تبیان، دستیار زندگی
در تهران، افتخار شاگردی حضرت آیت الله سیدعلی حائری رحمة الله علیه، معروف به مفسر (صاحب تفسیر مقتنیات الدرر) نصیبش شد و از محضر آن عالم وارسته کسب فیض کرد. فقه را هم، از باب طهارت تا دیات، در محضر حاج آقا عیسی فرا گرفت
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شیخ محمدحسین زاهد در یک نگاه

شیخ محمدحسین زاهد

از زبان برخی از شاگردان، زندگی‌نامه ایشان چنین نقل شده است:

نگاه اول

او را به نام شیخ محمدحسین نفتی، بعدها زاهد، می‌شناختم. قد متوسطی داشت، با ظاهری ساده و قیافه‌ای جذاب و کلامی دل‌نشین. چشمان ضعیفی داشت و به همین خاطر وقتی حرکت می‌کرد، دست او را می‌گرفتم. چنان جذبم کرده بود که از پرسیدن نام خانوادگی ایشان غفلت کرده بودم. از دیگر دوستان هم وقتی سؤال کردم، آنها هم مثل من بودند؛ در جواب می‌گفتند: ماهم فقط ایشان را به نام شیخ محمدحسین زاهد می‌شناسیم.
اطلاع از نشانی محل و سال تولد ایشان هم دست کمی از نام خانوادگی‌شان نداشت.
در منزل مردی به نام حاج آقا کلاهدوز روبروی حمام نقلی[۱] مستأجر بود و هرماه، رأس موعود مقرر اجاره بها را پرداخت می‌کرد. هرچه آقای کلاهدوز می‌گفت: آقا! من خانه را بعنوان اجاره به شما نداده‌ام، شما نمی‌خواهد اجاره بدهید؛ آقا توجهی نمی‌کرد و ماه به ماه اجاره را پرداخت می‌کرد و می‌فرمود: اگر از من اجاره نگیری، از این جا می‌روم و اگر این مقدار اجاره کم است، از این جا بروم. چون بیشتر از این، توان پرداخت ندارم.[۲]
آقای کلاهدوز می‌گفت: حالا که اصرار می‌فرمایید، لااقل در طبقه بالا [که] تمیزتر است ساکن شوید. ولی در جواب می‌شنید: پول اجاره طبقه بالا را ندارم و جایی که نتوانم اجاره‌اش را بدهم، نمی‌نشینم.
وضع زندگی ایشان بسیار ساده بود واز زرق و برق دنیا در آن خبری نبود. ایشان در دو اتاق زندگی می‌کرد. یکی از آنها برای مراجعات بود؛ این همان جایی بود که من و عاشقان ایشان برای ملاقات می‌رفتیم که فقط نصفش با گلیم مفروش بود و بقیه اتاق خالی. به ایشان می‌گفتم که اجازه بفرمایید تا نصف اتاق را چیزی شبیه همان گلیم، فرش کنم اما قبول نمی‌کرد.[۳]
برخلاف تصوری که مردم از زهد و زاهد دارند، در زندگی شخصی بسیار منظم بود. وقتی با ایشان به منزل برمی‌گشتیم، ابتدا عبا و قبا را درمی‌آورد و در گوشه اتاق، خیلی مرتب تا می‌کرد؛ بعد عمامه را روی آنها می‌گذاشت. سپس دستمالی روی همه‌شان می‌کشید تا کثیف نشوند. پیش می‌آمد که مدتها عمامه را عوض نمی‌کرد ولی با این حال از تمیزی برق می‌زد.[۴]

مراتب علمی

ایشان برای تحصیل علوم حوزوی، ابتدا مشهد مقدس را انتخاب کرد، اما اقامت در مشهد فقط یک سال و نیم به طول انجامید. پس از آن، برای ادامه تحصیل به تهران هجرت کرد.
در تهران، افتخار شاگردی حضرت آیت الله سیدعلی حائری رحمة الله علیه، معروف به مفسر (صاحب تفسیر مقتنیات الدرر) نصیبش شد و از محضر آن عالم وارسته کسب فیض کرد. فقه را هم، از باب طهارت تا دیات، در محضر حاج آقا عیسی فراگرفت.[۵] در زمانی که مشغول تحصیل بود، برای گذران زندگی، به اتفاق برادر در تهران به نفت‌فروشی پرداخت و این کار ادامه داشت تا زمانی که...
منزل ما در خیابان خیام، روبروی پاچنار بازار تهران بود. آقا هم در کوچه جنب منزل ما نفت‌فروشی می‌کرد. محصل بودم. هر وقت برای خرید نفت، خدمت ایشان می‌رسیدم، ایشان را غرق در مطالعه می‌دیدم. اما یک روز که برای خرید نفت رفتم، دیدم ایشان لوازم را جمع می‌کند. تعجب کردم؛ پرسیدم: آقا چه شده؟
فرمود تا حال درس خواندن برای من مستحب بود، ولی الآن که عمامه‌ها را از سر علماء برمی‌دارند، بر من واجب است که مقابله کنم و مشغول هماهنگی شوم. [۶]
از آن به بعد در مسجد جامع بازار تهران، حجره بالا سر مسجد چهل ستون مشغول تدریس شد. در تدریس ادبیات متبحر بود. اگر کسی در ادبیات عرب مشکلی داشت، خدمت ایشان می‌رسید و حل مشکل می‌کرد. خودم شاهد بودم که بعضی از فضلا در درس شرح نظّام ایشان شرکت داشتند.[۷]
روزی در ایام تحصیل در حین تدریس، کتاب را بست و فرمود:
داداشی‌ها، نمره شیشه راست عینکم ۲۰ است و نمره شیشه سمت چپ ۲۴ ولی با وجود ضعف چشمانم کتاب را نزدیک روشنایی می‌برم و مطالعه می‌کنم تا برای تدریس آماده باشم. علت بالا بودن نمره عینکم دو چیز است:
اول: زمانی که در مشهد مشغول درس و بحث بودم، شبها تا دیروقت مطالعه می‌کردم و هنگامی که به خود می‌آمدم، می‌دیدم که ساعت حضرتی هفت ساعت از شب را اعلام می‌کرد. کتاب را به کناری می‌گذاشتم و می‌خوابیدم. برای سحر نیز بیدار می‌شدم. لذا فاصله بین خواب و بیداری بسیار اندک بود این کار همیشگی من بود.
دوم: وقتی به تهران هجرت کردم، سال‌های متمادی شب‌های جمعه در همین حجره، برنامه احیا داشتم. ایشان بدون این‌که اشاره مستقیمی داشته باشد، به ما می‌فهماند که چگونه زندگی کنیم؛ یعنی نباید به خودمان ضرر بزنیم و در عین حال باید [در] درس خواندن کوشا باشیم.[۸]
او برای ما پدری مهربان و معلمی دلسوز بود. همیشه مراقب بود که بداند ما درس را متوجه شده‌ایم یا خیر؟ مقید بود که عبارات عربی را صحیح بخوانیم. هر روز قبل اینکه درس جدید را تدریس کند، رو به ما می‌کرد و می‌فرمود: یکی از بچه‌ها درس دیروز را بخواند. همین که یکی شروع به خواندن می‌کرد، آقا متوجه می‌شد که درس را متوجه شده است یا نه.
از صبح تا به ظهر چندین حلقه درس در محضر ایشان تشکیل و ایشان با علاقه به تدریس مشغول می‌شد.[۹]
یکی از برنامه‌های مفید ایشان این بود که هرگاه متوجه می‌شد که یکی از دوستان، درسش از صرف میر و تصریف گذشته است، می‌فرمودند: داداش جون، شما باید این چند نفر را «شرح امثله» درس بدهی. لذا شب‌ها بعد از نماز، چندین حلقه درس در مسجد امین الدوله تشکیل می‌شد و همه مشغول مباحثه و درس بودند.
واقعاً مسجد امین الدوله در طول سال از نظر تدریس و تحصیل، مسجدِ آباد و کم‌نظیری بود.[١٠]


پانوشت‌ها:
[۱] حمام نقلی واقع در کوچه روبروی مسجد امین الدوله.
[۲] حاج حسین توانا
[۳] حاج محمودعبدالله زاده
[۴] حاج حسین توانا
[۵] حاج احمد ساعی نژاد
[۶] حاج احمد کاشانی به نقل ازمرحوم سیداحمد میرخانی
[۷ و ۸ و ۹] حاج محسن قلهکی
[۱۰] حاج حبیب الله عسگر اولادی.

مأخذ: کتاب شیخ محمدحسین زاهد (ره)؛ نوشته: حمیدرضا جعفری

تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان