تبیان، دستیار زندگی
نصرانى گوید: ناگاه دیدم ناله و زارى عظیم برپا شده كه گویا خانه از جا كنده شد. هودجى مثل چشمه خورشید در كمال نورانیت آمد. كنیزانى با گریبانهاى دریده، پیراهنهاى مندرس و حریر و استبرق بر تن پاره كرده با موهاى افشان و گیسوان پریشان، حسین حسین گویان آمدند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

واقعه عجیب دیر راهب

امام حسین (ع)

در كتاب فوادج الحسینه از حسین بن محمد بن احمد رازى و او از شیخ ابو سعید شامى نقل مى ‏كند و معین الدین هم در روضة الشهداء از ابى سعید دمشقى روایت مى ‏كند كه گفت من همراه آن جماعت بودم كه سر امام حسین علیه السلام و عیالات را به شام مى بردند. نزدیك دمشق، شبانگاه به منزلى رسیدند كه در آنجا دیر محكمى بود كه نصرانیها در آنجا مسكن داشتند. شمر ملعون به در دیر آمد و بزرگ دیر را طلبید. پیر دیر از بام حصار نظرى كرد دید بیابان را لشگرى بى پایان گرفته. پرسید: چه مى‏ گوئید و چه مى‏ خواهید.

شمر گفت: ما لشگر عبیدالله زیاد ایم، از كوفه به دمشق مى ‏رویم.

پرسید: به چه كار متوجه شام شده ‏اید؟

شمر گفت: شخصى در عراق بر یزید یاغى شده بود و ما به جنگ او رفتیم و او را با كسان او كشتیم. اكنون سرهاى ایشان را بر سر نیزه كرده ‏ایم و عیال و اهل بیت او را اسیر كرده ‏ایم و از براى امیرالمومنین یزید مى‏ بریم.

آن مرد نصرانى نگاه بسوى سرها كرد دید هر یك مانند ستاره درخشان از آسمان نیزه طلوع كرده و تمام صحرا را روشن نموده. نصرانى پرسید: سر بزرگ اینها كدامست؟

اشاره به سر مبارك امام كرد و رأس مبارك را نشان داد. هیبت و جلال آن حضرت، پیر نصرانى را مات نمود. سستى در اعضاء و جوارح او افتاد. گرد حزن و ملال در دلش نشست.  پرسید كه از دیر من چه مى‏ خواهید.

شمر ملعون گفت: امشب مى‏خواهیم در دیر مستحصن شویم و فردا كوچ كنیم.

پیر مرد گفت: لشگر شما بیشمار است و دیر من گنجایش این را ندارد ولى از براى دفع دشمن و رفع ضرر سرها و اسرا را به دیر بیاورید و خود گرداگرد دیر باشید. شب را آتش بیفروزید و هشیار بمانید تا ایمن باشید.

شمر گفت: نیكو مى ‏گوئى.

پس سر امام را در صندوق محكم نهادند و قفل بر آن زدند و آوردند در میان دیر در اطاق نهادند. قفل بر در آن خانه زدند و رفتند.

آن مرد نصرانى نگاه بسوى سرها كرد دید هر یك مانند ستاره درخشان از آسمان نیزه طلوع كرده و تمام صحرا را روشن نموده. نصرانى پرسید: سر بزرگ اینها كدامست؟ اشاره به سر مبارك امام كرد و رأس مبارك را نشان داد. هیبت و جلال آن حضرت، پیر نصرانى را مات نمود. سستى در اعضاء و جوارح او افتاد. گرد حزن و ملال در دلش نشست

امام زین العابدین علیه السلام را با سایر اسیران در آنجا منزل دادند. چون پاره‏ اى از شب گذشت راهب نصرانى بیرون آمد. دور آن اطاق كه سر بریده امام آفاق بود طواف مى ‏كرد. ناگاه دید آن خانه بى شمع و چراغ چنان روشن و منور است كه گویا صد هزار شمع و چراغ در آن افروخته ‏اند. پیر راهب از آن عجائب تعجب كرد با خود گفت:

این روشنى از كجا باشد در این خانه كه روشنى نبود. هنوز كه روز طالع نشده و آفتاب و ماه كه سر نزده است.‏ یا رب این خورشید رخشان از كدامین كشور است.

از قضا در پهلوى آن خانه، خانه ‏اى بود كه روزنه‏ اى داشت. پیر در آن خانه در آمد و از آن روزنه نگاه كرد دید این روشنى از آن صندوق ساطع است و هر دم زیاد مى ‏شود. كم كم روشنائى افزون مى‏ گردید تا بجائى رسید كه هیچ دیده تاب مشاهده آن نور نداشت.

بعد از غلبه آن نور سقف خانه شكافت. هودجی از نور به زمین آمد در میان آن هودج خاتونى نورانى بود كه مثل قرص خورشید بیرون آمد. كنیزان بسیارى كه به کنیزان دنیا نمى‏ ماندند در اطراف وى حلقه زده بودند و چند كنیزى پاكیزه فریاد بر مى‏ كشیدند كه: راه دهید راه دهید، مادر همه آدمیان حوا مى ‏آید.

بعد از او هودجى دیگر با حوریان پرى پیكر آمدند و مى‏ گفتند راه بدهید كه حرم خلیل، ساره خاتون مى‏آید.

و همین طور هودجهایی همراه با حوریانی زیبارو یکی پس از دیگری می آمدند كه هاجر، مادر اسماعیل ذبیح ؛ كلثوم خواهر موسى كلیم ؛ آسیه خاتون، زوجه فرعون ؛ مریم، مادر عیسى در آنها بودند؛ سپس هودج دیگری با خروش عظیم و غوغا پیدا شد كه اینك خدیجه خاتون حرم سید انبیاء مى‏آید.

تمام این مخدرات و حوارى با گریه و زارى دور صندوق جمع شدند. دست آوردند در صندوق را گشودند. سر پر خون امام مظلوم را بیرون آورده دست به دست دادند و زیارت مى‏ كردند و صلوات مى‏فرستادند.

نصرانى گوید: ناگاه دیدم ناله و زارى عظیم برپا شده كه گویا خانه از جا كنده شد. هودجى مثل چشمه خورشید در كمال نورانیت آمد. كنیزانى با گریبانهاى دریده، پیراهنهاى مندرس و حریر و استبرق بر تن پاره كرده با موهاى افشان و گیسوان پریشان، حسین حسین گویان آمدند. آن هودج را كنار صندوق بر زمین نهادند. ناگاه بانگى بر آن راهب زدند كه:

اى شیخ نصرانى نگاه مكن. زیرا فاطمه زهراء بانوی بانوان جهان، با موى پریشان از آسمان آمده، مى ‏خواهد سر پسرش را زیارت كند.

پیر راهب گفت:

امام سجاد(ع)

من از آن صیحه بیهوش افتادم. چون به هوش آمدم. حجابى پیش چشم خود دیدم كه دیگر اطاق و كسان در آن را نمى‏ دیدم ولى صداى نوحه و ندبه ایشان را مى ‏شنیدم كه همه ناله و زارى و بیقرارى داشتند. لیكن در میان آنهمه ناله و زارى صداى یك زنى به گوش من آمد. مثل مادرى كه بر پسرش نوحه كند. دیدم آن مخدره كه از همه بیشتر فغان داشت مى ‏فرمود:

«اى مظلوم مادر! اى شهید مادر! اى غریب مادر! و ای عطشان! آخر تو را لب تشنه كشتند. ای نور دیده! غمگین مباش كه من داد تو را از خصم مى‏ستانم...»

پیر راهب از استماع ناله سیده زنان مدهوش افتاد. چون به هوش از آنان نشانى ندید. برخاست از آن خانه بیرون آمد. قفلى كه بر در آن خانه زده بودند. شكست وارد اطاق شد. رفت به سر صندوق كه سر مطهر در او بود. او را برگشوده دید نور از آن سر ساطع بود. در پاى آن صندوق به خاك افتاد و بسیار گریست. پس سر را از صندوق بیرون آورده و با مشگ و گلاب شست و شمع كافورى در اطراف سجاده روشن كرد. پس از روى حیرت نگاه به آن سر نورانى مى‏ كرد و اشک مى ‏بارید و آه سوزان از دل مى‏ كشید. پس به زانوى ادب در آمد و رو به آن سر كرد. با گریه و زارى گفت:

اى سر سروران عالم و اى مهتر اولاد آدم! یقین كردم كه تو از آن جماعتى كه صفات ایشان را در تورات موسى و انجیل عیسى خوانده ام هستى. بحق آن خدائى كه تو را این منزلت داده كه تمام محترمات عصمت و عزت و جلال به دیدن تو آمدند و از براى تو گریه و ناله كردند. بگو كیستى؟

به فرمان خدا، سر مطهر امام حسین علیه السلام به سخن در آمد. گویا فرمود:

اى راهب من ستم رسیده دوران و محنت زده جهانم. من كشته تیغ كوفیانم. آغشته به خون از شامیانم. آواره شهر و خاندانم. فرزند پیامبر زمانم.

نصرانى گوید: ناگاه دیدم ناله و زارى عظیم برپا شده كه گویا خانه از جا كنده شد. هودجى مثل چشمه خورشید در كمال نورانیت آمد. كنیزانى با گریبانهاى دریده، پیراهنهاى مندرس و حریر و استبرق بر تن پاره كرده با موهاى افشان و گیسوان پریشان، حسین حسین گویان آمدند...

راهب عرض كرد: فدایت شوم از این آشكارتر بفرما.

امام فرمود: اى راهب از حسب و نسب مى ‏پرسى یا از تشنگى سوال مى‏ كنى؟ اگر از نسب مى‏ پرسى من فرزند پیغمبر برگزیده ‏ام. من پسر والى پسندیده ‏ام.

آن سرور تمام مصائب خود را كه در عراق از كوفى پر نفاق دیده بود براى راهب بیان كرد و آن پیر تا صبح به آه و ناله به سر برد. سپس از دیر خود در آمد و تمام اطرافیان خود را جمع كرد و آنچه دیده و شنیده بود همه را براى نصارى نقل كرد و اشک ریخت و همه را به گریه در آورد به نحوى كه همه گریبانها چاك زدند و خاك بر سر ریختند. همه به آن حالت نزد امام زین العابدین علیه السلام آمدند. چون چشم نصارى بر آن سرور افتاد دیدند یك مشت زن اسیر در قید و زنجیر به ریسمان بسته، اطفال پریشان حال به روى خاك خوابیده، در منزل ویرانه قرار دارند. تمام ناله از دل بر آوردند و گریستند و گریبان دریدند. در قدمهاى امام سجاد علیه السلام افتادند. كلمه شهادت بر زبان جارى نموده، مسلمان شدند.

آن پیر نصرانى تمام واقعات را كه در عالم خلصه دیده بود براى امام نقل نموده و عرض كرد: فدایت شوم ما را اذن ده تا از این دیر بیرون رویم بر سر این طایفه شبیخون آریم و دل خود را از ظلم این ظالمان خالى كنیم. اگر كشته شدیم جانهاى ما فداى شما باد.

امام سجاد علیه السلام در حق ایشان دعاى خیر نمود، اسلام ایشان را قبول كرده، فرمود:

این طایفه را به خود واگذارید. زود است كه جزاى خود را ببینند و به سزاى خویش برسند، «و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون»، و ما را جز تسلیم و رضا چاره ‏اى نیست.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


منبع:

کتاب «مقتل الحسین علیه السلام، از مدینه تا مدینه»، آیت الله سیدمحمدجواد ذهنى تهرانى.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.