرفت. از آن سو، مطّلب بن عبد مناف كه سيادت و رياست قريشيان مكه را بر عهده داشت و از وجود چنين فرزندى از برادرش هاشم باخبر شد، به سوى يثرب رفت و عامر را با خود به مكه برد و چون در تربيت فرزند برادرش عامر بسيار كوشيد و هميشه اين دو، با هم بودند، مكيان برادرزاده‏اش عامر را، عبدالمطلّب لقب دادند. پس از وفات مطّلب، برادرزاده‏اش عبدالمطلّب به سيادت و سرورى قريش نايل آمد و منصب آبرسانى و پذيرايى از حاجيان را بر عهده گرفت. وى، در آبادى مكه و پذيرايى از زايران خانه خدا و بالا بردن مقام و منزلت قريش، تلاش فراوان نمود. يكى از فعاليت‏هاى فراموش نشدنى وى، حفر چاه زمزم بود. پيش از عبدالمطلّب، "طايفه خزاعه" به مكه هجوم آورده و "طايفه جرهم" را شكست دادند و آنان را به كوچ اجبارى به سرزمين يمن، وادار كردند. در اين واقعه، چاه زمزم، اين چشمه جوشان، به دست "عمرو بن حارث جرهمى" به هنگام فرار از مكه به سوى يمن، با خاك انباشته شد و چيزى از آن به جاى نماند. تا اين كه سال‏هاى بعد، عبدالمطلّب به رشد و كمال رسيد و به يارى فرزندش حارث، اقدام به كندن چاه زمزم نمود و بار ديگر از آن، آب زلالى جارى ساخت و اشياى قيمتى و جواهرات به دست آمده از داخل آن را، صرف تجهيز و تزيين خانه خدا كرد و يا به خانه خدا هديه نمود. به هر روى، حفر مجدّد چاه زمزم، اعتبار و احترام عبدالمطلّب را در نزد قريش و تمامى عرب‏ها دو چندان كرد. وى، داراى ده فرزند پسر به نام‏هاى: حارث، زبير، ابوطالب، حمزه، غيداق، ضرار، مقوّم، ابولهب، عباس و عبدالله و شش دختر بود. (2) به هر روى، زمانى حضرت محمد)ص( از آمنه بنت وهب)س( متولد شد، عبدالمطلّب زنده بود و به خاطر وفات عبداللّه پدر حضرت محمد)ص( پيش از تولد آن حضرت، وى قيموميت حضرت محمد)ص( را بر عهده گرفت. و تا زمانى كه زنده بود، از او به نيكى مراقبت كرده و او را به زيبايى پرورش داد. روايت شده است كه عبدالمطلّب، نخستين كسى است كه به " بداء" قائل شد و در قيامت با حسن پادشاهان و سيماى پيامبران مبعوث خواهد گرديد. عبدالمطلب هرگز قمار نكرد و بت‏ها را پرستش ننمود و بر دين حنيف ابراهيم)ع( پاى بند و ملتزم بود و براى درك دين مبين اسلام و پيامبرى حضرت محمد)ص(، چشم انتظارى مى‏كشيد. ولى از عمر با بركت فرزند زاده‏اش حضرت محمد)ص( بيش از هشت بهار نگذشته بود، كه اجل عبدالمطلّب فرارسيد و در دهم ربيع الاوّل سال هشتم عام الفيل ( 45 سال پيش از هجرت پيامبر ) در مكه معظمه بدرود حيات گفت و در همين شهر به خاك سپرده شد. روايت است، هنگامى كه مرگ وى فرا رسيد، فرزندش ابوطالب را طلبيد و او را درباره حضرت محمد)ص( سفارش نمود و به وى تأكيد كرد، كه محمد)ص( را دوست داشته باشد و با زبان، مال و دست خويش، وى را يارى كند. زيرا به زودى او سيّد و سرور قوم عرب خواهد شد. آن گاه دست ابوطالب را گرفت و با او در اين باب، پيمان گرفت. پس از اين فرمود: مرگ بر من آسان شده است. پس حضرت محمد)ص( را بر روى سينه خود گذاشت و گريست و به دختران خود دستور داد كه براى او بگريند و مرثيه بخوانند، زيرا مى‏خواست مرثيه آنان را پيش از مرگ خود بشنود. دختران وى، هريك در مرثيه او، قصيده‏اى گفتند و گريه و ناله كردند و عبدالمطلب پس از شنيدن آنها، به آرامى خاموش شد و روح پاكش به اعلا عليين پرواز كرد.(3) بدين گونه، مهتر و سرور قريش در صد و بيست سالگى و در ميان غم و اندوه بازماندگان، به ويژه در اندوه و گريه فرزندزاده خردسالش حضرت محمد)ص( جان به جان آفرينان تسليم كرد. 1- وقايع الأيّام، ص 211 2- منتهى الآمال، ج 1، ص 9 3- منتهى الآمال، ج 1، ص 44؛ فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام، ص 69