تبیان، دستیار زندگی
دست به پرده كعبه گرفت و با آهى سوزان مرا نفرین كرد، به خدا قسم هنوز نفرینش تمام نشده بود كه این بیچارگى مرا فرا گرفت و تندرستى را از من سلب نمود؛ بعد پیراهن خود را بالا زد، دیدیم یك طرف بدن او خشك شده و حس و حركتى ندارد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دعایی عظیم با اسم أعظم

کعبه

امام حسین علیه السلام  نقل می فرماید: من با پدرم ، على علیه السلام در شب تاریكى به طواف خانه خدا مشغول بودیم ، در این هنگام ، متوجه ناله اى جانگداز و آهى آتشین شدیم ، شخصى دست نیاز به درگاه بى نیاز دراز كرده و با سوز و گدازى بى سابقه به تضرع و زارى مشغول است .

پدرم فرمود: اى حسین ! آیا مى شنوى ناله گناهكارى را كه به درگاه خدا پناه آورده و با قلبى پاك ، اشك ندامت و پشیمانى مى ریزد؟ او را پیدا كن و پیش من بیاور.

امام حسین علیه السلام فرمود:  در آن شب تاریك ، گرد خانه حق گشتم و مردم را در تاریكى ، یك طرف مى كردم تا او را در میان ركن و مقام پیدا كرده ، به خدمت پدرم آوردم .

حضرت على علیه السلام دید جوانى است زیبا و خوش اندام با لباسهاى گرانبها؛ به او فرمود: تو كیستى ؟

عرض كرد: مردى از اعرابم .

پرسید: این ناله و فریاد براى چه بود؟

گفت : از من چه مى پرسى یا على علیه السلام! كه بار گناهم پشتم را خمیده و نافرمانى پدر و نفرین او اساس زندگیم را درهم پاشیده و سلامتى را از من ربوده است ؟!

حضرت فرمود: قصه تو چیست ؟

گفت : پدر پیرى داشتم كه به من خیلى مهربان بود، ولى من شب و روز به كارى زشت ، مشغول بودم و هرچه پدرم مرا نصیحت و راهنمایى مى كرد نمى پذیرفتم ، بلكه گاهى او را آزار رسانده ، دشنامش مى دادم .

امیرالمۆمنین علیه السلام فرمود: فریادرس تو دعایى است كه پیغمبر به من تعلیم داده است ، به تو مى آموزم و هر كس آن دعا، كه اسم اعظم در آن است ، بخواند بیچارگى و اندوه و درد و مرض و فقر و تنگدستى از او برطرف مى گردد و گناهانش آمرزیده مى شود و حضرت مقدارى از مزایاى آن دعا را شمرد

یك روز پولى خواستم و در نزد او سراغ داشتم ، براى پیدا كردن آن پول ، نزدیك صندوقى كه در آنجا پنهان بود، رفتم تا پول را بردارم ، پدرم از من جلوگیرى كرد، من دست او را فشردم و بر زمینش انداختم ، خواست از جاى برخیزد از شدت درد نتوانست ، پولها را برداشتم و در پى كار خود رفتم ،در آن دم شنیدم كه گفت :

به خانه خدا مى روم و تو را نفرین مى كنم .

چند روز روزه گرفت و نماز خواند، پس از آن آماده سفر شد و بر شتر سوار شد و به جانب مكه حركت كرد و رفت تا خود را به كعبه رساند؛ من شاهد كارهایش بودم ، دست به پرده كعبه گرفت و با آهى سوزان مرا نفرین كرد، به خدا قسم هنوز نفرینش تمام نشده بود كه این بیچارگى مرا فرا گرفت و تندرستى را از من سلب نمود؛ بعد پیراهن خود را بالا زد، دیدیم یك طرف بدن او خشك شده و حس و حركتى ندارد.

امام علی

جوان گفت : بعد از این پیشامد بسیار پشیمان شدم و نزد او رفته و عذر خواهى كردم ولى او نپذیرفت و به طرف خانه رهسپار گشت . سه سال بر همین منوال گذشت و همیشه از او پوزش مى خواستم و او رد مى كرد تا این كه سال سوم ایام حج درخواست كردم همان جایى كه مرا نفرین كرده اى دعا كن ، شاید خداوند سلامتى را به بركت دعاى تو به من بازگردان ، قبول كرد و با هم به طرف مكه حركت كردیم تا به وادى اراك رسیدیم .

شب تاریكى بود، ناگاه مرغى از كنار جاده پرواز كرد و بر اثر بال و پر زدن او، شتر پدرم رمید و او را از پشت خود بر زمین افكند، پدرم میان دو سنگ واقع شد و از تصادم به آنها مرد و او را همان جا دفن كردم ؛ این گرفتارى من فقط به واسطه نفرین و نارضایتى پدرم مى باشد.

امیرالمۆمنین علیه السلام فرمود: فریادرس تو دعایى است كه پیغمبر به من تعلیم داده است ، به تو مى آموزم و هر كس آن دعا، كه اسم اعظم در آن است ، بخواند بیچارگى و اندوه و درد و مرض و فقر و تنگدستى از او برطرف مى گردد و گناهانش آمرزیده مى شود و حضرت مقدارى از مزایاى آن دعا را شمرد.

دست به پرده كعبه گرفت و با آهى سوزان مرا نفرین كرد، به خدا قسم هنوز نفرینش تمام نشده بود كه این بیچارگى مرا فرا گرفت و تندرستى را از من سلب نمود؛ بعد پیراهن خود را بالا زد، دیدیم یك طرف بدن او خشك شده و حس و حركتى ندارد

امام حسین علیه السلام فرمود:  من از امتیازات آن دعا بیشتر از جوان بر سلامتى خویش مسرور شدم . آنگاه حضرت فرمود:

در شب دهم ذیحجه ، دعا را بخوان ، و صبحگاه پیش من آى تا تو را ببینم ؛ و نسخه دعا را به او داده بعد از چندى جوان با شدادى به سوى ما آمد و نسخه دعا را تسلیم كرد.

وقتى كه از او جستجو كردیم ، سالمش یافتیم و گفت : به خدا این دعا اسم اعظم دارد، سوگند به پروردگار كعبه ، دعایم مستجاب شد و حاجتم برآورده گردید.

حضرت فرمود: قصه شفا یافتن خود را بگو. او گفت :

در شب دهم همین كه دیدگان مردم به خواب رفت دعا را به دست گرفتم و به درگاه خدا نالیدم و اشك ندامت ریختم؛ براى مرتبه دوم ، خواستم بخوانم آوازى از غیب آمد:

اى جوان ! كافى است ؛ خدا را به اسم اعظم ، قسم دادى و دعایت مستجاب شد.

پس از لحظه اى به خواب رفتم ، پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم را دیدم كه دست بر بدن من گذاشت و فرمود:

«احتفظ بالله العظیم فانك على خیر»

از خواب بیدار شدم و خود را سالم یافتم.

آن دعایى كه حضرت ، تعلیم داد دعاى مشلول است كه اول آن این است :

«اللهم انى أسئلك باسمك بسم الله الرحمن الرحیم یا ذالجلال و الا كرام یا قیوم...»

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


منبع: بحارالانوار، ج 9، ص 562 ، مهج الدعوات، ص 153 ؛ نقل از «داستانهایى از زندگانى حضرت على علیه السلام»، ص 191.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.