خاطرات همرزم حاج احمد رکورد زد
«وقتی مهتاب گم شد»، «گلستان یازدهم» طی سه ماه ابتدایی سال ۹۶ از سوی انتشارات سوره مهر همچنان پرفروش بوده است. در این گزارش نگاهی داریم به درون مایه این دو کتاب.
بر اساس این گزارش، در میان دویست عنوان منتشر شده برخی آثار با اقبال مخاطبان همراه شده است.پرفروشترینها عبارتند از «وقتی مهتاب گم شد»، «گلستان یازدهم»،«دختر شینا»، مجموعه آثار فاضل نظری، «آبنبات هل دار»، «دا» و...کتاب «گلستان یازدهم» نیز دربردارنده خاطرات خانم پناهی روا، همسر شهید علی چیتسازیان - از شهدای شاخص استان همدان- است که به قلم بهناز ضرابیزاده به رشته تحریر در آمده است و کتاب «وقتی مهتاب گم شد» روایت عاطفی و انسانی از خاطرات جانباز سرافراز علی خوشلفظ، همرزم حاج احمد متوسلیان است که به قلم حمید حسام نوشته شده است.در میان آثار تجدید چاپی هم میتوان به چاپ پنجاه و چهارم «بابا نظر»، چاپ شصتم «پایی که جاماند»، چاپ هفتاد و هشتم «دختر شینا»، چاپ نهم «شاهبی شین»، درباره ادبیات نوین ایران پیش از نهضت مشروطه و... اشاره کرد.
«وقتی مهتاب گم شد»؛حقیقتی از جنس حماسه
وقتی مهتاب گم شد قبل از آنکه شرح زندگی علی خوش لفظ باشد، روایتی عینی از یک واقعهی تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند. علی خوش لفظ که نامش را بخاطر نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، جمشید گذاشتهاند، سالها بعد در نوجوانی، همزمان با وقوع انقلاب اسلامی خود نیز دچار تحول و دگرگونی در اهداف و آرمانها میشود. همین انقلاب درونی باعث میشود که او در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی خوش لفظ تغییر دهد و سرانجام زندگیاش هم تغییر کند. علی پانزده ساله در عنفوان جوانی با اصرار فراوان خود به جبهه اعزام میشود و آنجاست که درمییابد شهادت ارمغانی است که با ترک خود بدست میآید، اما گویی قرار است علی خوش لفظ با تنی مجروح و خسته زنده بماند، تا سالها بعد ماجرای وصل حدود هشتصد دوست و برادرش را برای ما روایت کند.
از جذابترین ویژگیهای کتاب، رعایت صداقت در تمام لحظات و اتفاقات است. به طور کلی نه راوی و نه نویسندهی کتاب هیچ ابایی از گفتن حقیقت ندارند. حقیقتی که با زبانی مردانه و از زاویهی دید یک جوان مبارز و شجاع بیان میشود و ممکن است حتی در مواردی تلخ باشد و به مذاق خواننده خوش نیاید، اما در نهایت خواننده مطمئن است که کتاب به تخیل و اغراق گرفتار نشده است. روایتی که هرچه به انتهای کتاب نزدیک میشویم، شورانگیزتر و حماسیتر میشود اما همچنان، واقعی و صادق است. دربخشی از کتاب می خوانیم: نمیدانم چرا، شاید اثر موج انفجار بود شاید هم تاثیر از دست دادن این همه عزیز و رفیق، که گوشی را از دست سالار آبنوش گرفتم و به فرمانده لشکر گفتم: «کسی نمانده، ما تنها هستیم.» فرمانده گفت: «اگر ترسیدی...» پاک قاتی کردم و جواب تندی به فرمانده لشگر دادم... . دوباره داخل کانال رفتم و طول آن را طی کردم. دیگر نمیخواستم لحظهای درنگ کنم و چشمم به پیکر غرق به خون بچهها بیفتد.... از بالای دژ آخرین نگاه را به انبوه جنازهها انداختم و نگاهم روی نخلستانهای چپ و راست دژ ماند؛ همان نخلستانی که قبل از آمدن با کاکل نخلهایش به ما میخندید، اما حالا تماما بی سر شده بود و تا کمر سوخته... . وقتی به ابوشانک رسیدیم حال حضرت زینب برایم تداعی شد. اگر در مرحلهی اول عملیات ۱۲۰ نفر رفتیم و ۴۵ نفر برگشتیم، این بار از ۱۲۰ نفر فقط ۹ نفر مانده بودیم. آن قدر دلم تنگ شده بود که حتی گریه هم نمیکردم. بغضی گلوگیر راه نفسم را بسته بود. تصویر حنابندان بچهها در شب عزیمت، یکی یکی مقابل چشمم آمد. تک تک آنها پارههای تن من بودند که پیکرهایشان در خط مانده بود. یاد سهرابی و بهادر بیگی که افتادم سر به نخلستان گذاشتم و تنها میان نخلها بلند بلند گریستم.
«گلستان یازدهم» ؛ یک عاشقانه آسمانی
«یک لحظه چشمم افتاد توی آینه. علی آقا داشت نگاهم میکرد. خجالت کشیدم. زود نگاهم را دزدیدم و سرم را پایین انداختم. این اولین باری بود که علی آقا درست و حسابی مرا میدید». این جملات، روایت نخستین لحظههای زندگی مشترک زهرا پناهیروا و علی چیتسازیان است. دختر هفده سالهای که در آغاز جوانی است و هیچگاه تصور نمیکند که سالها بعد روایت زندگی چند ماههاش با فرماندهی اطلاعات و عملیات لشگر انصارالحسین علیهالسلام تبدیل به کتابی جذاب و خواندنی به نام «گلستان یازدهم» شود.
کتاب با مقدمهی زیبایی از سوی نویسنده آغاز میشود، جایی که بهناز ضرابیزاده میفهمد، منزل خانوادهی چیتسازیان درست در مقابل خانهاش قرار داشته است و او سالها از آن بیخبر بوده است. جایی که در آن بسیاری از اتفاقات تلخ و شیرین داستان ثبت و ضبط شده است و نویسنده تا آن زمان از آن بیخبر بوده است. نکتهای که در ذهن مخاطب جرقهای ایجاد میکند که شاید در کنار خانهی ما نیز خانهی شهیدی وجود داشته باشد و هر شهید، ماجرا و داستان منحصربهفرد خود را روایت کند.
پس از این مقدمه، فصل نخست کتاب با نام «خاطراتم فیلم میشود»، آغاز میشود. نویسنده با ابتکاری زیبا دست به خرق عادتی در عرصهی روایت زده است و با ظرافتی هنرمندانه داستان زندگی مشترک زهرا پناهیروا و شهید علی چیتسازیان را از پایان مادی زندگی مشترک و شهادت شهید بزرگوار آغاز میکند. همین ابتکار نویسنده باعث جذابیت هرچه بیشتر کتاب شده است و خواننده را در آغازین فصل کتاب با هجومی از احساسات راوی مواجه میکند، در جایی که راوی فرزند خود را به دنیا آورده است و مانند هر زنی پس از زایمان بیشترین نیاز عاطفی و حمایتی را به همسرش دارد، اما ناگهان به یاد میآورد که شوهرش سیوهفت روز قبل در منطقهی ماووت شهید شده است و باید بدون حضور فیزیکی او زندگیاش را با تنها یادگارش ادامه دهد.
تا سالها قبل همواره در کتابها، فیلمها و داستانها روایتی خاص و تکبعدی از زندگی شهدا و ایثارگران دفاع مقدس نقل میشد. شجاع، دلاور، مؤمن و ایثارگر صفاتی بودند که از شهدای عزیز در جبهههای جنگ به یادگار مانده بود. اما این شهدا همیشه نیمهای پنهان داشتند و آن نحوهی تعامل با خانواده، همسر و فرزندان بود، کمتر کسی از عشق، محبت و احساس آنها در درون خانواده آگاه بود. این امر زمانی به یک دغدغه تبدیل شد که در مواجهه با نسل جدید، تنها روایتی حماسیگونه و در جغرافیای خط مقدم از شهدا به یادگار مانده بود و از زندگی روزمره و معمولی آنان چیزی به نسلهای بعد منتقل نشده بود. نکتهای که رهبر انقلاب هم در تاریخ ۱۳۹۵/۰۷/۰۵ به آن اشاره کردند: «ما در بیان زندگینامهی شهیدان سعی کنیم خصوصیّات زندگی اینها و سبک زندگی اینها و چگونگی مشی زندگی اینها را تبیین کنیم، این مهم است. خب، هیجان جنگ و رفتن در میدان جنگ یک مسئله است که چیز باارزشی است که کسانی جانشان را کف دست بگیرند و بروند بجنگند؛ لکن روحیّات، خصوصیّات زندگی، سابقه و پشتوانهی فکری و اعتقادی شخص هم یک مسئلهی دیگری است که این خیلی مهم است. این شهیدی که شما از یاد او و فداکاری او و شهادت او در میدان جنگ به هیجان میآیید، در داخل زندگی خانوادگی چهجوری مشی میکرده، در محیط عادی زندگی چهجوری عمل میکرده؛ اینها خیلی مهم است؛ یا نسبت به مسائلی که امروز برای ما مهم است، اینها چهجوری عمل میکردهاند.»
منابع: فارس، سوره مهر، پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری