تبیان، دستیار زندگی
حاج احمد در ماشین بغض کرد و از من خواست چند دقیقه ای بزنم کنار تا با هم صحبت کنیم. من هم کنار اتوبان شهید صیاد شیرازی ماشین را نگه داشتم .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خوابی که ۲۵ روز بعد تعبیر شد

حاج احمد در ماشین بغض کرد و از من خواست چند دقیقه ای بزنم کنار تا با هم صحبت کنیم. من هم کنار اتوبان شهید صیاد شیرازی ماشین را نگه داشتم .

بخش فرهنگ پایداری تبیان
title

سردار احمد غلامی از فرمانده‌هان هشت سال جنگ تحمیلی بود که پس از جنگ بی ادعا و گمنام زندگی کرد و سرانجام مانند یار دیرین خود کاظم رستگار، رستگار شد.

چند تن از نمایندگان مجلس شورای اسلامی در اقدامی به دیدار خانواده شهدا می‌روند که شروع این حرکت ارزشمند هفته گذشته با حضور در منزل شهید احمد غلامی بود. در این دیدار معصومی دوست و همرزم شهید به ذکر خاطره‌ای از حاج احمد پرداخت و گفت:

در ماه مبارک امسال داشتیم با ماشین از مراسمی می‌آمدیم که شهید غلامی بغض کرد و گفت فلانی خوابی دیدم که احتمال می‌دم به زودی از این دنیا برم، و هر چه هم هست از ناحیه سر برایم اتفاقی خواهد افتاد. در عالم رویا دیدم همه رفقای شهیدم آمدند کنارم و دست می‌کشند روی سرم. کاظم (شهید رستگار مقدم فرمانده لشکر 10 سیدالشهدا(ع)) و بهمن نجفی هم بودند. بعضا سرم را ماچ هم می‌کردند. حتی پدر و مادرم هم در این جمع حاضر بودند و هر دو بزرگوار هم این کار را انجام دادند. آن شب گذشت.

بعد از چند وقت با خانواده هایمان به یکی از شهرهای آذربایجان غربی سفر کردیم. مجددا گفت فلانی من بازهم این خواب را دیدم و گفت همان که برایت تعریف کردم عینا تکرار شد.

روز آخری هم که می‌رفت سوریه برای سومین بار هم آن خواب را دیده بود. 25 روز بعد از رفتنش به سوریه هم شهید شد و رستگار شد.


منبع: فارس

این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .