تبیان، دستیار زندگی
نوستالژی همان داشتن حس تلخ و شیرین نسبت به اشیا، اشخاص و موقعیت‌های گذشته است. نوعی حس شدید دلتنگی نسبت به زادگاه فرد است.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مریم سمیعی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نوستالژی، احساس دلتنگی و غم غربت


نوستالژی همان داشتن حس تلخ و شیرین نسبت به اشیا، اشخاص و موقعیت‌های گذشته است. نوعی حس شدید دلتنگی نسبت به زادگاه فرد است.

نوستالژی، احساس دلتنگی و غم غربت

واژه‌ی نوستالژی مرکب از دو واژه‌ی یونانی نوستوس ( بازگشت به وطن) و واژه‌ی لاتین آلژیا (دلتنگی) است. در حقیقت این واژه همان احساس دلتنگی و غم غربت است که فرد را تحت الشعاع قرار می‌دهد. بر خلاف گمان ما، این واژه نه از ادبیات و شعر یا عالم سیاست که برگرفته از علم پزشکی است. در واژه‌نامه آکسفورد اینگونه تعریف شده است: «نوعی بیماری روانی که در اثر دور بودن طولانی از سرزمین و وطن خود حاصل می شود.» سوتلانا بویم ، استاد دانشگاه هاروارد، در کتاب آینده‌ی نوستالژی به این اشاره می‌کند که این واژه برای اولین بار در سال 1688 توسط یوهانس هوفر مورد استفاده قرار گرفت. در واقع هوفر با به کاربردن این واژه قصد داشت که حس دوری از وطن سربازان سوییسی را وصف کند. این سربازان در برابر شنیدن ترانه‌های عامیانه و خوردن غذاهای روستایی که آنها را به حال و هوای وطن خود باز می‌گرداند، به صورت فیزیولوژیک واکنش نشان می‌دادند. به طوری که این آرزوی دیدار از وطن روحیه‌ی سرزندگی را می‌فرساید و باعث ایجاد حس تهوع، کم اشتهایی، التهاب مغزی، تب شدید و نیز میل به خودکشی می‌شود. نوستالژی ایجاد شده حالتی ست که بر اثر آن شخص نسبت به همه‌ی احساس‌ها ، ذائقه‌ها، صداها و بوها حساسیت نشان می‌دهد. البته وجود نوستالژی به خودی خود نشانگر وجود یک استعداد بالا در شخص مبتلاست به این معنا که آن شخص معمولا دارای ظرفیت بالای حافظه است.

اما ادبیات با آثار نوستالژیکی چون اعتراف‌ها، شرح حال خودنوشت ژان ژاک روسو، گره خورده است. مارسل پروست نیز در رمان در جستجوی زمان از دست رفته زمانی که قهرمان داستان در نوشیدن چای لیمو و خوردن کیک صدفی شکل فرانسوی در جستجوی حسی از دست رفته است، این حس خاص را به خوبی توصیف می‌کند. گویی با طعم آنها گذشته‌ای را به یاد می‌آورد که خوشبختی را در آغوش خود داشته و مانند وضع کنونی‌اش این چنین از دنیا و زندگی بیزار نبوده است.

به طور کلی اگر چه نوستالژی ریشه در علم پزشکی دارد اما ادبیات به خوبی حس غربت همراه آن را وام گرفته است.

شاید بتوان تازه‌ترین نمونه‌ی نوستالژی را در رمان جهالت میلان کوندرا مشاهده کرد. داستان از این قرار است که ایرنا و یوزف دو مهاجر اهل چک پس از بیست سال به کشور خود باز می گردند. اما شگفتا که یوزف، ایرنا را هیچ به یاد نمی‌آورد. این دو در دوران مهاجرت مبتلا به حس نوستالژی می‌شوند. گویی خاطرات گذشته و اندوه دوری از وطن بر آنها مستولی شده اما از همه دردناک تر این است که این حس غربت برایشان غیر قابل فهم می‌نماید. مهاجرت، آنها را از ریشه‌ی خودشان دور کرده است. این رمان به دنبال پاسخ گویی به این سوال است که آیا بازگشت به وطن تنها راه حل غلبه کردن بر این حس نوستالژیک هست یا نه.

در نمایشنامه‌ی در انتظار گودو نوشته شده توسط ساموئل بکت نیز این حس نوستالژیک در رفتار ولادیمر و استراگون به خوبی مشهود است. بکت فضا را متروکه و ساده طراحی کرده است تا هرچه بهتر تنهایی و تلاش برای یافتن معنای زندگی را آشکار سازد.  در حقیقت آن دو از ابتدای داستان در جستجوی یافتن پاسخی در قبال این حس هستند.از طرفی فرار کردن از یافتن پاسخ برای این سؤال به گونه ای تمسک به ناامیدی ست و هم چنان در انتظار گودو ماندن هم دست و پنجه نرم کردن با نوستالژی است. این دو در کشاکش میان این دو راه حل ماندن را به فرار ترجیح می‌دهند، شاید فرجی حاصل شود و گودو که همان معنا ی هستیشان است از راه برسد.

به طور کلی اگر چه نوستالژی ریشه در علم پزشکی دارد اما ادبیات به خوبی حس غربت همراه آن را وام گرفته است. در عالم عرفان نیز این حس نوستالژیک زمانی بروز پیدا می‌کند که عارف خود را از اصل خود جدا می بیند و در این دنیای خاکی حس غربت می‌کند. مولانا در نی نامه این حسرت و غربت را اینگونه می‌سراید:

بشنو از نی چون حکایت می‌کند      از جدایی‌‌ها شکایت می‌کنـــد

که از نیستان تا مـــــرا ببریده‌اند      در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

مریم سمیعی

بخش ادبیات تبیان