زیور حبل المتین
... آری، درود بر تو، ای بانوی شجاعت و ای زینت پدر! ای آبروی روی علی، عشق فاطمه! آری! درود بر تو و بر دستهای تو بر خاک پای تو.
خوش آمدی، ای امید حیدر و آرزوی مادر!
... و باز امیرالمؤمنین علی علیهالسلام ، در انتظارِ پیام آورِ خورشید ماند؛ برای نامگذاری افلاکیِ این فرشته آدمیزاده.
رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم که آمد، دختر ماه را به آغوش پرنیانیاش سپردند و باز پیامبر خورشید، در انتظار امین وحی خدا، جبرائیل... .
اهالی آسمان غرق در شور و شعور و پای کوبیاند و به تنزیه و تقدیس پروردگار یاس و آب و آیینه، آسیمه.
جبراییل که بر پیامبر لبخند نازل شد، عرض کرد: نام این زیور حبل المتین را «زینب» بگذار! زینبی که زینت پدر، بهشت مادر، آبی بیکرانِ حسن و شریک غمهای حسین است.
پس رسول رحمت خداوند فرمود: «همگان، دختر اقیانوس آرام را رعایت کنند و آبیِ زلال این خدیجه ثانی را بپایند، که او مرهم زخمهای خورشید حسین است و آبی عنّابی کربلا». خوش آمدی ای بانوی آیینه، ای سرو سپید، ای پرستار!
تو که آمدی، دل اندوهگین بشیر رحمت، از اندوه زخمهای حسین، سرخ بود، امّا آبی شد.
تو که آمدی، عبداللّه جعفر طیّار، در طواف ضریح چشمهای تو شفا گرفت.
تو که آمدی، ای تهلیل گوی خداوند ابرها! علی در شگفت ماند؛ آن جا که به تو عدد میآموخت: بگو یک! گفتی: یک؛ بگو دو! و تو، از زلالِ جانت کوثر حقیقت جوشید که «پدر جان! کسی که گفت «یک» چگونه میتواند بگوید «دو».
که یکی هست و هیچ نیست جز او *** وحده لا اله الاّ هو
و خورشید تو را بوسید و به سینه چسبانید و فدای تو شد.
خوش آمدی ای زبان یکتاگوی خدای بیهمتا! ای سرو پاکباز! عالم فدای تو که غرق عنایتی.
ای «عالمه غیر معلَّمه»، استادِ بیاستاد، آموخته به علم لدنّی که «سجّاد» معرفت و «زین العابدین» عشق، درّ و یاقوت سخن فرو هشت و به سینه روزگار سپرد که: عمه جان زینب! بحمداللّه دانش تو دانشی الهی است نه آموختنی و قابل وصف و چشمه فهمی که در قلب شریف تو جاری است از منبع فیاض الهی است، «اَنْتِ بِحَمْدِ اللّهِ عالِمَهٌ غَیْرُ مُعَلَّمَهٍ وَ فَهِمَهٌ غَیْرَ مُفَهَّمَهٍ»
نازک خیالِ علی! تو نازنین گلی، که شهد وصال را از لعل انگبینی پیام آور عرش و از سفره رنگین کمانِ مادر توحید و از جاریِ همیشه مهتاب امیرالمؤمنین حیدر، در کشیدی و بر جا نماز بانوی ذوالفقار، «عارفه» شدی.
در عصر زعامت آفتاب و درخشش مهتاب، برای زنان کوفه تفسیر نور داشتی و قندیل بلور در دلشان میگذاشتی.
ای مفسّر قرآن و معلّم عرفان! مصر نجابتی و خلف یوسف عفاف که همسایه خاکیات حتّی، یک بار تو را ندید و صدایی از تو نشنید؛ شگفتا از تو و اللّه اکبر.
همراهِ آن بیاندازه فلک پرواز، قربانی عظیم خداوند، آن لاله لاله پرور و آن مه جبینِ سپهر نشین، به سفر آسمان تن سپردی و پروانه شمع برادر به آتش نینوا میغنودی!
مرحبا و مریزاد!
در کشتی شکسته توفان کربلا، چه نیک پرستاری کردی از معجزه بیدریغ حضرت سبحان و امانت ارجمند حسین؛ یعنی سلامت خلفِ امامت؛ آن هم در خیمه نیم گداخته آذرین.
از آن ترسم که آتش برفروزد *** میان خیمه بیمارم بسوزد
خوش آمدی، ای بهوَرزِ ساقههای شکسته کربلا!
بیا تا شفق گرفته آسمان، یتیمان جگر سوخته را گِرد آوری و خار مغیلان از دامن و پایشان بچینی و دست ناز به نیازِ سرو رویشان کشی و زنان مویه کُنِ موی کَن را دل آرام گردی و سنگ صبور.
ای عزیز خاندان هاشم، «عقیله» بانو!
ای مرهم مهر، پر شکیب! ایّوب زخم از بردباری تو در شگفت است.
ای سرپرستِ اسارت! چه بودی که سیاه دلان خون ریز کوفه در کویر عقل و عاطفه، از زمرّد احساس و درّ نجف بلاغت و عقیق عشق و فیروزه آرامشت، در جاری کربلا و چهل منزل کوفه و شام، انگشت به دهان ماند و مبهوت شد؛ «فَبُهِتَ الَّذی کَفَرَ»!
صاحب کرامتی، ای صاعقه قهر خداوند بر پیرزن ناصبی شام!
صاحب کرامتی، ای لاجوردی پوش حیات و شفا بر لاعلاج کور، ای بانوی صبور! صاحب کرامتی
از آبی زلال اطلسیات، از سرخ فام مهرت و از عطر یاسِ انفاس قدسیات، سرشارمان کن!
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
سید عبدالحمید کریمی