تبیان، دستیار زندگی
نگاهی به مانتوی آبی فیروزه ای می اندازم و بعد مانتوی دیگری را که در دست دارم برانداز می کنم، مردد و دودل مانده ام که کدام زیباتر و شیک تر است، مثلاً مهناز را با خودم آورده ام که کمکم کند ولی خیلی راحت بی خیال میان قفسه ها می چرخد و یادش رفته که من قرار اس
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خانم چادری طراح لباس!

نگاهی به مانتوی آبی فیروزه ای می اندازم و بعد مانتوی دیگری را که در دست دارم برانداز می کنم، مردد و دودل مانده ام که کدام زیباتر و شیک تر است، مثلاً مهناز را با خودم آورده ام که کمکم کند ولی خیلی راحت بی خیال میان قفسه ها می چرخد و یادش رفته که من قرار است خرید کنم.

مرضیه ولی حصاری - بخش زیبایی تبیان
زیبایی ، گل

لحظه ای احساس می کنم مهناز پشت سرم ایستاده است بدون اینکه به طرفش برگردم می گویم:« کدوم به نظرت قشنگ تره؟» صدایی آرام و زنانه جواب می دهد: «هر کدوم یه زیبایی داره» صدا صدای مهناز نیست به سرعت می چرخم دختری چادری و رو گرفته پشت سرم ایستاده و لبخند می زند، گره ای میان ابروانم می نشیند می گویم: «ببخشید اشتباه گرفتم» یکی از مانتو ها را سرجایش می گذارم و کنایه آمیز در حالی که موهای بلوندم رامرتب می کنم می گویم:«البته به نظر هم نمی رسد خیلی هم از زیبایی سر در بیاورید!» همیشه حالم از این پوشش قجری و حق به جانبشان به هم می خورد، انتظار داشتم دختر جوان واکنشی از خود نشان دهد ولی آرام به سمت یکی از قفسه ها رفت و گفت: چرا فکر می کنید از زیبایی سر رشته ندارم، مگه هر کس حجاب داشت و پوشش چادر را انتخاب کرد بلد نیست زیبا بپوشه؟ من این چادر را با آگاهی انتخاب کردم.»
خنده ای عصبی تحویلش می دهم و می گویم:«آگاهی و اعتقاد چیه خانم جون ، هر کس باید به بهترین نحو ممکن تو جامعه حاضر بشه ، زیبا و شکیل. خواست حرفی بزند که با دست مجبور به سکوتش کردم« صبر کنید حرفم تموم شه، الان می خوای شروع کنی بگی مردها به گناه می افتن، به من چه ؟ مگه شما ها ادعا نمی کنید خدا زیبایی رو دوست داره ، به ما که رسید بد شد، نه عزیزم اینا حرف واسه اینکه من و تو رو ....» حرفم را می خورم.

چرا فکر می کنید از زیبایی سر رشته ندارم، مگه هر کس حجاب داشت و پوشش چادر را انتخاب کرد بلد نیست زیبا بپوشه؟ من این چادر را با آگاهی انتخاب کردم

دختر جوان همچنان آرام است دستی به سمت یکی از مانتو ها می برد و می گوید : «تا چند سال پیش منم مثل شما فکر می کردم می گفتم به من چه هرکس باید مواظب خودش باشه؟ تا این که یه اتفاق مسیر زندگی ایم عوض کرد، من یه خواهر دارم دختر خوب و با سلیقه ای تمام وقتش برای خونه و زندگی و شوهر و پسرش می ذاشت، تا این که یه مدت بود کاملا منزوی شده بود همه مطمئن شده بودن که افسردست با هیچ کس حرف نمی زد یه مادر بزرگ دارم که شده بود تنها مونسش، یه روز بلاخره رفتم سراغ مادربزرگ تا بفهمم چی داره خواهرم رو نابود می کنه هر چی اصرار کردم مادربزرگم فقط سکوت کرد خسته شدم راه افتادم که برگردم خونه، جلوی آینه رژ لبم رو تجدید کردم و داشتم شالم رو مرتب می کردم که مادربزرگم گفت: تا امثال تو این مدلی تو این شهر می گردن زندگی هیچ کس در امان نیست مثل خواهرت، قدیم ها که همه عفت و حجاب داشتن تمام مردها فکر می کردن زیباترین همسر رو تو خونه دارن ولی الان دیگه آخر و زمون شده دیگه حجب و حیا معنی نداره، بله دخترم حالا برو خوشگلی هاتو به مردم نشون بده تا ببین آه چند تا زندگی از هم پاشیده دامنت بگیره، امام علی (ع) می فرمایند: «زکات زیبایی حجاب و پاکدامنی است»(1) ولی معلوم تو زکات بده نیستی.
هاج و واج مادربزرگم را نگاه می کردم، از اون روز همه چیز عوض شد، فکر کردم تحقیق کردم وبالاخره دیدم مادربزرگ درست می گه از اون روز بود که تصمیم گرفتم زکات زیباییم بدم.»
دختر جوان منتظر جوابی نماند چادرش را رهاکرد تا چیزی از داخل کیفش بیرون بیاورد دیدن مانتوی زیبایی که به تن داشت هوش را از سرم برد، کارتی رابه سمتم گرفت و گفت « ببخشید عجله دارم و گرنه بیشتر صحبت می کردیم، خدانگهدار خودت و زیبایی هات باشه» دختر جوان رفت و من تنها در میان مغازه به حرف هایش فکر می کردم نگاهی به کارت انداختم ، نوشته بود مینا احمدی، طراح لباس...هنوز از فکر بیرون نیامده بودم که دستی بر روی شانه ام نشست برگشتم مینا بود، گفت «یادم رفت بهت بگم، خواهرم چند ماه بعد طلاق گرفت و همسرش با یه دختر فوق العاده شیک و امروزی ازدواج کرد البته زندگیشون دوامی نداشت الان باز می خواد برگرده پیش خواهرم ولی خواهرم زیر بار نمیره» بعدنگاهی به ساعتش انداخت و گفت خیلی دیرم شد ، به امید دیدار.


پی نوشت: 1)منتخب میزان الحکمه، ص 246

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.