تبیان، دستیار زندگی
حکام با شناختی که از سیره ی اهل بیت علیهم السلام پیدا کرده بودند می دانستند اینان در بزرگسالی برایشان دردسر ساز خواهند بود و آرام نمی نشینند. به همین دلیل معتصم برای کودک شش ساله ی این خاندان نقشه کشیده، او را از ملاقات با شیعیان محروم کرد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : محمد بخشی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ترسی که امام بر دل دشمن افکنده بود

امام هادی


دوره ی اول حیات امام هادی علیه السلام در زمان امامت پدر بزرگوارشان امام جواد علیه السلام بود. این دوران کمتر از هشت سال (از ولادت امام هادی در سال 212 یا 214 تا شهادت امام جواد در سال 220) طول کشید و ایشان در سن هشت سالگی به امامت رسید. اما دروان امامت ایشان بیست و دو سال (تا سال 254) ادامه داشت.
این دوران، دوران ضعف حکومت عباسی و تغییرات فراوان در آن بود تا جایی که در دوره ی 22 ساله ی امامت امام هادی علیه السلام کرسی پادشاهی، شش پادشاه عباسی را جابجا کرد. معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین و معتزّ شش حاکمی هستند که برخی از آنها را ترکان مسلط به دربار عزل و نصب می کردند. در این بین دو برخورد از معتصم و متوکل عباسی با امام هادی علیه السلام در تاریخ نقل شده است که علاوه بر بیان حساسیت حکام نسبت به ایشان جایگاه و موضعگیری دقیق و مۆثر امام در مواجهه با حاکمیت ظالم را نیز به خوبی نشان می دهد.

گماشتن معلمی برای امام هادی علیه السلام در زمان کودکی امام (حدود شش سالگی) توسط معتصم عباسی از سویی و تبعید ایشان از مدینه به سامرا و تحت نظارت گرفتن امام توسط متوکل نشان از تلاش آنها در محدود کردن آن حضرت دارد.

از سوی دیگر نذر هزار دینار برای امام توسط مادر متوکل و نفوذ یاران و شیعیان امام در دربار نشانگر موفقیت امام هادی علیه السلام است.

نگو شاگرد، بگو معلم

معتصم عباسی پس از آنکه امام جواد علیه السلام را به شهادت رساند عمر بن الفرج را مامور کرد تا به مدینه برود و معلمی منحرف و معروف به دشمنی با اهل بیت را برای امام هادی علیه السلام پیدا کند. عمر با مشورت والی مدینه، «جنیدی» را که نسبت به علویین دشمنی شدید داشت انتخاب کرده، ماهیانه برایش مبلغی تعیین نمود و تعهد گرفت که شیعیان نباید با این کودک، که کمتر از هشت سال داشت، ارتباط داشته باشند.

هر چند امام هادی علیه السلام در سن کودکی به امامت رسید و در جوانی (28سالگی) شهید شد، اما از همان ابتدا با جهت گیری های خود موجب هدایت گمراهان به راه نجات و راهنمایی شیعیان در ادامه ی مسیر حق شد

پس از مدتی فردی اوضاع تعلیم را از جنیدی می پرسد. او با شکایت جواب می دهد:

آیا در مدینه کسی را سراغ داری که ادیب تر و داناتر از من باشد؟

جنیدی پس از شنیدن پاسخ منفی آن شخص می گوید: «به خدا سوگند جمله ای در ادبیات برای این کودک می گویم و به گمان خود بسیار عالی گفته ام. سپس او درهایی از ادب را برایم می گشاید که از آنها استفاده ها می کنم. مردم گمان می کنند من به او درس می دهم اما به خدا قسم من شاگردی او را می کنم.»

در ملاقاتی دیگر وقتی از جنیدی می پرسند احوال این کودک چطور است؟ می گوید: «دیگر به او کودک نگویید به خدا قسم او بهترین اهل زمین و برترین انسانی است که خداوند آفریده است.... او حافط قرآن است و حتی تأویل و تنزیل آن را می داند».

کار تا آنجا پیش می رود که دشمن سرسخت علویین از دوستان امام و از معتقدان به امامت آن بزرگوار میشود.(1)

امام هادی

این ماجرا نشان می دهد حکام با شناختی که از سیره ی اهل بیت علیهم السلام پیدا کرده بودند می دانستند اینان در بزرگسالی برایشان دردسر ساز خواهند بود و آرام نمی نشینند. به همین دلیل معتصم برای کودک شش ساله ی این خاندان نقشه کشیده، او را از ملاقات با شیعیان محروم کرد. در القای افکار باطل به ذهن آن جناب تلاش نمود و چه بسا خواست با گماشتن معلم، دانشی را که احیانا امام در آینده اظهار می کند ناشی از تعلیمات استاد دوران کودکیش معرفی کند. اما امام در شرایط ایجاد شده آنچنان رفتار کردند که نه تنها آوازه ی علم ایشان در همان کودکی همه جا را فراگرفت بلکه با صبر، خوش رفتاری و دوراندیشی خود، عالمی را که دشمن سرسخت اهل بیت علیهم السلام بود، متحول کرده معتقد به امامت نمایند. کاری که علاوه بر نجات یک ناصبی از جهنم، تاثیر فراوانی در تبلیغ توانایی، علم و کیاست امام داشته، ثابت می کرد امامت، منصبی خدایی است و کودکی امام هیچ خللی در آن ایجاد نخواهد کرد.

در میان حلقه قلبها

نمونه ی دیگر رفتار عباسیان با امام هادی علیه السلام تبعید ایشان توسط متوکل است. جعفر بن معتصم معروف به متوکل عباسی، به عداوت امام علی و سایر اهل بیت علیهم السلام و شیعیان مشهور است. او در سال 236 هجری دستور تخریب قبر مقدس امام حسین علیه السلام را صادر کرد. زیارت آن جناب را ممنوع و متمردین از این دستور را مجازات نمود.

مهمترین برخورد متوکل با امام هادی علیه السلام تبعید امام از مدینه به سامرا است. در سال 234 هجری متوکل یحیی بن هرثمه را مامور می کند تا به مدینه رفته امام را به سامرا بیاورد. یحیی خود اوضاع مدینه را چنین توصیف می کند: «چون وارد مدینه شدم اهل مدینه آنچنان به خاطر امام هادی علیه السلام نگران شدند که کسی مانندش را نشنیده بود گویا قیامت برپا شده بود».(2) هرثمه به همراه والی مدینه به خانه ی امام رفته آنجا را بازرسی می کند اما چیزی جز قرآن، کتاب های دعا و کتب علمی نمی یابد. امام به همراه فرزند خود امام حسن عسکری علیه السلام با هرثمه راهی سامرا می شود.

متوکل با این کار از طرفی امام را از بین اهل بیت اش و شیعیان دور کرد. او ایشان را به شهری تازه تاسیس برد که ساکنان آن ترکان تازه مسلمانند و دلبستگی به خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله ندارد. این کار فعالیت های امام را محدود خواهد کرد. از سوی دیگر با آوردن امام به نزد خود می توانست بیشتر و دقیق تر تحرکات ایشان را تحت نظر داشته باشد. اما باز هم این امام هادی علیه السلام بود که با دقت و تلاش بی وقفه، کار خود را پیش برده، شایستگی خویش برای خلافت را اثبات می کرد.

حکام با شناختی که از سیره ی اهل بیت علیهم السلام پیدا کرده بودند می دانستند اینان در بزرگسالی برایشان دردسر ساز خواهند بود و آرام نمی نشینند. به همین دلیل معتصم برای کودک شش ساله ی این خاندان نقشه کشیده، او را از ملاقات با شیعیان محروم کرد

طبیبی برای همه

از نشانه های نفوذ معنوی امام حتی در بین نزدیکان متوکل ماجرای بیماری متوکل است. متوکل دچار بیماری سختی شده، تا حد مرگ پیش می رود. در این حال مادر متوکل نذر می کند که اگر متوکل عافیت یابد مال زیادی به امام هادی علیه السلام بدهد! مادر متوکل بعد از خوب شدن متوکل ده هزار دینار برای امام می فرستد.(3) این امر بیانگر آن است که حتی مادر متوکل نیز به جایگاه والای امام هادی علیه السلام اعتراف داشته آن جناب را دارای مقامی بس رفیع می داسنته است.

نفوذ در جبهه دشمن

از دیگر نشانه های موفقیت امام هادی علیه السلام و ناتوانی متوکل در کنترل فعالیت های ایشان نفوذ یاران امام در دربار است. متوکل که می دانست امام بسیار فعالانه پایه های حکومت او را سست می کند نهایتا دستور بازداشت و زندانی کردن امام را صادر کرد. روزی صقر بن ابی دلف برای زیارت امام به دربار می رود. دربان که از شیعه بودن صقر آگاه است از علت آمدنش به دربار پرسیده، می گوید: «آیا آمده ای تا از مولایت خبر بگیری؟» صقر پاسخ می دهد که برای دیدن امیرالمۆمنین (متوکل) آمده است. دربان با خنده می گوید مولای تو بر حق است و من هم بر مذهب تو هستم از من نترس!(4)

هر چند امام هادی علیه السلام در سن کودکی به امامت رسید و در جوانی (28سالگی) شهید شد، اما از همان ابتدا با جهت گیری های خود موجب هدایت گمراهان به راه نجات و راهنمایی شیعیان در ادامه ی مسیر حق شد. هرچند شرایط سختی بر این امام بزرگوار حاکم بود و ایشان تلاش فراوان داشت تا هیچ بهانه ی روشنی به دست حاکمان زور ندهد اما سلوک عادی ایشان نیز آنچنان حساب شده بود که با زبان بی زبانی حقانیت وی برای خلافت را بیان می کرد. این موضع برای حاکمان بسیار دردآور بود زیرا هیچ مدرک واضحی بر ضد امام نداشتند. آنان دست به تبعید و تحت نظارت گرفتن و زندان کردن آن جناب زدند و سرنجام متعز عباسی که ناتوانی خود و اجدادش در ساکت کردن امام را دید، حضرت هادی علیه السلام را به شهادت رساند.

پی نوشت:

1) أعلام الهدایة، ج 12، صص81و82.

2) همان، ص92.

3) پزشکان از درمان متوکل باز می مانند. یکی از درباریان می گوید علاج متوکل را از علی بن محمد (امام هادی) بپرسید. دارویی که امام تجویز می کند موجب بازگشت سلامتی متوکل می شود. ر.ک: الكافی (ط - الإسلامیة)، ج‏1، ص: 499

4) أعلام الهدایة، ج 12، ص108.

                                                                                                                                              محمّد بخشی

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.