احساسی و کارهای خارق العاده
گفتوگویی با جوجو مویز، نویسنده و روزنامهنگار.
جوجو مویز، نویسنده و روزنامهنگار متولد 4 اوت 1969 لندن است. وی از سال 2002 به تألیف رمانهای احساس برانگیز و رمانتیک روی آورد. جوجو مویز یکی از معدود نویسندگانی است که موفق شد دوبار جایزه انجمن رماننویسان رمانتیک را از آن خود کند. رمانهای او به زبانهای متعددی در دنیا ترجمه شدهاند. پولین سارا جوجو مویز در دانشگاه لندن تحصیل کرده است، وی در سال 1992 بورس تحصیلی روزنامه ایندیپندنت را برای تحصیلات تکمیلی در دوره روزنامهنگاری دانشگاه سیتی دریافت کرد و سپس به مدت 10 سال برای ایندیپندنت مقاله نوشت. مویز مدتی نیز به مقالهنویسی در دیلیتلگراف پرداخته است. جوجو مویز از سال 2002 به طور تمام وقت به رماننویسی روی آورد و رمانهایش در زمره پرفروشهای نیویورک تایمز قرار گرفتند. جوجو مویز با همسرش چارلز آرتور، روزنامهنگار و سه فرزندش در مزرعهای در ساسکس انگلیس زندگی میکند. رمان «من پیش از تو» که در سال 2012 منتشر شد، خیلی زود در فهرست پرفروشهای نیویورکتایمز قرار گرفت و به زبانهای متعددی ترجمه شد. آنچه می خوانید ترجمه گفت و گویی در خصوص همین رمان است.
به طور مختصر برای ما بگویید که چگونه شخصیتها و داستانها به ذهنتان راه پیدا میکند؟
داستانها را از محیط اطرافم دریافت میکنم، بهواسطه صحبت با افراد و چکیده خبرهایی که میخوانم، مطالبی در ذهنم نقش میبندد که از آنها استفاده میکنم. گاهی شخصیتهایی به طور مجزا به ذهنم راه پیدا میکنند، سپس این شخصیتها را به هم مرتبط و به هم گره میزنم. شاید «من پیش از تو» مفهومیترین و اندیشهمدارترین رمانی باشد که تاکنون نوشتهام. درباره این کتاب میتوانم بگویم از آنجا که دو تن از نزدیکان خودم به مراقبتهای شبانهروزی نیاز دارند، «کیفیت زندگی» مهمترین نکته در ذهنم برای نگارش این کتاب بود. میتوان گفت آنها نیز با شرایطی روبهرو هستند که میتوانند انتخابی برای خود داشته باشند.
در رمان «من پیش از تو» با کدامیک از شخصیتها بیش از همه ارتباط برقرار میکنید؟
شاید بشود گفت لوسیا. خودم وقتی بچه بودم عاشق جورابشلواری راهراه بودم. اما فکر میکنم یک نویسنده باید با تمام شخصیتهای داستانش همدلی داشته باشد و خودش را جای تک تک آنها بگذارد، اگر غیر از این باشد نمیتواند بدرستی شخصیتهایش را بپروراند. از طرفی میتوانم بگویم تا حدودی هم با شخصیت کامیلا ارتباط برقرار کردم. من به عنوان یک مادر نمیتوانم تصور کنم که چگونه میتوان برای موضوعی به این مهمی تصمیمگیری کرد. فکر میکنم در چنین شرایطی باید به دور از هیجان و احساسات تصمیم خود را گرفت.
چه شد که در رمان «من پیش از تو» شهر تاریخی کوچکی را با مرکزیت یک قلعه انتخاب کردید؟
برای نگارش این کتاب موارد متعددی را امتحان کردم. به تمام اسکاتلند سفر کردم تا قلعه و شهر کوچکی بیابم که مناسب داستانم باشد. ضروری بود که لوسیا متولد و بزرگشده یک شهر کوچک باشد. من خودم متولد یک شهر کوچک هستم و میدانم که بزرگشدن در یک شهر کوچک میتواند چقدر آرامشبخش باشد و در عین حال به طرزی باورنکردنی خفقانآور. قلعه را انتخاب کردم چون در مقابل مردم عادی مثال خوبی از ثروت و دارایی روزگاران گذشته است. در بریتانیا هنوز با موضوعی مثل طبقه اجتماعی برخوردی تنگنظرانه میشود و ما فقط زمانی متوجه آن میشویم که به جایی مثل امریکا یا استرالیا که چنین برخوردی وجود ندارد، سفر کنیم. در داستان «من پیش از تو» مجبور بودم اختلاف طبقاتی بین لوسیا و ویل ترینر را نشان دهم.
ما شیفته نحوه پردازش شما در نشاندادن اختلاف طبقاتی بین لوسیا و ویل ترینر با آن پیشزمینه سطح بالایی که این مرد داشت، شدیم. آیا به طور تعمدی جنبههایی طنزآمیز وارد داستان کردید تا اندکی از حالوهوای غمانگیز آن بکاهید؟
بله، قطعاً همینطور است. من فکر کردم به طور بالقوه اندوه و نومیدی در داستان وجود دارد، برای همین بد نیست کمی طنز وارد آن شود. از طرفی این طنز کشمکش خوبی را به داستان اضافه میکند. برقراری توازن بین جو صمیمی و در عین حال زندگی آشفته خانوادگی لوسیا و جو خشک و رسمی روابط ویل با والدینش. این نکته دلیل دیگری بود برای لوسیا تا با ورود به خانه آنها احساس کند چنین زندگی خانوادگی و روابطی خارج از فهم اوست. از نظر خواننده، شرایط خانوادگی ویل میتواند نوعی برتری به حساب بیاید، البته در صورتی که به ویل نگاه ترحمآمیزی نداشته باشد و او را برابر با لوسیا ببیند.
کتابهای شما غالباً قصههای عشقی سوزناک و تکاندهنده دارند، چه چیزی در این موضوعهای هیجانی و احساسی وجود دارد که شما را برمیانگیزد از آنها بنویسید؟
دلیل خاصی ندارم. من در زندگی واقعی خودم آدم چندان احساسی نیستم. اما معتقدم عشق عنصری است که ما را وامیدارد دست به کارهای خارقالعادهای بزنیم. احساسات میتواند فراز و نشیبها را به زندگی ما وارد کند، یا تحول و دگرگونی به همراه داشته باشد. به نظرم، نهایتِ حس و احساسات میتواند موضوع خوبی برای پرداختن باشد.
هیچوقت پیش آمده موقع نوشتن خودتان به گریه بیفتید؟
همیشه. اگر خودم موقع نوشتن یک صحنه حساس احساسی و پرهیجان به گریه نیفتم، میفهمم صحنه را بخوبی پردازش نکردهام. هر وقت میخواهم در خواننده هنگام خواندن حسی برانگیخته شود، اول از همه این حس باید در خودم برانگیخته شود. اگر این در حس خودم برانگیخته شود، میفهمم از عهده کار برآمدهام، این روش من برای ارزیابی نوشتههایم است.
آیا ساعت خاصی را برای نوشتن تعیین کردهاید یا اینکه هر وقت چیزی به ذهنتان رسید و الهاماتی داشتید، قلم به دست میگیرید؟
برای خودم ساعت کاری تعیین کردهام، ولی با سه فرزند و حیواناتی که نگهداری میکنم، چارهای ندارم جز اینکه کمی انعطافپذیر باشم. اگر مشکلی وجود نداشته باشد، صبح که از رختخواب بیرون میآیم میروم پشت میز کارم مینشینم و مشغول نوشتن میشوم؛ از ساعت 6 تا 7:30 صبح. بعد وقتی کارهایم را انجام دادم دوباره برمیگردم از ساعت 10 تا 2:30 بعدازظهر مینویسم. زمان ایدهال من ساعت 3 بعدازظهر تا 10 شب است، اما متأسفانه فقط زمانی میتوانم این کار را انجام دهم که بروم هتل و خودم را در آنجا پنهان کنم.
وقــتی شخصــیتهای داستانهایتان را مینویسید، آیا از آدمهای دور و اطرافتان الگوبرداری میکنید؟
بله، ولی اغلب خودم متوجه آن نیستم. خوشبختانه وقتی یک شخصیت منفی را مینویسید، افراد به ندرت میفهمند از آنها الگوبرداری شده است. البته در بیشتر موارد خودم چیزهایی اضافه میکنم که کمکم شخصیت مستقلی ایجاد میشود و هویت خودش را مییابد، برای مثال لوسیا شخصیتی بود که اگر من با مردی که در هفده سالگی با او نامزد شده بودم، ازدواج میکردم، تبدیل به چنین آدمی میشدم. زندگیام کاملاً فرق میکرد.
دوست دارید با کدام نویسندگان ملاقات کنید؟ کجا بنشیند و درباره چه موضوعهایی صحبت کنید؟
اگر میتوانستم از میان زندهها و درگذشتگان انتخاب کنم، ارنست همینگوی، انیس نین، کسنوفون، هاروکی موراکامی، جسیکا میتفورد و نورا افرون و در یکی از کافههای پردود پاریس، من هم فقط مینشستم و گوش میدادم.
سایر نویسندگان برای شما الهامبخش بودهاند یا نه؟
من عاشق خلاقیت و ابتکار کیت اتکینسن هستم، چون شما به عنوان خواننده به همه جا میروید و سر از همه جا درمیآورید. پایان داستانهایش غیرمنتظره و رضایتبخش هستند. باربارا کینگسولور را به خاطر قلم و ادبیاتی که دارد، دوست دارم. نورا افرون را هم به خاطر نبوغش و شیوهای که به مقوله عشق میپردازد. گاهی خواندن آثار نویسندگانی که برای شما الهامبخش هستند، برای آدم پردردسر میشود، چون گاهی که کارهای آنها را میخوانی از خودت نومید میشوی و ترجیح میدهی قلم را زمین بگذاری و به جایش بروی در کارخانه کار کنی.
منبع: روزنامه ی ایران- مترجم: مریم مفتاحی