تبیان، دستیار زندگی
نتیجتاً حضور آقا مصطفی و امثال ایشان در كردستان بیش از آنكه حضور نظامی بدانیم حضور فرهنگی و معنوی می‌دیدیم این تاثیرگذاری معنوی و فرهنگی در خوزستان شكل كاملتری به خود گرفت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عمامه‌ای كه كفن شد

شهید مصطفی ردانی پور

نتیجتاً حضور آقا مصطفی و امثال ایشان در كردستان بیش از آنكه حضور نظامی بدانیم حضور فرهنگی و معنوی می‌دیدیم این تاثیرگذاری معنوی و فرهنگی در خوزستان شكل كاملتری به خود گرفت.

شهید مصطفی ردانی پور فرمانده قرارگاه فتح ؛ روحانی گمنامی بود كه چه در حیات این دنیایی و چه با شهادت، ارادت خود را به حضرت صدیقه كبری (سلام الله علیها) آشكار ساخت و در تپه برهانی برای همیشه جاودانه شد.

به همین بهانه به سراغ سردار بنی لوحی یكی از همرزمان ایشان رفتیم و پای صحبت های شیرین اش نشستیم تا روایتی هرچند مختصر از زندگی او را بشنویم.

نحوه آشنایی شما با شهید مصطفی ردانی پور چگونه بوده است؟

بنی لوحی: نحوه آشنایی ما به دوران كودكی بر می‌گردد كه هم محله‌ای بودیم و دوره دبستان را هم با هم در یك كلاس گذراندیم، ولی اصل این آشنایی و ارتباط بیشتر ما به دوران انقلاب و فعالیت‌های جهادی بعد از انقلاب بر می‌گردد.

ایشان بعد از اینكه وارد هنرستان شدند، به خاطر فضای نامناسبی كه داشت، آنجا را رها كرد و به قم رفت و در حوزه اصفهان و بعد در قم تحصیلات حوزوی خود را شروع كرد.

ما با هم در ارتباط بودیم حتی زمانی كه ایشان به طلبگی می‌پرداختند، اما از دوران انقلاب به بعد این ارتباط بیشتر شد.

قبل از پیروزی انقلاب یك سری از طلاب علوم دینی به روستاهای اطراف اصفهان می‌رفتند، ایشان هم با چند نفر از دوستان به روستاهای جنوب اصفهان مثل سمیرم سر می‌زدند و یك فضاهایی را پیش می‌آوردند تا بتوانند كارهای انقلابی خود را به نتیجه برسانند.

بعد از انقلاب نیاز به تبلیغ در مناطق بیشتر شد، اما زمینه بهتری هم فراهم شد تا آقا مصطفی و امثال ایشان به كارهای تبلیغی و فرهنگی بپردازند.

مصطفی همراه دوستان خود به یاسوج می‌رفت و برای كارهای فرهنگی در آنجا مستقر شدند و با تشكیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به همراه یكی از دوستان، سپاه یاسوج را تشكیل دادند و در آنجا همراه كارهای فرهنگی به كارهای رزمی و نظامی پرداختند.

بعد از پیروزی انقلاب، نیروهای انقلابی با توجه به زمینه‌ای كه حضرت امام(ره) به وجود آورده بودند به كارهای جهادی، فرهنگی و تشكیل سپاه دست زدند تا بتوانند خلاء موجود را پر كنند.

در سال 1359 كه جنگ كردستان شروع شد، ایشان هم به عنوان روحانی و هم به عنوان یك رزمنده به كردستان می‌آیند و در شش ماهه قبل از شروع جنگ در آنجا مستقر می‌شوند كه ما به طور دائم در خدمت ایشان بودیم.

بعد از شش ماه با حمله عراق شهید ردانی‌پور به خوزستان آمدند و حضور اثرساز ایشان در عرصه دفاع مقدس از مهرماه 59 شروع شد كه فصل جدیدی از زندگی ایشان است.

ورود جدی شهید ردانی پور به كارهای نظامی و به دنبال آن فرماندهی قرارگاه فتح چگونه بود؟

بنی لوحی: كسانی كه شاگرد مكتب امام (ره) بودند با پیروزی انقلاب و قبل از شروع جنگ معتقد بودند كه كار فرهنگی و سازندگی بر كارهای نظامی اولویت دارد.

با شروع جنگ مسلحانه، در حقیقت دشمن ما را درگیر كار نظامی كرد؛ از این رو بیشترین نگاه بچه‌های كه در كردستان كار می‌كردند یك نگاه سازندگی بود، جوری كه افرادی كه برای كارهای بهداشتی، پزشكی، عمرانی، معلمی یا فرهنگی به روستاها می‌رفتند، كومله و دموكرات‌ها آنها را تحت نظر می‌گرفتند و در فرصتی مناسب به شهادت می‌رساندند.

در حقیقت بچه‌های سپاه برای تامین امنیت و به وجود آوردن زمینه كار فرهنگی و سازندگی در كنار این افراد بودند؛ بعد اصلی جنگ كردستان یك جنگ داخلی تمام عیار بود كه با مقاومت تقریباً 10 ساله امام و یارانش به نتیجه رسید.

افرادی مثل شهید ردانی‌پور كه هم رزمنده بودند و هم در عرصه فرهنگی كار می‌كردند، می‌توانستند در شرایطی مثل جو كردستان تاثیرگذار باشند.

نتیجتاً حضور آقا مصطفی و امثال ایشان در كردستان بیش از آنكه حضور نظامی بدانیم حضور فرهنگی و معنوی می‌دیدیم این تاثیرگذاری معنوی و فرهنگی در خوزستان شكل كاملتری به خود گرفت.

بعد از شروع جنگ بیشتر بچه‌های اصفهان در خوزستان جبهه دارخوین را تحویل گرفتند و راه‌اندازی كردند؛ چون دارخوین در شمال آبادان قرار داشت و از نفوذ لشگر سه زرهی عراق به اهواز باید جلوگیری می‌كرد نقش تاثیرگذاری در جبهه داشت.

شهید ردانی‌پور و شهید خرازی در آنجا مستقر شدند و حاج حسین خرازی به عنوان فرمانده و آقا مصطفی به عنوان معاون ادامه كار دادند و بعد از 9 ماه عملیات فرماندهی كل قوا در این جبهه، پیروزی رزمندگان به نتیجه رسید.

این عملیات زمینه‌سازی عملیات ثامن الائمه(ع) برای آزادسازی آبادان را فراهم می‌كرد، شهید ردانی‌پور در عملیات ثامن نقش ویژه‌ای ایفا كرد.

در حقیقت در 6 ماهه دوم سال 1359 و شش ماه اول سال 1360 به خاطر حضور او در خط مقدم و قابلیت‌های وجودیش تبدیل به یك فرمانده بزرگ شد.

اینكه ایشان در كسوت یك روحانی و بعد فرمانده به ایفای نقش می‌پردازد از كجا نشئت می گیرد؟

بنی لوحی: ببینید دشمن به صورت كلاسیك به ما حمله كرد و مسلماً در شرایطی كه ما در اول جنگ داشتیم نمی‌توانستیم به طور كلاسیك با آنها روبرو شویم. بعد از سال اول جنگ رزمندگان رزمی را در پیش گرفتند كه به دور از روش‌های كلاسیك و صرفاً نظامی بود.

یك جنگی را یاد گرفتند كه متكی بر باورهای دینی و اعتقاد به الهامات غیبی و الگو گرفتن از حضرت امام(ره) بود كه ما به این نوع جنگ می‌گوییم «جنگ انقلابی»؛ جنگی كه صرفاً متكی بر تانك و هواپیما و موشك نیست.

مثل همین اقتصاد مقاومتی كه آقا فرمودند، بنا بر شرایط و تغییر تاكتیك باید عمل كنیم؛ در دفاع مقدس هم با تغییر تاكتیك مثل جنگ در شب توانستیم به پیروزی دست یابیم و در حقیقت جنگ جدیدی ارائه شد.

مصطفی هم از این قائده مستثنی نبود و در عرض یك سال تبدیل به یك فرمانده مقتدر شد؛ یعنی اگر شما آقای ردانی‌پور را برمی‌داشتید و در این ساختار بزرگترین ژنرال دنیا را هم می‌گذاشتید، نمی‌توانست كار كند.

ارتباط شهید خرازی و شهید ردانی‌پور چگونه بود؟

بعد از عملیات ثامن الائمه(ع) سپاه پاسداران سه لشگر تشكیل داد؛ لشگر امام حسین(ع)، كربلا و عاشورا. لشگر امام حسین(ع) بچه‌های اصفهان بودند كه فرمانده‌شان حاج حسین خرازی شد و شهید ردانی‌پور هم به عنوان جانشین این لشگر انتخاب شدند.

 شهیدان خرازی و ردانی پور دوست و همراه هم بودند كه بعد از تحویل خط دارخوین عملیات ها را هدایت می كردند.

به این ترتیب آزاد سازی بستان، عملیات فتح المبین، عملیات چزابه و عملیات الی بیت المقدس را انجام دادیم كه فرماندهی لشگر شهید خرازی بود و شهید ردانی‌پور هم معاون بودند.

بعد از الی بیت المقدس، شهید ردانی‌پور از لشگر جدا شد و به عنوان فرماندهی سپاه سوم (فرمانده قرارگاه فتح) انتخاب شد كه چهار لشگر زیر نظر ایشان بود.

شما در چه عملیات‌های با ایشان همراه بودید؟

بنی لوحی: عملیات‌های كه ایشان شركت داشتند و نقش تاثیرگذاری داشتند، عبارت بودند از عملیات فرماندهی كل قوا، ثامن الائمه (ع)، طریق القدس، الی بیت المقدس، حماسه چزابه و فتح المبین.

بعد هم در قرارگاه فتح تا مرداد ماه سال 1362 در عملیات‌های رمضان، محرم، والفجر مقدماتی، والفجر یك و والفجر دو كه در آن به شهادت رسیدند حضور داشتند و آنها را فرماندهی كردند.

شهید ردانی پور به چه دلیلی از فرماندهی قرارگاه فتح استعفا دادند؟

بنی لوحی: آقای ردانی‌پور اعتقاد داشت با كار فرهنگی كردن دستش بازتر است و بیشتر می‌تواند خدمت كند، اما در عین اینكه از مسئولیت استعفا دادند در همان قرارگاه در كنار حاج حسین خرازی مانده بودند و همراه انتقال تجربیات در كارهای تشكیلاتی به كارهای فرهنگی مشغول بودند، هر چند بعد از این برهه تا شهادت ایشان فاصله زیادی نبود و بعد از شهادت مصطفی، شهید میثمی آمدند و جای ایشان را پركردند.

شاید اگر مصطفی به شهادت نمی‌رسید، به عنوان نماینده امام(ره) در قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) به فعالیت ادامه می‌داد.

جریان نامه‌ای كه قبل از شروع عملیات به دست ایشان رسید، مبنی بر اینكه شما مسئولیت شرعی دارید اگر در خط مقدم حضور بیابید چه بوده است؟

بنی لوحی: در عملیات محرم بود كه شهید خرازی با نوشتن نامه‌ای به ایشان او را از رفتن به خط مقدم و همراهی با گردان منع كردند.

به همین دلیل ایشان به قرارگاه بازگشتند و در همانجا ماندند. شما اگر نگاه كنید شهادت شهید همت، همان‌جایی است كه تك‌تیراندازها بودند، باكری كسی است كه در خط مقدم پا به پای نیروهاست و حتی به نیروها می گوید برگردید و خودش آخرین فردی است كه میدان را ترك می ‌كند و... فرماندهان جنگمان نوعاً اینگونه بوده‌اند.

چرا پیكر شهید ردانی پور ماند و تا به حال برنگشته است؟

بنی لوحی: همان ایام عملیات بود كه رفتیم منطقه والفجر(2) كه تعداد زیادی شهید را برگردانده بودند عقب، اما از آقا مصطفی خبر نبود، بعد از عملیات هم باز به همان منطقه برگشتیم كه حدود 400، 500 شهید از آن منطقه آمدند، ولی باز هم از ایشان خبری نشد.

در حقیقت وصیت‌نامه ایشان عملی شد كه گفته ‌بودند «عمامه من كفن من است.»

مخصوصاً ایشان با عشق و علاقه‌ای كه به حضرت صدیقه كبری (سلام الله علیها) داشتند، زمینه‌ای شد كه گمنام بمانند.

آخرین دیدارتان با ایشان چگونه بود؟

بنی لوحی: آخرین دیدار ما یك الی دو هفته قبل از شهادت ایشان بود و ما در شب عروسی ایشان در آنجا دعوت بودیم. آن موقع‌ها اینطور بود كه همه رزمندگان را دعوت می‌كردند كه البته ایشان در این مراسم سخنرانی مهمی كردند.

بعد از عروسی هم برگشتند منطقه، ولی یك شب قبل از شهادت ایشان از مریوان به من تلفن كردند و ما شاید یك ساعت با هم صحبت كردیم كه یادم هست بسیاری از آرزوها و دغدغه‌های جنگ و اهداف خود را می‌گفت و گریه می‌كرد.

 در حقیقت آرام و قرار نداشت، انگار كه انقطاعی در ایشان حاصل شده بود و این آخرین صحبتی بود كه ما با هم داشتیم  و روز بعد ایشان به شهادت رسید.


منبع: خبرگزاری دانشجو

تهیه و تنظیم: عبداله فربود، گروه حوزه علمیه تبیان