تبیان، دستیار زندگی
سیر در سیره ی اولیای خدا برای اهلش همچون گشت و گذار در روضه ای از ریاض جنّت، مُفرّح، امید بخش و آموزنده است؛ چرا که به هر حال، این بزرگان نیز همچون من و شما انسان هایی بوده اند با خصوصیاتی مشابه آنچه همه انسان ها دارند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عنایات ویژه ی حضرت صاحب الامر به سید بحرالعلوم

امام زمان

سیر در سیره ی اولیای خدا برای اهلش همچون گشت و گذار در روضه ای از ریاض جنّت و باغی از باغ های عالم معنا، مُفرّح، امید بخش و آموزنده است؛ چرا که به هر حال، این بزرگان نیز همچون من و شما انسان هایی بوده اند با خصوصیاتی مشابه آنچه همه انسان ها دارند. با این وجود، از مکررات روزمره و امثال «خور و خواب و خشم و شهوت» فراتر رفتند و به عوالم قرب وارد شدند. «الا انّ اولیاء الله لاخوف علیهم و لاهم یحزنون»

یکی از این اولیاء الله شخصیتی علمی و عرفانی است به نام علامه سید مهدی طباطبایی (ره) که بارها مورد عنایات ویژه ی امام زمان خویش قرار گرفته است و در این مقاله اجمالا به شرح تشرفات شریف وی پرداخته می شود؛

تشرف سید در سامرا

عالم ربانی، آخوند ملا زین العابدین سلماسی (رحمة الله علیه) نقل نمود: در حرم عسکریین (علیهما السلام) با جناب سید بحر العلوم (رحمة الله علیه) نماز خواندیم.

وقتی ایشان خواست بعد از تشهد رکعت دوم برخیزد، حالتی برایش پیش آمد که اندکی توقف کرد و بعد برخاست.

همه ما از این کار تعجب کرده بودیم و علت آن توقف را نمی دانستیم و کسی هم جرات نمی کرد سۆال کند، تا آن که به منزل برگشته و سفره غذا را انداختند.

یکی از سادات حاضر در مجلس به من اشاره کرد که علت توقف سید در نماز را سۆال کنم.

گفتم: نه تو از ما نزدیک تری.

در این جا جناب سید (رحمة الله علیه) متوجه من شده و فرمود: چه می گویید؟ من که از همه جسارتم زیادتر بود، گفتم: آقایان می خواهند سرّ آن حالت را که در نماز برای شما پیش آمد، بدانند.

فرمودند: حضرت بقیة اللّه (علیه السلام) برای سلام کردن به پدر بزرگوارشان داخل حرم مطهر شدند، لذا از مشاهده جمال نورانی ایشان حالتی که دیدید به من دست داد، تا آن که از آن جا خارج شدند.

آخوند، ملا زین العابدین سلماسی، از ناظر کارهای سید بحر العلوم نقل می کند: در مدتی که سید در مکه معظمه سکونت داشت، با آن که در شهر غربت بسر می برد واز همه دوستان دور بود، در عین حال از بذل و بخشش کوتاهی نمی کرد و اعتنایی به کثرت مخارج وزیاد شدن هزینه ها نداشت

تشرف سید بحر العلوم در حرم امیر المۆمنین

عالم ربانی، ملا زین العابدین سلماسی (رحمة الله علیه) فرمود: روزی جناب سید بحر العلوم (رحمة الله علیه) وارد حرم امیر المۆمنین (علیه السلام) شد.

در آن جا این بیت را با خود می خواند: (چه خوش است صوت قرآن زتو دلربا شنیدن).

از سید سۆال کردم: علت خواندن این بیت چیست؟ فرمود: همین که وارد حرم امیر المۆمنین (علیه السلام) شدم، مولایمان حضرت ولی عصر (علیه السلام) را دیدم که در بالای سر مطهر، با صدای بلند، قرآن تلاوت می فرمود.

وقتی صدای آن بزرگوار را شنیدم، این بیت را خواندم و همین که داخل حرم شدم، حضرت قرائت قرآن را ترک نموده و از حرم تشریف بردند.

تشرف سید بحر العلوم در سرداب مطهر

متقی زکی، سید مرتضی نجفی، که خواهرزاده سید بحر العلوم را داشت و در سفر و حضر، همراه سید و مواظب خدمات داخلی و خارجی ایشان بود، فرمود: در سفر زیارت سامرا با ایشان بودم.

حجره ای بود که علامه تنها در آن جا می خوابید.

من نیز حجره ای داشتم که متصل به اتاق ایشان بود و کاملا مواظب بودم که شب و روز آن جناب را خدمت کنم.

شب ها مردم نزد آن مرحوم جمع می شدند، تا آن که مقداری از شب می گذشت.

شبی برحسب عادت خود نشست، و مردم نزد او جمع شدند، اما دیدند گویا آن شب حضور مردم را نمی پسندد و دوست دارد خلوت کند.

با هر کس سخن می گفت، معلوم می شد که عجله دارد.

کم کم مردم رفتند و جز من کسی باقی نماند.

به من نیز امر فرمود که خارج شوم.

من هم به حجره خود رفتم، ولی در حالت سید فکر می کردم و خواب از چشمم رفته بود.

کمی صبر کردم، آنگاه مخفیانه بیرون آمدم تا از حالش جویا شوم.

دیدم درب حجره اش بسته است.

از شکاف در نگاه کردم، دیدم چراغ به حال خود روشن است، ولی کسی در حجره نیست.

داخل اتاق شدم و از وضع آن فهمیدم که امشب سید نخوابیده است.

امام زمان

لذا به خاطر مخفی کاری با پای برهنه در جستجوی سید براه افتادم، ابتدا داخل صحن شریف عسکریین (علیهماالسلام) شدم، دیدم درهای حرم بسته است.

در اطراف و خارج حرم تفحص کردم، ولی باز اثری نیافتم.

داخل صحن سرداب مقدس شدم، دیدم درها بازاست.

از پله های آن آهسته پایین رفتم و مواظب بودم هیچ صدایی از خود بروز ندهم.

در آن جا از گوشه سرداب همهمه ای شنیدم که گویا کسی با دیگری سخن می گوید، اما کلمات را تشخیص نمی دادم.

تا آن که سه یا چهار پله ماند و من در نهایت آهستگی می رفتم.

ناگاه صدای سید از آن جا بلند شد که ای سید مرتضی چه می کنی و چرا از حجره ات بیرون آمده ای؟ در جای خود میخکوب شدم و متحیر بودم که چه کنم.

تصمیم گرفتم که تا مرا ندیده، برگردم، ولی به خود گفتم، چطور می خواهی آمدنت را از کسی که تو را بدون دیدن شناخته است، بپوشانی؟ لذا جوابی را با معذرت خواهی به سید دادم و در بین عذر خواهی از پله ها پایین رفتم، تا به جایی رسیدم که گوشه سرداب مشاهده می شد.

سید را دیدم که تنها رو به قبله ایستاده و کس دیگری دیده نمی شود.

فهمیدم که او با غایب از انظار حضرت بقیة اللّه (ارواحنا فداه) سخن می گفت.

تشرف دیگر سید

آخوند، ملا زین العابدین سلماسی، از ناظر کارهای سید بحر العلوم نقل می کند: در مدتی که سید در مکه معظمه سکونت داشت، با آن که در شهر غربت بسر می برد و از همه دوستان دور بود، در عین حال از بذل و بخشش کوتاهی نمی کرد و اعتنایی به کثرت مخارج و زیاد شدن هزینه ها نداشت.

یک روز که چیزی باقی نمانده بود، چگونگی حال را خدمت سید عرض کردم، ایشان چیزی نفرمود.

برنامه سید بر این بود که صبح طوافی دور کعبه می کرد و به خانه می آمد و در اتاقی که مخصوص خودش بود، می رفت.

آن وقت ما قلیانی برای ایشان می بردیم.

آن را می کشید، بعد بیرون می آمد و در اتاق دیگری می نشست و شاگردان از هر مذهبی جمع می شدند و او هم برای هر جمعی به روش مذهب خودشان درس می گفت.

فردای آن روزی که از بی پولی شکایت کرده بودم، وقتی از طواف برگشت، طبق معمول قلیان را حاضر کردم، اما ناگاه کسی در را کوبید.

پس از مدتی، روزی نزد آن صراف رفتم تا از او بپرسم که این حواله از چه کسی بود، اما با کمال تعجب نه صرافی دیدم ونه دکانی! از کسی که در آن جا بود، پرسیدم: این صراف با چنین خصوصیاتی کجا است؟ گفت: ما این جا هرگز صرافی ندیده بودیم واین جا مغازه فلان شخص می باشد. دانستم این موضوع، از اسرار ملک علام وپروردگار متعال بوده است

سید به شدت مضطرب شد و به من گفت: قلیان را بردار و از این جا بیرون ببر.

و خود با عجله برخاست و رفت و در را باز کرد.

شخص جلیلی به هیئت اعراب داخل شد و در اتاق سید نشست و سید در نهایت احترام و ادب دم در نشست و به من اشاره کرد که قلیان را نزدیک نبرم.

ساعتی با هم صحبت می کردند.

بعد هم آن شخص برخاست.

باز سید با عجله از جا بلند شد و در خانه را باز کرد.

دستش را بوسید و آن بزرگوار را بر شتری که کنار در خانه خوابیده بود، سوار کرد.

او رفت و سید با رنگ پریده برگشت.

حواله ای به دست من داد و گفت: این کاغذ، حواله ای است به مرد صرافی در کوه صفا، نزد او برو و آنچه حواله شده، بگیر.

حواله را گرفتم و نزد همان مرد بردم.

وقتی آن را گرفت و در آن نظر کرد، کاغذ را بوسید و گفت: برو و چند حمال بیاور.

من هم رفتم و چهار حمال آوردم.

صراف مقداری که آن چهار نفر قدرت داشتند، پول فرانسه (هر پول فرانسه کمی بیشتر از پنج ریال عجم بود) آورد و ایشان برداشتند و به منزل آوردند.

پس از مدتی، روزی نزد آن صراف رفتم تا از او بپرسم که این حواله از چه کسی بود، اما با کمال تعجب نه صرافی دیدم و نه دکانی! از کسی که در آن جا بود، پرسیدم: این صراف با چنین خصوصیاتی کجا است؟ گفت: ما این جا هرگز صرافی ندیده بودیم و این جا مغازه فلان شخص می باشد.

دانستم این موضوع، از اسرار ملک علام و پروردگار متعال بوده است.

فرآوری: علی سیف

بخش مهدویت تبیان


منبع:

کتاب برکات حضرت ولی عصر (عج)

پایگاه اینترنتی اطلاع رسانی حوزه

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.