تبیان، دستیار زندگی
آیت الله مهدوی کنی که به منبر که مشرف شدند تا چشمش به من افتاد، گفت: من محمدرضا مهدویم، نه محمدرضا پهلوی! . . .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مبارزات سیاسی آیت الله مهدوی کنی

آیت الله مهدوی کنی که به منبر که مشرف شدند تا چشمش به من افتاد، گفت: "من محمدرضا مهدویم، نه محمدرضا پهلوی! . . .

بخش سیاست تبیان

آیت الله مهدوی کنی، انقلاب، اسلام، ارتحال، سیاست، مبارزه، انقلاب اسلامی، ، طالقانی، پهلوی

در حرکتی که از سال 1341 ش، توسط امام خمینی (ره) علیه نظام دیکتاتوری سابق آغاز شد و فراز و نشیب های فراوانی را در بطن خود داشت، بی تردید، مرحوم آیت الله مهدوی کنی یکی از شخصیت های تأثیرگذار در تهران بودند. آشنایی ام با ایشان به سال های نخستین نهضت امام (ره) در سال 1342 ش، باز می گردد. نگارنده به اصطلاح آن روز، یک روشنفکر مذهبی بودم و اصولاً طیف روشنفکران مذهبی قبله آمالشان مسجد هدایت و آیت الله سید محمود طالقانی بود، مسجدی با ویژگی های خاص خودش و موقعیت مکانی که وسط خیابان استانبول مرکز کافه کاباره ها و دانسینگ ها و مرکز خوش گذرانی ها بود در آن زمان، هیچ مبارزی نبود که شیفته آیت الله طالقانی نشود. حتی خود مرحوم آیت الله مهدوی کنی می فرمودند: کسانی که پیرامون آیت الله طالقانی هستند مسلمان، معتقد، سیّاس، روشنفکر و اغلب دانشگاهی و تحصیلکرده هستند و سابقه مبارزاتی ایشان به دوره تأسیس حوزه علمیه قم به سال 1340 ق، و حضور وی در این شهر و آشنایی نزدیک با حضرت امام (ره) بر می گردد، به طوری که در بیانیه حضرت امام هم در وفات آقای طالقانی مشهود است که فرمود: عمر زیاد این عیب را دارد که انسان رفتن عزیزان خود را می بیند و فرمودند: ایشان از حبسی به حبس در حرکت بود و او را، به حضرت ابوذر و مالک اشتر تشبیه کردند.

اغلب پس از نماز ایشان را با اتومبیل خودم به منزلشان در خیابان زرین نعل می بردم و در اتومبیل محل خوبی برای گفت و گوهای خصوصی بود.

مرحوم آیت الله مهدوی و مرحوم آیت الله طالقانی سابقه آشنایی دیرین داشتند. شاید قبل از سایر روحانیون، هر دو در شورای انقلاب بودند. مرحوم آقای مهدوی می گفت: ما طلبه ها زبان هم را خوب می فهمیم، اما سخن دیگران را خوب درک نمی کنیم! ایشان با من به علت وابستگی ام به خاندان پر سابقه روحانیت قاضی طباطبائی، که اغلب از علمای شاخص و بی نظیر مانند آیت الحق سید علی قاضی، اخوی ایشان سید احمد قاضی، پدرم آیت الله سید حسین قاضی و علامه طباطبائی بودم، صمیمیت فراوانی داشتند. در مسجد جلیلی و مکان های دیگر که دیدار داشتیم، نزدیک تر و خصوصی تر و بالطبع با اطمینان بیشتر صحبت می کردیم. در گزارش ساواک هم علیه من آمده است که: به لحاظ نزدیکی به مراجع بدون مانع و رادع با آقایان ملاقات و موجبات تحریک آنان را به اقدامات علیه دولت فراهم می کنم که البته این نظریه راجع به مراجع قم صحت ندارد! ولی در تبادل فکری با آیت الله مهدوی، مصداق دارد. تا زمانی که امام در ایران بودند، اغلب هر هفته یک بار به قم می رفتم و از محضر ایشان استفاده می کردم. پس از تبعید ایشان در 13/ 8/ 1343 به ترکیه و قطع ارتباط با ایشان، منحصراً در مسجد آقای طالقانی حاضر می شدم و هر گاه برای آقای طالقانی مشکل و منعی پیش می آمد روانه و راهی مسجد جلیلی می شدم و حضور آیت الله مهدوی کنی را مغتنم می شمردم.
آقای مهدوی از شاگردان حضرت امام و حضرت علامه طباطبائی بودند. زمانی که به مسجد ایشان می رفتیم به شوخی به ما می فرمودند: آقایتان را گرفتند آمدید سراغ من؟ کور خواندید من گول شما را نمی خورم! چون می دانستم مسجد ایشان زیر نظر ساواک است و افراد به صورت ناشناس مرتبطین با آقای مهدوی را شناسایی و برایشان پرونده سازی می کنند، اغلب پس از نماز ایشان را با اتومبیل خودم به منزلشان در خیابان زرین نعل می بردم و در اتومبیل محل خوبی برای گفت و گوهای خصوصی بود. گاهی ایشان از نحوه حرکت بعضی از مراجع قم که پا به پای امام پیش نمی رفتند، گلایه داشت و به من می گفت: اگر ملاقات کردید این مطلب یا آن مطلب را به آقایان بگویید، این آقایان در بین مقلدین و مریدانشان محبوس شده اند! البته ایشان راننده ای به نام حاجی دیانت داشت. او هم مایل بود خودش، آقای مهدوی را جا به جا کند. به عنوان مثال در مورد زیر نظر بودن مسجد ایشان، در 15/7/1355 به اتفاق مرحوم مهندس مهدی بازرگان به مسجد جلیلی رفتم. اخوی ایشان آقای باقری کنی امامت جماعت را عهده دار بود. قدری دورتر با مرحوم مهندس بازرگان، خصوصی و راجع به مسائل روز صحبت کردم. اخیراً در کتاب مسجد جلیلی گزارش ساواک را دیدم که نوشته بود: مهندس بازرگان به مدت ده دقیقه، به طور خصوصی با محمد صادق طباطبائی صحبت کرد!

در اوج فعالیت حسینیه ارشاد و سخنرانی های دکتر علی شریعتی که در پاره ای محافل علیه دکتر داد و قال زیادی به پا شده بود، من جمله مسجد سنگی آن روز و توسط مرحوم شیخ قاسم اسلامی و یا توسط مرحوم شیخ حسین لنکرانی که حسینیه ارشاد را یزیدیه اضلال می نامید، شنیدم آقای مهدوی علیه مرحوم دکتر شریعتی، در مقام تهیه متنی است.

دوستی داشتم به نام آقای یزدان پناه که مرحوم شده است. دهه آخر صفر در منزلشان در سه راه سلیمانیه مجلس روضه داشت. مدعوین آقایان: مهدوی کنی، طالقانی، شیخ حسین لنکرانی و بنده بودم، آقایان را می بردم و در برگشتن می رساندم. مسائل خصوصی بسیاری مطرح شد، از جمله هنگامی که مسجد بیت المقدس به وسیله یک بهبودی متعصب به آتش کشیده شد. قرار شد اعلامیه ای انزجار از این عمل قبیح تهیه و برگزاری مراسمی در مسجد ارک تهران تدارک دیده شود به خیلی از آقایان صاحبان محراب و منبر رجوع کردم . گفتند: صلاح نیست! و عملی نشد.
مرحوم احمد رضایی که در درگیری خیابانی با مأموران در خیابان 17 شهریور کشته شد، از مریدان و شاگردان آیت الله مهدوی کنی بود. در روز نیمه شعبان ایشان به حدی به آراستن مسجد جلیلی برای برگزاری مراسم جشن پرداخت که ساواک مشکوک شد و دستور داده بود: اسم و نامی از آقای خمینی برده نشود! مرحوم احمد رضایی گفت: مگر می شود جشن نیمه شعبان را برگزار کرد و نامی از خمینی نبرد؟ فلذا پس از پایان سخنرانی آقای فلسفی واعظ شهیر، بنده شعار صلواتی با الفاظ حماسی برای امام دادم، یکی از متولیان مسجد مچم را گرفت و گفت: باید مرا تحویل دهد، زیرا به کلانتری تعهد سپرده بود نامی از آقای خمینی برده نشود که با تهدید یکی دیگر از دوستان مرا رها کرد و گریختم! فضای آن روز بسیار تنگ بود و مبارزه مرد میدان قوی می طلبید.
مرحوم آیت الله مهدوی در ماه رمضان، بین نماز ظهر و عصر، ایستاده مسئله می گفت و مسائل روز را از روی رساله حضرت امام بیان می فرمود.آن روزها نوشتن نام امام خمینی در رساله های محشی ممنوع بود، لذا این رساله ها، اغلب نام مراجع مانند: حکیم، خوئی، شریعتمداری، گلپایگانی و نجفی مرعشی را می نوشتند و در نهایت می گفتند: نظر «آیت الله خ: چنین است! منظور امام خمینی بود پرسیدم: آقا این مسئله را که می فرمایید، نظر کدامیک از مراجع است؟ گفتند: همان آقایی که می دانی! در آن روز صلاح ندیدند که نام آقای خمینی را ببرند. شرایط بسیار دشوار بود. روزی به اتفاق آقای مهندس حسن عرب زاده جمالی، خدمت آیت الله مهدوی رفتم و مصرانه از ایشان خواستیم نماز عید قربان را اقامامه کنند. به شوخی گفتند: نماز عید فطرش را هم فشار می آورند تعطیل کنیم!
در اوج فعالیت حسینیه ارشاد و سخنرانی های دکتر علی شریعتی که در پاره ای محافل علیه دکتر داد و قال زیادی به پا شده بود، من جمله مسجد سنگی آن روز و توسط مرحوم شیخ قاسم اسلامی و یا توسط مرحوم شیخ حسین لنکرانی که حسینیه ارشاد را یزیدیه اضلال می نامید، شنیدم آقای مهدوی علیه مرحوم دکتر شریعتی، در مقام تهیه متنی است. به ایشان مراجعه و با ایشان گفت وگویی طولانی انجام دادم. ایشان گفت: من هم صلاح نمی دانم نیروهای مبارز را با این حرف ها مشغول کنیم، خودم هم تشخیص دادم این حرف ها فعلاً گفته و نوشته نشود، بهتر است اگر دکتر را دیدم با ایشان خصوصی مطرح می کنم... از این دقت نظر ایشان خوشحال شدم.
می دانید که آن سال ها، اوج فعالیت چریکی دو گروه بود: مجاهدین خلق ایران و چریک های فدایی خلق ایران مذهبی ها عموماً مجاهدین خلق آن روز را تقویت و به آنها کمک می کردند. دقت کنید مجاهدین قبل از انشعاب و رخ دادهای زندان، مورد حمایت آیت الله مهدوی کنی، آیت الله خامنه ای، آیت الله هاشمی رفسنجانی، شهید آیت الله بهشتی، شهید دکتر باهنر و دیگران بودند. در همان روزها، مرحوم شهید بهشتی عبارتی جالبی را گفته بودند. گمان می کنم مکانش مسجد امام علی (علیه السلام) هامبورگ آلمان باشد یا جای دیگر، درست خاطرم نیست. با این عنوان که: «خشم» رژیم را ساقط می کند!... که مراد ایشان از «خ» خمینی، «ش» شریعتی و «م» مجاهدین بودند.
خدا رحمت کند مرحوم آیت الله مهدوی را، بسیار خلیق، با ادب، متین، صبور و گشاده رو بودند. در جوانی گاهی به ایشان در مقام مزاح می گفتم: محمدرضا پهلوی! شبی در مراسم احیا در زمین تقاطع طالقانی و ولیعصر- که اینکه پاساژ شده است- در صف اول نشسته بودم. آقای مهدوی به منبر که مشرف شدند تا چشمش به من افتاد، گفت: «من محمدرضا مهدویم، نه محمدرضا پهلوی!» آن روز، هم به این جمله خندیدم و هم شرمنده شدم. باز از حالات خوش و صبر و حوصله اش بگویم. شب 23 رمضان به اتفاق آیت الله طالقانی در مسجد جلیلی بودیم. پس از مراسم ایشان را بازداشت کردند و به بوکان فرستادند. می فرمود: «از افسری که مرا به شهربانی می برد، برای نماز در خواست توقف کردم. ایستادند و نماز خواندم. در برگشتن، مرا مأموران ژاندارمری می آورندد. هر چه گفتم: بایستید نماز بخوانم، نپذیرفتند! گفتم: صد رحمت به کلانتری چی ها! به محض درخواست، توقف کردند و من نمازم را خواندم تا این جمله را گفتم: راننده زود روی ترمز زد، که از جایم کنده شدم! گفت: شیخ برو پایین نمازت را بخوان، آنها را به رخ ما نکش. باز گفتند: مرا که به بوکان فرستادند، مأموری با لباس ژاندارمری جلویم آمد. از برادران اهل سنت بود. به من گفت: چرا اینقدر غریبی؟ چون یک اتاق بدون لوازم در اختیارم گذارده بودند. گفتم: تبعیدم کرده اند! رفت چراغ و لوازم اولیه برایم آورد و در آن شرایط دشوار کمک کارم شد.
از خداوند متعال مسئلت دارم که این عالم ربانی و مجاهد را در جوار رحمت خویش جای دهد و او را با انبیاء و شهدا محشور فرماید.
سید محمدصادق قاضی طباطبائی


منبع : ماهنامه فرهنگی شاهد یاران - 1394