رحلت پیامبر اکرم و شهادت امام حسن (ع) تسلیت باد
سیاه پوش بیست وهشتمین روز صفر، شانه به شانه آسمان فشرده در ابر مدینه می گریم.
مردی از دنیا می رود که دنیا، چشم انتظارش بود تا بیاید و دایره نبوت را در افق باز چشم هایش، به پایان برساند؛ مردی که دنیا چشم انتظارش نشست تا نقطه بگذارد بر انتهای سطر پیامبری و نامه رسالت را مُهر بنگارد با نقش نگین خاتمیت.
مردی از دنیا می رود که آخرت را همچون پنجره ای دیگر بر نگاه های بشر گشود، تا بنگرند، تا بدانند که ساحل نشینان دنیا را روزنه ای هست که می تواند به دریای آخرت برساندشان؛ مردی که دنیا و آخرت را همچون دو چشم در کنارهم، همچون دو بال برای یک پرنده به تصویر کشید؛ مردی که دست های دنیا و آخرت را در دست هم گذاشت.
مردی از دنیا می رود که انسان ها را گره زد به وظیفه خویش؛ مردی که زیر بازوی عقل را گرفت تا برخیزد، مرهم بر زخم های معنویت نهاد تا جان بگیرد و ایمان را همچون شعله ای همواره سوزان، در چراغدان جان و روان آدمی برافروخت تا از تیرگی ها نهراسد و در تاریکی ها نمیرد.
پیامبر یک حقیقت جاری است در جریان زمان؛ یک حقیقت جاری که پیامش همیشه نامکرر است و همواره شنیده خواهد شد: در مأذنه های معنویت، در معابد شرق، در غارهای تفکر.
حتی در خانه های طاغوت و در بتکده های درون و برون، فریاد توحید شنیده خواهد شد.
پیامبر یک سرمشق تحریف ناپذیر است که رنگ و بویش کهنه نخواهد شد.
تا انسان انسان است و تا دنیا، دنیا، به تازگی خویش خواهد ماند و در جوشش سیال فهم ها و اندیشه ها، خلوص خویش را حفظ خواهد کرد.
پیامبر، یک صدای نامیراست که سکوت شرمگین دروغ ها و مغالطه ها، ارزش آن را کم نخواهد کرد و پرده ناسپاسی ها، از حقیقت و راستی آن نخواهد کاست.
پیامبر، یک قرآن به تمام معنی است که در جاهلیت جدید، منادی دعوت به آیه های تفکر و اندیشیدن است.
تا همیشه وام دار پیامبری ات هستیم
دست هایم فصل کوچت را چگونه تحریر کند، ای پیام آور زیباترین روزهای جهان!
دیوارهای حرا، هنوز طنین نیایش هایت را جار می زند. خشت خشت کعبه از تو می گوید؛ از تو که دسیسه های کفار را به هیچ گرفتی و مصمم و پرشور، ایمانت را فریاد کردی. آفتاب تا ابد چشمان پیامبری ات را وام دار است.
در سوگ شهادت امام حسن (علیه السلام )
دهانِ هر پنجرهاى كه امروز باز شود، رو به هواى مسموم كینه است و دهان هر غزل كه باز شود، از طعم گس مصیبت حكایت مىكند.
لحظه هاى غریبى است كه دنیا با این همه اندوه، در قاب چشم ها نشسته است.
كجاست مرهمى شفابخش براى زهرى كه در این ثانیه ها رخنه كرده است.
مدینه با نخلهاى دلسوختهاش كه ریشه در آهِ امروز دارند، مرثیهاى مجسم است. چقدر قشنگ گفته اند كه «ماتم ها به اندازه مهربانى آدم ها وسیع می شوند».
اینك نگاه می كنم به سمت كریمانهترین نام و گوش هاى از رنجهاى بی كرانه زمین كه در «بقیع» جمع شده است.
مرواریدهاى كرامت در مدینه رسول، شیفتگی هاى ماندگاری اند كه مجتباى خاندان نبوت بر جا گذاشته است.
كاش خورشیدِ امروز با این عقربكهاى زهردار ساعتها بیدار نمی شدند!
كاش شبانهترین حزن براى آوردن جگرخراشترین صحنه، در نمی زد!
كاش همسر، این همه دشمن نمی شد!
كاش بقیع را با غلیظ ترین لهجه گریه، در محضرش نمىدیدیم تا دسته دسته مرثیه هاىِ جانسوز متولد شوند.
اما تقدیر از درى وارد می شود كه انتظارش را ندارى.
خانه پر مىشود از «قساوت» كه فرایند قلب همسر است.
بقیع، پذیراى نغمههاى زخم می شود.
آسمان می بیند كه برادر به بدرقه داغپارهها آمده است. حسین علیهالسلام را به موسم بی برادرى كشاندهاند... .
چراغ را خاموش كن!
چراغ را خاموش كن و حرفى از جنس رابطه روز و شب به میان نیاور!
تاریكى این خانه از آنِ تو!
خود را به خواب می زنم تا سایه لرزان تو را كه بر دیوار می افتد، نبینم و آنگاه كه تو دست آلودهات را به سوى پیاله افطارم دراز می كنى، پشت به تو مىنشینم.
از آداب جوانمردى و فتوت در قبیله بنی هاشم به دور است كه كسى به دشمن خود پشت كند و از میدان جنگ بگریزد، اما وقتى دشمن آنقدر به تو نزدیك است كه مىتوانى لرزش دستهایش را در وقت آماده كردن جام شوكرانت ببینى، همان بهتر كه چشمت در چشمش نیفتد و دشمن از پشت خنجر بزند.
كسى را خبر نكن!
كسى را خبر نكن؛ بگذار در چهاردیوارى غربت خویش جان دهم!
همان بهتر كه كسى نفهمد زهرى كه بر جانم نشسته، از نیش مار خانگىام برخاسته كه نان و نمك مرا خورده است.
پدرم در گریز از غم غربت در میان جماعت حق نشناس، خانه نشینى را برگزید تا با خارى در چشم و استخوانى در گلو، شیوه سكوت پیشه كند، اما من در زیر باران تهمت و زخمزبان و طعنه، سایهبان خانه خویش را شكسته دیدم. دشمن، آخرین پناه و دستگیرم را نیز به اشغال خود درآورده بود.
خورشید را با كرم شبتاب عوض كردى!
مرا تنها بگذار، دیگر نیازى نیست بوى خیانت را در پستوى خانه پنهان كنى!
تمام این روزها كه بىوفایىات را با دروغ به هم مىبافتى تا تشت رسوایىات از بام نیفتد، تاروپود قالى كهنه و پوسیده دلت، پیش رویم از هم گسسته بود.
تو گمان كردى آن وعدههاى سر خرمنِ سوخته، مىتواند مس وجود تو را طلا كند و ازاینرو، خورشید را با یك مشت كرم شبتاب عوض كردى!
طلا در همین خانه بود و راز كیمیاگرى در دوست داشتن نور!
نگذار چشم زینب علیهاالسلام به تو بیفتد!
از این خانه برو! صداى قدمهاى پرشتاب خواهرم در كوچه مىپیچد.
هزار بار در دل آرزو كرده است خدا كند كه خبر دروغ باشد و تو بهتر از هركسى مىدانى كه خبر را به درستى به گوش عقیله بنىهاشم رساندهاند.
به كنیزان گفتهام تشت پر از خونابههاى جگرم را پنهان كنند. به تو نیز مىگویم كه پیش از ورود زینب علیهاالسلام از اینجا برو. طاقت ندارم پیش از كربلاى حسین علیهالسلام ، چشم خواهرم به چشم قاتل برادرش بیفتد.
همان یك كربلا براى خمیدن قامت زینب علیهاالسلام كافى است.
از جلوى دیدگان خواهرم بگریز!
تقدیر زینب علیهاالسلام
از كنار بسترم برخیز! آمدهاى بر زخمهاى دلم نمك غربت بپاشى؟
آن همه سلامهاى بىجواب جماعت پشت پنجره بس نبود كه تو نیز گرد و غبار اندوه را از طاقچه خانهام بر دامانم مىتكانى؟! آن همه سنگ كه گلدان امیدم را شكست، بس نبود كه تو نیز گلبرگهاى دلم را پرپر مىكنى؟!
اگر قرار بر پرستارى این تن مسموم و قلب مغموم باشد، هیچكس نزدیكتر از زینب علیهاالسلام به من نیست. در تقدیر خواهرم نوشتهاند كه پرستار قلبهاى سوخته باشد، از مادرم زهراى مرضیه علیهاالسلام ، تا رقیه سه ساله!
كاش زینب زخمهاى تنم را نبیند!
به آن بقچه قدیمى دست نزن! هنوز از آن، عطر یاس دستهاى مادرم برمىخیزد.
اگر قرار باشد كسى كفنم را از آن بقچه درآورد، جز زینب علیهاالسلام محرمى نیست؛ فقط خواهرم مىداند كه آن دو كفن باقىمانده به چه كار خواهد آمد!
كار یكى به تیرهاى خونین ختم مىشود و دیگرى به غنیمت مىرود.
فقط خدا كند وقتى عباس علیهالسلام تابوت تیر باران شده را بر زمین مىگذارد و حسین علیهالسلام كفن خونین مرا باز مىكند، خواهرم زخمهاى تنم را نبیند!
اینجا عباس علیهالسلام ، زیر بازوى زینب علیهاالسلام را مىگیرد و حسین علیهالسلام ، سرش را بر سینه خویش مىنهد، در هزارتوى مصیبت كربلا چه كسى موى سپید و پریشان زینب علیهاالسلام در وقت مراجعت از مقتل حسین علیهالسلام را مىپوشاند!
لحظه هاى غریبى است. شكوه برزخى یك سفر بىبازگشت؛ بغض تركخورده یك سكوت طولانى!
زمان به افطار نزدیك مىشود و زمین به لرزشى عظیم تن مىدهد. روزه سختى بود. همه زخمهاى اسلام در روزه امروز او حلول كرده است. بغض، گلوى صبرش را مىفشارد. مدتهاست كه با غمى مهیب دست به گریبان است، ولى اینك دلش براى سفرى تنگ شده است!
این شبها، مكر مخفیانهاى در خانه او رخنه كرده است. همسرش جعده، مدتى است مرموز و تلخ به او مىنگرد. عجیبتر اینكه از نگاه امام فرارى است. به غروب نزدیك مىشود؛ به غروبى غریبانه!
پس از على علیهالسلام ، چه بار سنگینى بر شانههاى شكستهاش منزل كرد! آن جماعت به ظاهر مسلمان، چقدر پشت او را خالى كردند و چهها بر سر دل بىتابش آوردند! خدا مىداند.
اینكه با قرصى نان و مشتى خرما و جرعهاى آب روزه بگشاید، افطار نیست. آیا روزه خاموشى او را گاه افطارى روشن فرا مىرسد؟! تقدیرش روزه صبر و سكوت بود و تقدیر حسین علیهالسلام افطار روشن فریاد و حماسه.
از كوزه مىنوشد تا افطار كرده باشد، اما زهر در تاروپودش حلول مىكند و... .
زینب علیهاالسلام جامه سوم مصیبت را بر تن مىكند. شام سیاه مدینه جارى شده و جگر پاره امام بر تشت... .
بقیع منتظر است؛ زیرا خوب مىداند دشمن اجازه دفن او را كنار مرقد پیامبر نخواهد داد؛ حتى اگر جنازهاش تیرباران شود... روزگار غریبى است و امام مجتبى علیهالسلام تنهاترین مرد. این را شهادت غریبانهاش شهادت داده است.
اى كریم اهل بیت! از اعتراض خاموشت مىنویسم كه چون نجابت گلهاى محمدى، عطر ایمان را در فضاى تنگ زیستن منتشر كرد؛ آنجا كه مظلومیت تو، بىوفایى و سستى یارانت را تنهایى به دوش كشید.
از تو می نویسم كه زهر خیانت، لختههاى جگرت را از گلوى حقپرستت سرریز كرد و خاك مدینه به خون غربت بخشندهترین شاخه امامت آشنا شد.
آنكه بر زانوان پیامبر مىنشست تا با بوسهاى از نفسهایش جان رسول الله را تازه كند، اینك راه نفسهایش با مكر زنانهاى خاموش شده است.
آن روز كه بخشندگى دستانت بر سر زبانها افتاده بود، تشت ابلیس براى جان عزیزت دهان گشود و تو كریمتر از آن بودى كه جعده را از معامله با معاویه مأیوس كنى!
آن جگر پاره، تلخى صلحى بود كه ناخواسته فرو داده بودى و اكنون به سرنوشت دانسته خود تن میدهى تا بقیع كه چون سالى، دست خود را براى گرفتن جسمت گشوده است، ناامید باز نگردد.
امشب، زمین بر طبل مصیبت مىزند و این صداى قلب زمین است كه در خاموشى تو فرومی ریزد
روابط عمومی موسسه تبیان