تبیان، دستیار زندگی
شورا آب‏رسانى نمایندگى و سخنگویى از جانب امام ردّ امان‏نامه دشمن رفع یك شبهه پاسدارى از خیمه‏ها پرچمدارى ‏سپاه شكستن حلقه محاصره دشمن كندن چاه براى تهیه آب پیش فرستاد...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نقش‏آفرینى حضرت عباس علیه‏السلام در حماسه عاشورا

آب‏رسانى

نمایندگى و سخنگویى از جانب امام

ردّ امان‏نامه دشمن

رفع یك شبهه

پاسدارى از خیمه‏ها

پرچمدارى ‏سپاه

شكستن حلقه محاصره دشمن

كندن چاه براى تهیه آب

پیش فرستادن برادران براى نبرد

شهادت فرزندان حضرت عباس علیه‏السلام

پیكار شجاعانه

آب‏رسانى

روز هفتم محرم، سه روز پیش از شهادت امام، عبیداللّه به عمر سعد نگاشت: «... به هوش باش! وقتى نامه‏ام به دستت رسید، به حسین علیه‏السلام سخت بگیر و اجازه نده از آب فرات حتى قطره‏اى بنوشد و با آنان همان كارى را بكن كه آنان با بنده پرهیزگار خدا عثمان بن عفان كردند. والسلام»(1)

امام، حضرت عباس علیه‏السلام را فرا خواند و سى سوار را به اضافه بیست پیاده با او همراه كرد تا بیست مشكى را كه همراه داشتند، پر از آب نمایند و به اردوگاه امام بیاورند. پانصد سواره‏نظام دشمن در كرانه فرات استقرار یافته و مانع برداشتن آب شدند. حضرت عباس علیه‏السلام به مبارزه با نگاهبانان فرات پرداخت و افراد پیاده، مشك‏ها را پر كردند. وقتى همه مشك‏ها پر شد، حضرت عباس علیه‏السلام دستور بازگشت به اردوگاه را داد و محاصره دشمن را شكسته و توانست آب را به اردوگاه برساند.(2)

از آن پس حضرت عباس علیه‏السلام به «سقّا» مشهور شد.(3) یكى از شعارهاى بنى‏امیه در مقابله اهل‏بیت علیهم‏السلام خونخواهى عثمان بوده است. اما ادعاى عبیداللّه در این نامه افترایى بیش نیست؛ زیرا امام على علیه‏السلام و فرزندان او آب را بر عثمان نبستند و این قاتلین عثمان بودند كه براى بیرون كشیدن او از خانه‏اش آب را به خانه او بستند و در واقع این امیرمؤمنان علیه‏السلام بود كه در اعتراض به این حركت، به امام حسین علیه‏السلام دستور داد تا به او و خانواده‏اش آب برساند.(4)

امام حسین علیه‏السلام برخاست و به او فرمود: «عباس! جانم به فدایت. سوار شو و نزد آنان برو و اگر توانستى، [حمله] آنان را تا فردا به تأخیر بینداز و امشب آنان را از ما بازدار تا شبى را براى پروردگارمان به نماز بایستیم و او را بخوانیم و از او طلب آمرزش نماییم كه او مى‏داند من به نماز عشق مى‏ورزم و خواندن قرآن و دعاى بسیار و طلب بخشایش را دوست مى‏دارم.» حضرت عباس علیه‏السلام به سوى لشكرگاه دشمن رفت و موفق شد جنگ را به تأخیر بیندازد.


نمایندگى و سخنگویى از جانب امام

شب عاشورا یا تاسوعا عمر سعد در برابر لشكر خود ایستاد و فریاد كشید: «اى لشكریان خدا! سوار مركب‏هایتان شوید و مژده بهشت گیرید.» امام حسین علیه‏السلام جلوى خیمه‏ها بر شمشیر خود تكیه كرده بود. حضرت عباس علیه‏السلام با شنیدن سر و صداى لشكر دشمن، نزد امام آمد و عرض كرد: «لشكر حمله كرده است.» امام حسین علیه‏السلام برخاست و به او فرمود:

«عباس! جانم به فدایت. سوار شو و نزد آنان برو و اگر توانستى، [حمله] آنان را تا فردا به تأخیر بینداز و امشب آنان را از ما بازدار تا شبى را براى پروردگارمان به نماز بایستیم و او را بخوانیم و از او طلب آمرزش نماییم كه او مى‏داند من به نماز عشق مى‏ورزم و خواندن قرآن و دعاى بسیار و طلب بخشایش را دوست مى‏دارم.» حضرت عباس علیه‏السلام به سوى لشكرگاه دشمن رفت و موفق شد جنگ را به تأخیر بیندازد.(5)


ردّ امان‏نامه دشمن

آوازه دلاورمردى‏هاى حضرت عباس علیه‏السلام چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افكنده بود كه دشمن را بر آن داشت تا با اقدامى جسورانه، وى را از صف لشكریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذى الجوشن)» فردى به نام «عبداللّه بن ابى محل» را كه حضرت امّ‏البنین(علیهاالسلام) عمه او مى‏شد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا براى حضرت عباس علیه‏السلام و برادران او امانى دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «كَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشكر عمر سعد ببرید.(6)

شمر امان‌نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد كه مى‏دانست این تلاش‏ها بى‏نتیجه است، شمر را توبیخ كرد؛ زیرا امان دادن به برخى نشان از جنگ با بقیه است. شمر كه مى‏انگاشت او از جنگ طفره مى‏رود، گفت:

«اكنون بگو چه مى‏كنى؟ آیا فرمان امیر را انجام مى‏دهى و با دشمن مى‏جنگى و یا به كنارى مى‏روى و لشكر را به من وامى‏گذارى؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم كرد و سردارى سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده‏ها باش!» شمر امان‌نامه را ستاند و به سوى اردوگاه امام به راه افتاد. وقتى رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما كجایند؟

حضرت عباس علیه‏السلام و برادرانش سكوت كردند. امام به آن‏ها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است.»(7) حضرت عباس علیه‏السلام به همراه برادرانش به سوى او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت كند! آیا به ما امان مى‏دهى، در حالى كه پسر رسول ‏خدا صلى‏ الله ‏علیه ‏و آله امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس علیه‏السلام و برادرانش خشمگین و سرافكنده به سوى لشكر خود بازگشت.(8)


رفع یك شبهه

از گفتگویى كه بین شمر و فرزندان امّ‏البنین علیهاالسلام صورت گرفت، شبهه‏اى در اذهان به وجود مى‏آید كه مراد شمر از جمله «أین بنو أختنا» چه بوده است؟ برخى گفته‏اند: بین عرب رسم بوده، دختران قبیله خود را خواهر صدا مى‏زده‏اند. با توجه به زندگى عشیره‏اى اعراب در آن دوران و انسجام ناگسستنى پیوندهاى خونى در چنین جوامعى، بعید به نظر نمى‏رسد، چنین رسمى بین آنان حاكم بوده باشد. اما تا چه اندازه این انگاره درست و قابل اثبات باشد، معلوم نیست. در هر حال، روشن كردن نسبت خانوادگى امّ‏البنین علیهاالسلام با شمر تا اندازه‏اى مى‏تواند مطلب را شفاف‏تر سازد.

گفتنى است: امّ‏البنین علیهاالسلام و شمر هر دو از قبیله «بنى‏كلاب» مى‏باشند. نسب خانوادگى آنان این گونه است:

بنابراین امّ‏البنین علیهاالسلام از عموزادگان شمر مى‏باشد. دلیل واضح‏تر این خطاب از سوى شمر، جنبه روانى و كاركرد روان‏شناختى آن است. بدین معنا كه شمر با توجه به این كه روحیات حضرت عباس علیه‏السلام را مى‏شناخته، احتمال مى‏داده كه او امان‏نامه را نپذیرد. شمر با اتخاذ این لحن، مى‏خواست كه حضرت را متوجه پیوند خانوادگى‏اش با خود نماید و شرایط روحى عباس علیه‏السلام را براى پذیرش امان‏نامه بیشتر آماده سازد. گذشته از آن، شمر این سخن را در حضور دیگران و با صداى بلند اظهار مى‏كند تا عرصه را بر حضرت بیشتر تنگ نموده و او را وادار به مصالحه نماید.

زهیر جریان خواستگارى على علیه‏السلام از امّ‏البنین علیهاالسلام را بیان كرد و انگیزه امام را از ازدواج با او یادآور شد و افزود: «اى عباس(علیه‏السلام)! پدرت تو را براى چنین روزى خواسته، مبادا در یارى برادرت كوتاهى كنى!» حضرت عباس(علیه‏السلام) از شنیدن این سخن خشمگین شد و سخت برآشفت و از عصبانیت آن قدر پایش را در ركاب اسب فشرد كه تسمه آن پاره شد و فرمود: «زهیر! تو مى‏خواهى با این سخنانت به من جرأت دهى؟! به خدا سوگند تا دم مرگ، از یارى برادرم دست بر نمى‏دارم و در پشتیبانى از او كوتاهى نخواهم كرد. فردا این را به گونه‏اى نشانت مى‏دهم كه در عمرت نظیرش را ندیده باشى.»


پاسدارى از خیمه‏ها

شب عاشورا حضرت عباس علیه‏السلام پاسدارى از حرم را بر عهده گرفت. اگر چه ایشان آن شب را از دشمن مهلت گرفته بود، ولى از پستى و دون‏مایگى آنان بعید نبود كه پیمان‏شكنى كنند. آن شب، هنگامى كه حضرت عباس علیه‏السلام از گفتگو با شمر در مورد پذیرش یا ردّ امان‏نامه بازگشت، زهیر نزد او رفت. زهیر دیر زمانى بود كه با خاندان امام على علیه‏السلام آشنایى داشت. او پرچمى را كه در دست «عبداللّه بن جعفر بن عقیل» بود، گرفت. عبداللّه پرسید: «اى برادر! آیا در من ضعف و سستى‏اى دیده‏اى كه پرچم را از من مى‏گیرى؟» زهیر پاسخ داد: «خیر، با آن كارى دارم.» سپس نزد عباس علیه‏السلام آمد. حضرت بر مركب خویش سوار و با نیزه‏اى در دست و شمشیرى به كمر مشغول نگاهبانى بود.(10) زهیر نزد او آمد و گفت: «آمده‏ام تا با تو سخنى بگویم.» حضرت كه بیم حمله دشمن را داشت، فرمود: «مجال سخن نیست، ولى نمى‏توانم از شنیدن گفتار تو بگذرم. بگو، من سواره مى‏شنوم.» زهیر جریان خواستگارى على علیه‏السلام از امّ‏البنین علیهاالسلام را بیان كرد و انگیزه امام را از ازدواج با او یادآور شد و افزود: «اى عباس(علیه‏السلام)! پدرت تو را براى چنین روزى خواسته، مبادا در یارى برادرت كوتاهى كنى!» حضرت عباس(علیه‏السلام) از شنیدن این سخن خشمگین شد و سخت برآشفت و از عصبانیت آن قدر پایش را در ركاب اسب فشرد كه تسمه آن پاره شد و فرمود: «زهیر! تو مى‏خواهى با این سخنانت به من جرأت دهى؟! به خدا سوگند تا دم مرگ، از یارى برادرم دست بر نمى‏دارم و در پشتیبانى از او كوتاهى نخواهم كرد. فردا این را به گونه‏اى نشانت مى‏دهم كه در عمرت نظیرش را ندیده باشى.»(11)


پرچمدارى ‏سپاه

صبح عاشورا، وقتى امام از نماز و نیایش فارغ شد، لشكر دشمن آرایش نظامى به خود گرفت و اعلان جنگ نمود. امام افراد خود را آماده دفاع كرد. لشكر امام از سى و دو سواره و چهل پیاده تشكیل شده بود. امام در چینش نظامى لشكر خود، زهیر را در «مَیمنة» و حبیب را در «مَیسره» گماشت و پرچم لشكر را در قلب سپاه، به دست برادر خود حضرت عباس(علیه‏السلام) داد.(12)


شكستن حلقه محاصره دشمن

در نخستین ساعت‏هاى جنگ، چهار تن از افراد سپاه امام حسین علیه‏السلام به نام‏هاى «عمرو بن خالد صیداوى»، «جابر بن حارث سلمانى»، «مجمع بن عبداللّه عائذى» و «سعد؛ غلام عمر بن خالد» حمله‏اى دسته جمعى به قلب لشكر كوفیان نمودند.

دشمن تصمیم گرفت آنان را محاصره نماید. حلقه محاصره بسته شد؛ به گونه‏اى كه كاملاً ارتباط آن‏ها با سپاه امام قطع گردید. در این هنگام حضرت عباس(علیه‏السلام) با دیدن به خطر افتادن آن‏ها، یك تنه به سوى حلقه محاصره تاخت و موفق شد حلقه محاصره دشمن را شكسته و آن چهار تن را نجات بدهد، به طورى كه وقتى آن‏ها از چنگ دشمن بیرون آمدند، تمام پیكرشان زخمى و خون آلود بود.(13)


كندن چاه براى تهیه آب

در میانه روز، آن گاه كه تشنگى بر كودكان، زنان و حتى سپاهیان امام فشار شدیدى آورده بود، امام به حضرت عباس(علیه‏السلام) دستور داد اقدام به حفر چاه نماید؛ چرا كه سرزمین كربلا بر كرانه رودى پر آب قرار داشت و احتمال آن مى‏رفت كه با كندن چاه به آب دست یابند. حضرت عباس(علیه‏السلام) مشغول كندن چاه شد. پس از مدتى كندن زمین، از رسیدن به آب از آن چاه ناامید گردید، از چاه بیرون آمد و در قسمت دیگرى از زمین دوباره شروع به حفر چاه نمود، ولى از چاه دوم نیز آبى نجوشید.(14)


پیش فرستادن برادران براى نبرد

وقتى حضرت عباس(علیه‏السلام) بدن‏هاى شهیدان بنى‏هاشم و دیگر شهدا را بر گستره كربلا دید، برادران مادرى خود، عبداللّه، جعفر و عثمان را فراخواند و به آن‏ها فرمود: «اى فرزندان مادرم! پیش بتازید تا جانفشانى شما را در راه خدا و رسول خدا(صلى‏الله ‏علیه ‏و آله) شاهد باشم.» آنان كه خون على(علیه‏السلام) در رگ‏هایشان جارى بود، پیش تاخته و پس از مدتى نبرد با دشمن، پیش چشم حضرت عباس(علیه‏السلام) به شهادت رسیدند.(15)


شهادت فرزندان حضرت عباس علیه‏السلام

هنگامى كه حضرت عباس(علیه‏السلام)به شهادت رسید، امام حسین علیه‏السلام خود را به او رسانید و وقتى كه حالت او را مشاهده نمود، فریاد بى‏یاورى برآورد. «محمد» و «قاسم» فرزندان عباس (علیه‏السلام) صداى امام را شنیدند، نزد ایشان رفته و در پاسخ امام فریاد زدند: «در خدمت توایم اى سرور ما!»

امام فرمود: «بِشَهَادَةِ اَبِیكُمَا الكِفَایَة»؛ شهادت پدرتان بس است. اما آنان امتناع ورزیده و از امام اجازه گرفته، به میدان نبرد شتافتند و پس از پیكار با دشمن ابتدا محمد و پس از او قاسم به شهادت رسید.(16) علامه «سیدمحسن امین»، نیز «عبداللّه بن عباس(علیه‏السلام)» را در شمار شهیدان كربلا ذكر مى‏نماید،(17) اما بنا به گزارش برخى دیگر از تاریخ‏نگاران، تنها «محمد» در كربلا به شهادت رسیده است.(18)

شمر امان‌نامه را ستاند و به سوى اردوگاه امام به راه افتاد. وقتى رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما كجایند؟

حضرت عباس علیه‏السلام و برادرانش سكوت كردند. امام به آن‏ها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است.» حضرت عباس علیه‏السلام به همراه برادرانش به سوى او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت كند! آیا به ما امان مى‏دهى، در حالى كه پسر رسول ‏خدا صلى‏ الله ‏علیه ‏و آله امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس علیه‏السلام و برادرانش خشمگین و سرافكنده به سوى لشكر خود بازگشت.


پیكار شجاعانه

حضرت با سه تن از جنگجویان دشمن رو به رو مى‏شود، نخستین آنان، «مارد بن صُدَیف» بود. او دو زره نفوذناپذیر پوشیده، كلاهخودى بزرگ بر سر نهاده و نیزه‏اى بلند در دست گرفته بود. وقتى به میدان آمد، نیزه‏اش را به حمایل سینه حضرت فرو كرد. عباس(علیه‏السلام) سر نیزه او را گرفت و پیچاند و نیزه‏اش را از دستش بیرون آورد و او را با نیزه خودش هلاك كرد.(19)

نفر دوم، «صَفوان بن ابطح» بود كه در پرتاب سنگ و نیزه مهارت فراوان داشت. او پس از چند لحظه رویارویى، مجروح شد، ولى بخشش حضرت، زندگى دوباره به او بخشید.

سومین رزم‏آور «عبداللّه بن عقبة غَنَوى» بود. حضرت، پدر او را مى‏شناخت و براى این كه كشته نشود، مهرورزانه به او گفت: «تو نمى‏دانستى كه در این جنگ با من رو به‏رو مى‏شوى. به سبب احسانى كه پدرم به پدرت كرده ‏است، از جنگ با من دست بردار و برگرد.» خیرخواهى حضرت در او اثر نكرد و به جنگ پرداخت. ساعتى نگذشته بود كه شكست خورد و مفتضحانه از میدان نبرد گریخت.(20)


پى‏نوشت‏ها:

1ـ نهایة الارب، ج20، ص427/ بغیة‏الطلب، ج6، ص262.

2ـ تاریخ‏الطبرى، ج5، ص412/ نفس‏المهموم، ص214/ الكامل‏فى‏التاریخ، ج3، ص283/ تذكرة الخواص، ص248/ اعیان‏الشیعه، ج7، ص43/ مقاتل‏الطالبیین، ص78.

3ـ تسلیة‏المجالس، ج2، ص264/ الثقات، ج1، ص559/ السیرة النبویة، ج1، ص559/ بحارالانوار، ج44، ص378/ مُثیر الاحزان، ص51.

4ـ مروج‏الذهب، ج2، ص701.

5ـ الإرشاد، ج2، ص92/ مناقب آل‏ابى‏طالب، ج4، ص98/ بحارالأنوار، ج44، ص391/ تاریخ الطبرى، ج5، ص416/ اعیان الشیعة، ج7، ص430/ تجارب الامم، ج2، ص68.

6ـ تاریخ‏الطبرى، ج5، ص415/ الفتوح، ج5، ص166/ الكامل‏فى‏التاریخ، ج3، ص284.

7ـ مقتل الحسین(ع) للخوارزمى، ج1، ص246/ عمدة الطالب، ص394/ اللهوف، ص88.

8ـ الإرشاد، ج2، ص91/ بحارالأنوار، ج44، ص390/ اعلام‏الورى، ص233/ مقتل‏الحسین(ع) للخوارزمى، ج1، ص246/ الكامل‏فى‏التاریخ، ج3، ص284/ المنتظم، ج5، ص337.

9ـ جمهرة النسب، ج2، ص321.

10ـ وسیلة الدارین، ص270 / مقتل‏الحسین(ع) بحرالعلوم، ص314/ معالى‏السبطین، ج1، ص443.

11ـ مقتل‏الحسین(ع) بحرالعلوم، ص314/ كبریت الأحمر، ص386/ بطل‏العلقمى، ج1، ص97.

12ـ شرح الاخبار، ج3، ص182/ بحارالأنوار، ج 45، ص4/ تذكرة‏الخواص، ص251 / الأخبارالطوّال، ص256.

13ـ تاریخ‏الطبرى، ج5، ص446/ الكامل‏فى‏التاریخ، ج3، ص293/ اعیان‏الشیعة، ج7، ص430/ معالى‏السبطین، ج1، ص443/ العیون‏العبرى، ص126.

14ـ ینابیع‏المودة، ج2، ص340/ المنتخب، ج2، ص441/ مقتل‏ابى‏مخنف، ص57/ بطل‏العلقمى، ج2، ص357.

15ـ الامالى‏الخمیسیة، ج1، ص175/ بحارالأنوار، ج45، ص38/ مقاتل‏الطالبیین، ص54/ اعلام الورى، ص243/ الإرشاد، ج2، ص113.

16ـ بطل‏العلقمى، ج3، ص433.

17ـ اعیان‏الشیعة، ج1، ص610.

18ـ بحارالانوار، ج 45، ص62/ مناقب آل‏ابى‏طالب، ج4، ص12/ العوالم، ج17، ص343.

19ـ كبریت الأحمر، ص387.

20ـ همان.

منبع:مجله یاس، شماره 30،ابوالفضل هادى‏منش .

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.