تبیان، دستیار زندگی
عمو حسن، جانباز اعصاب و روانی است که با تمام مشکلات ناشی از جانباز اعصاب و روان بودن، خانواده اش عاشقانه دوستش دارند، مردی که در جنگ موجی شده و همسرش بااینکه می دانسته او موجی است، عاشقانه با او ازدواج کرده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

موجی مهربان دوست ندارد بیرون برود

عمو حسن، جانباز اعصاب و روانی است که با تمام مشکلات ناشی از جانباز اعصاب و روان بودن، خانواده اش عاشقانه دوستش دارند، مردی که در جنگ موجی شده و همسرش بااینکه می دانسته او موجی است، عاشقانه با او ازدواج کرده است.


فرآوری-بخش فرهنگ پایداری تبیان
حسن خوش نظر


زهرا خوش نظر یکی از زنانی است که از لحظه لحظه زندگی اش با جانباز حسن خوش نظر درس مقاومت و ایستادگی را آموخت. او خود را در کنار همسرش می بیند و 32 سال همراهی را مدال افتخاری می داند که برای هر ثانیه اش مجاهدت ها کرده. حسن خوش نظر متولد سال 1343 است و برادر دو شهید؛ جانبازی که با موج گرفتگی های متعدد طی عملیات دوران دفاع مقدس تشنج می کند و در این تشنج ها تنها به خودش آسیب می رساند و همه این ها دلیلی می شود که نام او را «موجی مهربان» گذاشته اند. خوش نظرها، باوجود تحمل دردها و آلام بی حد هنوز هم پادررکاب رهبرند و جان فدای انقلاب. آنچه در پی می آید حکایت ما از روزهای تلخ و شیرین زندگی زهرا خوش نظر با همسر جانبازش است.

مثل عسل شیرین

دوست ندارم زیاد بیرون بروم. من مثل اصحاب کهف شده ام و تاب و تحمل این همه تغییر را ندارم. وقتی یک کارتن خواب یا گدا می بینم حالم بد می شود. وقتی بی حجابی ها را می بینم دلم می لرزد

عموحسن در میان اهل فامیل به موجی مهربان معروف است. زهرا خوش نظر همسرش می گوید: «هر بار که تشنج می کند فقط به سروصورت خودش می زند و مثل برخی موجی ها به دیگران آسیب نمی رساند به همین دلیل به او موجی مهربان می گویند.»
 
داستان زندگی عاشقانه عمو حسن و همسرش آموزنده است. برای اهل محله و فامیل زندگی این زن و شوهر رویایی و درس آموز است.
 
زهرا خانم می گوید: گاهی اوقات در یک شبانه روز 28 بار تشنج می کرد و هر بار باید به او آرام بخش تزریق می کردند؛ اما این تلخی ها برایم دشوار نبود و مثل عسل شیرین بود.

دیوانه وار دوستش دارم

می توانستم مثل برخی از همسران جانباز، او را به آسایشگاه ببرم اما دیوانه وار دوستش داشتم و خدمت به او را عبادت می دانستم. سال 1390 سر حسن را عمل کردند. بعد از انجام این عمل، او به کلی فلج شد. حتی قادر نبود دستش را تا دهانش بالا بیاورد. بدنش از کار افتاد و نمی توانست راه برود.

معجزه وار شفا گرفت

معجزه وار عمو حسن شفا پیدا می کند: در حال حاضر اوضاع حسن بهتر از قبل است ولی تقریباً 15 سال اول زندگی مان به سختی گذشت. وقتی باد کولر درب اتاق را محکم می بست یا بچه ها بازی می کردند و جیغ می کشیدند یا زمانی که خواب بود کسی زنگ می زد، حسن به سرعت تشنج می کرد. وقتی که تشنج می کرد 10 مرد هم حریفش نمی شدند. تا برادر همسرم و برادرهایم خودشان را به منزل ما برساندند من و بچه ها و بچه های برادر شهیدش او را نگه داری. بعضی موقع ها با حرکت دست و پاهایش بچه ها پرتاب می شدند اما هر طور بود بالش می آوردند روی سینه او می نشستند و من روی دست هایش. اگر این کار را نمی کردیم خودش را می زد طوری که سر و بدنش خونین می شد. الآن بعد از عمل هایی که روی سرش انجام داده اند کمتر تشنج می کند. تشنج هایش کمتر شده و تنها به غش کردن ختم می شود. زمان هایی که موجی می شد و تشنج می کرد اصلاً من یا بچه ها را نمی زد. برای همین به او «موجی مهربان» می گفتیم.

حرف و دعای عموی مهربان

اما خود عمو حسن هم حرفه ای زیادی دارد. می گوید: «دوست ندارم زیاد بیرون بروم. من مثل اصحاب کهف شده ام و تاب و تحمل این همه تغییر را ندارم. وقتی یک کارتن خواب یا گدا می بینم حالم بد می شود. وقتی بی حجابی ها را می بینم دلم می لرزد.»
سخن آخر این مرد بزرگ را دقت کنید که گفت: «الهی که در آمریکا هم جنگ نشود. گرگ هم سیر شود و به گله نزند. جنگ خیلی بد است خیلی بد...»



منابع: همشهری محله ری، ایمنا، افسران، همشهری پایداری صحبت