سیره امام محمد باقر (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیره امام محمد باقر (علیه السلام) - نسخه متنی

ستاد پاسخگویی به مسایل دینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سيره امام محمد باقر (عليه السلام)

ديباچه

شکافنده علوم و دانش ها, پنجمين اختر فروزان آسمان امامت، هفتمين گوهر عرش عصمت، و تبيين کننده علوم اسلام, امام محمد باقر (عليه السلام) امامى هستند که همانند ديگر اجداد طاهرينش تمامى لحظات عمر با برکتشان در راه ارشاد و هدايت انسان ها سپرى شد. امامى که از زمينه سازي هاى پدر بزرگوارشان امام سجاد (عليه السلام) در راستاى معرفى مکتب تشيع، و مبارزه با طاغوت ها و انحرافات، بهره بردارى بسيار کردند و با تربيت شاگردان برجسته و تبيين فقه ناب اهل بيت (عليهم السلام) بزرگترين قدم را براى شناسايى تشيع و مکتب اهل بيت (عليهم السلام) برداشتند.

ايشان تجسمى از ارزش هاى والاى انسانى و کمالات اخلاقى بودند که لحظه لحظه ى زندگى هدف مندشان درس هاى بزرگ انسانى را الهام مى بخشد.

در اين نوشتار کوتاه ـ که بنا را بر مختصر نويسى گذارده ايم ـ گوشه اى از حيات پر ثمر آن حضرت (عليه السلام) و مناقب ايشان را به تحرير در آورديم. هر چند اين مهم از عهده ما خارج است ولى به اندازه ى توان و با توجه به کوتاهى مقال به بيان مختصرى از مناقب انبوه امام (عليه السلام) مي پردازيم.

کودک دشت نينوا

امام پنجم محمد بن على بن الحسين (عليهم السلام) در روز اوّل ماه رجب ـ به نقلى در سوم ماه صفرـ سال 57 هجرى قمرى در مدينه به دنيا آمد و جهان را با جمال دلبربايش جلوه اى ديگر بخشيد.

کنيه ى حضرت، ابو جعفر و القاب مشهور حضرت،شاکر، هادي، امين، شبيه (زيرا شبيه پيامبر بودند) و مشهورترين آن باقرالعلوم (عليه السلام) مي باشد.

مادر بزرگوارشان ام عبد الله، فاطمه، دختر امام حسن مجتبى (عليه السلام) است. لذا امام باقر (عليه السلام) از مادر هم علوى هستند؛ يعنى از پدر حسينى و از مادر حسني. از اين رو ايشان اولين هاشمى هستند که از پدر و مادر علوى و فاطمى مي باشند. [1]

در جلالت و مقام مادرشان همين بس که امام صادق (عليه السلام) در مورد ايشان فرمودند: « در خاندان امام حسن (عليه السلام) زنى چون او نبود »[2].

امام باقر (عليه السلام) در مورد مادر خويش مي فرمايند: « مادرم کنار ديوارى نشسته بود که ناگاه ديوار شکاف خورد و صداى آن به گوش رسيد. مادرم به ديوار اشاره کرد و فرمود:«لا و حق المصطفى با اذن الله لک فى السقوط؛ نه به حق مصطفي، خدا به تو اجازه فرود آمدن ندهد» و ديوار معلق ماند و فرو نريخت تا مادرم از آنجا گذشت، سپس پدرم امام زين العابدين (عليه السلام) از طرف او صد دينار صدقه دادند. [3]

همچنين اين بانوى مجلله در واقعه ى عاشورا به همراه زينب کبرى (عليها السلام) و ديگر زنان اهل بيت(عليهم السلام) حضور داشتند و طعم اسارت و مصيبت هاى عظيم حادثه عاشورا چشيده و تمام وقايع از کربلا تا شام را شاهد بودند و در وظيفه رساندن پيام عاشورا و قيام حسينى به گوش جهانيان نقش بسزايى داشتند.

حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) نيز در هنگام حادثه عاشورا طفلى سه يا چهار ساله بودند و در کربلا حضور داشتند. درد و رنج عطش کودکان کربلا را چشيدند و از نزديک تمامي, مصائب و فجايعى را که از طرف بنى اميه به خاندان ايشان وارد شد با چشمان کوچک اما الهى خويش ديدند. چنانچه از خود حضرت نقل شده است که فرمودند:

هنگامى که جدّم حسين (عليه السلام) به شهادت رسيد، من چهار ساله بودم و جريان شهادت آن حضرت و آن چه در آن روز بر ما گذشت همه را به خاطر دارم. [4]

شکافنده علم

مشهورترين لقب امام محمد باقر (عليه اسلام) باقر العلوم مي باشد، لقبى که رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) ايشان را به آن ملقب فرموده بودند. نبى اکرم (صلى الله عليه و آله) به جابر ابن عبد الله انصارى از صحابه گرانقدر خود فرمودند: « جابر تو زنده خواهى ماند و فرزندم محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب (عليهم السلام) را که نامش در تورات باقر است مي بيني، آنگاه که او را ديدى سلام مرا به او برسان» [5].

از جابر بن عبد الله جعفى که يکى از شاگردان امام بود سؤال شد که، چرا محمد بن على (عليهماالسلام) را باقر ناميدند؟ گفت: لانه بقر العلم بقراً اى شقه شقاً واظهره اظهاراً؛يعني، او زمين علم را شکافت و حقايق پنهان آن را آشکار ساخت. [6]

صلى الله عليه و آله) فرمودند:)همچنين پيامر اسلام

«ويخرج من صلبه سميى واشبه الناس بى يبقر العلم بقراً وينطق بالحق ...

از صلب امام زين العابدين (عليه السلام) فرزندى خواهد آمد که نامش نام من است و در خلقت و شمايل شبيه من باشد. او علم را مي شکافد چنانکه کشاورزى زمين را بشکافد.» [7]

وصف دلبران در حديث ديگران

ابن حجر از علماى اهل تسنّن درباره امام (عليه السلام) مي گويد:

او را باقر از اين جهت گفتند که همچنان که زمين را مي شکافند تا گنج و معادن و منابع و جواهر ارزشمند آن را کشف و استخراج کنند، او نيز زمين علم را شکافت و دقايق و حقايق احکام را آشکار ساخت، لذا او را باقر علم و جامع و ناشر علم و بلند گرداننده ى آن گفتند و اين نکته اى است واضح که جز بر کور دلان مخفى نماند.[8]

محمد بن طلحه شافعى درباره ى امام (عليه السلام) مي گويد:

محمد بن علي، ابو جعفر، باقر العلوم، شکافنده دانش و جامع و ناشر علم بود. قلبش پاکيزه ،علمش بالنده، نفسش طاهر و اخلاقش شريف بود. عمرش را در اطاعت خداوند سپرى کرد و به عالى ترين درجات تقوى راه يافت. [9]

ذهبى مي گويد: محمد بن على از کسانى بود که بين علم و عمل، آقايى و شرف و نيز بين وثاقت و وزانت جمع کرد و صلاحيت براى خلافت داشت [10].

پاکسازي اسلام از غبار تحريفات و احياى فقه

پس از آن که امام محمد باقر (عليه السلام) امر امامت را عهده دار شدند, زمانى بود که نارضايتى مردم باعث قيام هايى در گوشه و کنار کشور پهناور اسلامى شده بود و اين موقعيت براى احياى سنت فراموش شده نبوى فرصت مناسبى بود. حضرت از اين مجال بيشترين و بهترين استفاده را بردند و پاکسازى اسلام از غبار تحريفات بنى اميه و همچنين خرافات يهود و اسرائيليات را در صدر فعاليت هاى خويش قرار دادند.

سالهاى (94-114) زمان پيدايش مشرب هاى فقهى و اوج گيرى نقل حديث درباره ى تفسير مي باشد. از علماى اهل سنّت کسانى مانند ابن شهاب زهري، مکحول، قتاده، هشام بن عروه و ... در زمينه ى نقل حديث و ارائه ى فتوا فعاليت مي کردند.

وابستگى عالمانى مانند زهري، ابراهيم نخعي، ابوالزناد، رجاء بن حياة که همگى کم و بيش به دستگاه حاکميت اموى وابستگى داشتند، ضرورت احياى سنت واقعى پيامبر (صلى الله عليه و آله) را به دور از شائبه هاى تحريف عمده ى خلفا و علماى وابسته به آنان مطرح مي کرد.

با نگاهى به فراوانى روايات نقل شده در اين دوران و شهرت علم فقه در ميان محدثان اين زمان، مي توان گفت که علم فقه نزد اهل سنّت از اين دوره به بعد وارد مرحله تدوين خود شده است.

اولين بار در سال 100 هجرى عمر بن عبدالعزيز فرمان تدوين احاديث را خطاب به ابوبکر بن حزم صادر کرد.[11] اين خود بهترين شاهد است بر شروع تکاپوى فرهنگى اهل سنت در آغاز قرن دوم، مقارن با دوران امامت امام باقر (عليه السلام). از اين رو امام احساس مي کرد که مي بايست با ابراز و اشاعه ى نظرات فقهى اهل بيت در برابر انحرافاتى که به دلايل مختلفى در احاديث اهل سنت رسوخ کرده بود، موضعگيرى نمايد. نقطه نظرات فقه شيعه گرچه تا آن زمان به طور محدود و در حد اذان و تقيه، نماز ميت و ... روشن شده بود، اما با ظهور امام باقر (عليه السلام) قدم مهمى در اين راستا برداشته شد و يک جنبش فرهنگى تحسين برانگيزى در ميان شيعه به وجود آمد. در اين عصر بود که شيعه تدوين فرهنگ خود ـ شامل فقه و تفسير اخلاق ـ را آغاز کرد.

پيش از اين در جامعه ى اسلامي، فقه و احاديث فقهى در حد گسترده و به طور کامل مورد بى اعتنايى قرار گرفته بود. درگيري هاى سياسى و انديشه هاى ماديگرايانه ى شديدى که دامنگير دستگاه حکومت شده بود، باعث غفلت از اصل دين و به خصوص فقه در ميان مردم گشته بود.

جلوگيرى از تدوين حديث که به دستور خليفه ى اول و دوم انجام گرفت، از عوامل عمده ى انزواى فقه بود، فقهى که حداقل 80 درصد آن متکى به احاديث روايت شده از پيامبر (صلى الله عليه و آله) بود.

ذهبى از ابوبکر نقل مي کند که گفت: « فلا تحدّثوا عن رسول الله (صلى الله عليه و آله) شيئاً، فمن سألکم فقولوا: بيننا و بينکم کتاب الله فاستحلوا حلاله و حرّموا حرامه؛ از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) چيزى نقل نکيند و در جواب کسانى که از شما درباره ى حکم مسأله اى پرس و جو مي کنند بگوييد: کتاب خدا (قرآن) ميان ما و شما است، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشماريد.»[12]

در اين زمينه از عمر نيز چنين نقل شده: « أقلّوا الرّواية عن رسول الله و أنا شريککم؛ از رسول (صلى الله عليه و آله) کمتر حديث نقل کنيد که در اين کار من هم شما را همراهى مي کنم. »[13]

و از معاويه نقل مي کنند که گفت: عليکم من الحديث بما کان فى عهد عمر، فانّه کان قد أخاف الناس فى الحديث عن رسول الله (صلى الله عليه و آله).

به رواياتى که در عهد عمر از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت شده است اکتفا کنيد؛ زيرا عمر مردم را در مورد نقل حديث از پيامبر بر حذر مي داشت. »[14]

اوج بي خبرى ...

بى خبرى مردم زمانى به اوج خود رسيد که فتوحات اسلام آغاز گرديد. زمامداران و مردم به طورى مشغول کشور گشايى و امور نظامى و مسائل مالى و ... شدند که فعاليت علمى و تربيت دينى به هيچوجه جلب توجه نمي کرد.

وقتى ابن عباس در آخر ماه رمضان در بصره که يکى از مراکز اصلى فتوحات بود بر بالاى منبر گفت: اخرجوا صدقة صومکم، مردم معناى حرف او را نمي فهميدند، لذا ابن عباس گفت: کسانى که از مدينه در آن جا حاضرند برخيزند و براى آن ها مفهوم صدقه ى صوم را توضيح دهند؛ فانهم لا يعلهمن من زکاة الفطرة الواجبية شيئاً؛ (آنان درباره ى زکات فطره ى واجب چيزى نمي دانند).[15] پس از آن، در دوران بني اميه اين ناآگاهى دينى بر شدت خود افزود، چنانکه دکتر على حسن مي نويسد:

« در دوران بني اميه که به امور دينى توجه چندانى نمي شد، مردم نسبت به فقه و مسائل دينى آگاهى نداشتند و چيزى از آن نمي فهميدند و تنها اهل مدينه بودند که از اينگونه مسائل آگاهى داشتند. »[16]

در منابع ديگر نيز آمده که در طول نيمه ى دوم قرن اول هجري، مردم حتى کيفيت اقامه ى نماز و گزاردن حج را نيز نمي دانستند. »[17]

انس بن مالک، با نگاهى به روزگار خويش مي گفت: «از آنچه که در زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) معمول بود، چيزى نمي بينم! گفتند نماز! گفت: چه تحريفهايى که در اين نماز انجام نداديد! »[18]

همه ى اين ها دليلى است بر فراموش شدن فقه در ميان عامه که به درستى يکى از مهمترين دلائل پرداختن امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) به فقه، احياى آن در ميان مردم و جلوگيرى از تحريفى است که به يقين در تدوين و بازنويسى فقه روى مي داد.

تلاش هاى خستگى ناپذير امام باقر (عليه السلام) و پس از وى تلاش هاى امام صادق (عليه السلام) سبب شد تا فقه شيعه با اتکاى به احاديث رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و اشراقات و الهامات غيبى بر قلوب ائمه اطهار (عليهم السلام)، زودتر از اهل سنت ... به مرحله تدوين برسد تا جايى که مصطفى عبدالرزاق مي نويسد:

«پذيرفتن اين که تدوين فقه شيعه زودتر از فرق ديگر اسلامى شروع شده عاقلانه است؛ زيرا اعتقاد به عصمت يا معانى شبيه آن در مورد ائمه شان چنين اقتضا مي کرده که قضاوت ها و فتاواى آن ها به وسيله ى پيروانشان تدوين گردد.»[19]

مفسر مکتب اهل بيت

از نظر مکتب اهل بيت (عليهم السلام) دسترسى به علوم اصيل اسلامى تنها از طريق اهل بيت، که باب علم رسول خدا هستند، ممکن است و به همين جهت در کلمات امام باقر (عليه السلام) نمونه هاى فراوانى وجود دارد که ايشان مردم را دعوت به بهره گيرى علمى از اهل بيت کرده و حديث درست را تنها نزد آنان مي داند. در روايتى آمده است که امام به سلمة بن کهيل و حکم بن عيينه مي فرمود:

«شرّقاً او غرّباً فلا تدان علماً صحيحاً الا شيئاً خرج من عندنا؛ به شرق و به غرب عالم برويد جز علم ما علم صحيحى نمي يابيد. »[20]

اين سخنان به صراحت مردم را دعوت مي کند تا براى دريافت معارف دينى اصيل، عترت را معيار قرار دهند. پذيرش چنين دعوتى به معناى پذيرفتن تشيع بود.

در گفتارى از امام باقر (عليه السلام) آمده است: «آل محمد ابواب الله و الدعاة الى الجنة و القادة اليها؛ فرزندان رسول خدا علوم الهى و راه رسيدن به رضا او و دعوت کنندگان به بهشت و سوق دهندگان مردم به آنجا هستند. »[21]

در نقل ديگرى از امام باقر (عليه السلام) آمده: «أيها الناس! أين تذهبون و أين يراد بکم؟ بنا هدى الله اوّلکم و بنا ختم أخرکم؛ مردم کجا مي رويد، به کجا برده مي شويد؟ شما در آغاز به وسيله ى ما اهل بيت هدايت شديد و سرانجام کار شما نيز با ما پايان مي پذيرد. »[22]

زمانى که هشام به مدينه آمد، امام در ضمن سخنانى فرمود: «سپاس خدايى را که حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) را به پيامبرى برگزيد و ما را به وسيله ى او مورد احترام و تکريم قرار داد. پس ما برگزيدگان خدا از ميان مخلوقات او و خلفاى منصوب از جانب او هستيم، خوشبخت کسى است که از ما پيروى کند و بدبخت کسى است که ما را دشمن داشته و با ما مخالفت کند. »[23]

امام به عنوان نماينده ى اين مکتب در مناظرات خود با ديگران مي کوشيدند تا نظرهاى فقهى اهل بيت را اشاعه داده و در عين حال موارد انحراف اهل سنت را مشخص کرده و به مردم بنمايانند.

امام حتى از نظر بزرگترين علماى عصر خويش به عنوان ميزان تشخيص از درست از نادرست شناخته شده بود و فراوان پيش مي آمد که آنان عقايد خود را پيش آن حضرت عرضه مي کردند تا به صحت و سقم آن واقف شوند.

ابوزهره پس از نقل يکى از جلسات مناظره ابو حنيفه با امام، چنين مي نويسد.

«از اين خبر، امامت باقر (عليه السلام) براى علما روشن مي شود. آن ها پيش آن حضرت حاضر مي شدند، حضرت عقايد و نظرات ايشان را نقد مي کرد. گويا آن حضرت رييسى بود که به زير دستانش حاکم بود، تا آنان را به شاهراه هدايت رهنوود شود و علماى آن عصر به رياست او گردن نهاده و از او اطاعت مي کردند.»[24]

يک بار عبدالله بن معمر (عمير) ليثى نزد امام باقر (عليه السلام) آمد و پرسيد: آيا اين که شايع شده شما فتوا به حليت متعه داده ايد درست است؟ امام فرمود: «خدا آن را در کتابش حلال فرموده و سنت پيامبر بر آن قرار گرفته و ياران آن حضرت بدان عمل کرده اند. »

عبدالله گفت: اما عمر از آن نهى کرده است. امام (عليه السلام) پاسخ داد: «تو بر فتواى رفيقت باش و من بر حکم رسول خدا (صلى الله عليه و آله). »[25]

مکحول بن ابراهيم از قيس بن ربيع روايت مي کند: از ابواسحاق درباره مسح بر خفين (چکمه) پرسيدم. در جواب گفت: مردم را مي ديدم که مسح بر خفين مي کردند تا شخصى از بنى هاشم را که محمد بن على بن الحسين(عليهم السلام) بود ديده و درباره ى مسح بر خفين از او سؤال کردم، فرمود: «اميرمؤمنان على (عليه السلام) بر خفين مسح نمي کرد و ( و آن حضرت مي فرمود کتاب خدا نيز آن را تجويز نکرده است.»[26]

سپس ابواسحاق سخن خود را چنين ادامه مي دهد: از وقتى که امام مرا نهى کرد من ديگر مسح بر خفين نکردم. قيس بن ربيع مي گويد: من نيز از وقتى که اين مسأله را از ابواسحاق شنيدم، ديگر مسح بر خفين ننمودم.

همان طور که مي بينيد امام در استدلالات خود از کتاب خدا و سنت دليل مي آوردند.

اصحاب امام باقر (عليه السلام) نيز در برابر استدلال هاى سست ابوحنيفه، در موضوعات فقهى ايستادگى کرده و او را از نظر فقهى محکوم مي کردند. [27]

ايستادگى در برابر فرقه ها

امام باقر (عليه السلام) استدلالهاى اصحاب قياس را به تندى رد کرد[28] و پس از آن حضرت ، فرزندش امام صادق (عليه السلام) هم با آنان مخالفت نمود. امام باقر (عليه السلام) در برابر ساير فرق اسلامى منحرف, نيز موضع تندى اتخاذ کرده و با اين برخورد کوشيدند محدوده ى اعتقادى صحيح اهل بيت را در زمينه هاى مختلف از ساير فرق، مشخص و جدا کنند.

موضع گيرى امام در مقابل مرجئه بسيار قاطعانه و حساس بود. برخى از مرجئه صرف نظر از اين سخن درست که ايمان لفظى يک فرد را از جميع حقوق يک مسلمان در جامعه اسلامى برخوردار مي کند، ايمان حقيقى را نيز تنها يک اعتقاد درونى دانستند و نقشى براى عمل صالح در آن قايل نبودند. افزون بر آن مرجئه با عقايد شيعه در باره ى دشمنان اميرمؤمنان (عليه السلام) مخالف بودند.

در موردى امام با اشاره به اين فرقه چنين فرمود: اللهم العن المرجئه فانهم اعدائنا فى الدنيا و الاخرة؛ خداوندا مرجئه را از رحمت خود دور کن که آنها دشمنان ما در دنيا و آخرت مي باشند. [29]

امام در مقابل خوارج نيز که در آن زمان کر و فرى داشتند موضع گيرى مي کرد. از نظر آن حضرت، آنان متنسکين جاهل و گروهى خشکه مقدس, هستند که در عقايد خود متعصب و تنگ نظر بودند و درباره ى آنان فرمود: « خوارج از روى جهالت عرصه را بر خود تنگ گرفته اند، دين ملايم تر و قابل انعطاف تر از آن است که آنان مي شناسند. »[30]

مبارزه با يهود و اسرائيليات

از جمله گروه هاى خطرناکى که آن روزها در جامعه ى اسلامى حضور داشتند و تأثير عميقى در فرهنگ آن روزگار برجا گذاشتند، يهوديان بودند. شمارى از احبار يهود که به ظاهر مسلمان شده و گروهى ديگر که هنوز به دين خود باقى مانده بودند در جامعه اسلامى پراکنده شده و مرجعيّت علمى قشرى از ساده لوحان را به عهده داشتند.

تأثيرى که آنان بر فرهنگ اسلام از خود برجا نهادند، به صورت احاديث جعلى به نام «اسرائيليات» پديدار گشت که بيشترين قسمت اين احاديث درباره ى تفسير و مراتب و شؤون زندگى پيامبران پيشين، جعل شده بود.

از جمله دانشمندان اسلامى که اين احاديث را در تأليفات خود وارد کرده، طبرى مفسر معروف است که بيشترين روايات را درباره ى تفسير قرآن از منابع يهودى ـ با واسطه يا بي واسطه ـ به دست آورده است. [31]

تلاش علمى يهود ـ در داخل جامعه ى اسلامى به ويژه در محافل علمى آن ـ در مسايل فقهى و کلامى نيز تأثيرى نگران کننده نهاد و اين موضوع در تاريخ چنان روشن است که جاى کوچکترين ترديد و شبهه اى در آن وجود ندارد.

مبارزه با يهود و القائات سوء آن ها در فرهنگ اسلام، بخش مهمى از برنامه کار ائمه طاهرين (عليهم السلام) را به خود اختصاص داده بود. تکذيب احاديث دروغين و ساخته و پرداخته يهوديان در مورد انبياى الهى و مطالبى که باعث خدشه دار شدن چهره ى ملکوتى پيامبران خدا شده است، در برخوردهاى ائمه اطهار (عليهم السلام) به خوبى ديده مي شود.

در اينجا به نمونه اى اشاره مي کنيم:

دو نفر پيش حضرت داود دعواى مطرح کرده و او را براى رسيدگى در اين موضوع فراخواندند که آيات 23 و 24 سوره «ص» ناظر بر اين جريان است.

دعوايى طرح شده از اين قرار است که يکى از اين دو نفر، 99 گوسفند داشت و آن ديگرى يک رأس. آن که يک گوسفند داشت از دست ديگرى شکايت کرد که برادرش با داشتن 99 گوسفند در نظر دارد يک رأس گوسفند او را نيز تصاحب نمايد.

داود (عليه السلام) بدون استماع اظهارات نفر دوم چنين قضاوت مي کند: قال لقد ظلمک بسؤال تعجبتک الى نهاجه ... با خواستن گوسفندتو و افزودن آن بر گوسفندان خود بر تو ستم روا داشته است... .

درباره ى اين حديث يهوديان احاديثى جعل کرده و ميان مسلمانان رواج دادند مبنى بر اين که اين داستان کنايه از ازدواج داود با همسر «اوريا» است. طبق اين احاديث جعلي، داود پيامبر به دنبال کبوترى بر پشت بام مي رود و در آن جا که مشرف بر منزل «اوريا» بود، همسر او را مي بيند و دل به او مي بندد و به منظور رسيدن به هدف خود، « اوريا» را در صف مقدم جنگ قرار مي دهد و او کشته مي شود و داود با همسر او ازدواج مي کند و خداوند در اين آيات به طور سمبليک به اين مطلب اشاره مي کند.

روشن است که اين روايات دروغين تا چه حد و از چه جهتى مي تواند شخصيت داود را به عنوان پيامبرى از فرستادگان خدا خدشه دار سازد. اين احاديث که در عصر اول اسلام توسط افرادى همچون «کعب الاحبار» و « عبدالله بن سلام» رواج يافته بود، مورد حمله ى امام على بن ابيطالب (عليه السلام) نيز قرار گرفت. حضرت در اين باره فرمود: «اگر کسى را که معتقد است داود (عليه السلام) با همسر اوريا ازدواج کرده، پيش من بياورند بر او حد جارى مي کنم، حدى به خاطر هتک نبوت و حدى ديگر براى اسلام. »[32]

بنيانگذار نهضت فرهنگى شيعه

بنابر آن چه به اختصار بيان شد, مي توان گفت: امام باقر (عليه السلام) بنيانگذار حوزه ى علميه ى شيعه و نهضت فکرى و انقلاب فرهنگى تشيع مي باشد. [33]

برپايى کلاس هاى درس و تبيين احکام و معارف ناب اهل بيت (عليهم السلام) در مسجد مدينه سبب شد تا در اثر آن صدها تن از شيفتگان علم و معرفت را همچون پروانه بر گرد شمع وجودش جمع گردد.

برگزارى مناظرات علمى مختلف، پاسخ گويى به شبهات ديني، تبيين مسايل کلامى و معارف اصول دين، آوازه حضرت را نه تنها در حجاز بلکه در ساير بلاد اسلامى بلند کرد و موجب شد تا نخبگان آن سرزمين ها براى کسب فيض و آشنايى با فقه اصيل و علوم ناب نبوى (عليهم السلام) حتى از عراق و خراسان به محضر امام (عليه السلام)، شرف ياب شوند و خاضعانه در مقابل حضرت زانوى شاگردى بزنند.

تا جايى که عبدالله بن عطاء مکى مي گفت: «ما رأيت العلماء عند احد قط منهم عند ابى جعفر ولقد رأيت الحکم بن عتيبه مع جلالته فى القوم بين يديه کأنّه صبى بين يدى معلمه؛ علما را در محضر هيچ کس کوچکتر از محضر ابو جعفر نديدم. حکم بن عتيبه با تمام عظمت علمي اش در ميان مردم، در برابر آن حضرت مانند دانش آموزى در مقابل معلم خود به نظر مي رسيد.»[34]

امام باقر (عليه السلام) در سخنان خود، اغلب به آيات قرآن مجيد استناد مي نمود و مي فرمود: « هر مطلبى گفتم، از من بپرسيد که در کجاى قرآن است تا آيه ى مربوط به آن موضوع را معرفى کنم.» [35]

مناظرات امام, جرعه اى از زلال علم اهل بيت (عليهم السلام)

امام محمد باقر (عليه السلام) علاوه بر انجام وظايف هدايت و امامت، از بازگوکردن حقايق حتى در مقابل طاغوت زمان خويش و مناظره با آنان کوتاهى نمي کرد و در مناظرات و جلسات مختلف حقانيت شيعه و اصول اعتقادى خود را با قاطعيت بر همگان روشن مي ساختند.

مناظرات حضرت با هشام بن عبدالملک، طاووس يماني, (از شخصيت هاى برجسته عصر امام سجاد (عليه السلام) ) قتاده فقيه اهل بصره، عبدالله بن نافع و نافع بن ازرق گوشه اى از مباحثات و گفتگوهاى آن بزرگوار با مخالفان و معاندان مي باشد؛ در اين مجال کوتاه به بيان چند نمونه از اين مناظرات مي پردازيم:

مناظره با هشام بن عبدالملک

هشام بن عبدالملک (دهمين طاغوت اموي) در مراسم حج شرکت کرد، وقتى که همراه ملازم آزاد شده اش به نام «سالم» وارد مسجدالحرام گرديد، ديد امام باقر (عليه السلام) در گوشه اى از مسجد نشسته (و مردم در اطراف او براى سؤال به گردش آمده اند)

سالم به هشام گفت: « اين شخص، محمد بن على (امام باقر (عليه السلام) ) است.»

هشام پرسيد: همان کسى که مردم کوفه شيفته ى او شده اند؟

سالم پاسخ داد: آري.

هشام گفت: نزد او برو و به او بگو اميرمؤمنان (هشام) مي پرسد در روز قيامت، مردم تا آن هنگام که از حساب خدا فارغ گردند، چه مي خورند و مي نوشند؟

سالم نزد امام باقر (عليه السلام) آمد و همين سؤال را از جانب هشام، مطرح کرد.

امام باقر (عليه السلام) در پاسخ فرمودند: مردم در روى زمين محشور مي شوند آن زمين همانند گرده ى نانى است و چشمه هايى از آب در آن وجود دارد، از آ ن ها مي خورند و مي نوشند.

هشام وقتى که اين جمله را شنيد، پيش خود پنداشت که بر امام چيره شده است، به سالم گفت: « نزد او برو و بگو: آن ها آن چنان در قيامت و به بلا و غوغاى محشر مشغولند که خوردن و آشاميدن را فراموش خواهند کرد.»

سالم همين سؤال را از امام (عليه السلام) نمود، امام (عليه السلام) فرمودند:

اگر چنين باشد، لازم مي شد که آن ها که در ميان آتش دوزخ هستند، مشغولتر و فراموشکارتر گردند و اصلاً به ياد خوردن و نوشيدن نيفتند، با اين که خداوند در قرآن از قول دوزخيان مي گويد که به بهشتيان مي گويند:

« أَفِيضُواْ عَلَيْنَا مِنَ الْمَاء أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ؛ مقدارى آب يا از آن چه خدا به شما روزى داده به ما ببخشيد.[36]

بنابراين آن ها در همان حال سخت، از خوردن و نوشيدن غافل نمي گردند.

هشام وقتى که اين پاسخ را شنيد، درمانده شد و ديگر سؤال نکرد. [37]

مناظره با قتاده، فقيه اهل بصره

ابوحمزه ثمالى مي گويد: در مسجد النبى (صلى الله عليه و آله) نشسته بودم، ناگاه مردى وارد شد و سلام کرد و به من گفت: « اى بنده ى خدا! کيستي؟» گفتم: « از اهالى کوفه هستم، چه کار داري؟»

گفت: آيا ابو جعفر (امام باقر عليه السلام) را مي شناسي؟ به او گفتم: آري، چه کار داري؟

پاسخ داد: چهل سؤال آماده کردم تا از او بپرسم، اگر حق گفت بپذيرم و گرنه ترک کنم.

گفتم: آيا تو بين حق و باطل را شناخته اي؟ در جواب گفت: آري.

گفتم: اگر حق و باطل را شناخته اي، چه نيازى به امام باقر (عليه السلام) داري؟ گفت: با شما کوفيان نمي توان حرف زد.

در اين هنگام ناگاه امام باقر (عليه السلام) که اطرافش را گروهى از مردم خراسان و ديگران گرفته بود و از مسائل مناسک حج از حضرت مي پرسيدند آمدند امام از نزد ما عبور کردند و در مکانى از مسجد نشستند، و آن مرد نيز در کنار امام باقر (عليه السلام) نشست.

ابوحمزه مي گويد: من هم نزديک رفتم و در جايى نشتم تا صحبتهاى آن ها را بشنوم. پس از آن که امام (عليه السلام) پاسخ مردم را داد، متوجه اين مرد شد و فرمودند: « تو کيستي؟»

او عرض کرد: من قتادة بن دعامه از اهالى بصره هستم.

امام باقر (عليه السلام) فرمودند: تو فقيه مردم بصره هستي؟ قتاده گفت: آري.

امام باقر (عليه السلام) به او فرمودند: واى بر تو اى قتاده! خداوند متعال مخلوقاتى را آفريد که حجت و راهنماى مردم و نمونه هاى عالى و استوار و برجسته از نظر علم هستند که از برگزيدگان خدا قبل از خلقت آسمان ها و زمين، و از سايه نشينان جانب راست عرش مي باشند. ( با بودن چنين افرادي، تو نبايد در مسند فتوا تکيه بزني.)

قتاده در اين هنگام مدتى طولانى سکوت کرد و سپس گفت:

«من در کنار فقها و در محضر ابن عباس نشسته ام، هيچ گاه قلبم در حضور هيچ يک از آن ها پر طپش نشده، آن گونه که اکنون در محضر شما پريشان و پر طپش شده است. »

امام باقر (عليه السلام) خطاب به او کردند و فرمودند: واى بر تو! آيا مي دانى در کجا نشسته اي، تو در جايى نشسته اى که:

« فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والآصال ـ رجال لا تلهيهم تجارة و يا بيع عن ذکرالله و اقام الصلاة و ايتاء الزکاة؛ اين چراغ پر فروغ (معنويت) در خانه هايى قرار دارد که خداوند اذن فرموده ديوارهاي آن را بالا برند ( تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد)؛ خانه هايى که نام خداوند در آنها برده مي شود، و صبح و شام در آنها تسبيح او مي گويندـ مردانى که نه تجارت و نه معامله اى آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و اداى زکات غافل نمي کند. [38]

تو در چنين مکانى نشسته اى و ما داراى چنين امتيازاتى هستيم.

قتاده با سرافکندگى گفت: سوگند به خدا راست گفتي، خداوند مرا فدايت گرداند، به خدا سوگند اين خانه ها خانه هاى سنگى و گلى نيست؛ اينک سؤال من اين است که پنير چه حکمى دارد؟

امام باقر (عليه السلام) با شنيدن اين سؤال، لبخند زدند و سپس فرمودند: از همه ى سوالهايت ( که چهل سؤال آماده کرده بودي) به همين يک سؤال بازگشتي؟

قتاده گفت: هنگامى که در نزد شما نشستم، همه ى آن ها از خاطرم رفت، اينک سؤالم اين است که پنير مايه اى که از مردار گرفته مي شود، ( و با آن، پنير درست مي کنند) چه حکمى دارد؟

امام باقر (عليه السلام) پاسخ دادند: استفاده از آن جايز است، زيرا ماده پنير ، داراى خون و رگ و استخوان نيست، بلکه از ميان غذاى هضم شده و خون، خارج مي شود. پنير مايه همانند تخم مرغى است که از شکم مرغ مرده بيرون مي آيد، آيا تو از اين تخم مرغ مي خوري؟

قتاده گفت: نه، نمي خورم و به کسى امر به خوردن نمي کنم.

امام باقر (عليه السلام) فرمودند: چرا؟ قتاده جواب داد: زيرا از مردار خارج شده است.

امام باقر (عليه السلام) از او پرسيدند: اگر از همين تخم مرغ ( در زير پر مرغ مادر) جوجه خارج شود آيا خوردن گوشت آن جوجه را روا مي داني؟ قتاده گفت: آرى

پس امام باقر (عليه السلام) فرمودند: بنابراين خداوند چنين نيست که تخم مرغ را ( که از درون مردار بيرون آمده) بر تو حرام کند ولى جوجه را که از همان تخم مرغ بيرون آمده بر تو حلال نمايد. پنير مايه مانند همان تخم مرغ است. [39]

مناظره اى ديگر

امام باقر (عليه السلام) يکى از شاگردان به نام «ابوالجارود» را واسطه قرار داد تا مناظره ى زير را با منکران پسر بودن حسين و حسين (عليهماالسلام) نسبت به پيامبر (صلى الله عليه و آله) انجام دهد.

ابوالجارود در محضر امام به ايشان گفتند: بنى اميه و پيروانشان اعتقاد به اينکه حسن و حسين (عليهما لسلام) پسران پيامبر (صلى الله عليه و آله) هستند، را انکار مي کنند.

امام باقر (عليه السلام) در پاسخ او گفتند: در ردّ آن ها، چگونه با آنان مناظره کردي؟

ابوالجارود گفت: به آن ها گفتم؛ خداوند در قرآن مي فرمايد:

« وَ مَن ذُرِيَتِهِ داوُد وَ سُلَيمان ... وَ زَکَرِيا وَ يَحيى وَ عيسى ...؛ و از دودمان ابراهيم، داود وسليمان ... و زکريا و يحيى و عيسى و ... است. »[40]

عيسى (عليه السلام) که پدر نداشت، خداوند از طريق مادرش مريم(عليهاالسلام)، او را از فرزندان ابراهيم دانسته است.

و نيز بر آن ها دليل آوردم به آيه ى مباهله که خداوند مي فرمايد:

« قُل تَعالوُا ند ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم ...؛ بگو بيايد ما فرزندان خود را، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را, شما نيز زنان خود را دعوت به مباهله کنيم ... . [41]

پيامبر (صلى الله عليه و آله) طبق فرمان اين آيه، حسن و حسين (عليهماالسلام) را به عنوان پسران خود براى مباهله با گروه مسيحى آورد.

امام باقر (عليه السلام) فرمودند: آن ها چه گفتند؟

ابوالجارود گفت: آنها گفتند: گاهى فرزند دختر، فرزند به حساب مي آيد ولى نه فرزند صلبى ( که از نسل او حساب شوند).

امام باقر (عليه السلام) رو به ابوالجارود کردند و گفتند: اى ابوالجارود، سوگند به خدا آيه اى از قرآن مي آورم که از آن فهميده مي شود که حسن و حسين (عليهماالسلام) فرزندان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از صلب او بودند، و جز کافر کسى قدرت انکار آن را ندارد.

ابوالجارود با شگفتى گفت: آن آيه کدام است؟

امام باقر (عليه السلام) فرمودند: در قرآن مي خوانيم:

« حُرِّمَتْ عَلَيْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ وَبَنَاتُکُمْ وَأَخَوَاتُکُمْ ـ ... ـ َحَلاَئِلُ أَبْنَائِکُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلاَبِکُمْ ؛حرام شده است بر شما مادرانتان؛ دخترانتان و خواهران ... و همچنين همسر هاى پسرانتان که از صلب (نسل) شما هستند. [42]

اى ابوالجارود از منکران بپرس، آيا ازدواج رسول خدا (صلى الله عليه و آله) با همسران حسن و حسين (عليهماالسلام) جايز است؟ اگر در پاسخ گفتند: آري، دروغ مي گويند، و اگر گفتند: جايز نيست، ثابت مي شود که سوگند به خدا حسن و حسين (عليهماالسلام) پسران صلبى پيامبرند، و همسران آنها بر آن حضرت حرام نبودند مگر به خاطر پيوند صلبى حسن و حسين (عليهمالسلام) که با پيامبر (صلى الله عليه و آله) دارند. [43]

امام باقر عليه السلام در شام

يکى از حوادث مهم زندگى پر افتخار پيشواى پنجم، مسافرت آن حضرت به شام مي باشد.

هشام بن عبدالملک، که يکى از خلفاى معاصر امام باقر (عليه السلام) بود، هميشه از محبوبيت و موقعيت فوق العاده ى امام باقر بيمناک بود و چون مي دانست پيروان پيشواى پنجم، آن حضرت را امام مي دانند، همواره تلاش مي کرد مانع گسترش نفوذ معنوى و افزايش پيروان آن حضرت گردد.

در يکى از سال ها که امام باقر (عليه السلام) همراه فرزند گرامى خود «جعفر بن محمد(عليهماالسلام)» به زيارت خانه خدا مشرف بود، هشام نيز عازم حج شد. در ايام حج، حضرت صادق (عليه السلام) در مجمعى از مسلمانان سخنانى در فضليت و امامت اهل بيت (عليهم السلام) بيان فرمود که بلافاصله توسط مأموران به گوش هشام رسيد. هشام، که پيوسته وجود امام باقر (عليه السلام) را خطرى براى حکومت خود تلقى مي کرد، از اين سخن بشدت تکان خود، ولى ـ شايد بنا به ملاحظاتى ـ در اثناى مراسم حج متعرض امام (عليه السلام) و فرزند آن حضرت نشد، لکن به محض آنکه به پايتخت خود (دمشق) بازگشت به حاکم مدينه دستور داد امام باقر (عليه السلام) و فرزندش جعفر بن محمد را روانه ى زندان شام کند.

امام ناگزير همراه فرزند ارجمند خود مدينه را ترک گفته وارد دمشق شد. هشام براى اينکه عظمت ظاهرى خود را به رخ امام بکشد، و ضمناً به خيال خود از مقام آن حضرت بکاهد، سه روز اجازه ى ملاقات نداد! شايد هم در اين سه رز در اين فکر بود که چگونه با امام (عليه السلام) روبرو شود و چه طرحى بريزد که از موقعيت و مقام امام (عليه السلام) در انظار مردم کاسته شود؟

مسابقه تير اندازى

اگر دربار حکومت هشام کانون پرورش علما و دانشمندان و مجمع سخدانان بود امکان داشت دانشمندان برجسته دعوت نموده مجلس بحث و مناظره تشکيل بدهد؛ ولى از آن جا که دربار خلافت اغلب زمامداران اموى ـ و از آن جمله هشام ـ از وجود چنين دانشمندانى خالى بود و شعرا و داستانسرايان ، هشام به خوبى مي دانست اگر از راه مبارزه ى علمى وارد شود هيچ يک از درباريان او از عهده ى مناظره با امام (عليه السلام) بر نخواهد آمد و از اين جهت تصميم گرفت از راه ديگر وارد شود که به نظرش پيروزى او مسلم بود.

بنابراين تصميم گرفت يک مسابقه ى تير اندازى ترتيب داده و امام (عليه السلام) را در آن مسابقه شرکت بدهد تا بلکه به واسطه ى شکست در مسابقه، امام در نظر مردم کوچک جلوه کند.

به همين جهت پيش از ورود امام (عليه السلام) به قصر خلافت، عده اى از درباريان را واداشت نشانه اى نصب کرده مشغول تيراندازى گردند. امام باقر (عليه السلام) وارد مجلس شد و اندکى نشست.

ناگهان هشام رو به حضرت (عليه السلام) کرد و چنين گفت: آيا مايليد در مسابقه ى تير اندازى شرکت نماييد؟ حضرت فرمود: من ديگر پير شده ام و وقت تيراندازيم گذشته است، مرا معذور دار. هشام که خيال مي کرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر (عليه السلام) را در دو قدمى شکست قرار داده است، اصرار و پافشارى کرد و وى را سوگند داد و همزمان، به يکى از بزرگان بنى اميه اشاره کرد که تير و کمان خود را به آن حضرت بدهد.

حضرت باقرالعلوم (عليه السلام) دست برد و کمان را گرفت و تيرى در چله نهاد و نشانه گيرى کرد و تير را درست به قلب هدف زد! آنگاه تير دوم را به کمان گذاشت و رها کرد واين بار تير در چوبه ى تير قبلى نشست و آن را شکافت! تير سوم نيز به تير دوم اصابت کرد و به همين ترتيب نه تير پرتاب نمود که هرکدام به چوبه ى قبلى خورد!

اين عمل شگفت انگيز، حاضران را به شدت تحت تأثير قرار داده و اعجاب و تحسين همه را برانگيخت. هشام که حساب هايش غلط از آب درآمده و نقشه اش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تأثير قرار گرفت و بى اختيار گفت: آفرين بر تو اى ابا جعفر! تو سرآمد تيراندازان عرب و عجم هستي، چگونه مي گفتى پير شده ام؟ آن گاه سر به زير افکند و لحظه اى به فکر فرو رفت.

سپس امام باقر (عليه السلام) و فرزند عاليقدرش را در جايگاه مخصوص کنار خود جاى داد و فوق العاده تجليل و احترام کرد و روبه حضرت کرده و گفت: قريش از پرتو وجود تو, شايسته ى سرورى بر عرب و عجم است، اين تير اندازى را چه کسى به تو ياد داده است و در چه مدتى آن را فراگرفته اي؟ امام محمد باقر (عليه السلام) فرمودند: مي دانى که اهل مدينه به اين کار عادت دارند، من نيز در ايام جوانى مدتى به اين کار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها کردم، امروز چون تو اصرار کردى ناگزير پذيرفتم.

هشام گفت: آيا جعفر (حضرت امام صادق عليه السلام) نيز مانند تو در تيراندازى مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، «اکمال دين» و «اتمام نعمت» را که در آيه ى « اليوم اکملت لکم دينکم» آمده است (امامت و ولايت) از يکديگر به ارث مي بريم و هرگز زمين از چنين افرادى (حجت) خالى نمي ماند. [44]

مناظره با اسقف مسحيان

دربار هشام براى ابراز عظمت علمى پيشواى پنجم محيط مساعدى نبود، ولى از حسن اتفاق، پيش از آنکه امام شهر دمشق را ترک گويند، فرصت بسيار مناسبى پيش آمد که امام براى بيدار ساختن افکار مردم و معرفى عظمت و مقام علمى خود به خوبى از آن استفاده نمود و افکار عمومى شام را منقلب ساخت.

ماجرا از اين قرار بود: هشام دستاويز مهمى براى جسارت بيشتر به پيشگاه امام پنجم (عليه السلام) در دست نداشت، ناگزير با مراجعت امام پنجم (عليه السلام) به مدينه موافقت کرد. هنگامى که امام (عليه السلام) همراه فرزند گرامى خود از قصر خلافت خارج شدند، در انتهاى ميدان مقابل قصر با جمعيت انبوهى روبرو گرديد که همه نشسته بودند. امام از وضع آنان و علت اجتماعشان جويا شد. گفتند اينها کشيشان و راهبان مسيحى هستند که در مجمع بزرگ ساليانه ى خود گرد آمده اند و طبق برنامه ى همه ساله منتظر اسقف بزرگ مي باشند تا مشکلات علمى خود را از او بپرسند. امام (عليه السلام) به ميان جمعيت تشريف برد به طور ناشناس در آن مجمع بزرگ شرکت فرمود. اين خبر به هشام گزارش داده شد. هشام افرادى را مأمور کرد تا در انجمن مزبور شرکت نموده از نزديک ناظر جريان باشند.

طولى نکشيد که اسقف بزرگ که فوق العاده پير و سالخورده بود، وارد شد و با شکوه و احترام فراوان، در صدر مجلس قرار گرفت. آنگاه نگاهى به جمعيت انداخت، سيماى امام محمد باقر (عليه السلام) توجه وى را به خود جلب نمود، روبه امام کرد و پرسيد:

از ما مسيحيان هستيد يا از مسلمانان؟ امام پاسخ دادند: از مسلمانان.

اسقف پرسيدند: از دانشمندان آنان هستيد يا افراد نادان؟ امام در جواب فرمودند: از افراد نادان نيستم.

بزرگ مسيحيان سؤال کرد: اول من سؤال کنم يا شما مي پرسيد؟

حضرت باقرالعلوم (عليه السلام) فرمودند: اگر مايليد شما سؤال کنيد.

اسقف پرسيد: به چه دليل شما مسلمانان ادعا مي کنيد که اهل بهشت غذا مي خورند و مي آشامند ولى مدفوعى ندارند؟ آيا براى اين موضوع، نمونه و نظير روشنى در اين جهان وجود دارد؟

حضرت فرمودند: بلي، نمونه ى روشن آن در اين جهان جنين است که در رحم مادر تغذيه مي کند ولى مدفوعى ندارد!

کشيش مسيحيان با تعجب پرسيد: عجب! پس شما گفتيد از دانشمندان نيستيد؟! امام فرمودند: من چنين نگفتم، بلکه گفتم از نادان نيستم!

اسقف فکرى کرد و گفت: سؤال ديگرى دارم. به چه دليل عقيده داريد که ميوه ها و نعمتهاى بهشتى کم نمي شود و هرچه از آنها مصرف شود، باز به چه حال خود باقى بوده کاهش پيدا نمي کنند؟ آيا نمونه ى روشنى از پديده هاى اين جهان مي توان براى اين موضوع ذکر کرد؟

امام فرمودند: آري، نمونه ى روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله ى چراغى صدها چراغ روشن کنيد, شعله ى چراغ اول به جاى خود باقى است و از آن به هيچ وجه کاسته نمي شود!...

اسقف هر سؤال مشکلى به نظرش مي رسيد، همه را پرسيد و جواب قانع کننده شنيد و چون خود را عاجز يافت، به شدت ناراحت و عصبانى شد و گفت: « مردم! دانشمند والا مقامى را که مراتب اطلاعات و معلومات مذهبى او از من بيشتر است، به اينجا آورده ايد تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پيشوايان آنان از ما برتر و داناترند؟! به خدا سوگند ديگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال ديگر زنده ماندم، مرا در ميان خود نخواهيد ديد!» اين را گفت و از جا برخاست و بيرون رفت! [45]

مناظره ى امام باقر (عليه السلام) با فرقه هاى مذهبي

همان طور که گفته شد در دوران امامت حضرت باقر (عليه السلام) فرقه هاى مذهبى و گروه هاى سياسى و مذهبى متعددى مانند: معتزله، خوارج و مرجئه فعاليت داشتند و امام باقر (عليه السلام) همچون سدى استوار در برابر نفوذ عقائد باطل آنان ايستادگى مي نمود و طى مناظراتى که با سران اين گروه ها داشت، پايگاه هاى فکرى و عقيدتى آنان را درهم مي کوبيد و سستى عقايدشان را با دلايل روشن ثابت مي کرد.

در اين جا به عنوان نمونه گفتگوى آن حضرت را با «نافع بن ازرق»، يکى از سران خوارج، از نظر خوانندگان محترم مي گذرانيم:

روزى «نافع» به حضور امام رسيد و مسايلى از حرام و حلال پرسيد. امام به سؤالات وى پاسخ داد و ضمن گفتگو فرمودند:

به اين مارقين (از دين خارج شدگان) بگو: جرا جدايى از اميرمؤمنان (عليه السلام) را حلال شمرديد، در صورتى که قبلاً خون خويش را در کنار او و در راه اطاعت از او نثار مي کرديد و يارى او را موجب نزديکى به خدا مي دانستيد؟!

امام افزودند: آنان خواهند گفت که او در دين خدا حَکَم قرار داد. به آنان بگو: خداوند در شريعت پيامبر (صلى الله عليه و آله) خود در دو مورد دو نفر را حکم قرار داده است؛ يکى در مورد اختلاف ميان زن و شوهر است که مي فرمايد:

« و اگر از جدايى و شکاف ميان آنها بيم داشته باشيد، داورى از خانواده ى شوهر و داورى از خانواده ى زن انتخاب کنيد (تا به کار آنان رسيدگى کنند) اگر اين دو داور تصميم به اصلاح داشته باشند، خداوند کمک به توافق آنها مي کند (زيرا) خداوند دانا و آگاه است». [46]

ديگر داورى « سعد بن معاذ» است که پيامبر اسلام او را ميان خود و قبيله ى « بنى قريظه» حکم قرار داد، و او هم طبق حکم خدا نظر داد. آنگاه امام (عليه السلام) افزود: آيا نمي دانيد که اميرمؤمنان(عليه السلام) حکميت را به اين شرط پذيرفت که دو داور بر اساس حکم قرآن داورى کنند و از حدود قرآن تجاوز نکنند و شرط کرد که اگر بر خلاف قرآن رأى بدهند، مردود خواهد بود؟ وقتى که به اميرمؤمنان(عليه السلام) گفتند: داورى که خود تعيين کردى بر ضرر تو نظر داد، فرمود: من او را داور قرار ندادم، بلکه کتاب خدا را داور قرار دادم. پس چگونه مارقين حکميت قرآن و مردود بودن خلاف قرآن را گمراهى مي شمارند، اما بدعت و بهتان خود را گمراهى به حساب نمي آورند؟!

«نافع بن ازرق» با شنيدن اين بيانات گفت: به خدا سوگند اين سخنان را نشنيده بودم و نه به ذهنم خطور کرده بود، حق همين است.[47]

ابعاد اجتماعى زندگانى امام محمد باقر (عليه السلام)

پرداختن به نشر آثار و معارف اهل بيت (عليهم السلام) مانع از فعاليت هاى سياسى حضرت نبود و ايشان در هر فرصتى به افشاگرى و به پرده برداشتن از چهره ى ننگين و کشف بنى اميه مي پرداختند.

امام، شيعيان خود را از پذيرفتن کوچک ترين مناصب دولتى در دستگاه غاصب و ظالم اموى نهى مي کردند.

اساساً سخت گيري هايى که هشام و ديگر حکام جور بنى اميه نسبت به امام باقر و ساير ائمه (عليهم السلام) روا مي داشتند حاکى از افشا گرى آنان وغاصب معرفى کردن دستگاه خلافت در بين مردم مي بود.

در کنار تمامى اين فعاليت هاى علمى و سياسى حضرت, در مسايل اجتماعى نيز الگوى شيعيان خود بودند، بين غلامان خود مشغول به کار و زراعت مي شدند و در هواى گرم عرق مي ريختند.

ميرزا محمد امامى در « جنات الخلود» مي نويسد: « اکثر اوقات از خوف الهى مي گريست و صدا به گريه بلند مي نمود. متواضع ترين خلايق بود. مزارع، املاک ، مراعى و غلامان بسيار داشت؛ ولى خود را بر سر املاک رفته، کار مي کرد. روزهاى گرم، غلامان زير بغل ايشان را گرفته و به منزل مي رساندند. سخي ترين مردم بود. هر کس نزد وى مي آمد علمش در نزد علم وى چون قطره اى بود مقابل دريا.

چون جدش اميرمؤمنان على (عليه السلام) چشمه هاى حکمت از اطرافش مي جوشيد و در نزد جلالت وي، هر جليلى صغير بود. [48]

تلاش در تحصيل معاش

شيخ مفيد از امام صادق (عليه السلام) روايت مي کند: « محمد بن منکدر مي گفت: گمان نمي کردم که همانند على بن حسين (عليهماالسلام) بزرگواري، خلفى چون خود به يادگار گذارد؛ آن هنگام که محمد بن على (عليهما السلام) را ملاقات کردم مي خواستم وى را پندى دهم که ايشان مرا موعظتى فرمودند: اصحابش گفتند: به چه تو را پند داد؟

محمد بن منکدر گفت: روزى به سمت يکى از نواحى مدينه در حرکت بودم هوا به شدت گرم بود. در ميان راه محمد بن على (عليهما السلام) باقرالعلوم را ديدم. ايشان بر دوش غلامان خود تکيه کرده بود و خرامان خرامان پيش مى رفت. با خو د گفتم: بزرگى از شيوخ قريش، در اين ساعت و چنين حالت، در طلب دينا بيرون شده است؟! بايد که او را نصيحت نمايم.

به حضرت سلام کردم و ايشان نفس زنان در حالى که عرق بر سر و رويشان جارى بود، سلام مرا پاسخ گفتند. گفتم: چرا بايد بزرگى چون شما با چنين حالت در طلب دنيا باشد؟ اگر مرگ به سراغتان بيايد و شما در اين حال باشيد، چه مي کنيد؟

ايشان دست از دوش غلامان برداشتند و فرمودند: به خدا سوگند اگر مرگ در اين حال به سراغم آيد من در حال انجام طاعتى از طاعات الهى بوده ام چرا که خود را از احتياج به تو و مردم بي نياز کرده ام. زمانى از مرگ هراسناکم که در حال انجام معصيتى از معاصى الهى باشم.

گفتم: « يرحمک الله» خواستم شما را موعظه نمايم. شما مرا پند و اندرز داديد. [49]

درسى ديگر ...

نمونه اى از درس هاى اخلاقى عملى امام، مخالفت آن با خشک مقدسى بود. آن حضرت در مقام علم، با نظر آن دسته که گمان مي کردند ترک کامل نعمت هاى دنيوي، ورع اسلامى و زهد است مقابله مي کرد.

حکم بن عييبه مي گويد:

« روزى خدمت ابوجعفر(عليه السلام) مشرف شدم و او را در خانه اى تزيين شده و آراسته يافتم، در حالى که آن حضرت پيراهن مرطوبى بر تن داشت و روى آن، ملافه ى رنگارنگى بر دوش انداخته بودند و رنگ ملحفه در شانه شان اثر گذاشته بود. در حال تماشاى خانه و طرز تزيين آن بودم که آن حضرت مرا مورد خطاب قرار داده و فرمودند: راجع به وضع اتاق چه فکر مي کني؟ گفتم: حالا که شما در اين وضعيت قرار گرفته ايد، من چه مي توانم بگويم، اما بين ما, اين کار براى نوجوانان است.

فرمودند: اى حکم! «زينت هايى را که خدا براى مردم اجازه داده و روزي هاى حلال او را چه کسى حرام کرده»؟ اين که مي بيني, از همان قسمى است که خدا براى مردم حلال فرموده است؛ و اما اين اتاق را که مي بينى اتاق همسر جديدم است که تازه با او ازدواج کردم. اتاق من همانى است که مي شناسي. [50]

سيره ى عبادى امام

هر چند ائمه (عليهم السلام) در مقام عبادت و ذکر در راز و نياز با پروردگار بي نياز در ديدگان عاشقان اهلبيت روشن و واضح است و تمام زواياى زندگى و هر لحظه در حال عبادت و بندگى حضرت حق بودند ولي،.به بيان پاره اى از حالات عبادى آن امام همام مي پردازيم تا چراغ هدايتى براى پيروان مکتب ايشان باشد:

يکى از خدمتکاران حضرت نقل مي کند:

به همراه امام باقر (عليه السلام) براى انجام حج به مسجدالحرام وارد شديم. امام با مشاهده کعبه از خود بى خود شده و با صداى بلند شروع به گريه نمود.

عرض کردم: مردم به شما نگاه مي کنند: اگر ممکن است قدرى آهسته تر گريه کنيد!

امام فرمودند: واى تو! صدايم را به گريه بلند مي کنم شايد مورد رحمت الهى قرار گيرم و فرداى قيامت رستگار شوم.

سپس امام (عليه السلام) طواف نمودند و پشت مقام به نماز ايستادند. چون نماز ايشان به پايان رسيد جايگاه سجده اش از اشک ديدگان, تر شده بود. [51]

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند: هماره ياد خدا بر دل و زبان پدرم جارى بود؛ به گونه اى که وقتى همراه ايشان راه مي رفتيم مشغول ذکر خدا بود، در ظاهر با مردم سخن مي گفت، ولى اين نيز او را از ياد الهى غافل نمي کرد و پيوسته زبانش به گفتن «لا اله الا الله» مترنم بود. [52]

عبادت و تهجّد حضرت زبانزد خاص و عام بود، امام دائم الذّکر بودند و در هر شب 150 رکعت نماز بجا مي آوردند[53].

دستگيرى از نيازمندان

شنيده نشده است که نيازمندى نيازش را به حضرت (عليه السلام) اظهار کرده باشد و پاسخ منفى شنيده باشد. امام صادق در اين باره مي فرمايند:

« هر چه پدرم از لحاظ امکانات مالى نسبت به ساير خويشاوندان در سطح پائين ترى قرار داشت و مخارج زندگى وى سنگين تر از بقيه بود ولى هر جمعه به نيازمندان انفاق مي کرد و مي فرمود: انفاق در روز جمعه ارزش بيشترى دارد، چنانکه روز جمعه بر ساير روزها برترى دارد. [54]

در اين زمان پر از غفلت و بي خبرى نيز، آگاه دلان، از خان کرمش بهره مند و از برکات و عنايات درگاهش حاجت روا مي شوند و دست خالى از درگاهش باز نمي گردند.

گر گدا کاهل بود تقصير صاحب خانه چيست؟

حلم و بردبارى

يکى از صفات برجسته پيشوايان شيعه،حلم و شکيبايى آن بزرگواران در برابر کسانى است که تحت تأثير تبليغات سوء طاغوت زمان به ايشان بدبين شده بودند و گاه به ناسزاگويى مي پرداختند.

صبر و خلق نيکوى امام، دل ناسزاگوى کينه جوى را چنان نرم و خام مي نمود که خجل و شرمسار از کردار خويش، شهادت به امامت مي داد و هدايت مي شد.

روزى مردى نصرانى با امام محمد باقر (عليه السلام) روبرو شد و دهان به توهين گشود و گفت: «انت البقر». امام (عليه السلام) بدون ناراحتى فرمود: « أنا الباقر». نصرانى اين بار به يکى از نزديکان امام (عليه السلام) توهين کرد. حضرت با خونسردى فرمودند: اگر آن چه تو مي گويى راست است خداوند وى را بيامرزد و اگر دروغ است، خداوند تو را بيامرزد.

مرد نصرانى که چنين حلمى را از مردى که قدرت به نابودى وى به اشارتى داشت, مشاهده نمود نادم و پشيمان از کرده خويش به امام ايمان آورد و مسلمان شد. [55]

کرامتى از امام باقر (عليه السلام)

ابوبصير که از شاگردان برجسته امام باقر (عليه السلام) بود، و هر دو چشمش نابينا شده بود به حضور امام باقر (عليه السلام) آمد و چنين گفت:

آيا شما وارث پيامبر (صلى الله عليه و آله) هستيد؟امام باقر (عليه السلام) فرمودند: بله.

ابوبصير گفت: آيا پيغمبر اسلام وارث پيامبران پيشين بود و هر چه آن ها مي دانستند مي دانست؟ امام باقر (عليه السلام) پاسخ دادند:آري.

ابو بصير پرسيد: بنابراين، آيا شما مي توانيد( مانند بعضى از پيامبران) مرده را زنده کنيد، و کور مادرزاد را بينا نماييد، و مبتلا به بيمارى پيسى را درمان نماييد؟ امام باقر (عليه السلام) فرمودند: آري، مي توانم به اذن خدا.

آن گاه امام باقر به ابوبصير فرمود:«جلو بيا».

ابوبصير مي گويد: نزديک رفتم، امام باقر (عليه السلام) دست بر چهره و ديده ام ماليدند، همان دم خورشيد و آسمان و زمين و خانه ها و هرچه در شهر بود همه را ديدم، آن گاه به من فرمود: « مي خواهى اين گونه باشى و در روز قيامت در سود و زيان با مردم شريک گردي؟ يا آن که به حال اول برگردى و بدون بازداشت به بهشت روي؟» گفتم: مي خواهم، همان گونه که بودم برگردم.

امام باقر (عليه السلام) بار ديگر دست بر چشم او کشيد، و چشمان او به حال اول بازگشتند.

ابوبصير، اين جريان را براى «ابن ابى عمير» يکى از شاگردان ممتاز امام (عليه السلام) نقل کرد، ابن ابى عمير گفت: « من گواهى مي دهم که اين حادثه حق و راست است، چنان که روز، حق است.» [56]

همسران و فرزندان امام باقر (عليه السلام)

امام باقر (عليه السلام) داراى هفت فرزند (پنج پسر و دو دختر از چهار همسر) بود، به نام هاي:

1ـ امام صادق (عليه السلام) 2ـ عبدالله بن محمد ( که مدرشان « ام فروه» دختر قاسم بن محمد بن ابي بکر است.) 3ـ ابراهيم 4ـ عبدالله ( مادرشان «ام حکيم» دختر اسيد بن مغيره ثقفى است، اين دو برادر در دوران کودکى از دنيا رفتند.) 5ـ على 6ـ زينب( که مادرشان کنيز بود.) 7ـ ام سلمه ( که مادر او نيز کنيز بود.)

خلفاى عصر امامت امام باقر (عليه السلام)

آن حضرت (عليه السلام) در طول مدت امامت در مدينه بودند و خلفاى زمان آن بزرگوار به ترتيب عبارتند از:

1ـ وليد بن عبدالملک؛ که امامت امام باقر (عليه السلام) حدود 5 ماه در عصر خلافت او بود.

2ـ سليمان بن عبدالملک؛ از سال 66 تا 99؛ چهار سال و دوماه و بنا به گفته ى برخى 3 سال[57] از امامت آن حضرت در اين عصر بود.

3ـ عمر بن عبدالملک؛ از سال 99 تا 101؛ دو سال و پنج ماه از امامت آن بزرگوار با اين عصر مصادف بود.

4ـ يزيد بن عبدالملک؛ از سال 101 تا 105؛ چهار سال و دوماه از امامت امام باقر (عليه السلام) در اين عصر بود.

5ـ هشام بن عبدالملک؛ از سال 105 تا 114 يعنى حدود 9 سال بخش آخر امامت امام باقر (عليه السلام) که سرانجام در اين عصر پر خفقان و به دستور وى توسط حاکم مدينه مسموم شد و به شهادت رسيد. [58]

خلفاى مذکور جز عمر بن عبدالعزير، همان روش طاغوتى نياکان خود را ادامه دادند و در ظلم و ستم به خاندان نبوت هيچ باکى نداشتند.

عمر بن عبدالعزير، اگر چه از نظر عدالت و مردم داراي، سياست خوبى را دنبال کرد و ناسزاگويى به اميرمؤمنان على (عليه السلام) را که ميراث شوم معاويه بود محو نمود، ولى چون ولايت و حاکميت، مخصوص امامان (عليهم السلام) بود و او بدون اجازه آن ها، زمام امور را به دست گرفت، غاصب محسوب مي شد.

از اين رو از ابوبصير روايت شده که گفت: روزى من با امام باقر (عليه السلام) در مسجد النبى بودم، ناگاه عمر بن عبدالعزيز همراه غلامش وارد مسجد گرديد، امام (عليه السلام) فرمود: « به زودى اين شخص، زمام امور حکومت را به دست مي گيرد و عدل و داد را آشکار مي سازد، و پس از چند سال مي ميرد، اهل زمين از مرگ او مي گريند، ولى اهل آسمان او را لعن مي نمايند».

به امام (عليه السلام) عرض کردم: « اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله)! آيا نفرموديد که او عدل و انصاف را رعايت مي کند؟ پس چرا اهل آسمان او را لعن مي کنند؟» فرمودند:« يجلس مجلسنا و لا حق له؛ او در جايگاه (رهبري) که مخصوص ما است مي نشيند، با اين که چنين حقى ندارد.» [59]

شاگردان مکتب امام محمد باقر (عليه السلام)

امام باقر (عليه السلام) شاگردان برجسته اى در زمينه هاى فقه و حديث و تفسير و ديگر علوم اسلامى تربيت کرد که هر کدام وزنه ى علمي، محدثى بزرگ و مجتهدى عالى مقام به شمار مي رفت. شاگردان مکتب امام باقر (عليه السلام) سرآمد فقها و محدثان زمان بودند و در ميدان رقابت علمى بر فقها و قضات غير شيعى برترى داشتند. شاگردان آن حضرت در نقل احاديث و زمينه سازى براى يک نهضت عظيم فکرى و علمى نقش به سزايى داشتند.

بسيارى از علماى اهل سنّت از جمله ابوحنيفه روايات زيادى را از ايشان نقل کرده اند؛ شيخ طوسى در کتاب رجال خود از 462 نفر از شيوخ و بزرگان نام مي برد که همگى از شاگردان حضرت امام باقر (عليه السلام) بودند. [60]

محمد بن مسلم, زراة بن اعين, ابوبصير, بريد بن معاويه عجلي, جابر بن يزيد جعفي, هشام بن سالم حمران بن اعين, ابان بن تغلب, کيان سجستاني, سدير صيرفي, ابو صباح کناني, عبدالله بن ابى يعفور, ثوير بن فاخته، معروف به « ابو جهم کوفي», ابوالجارود و ... همگى از اقمار نورانى پنجمين ستاره آسمان ولايت و امامت هستند.

پيشواى ششم شيعيان جهان، حضرت امام صادق (عليه السلام) فرموده اند:« مکتب ما و احاديث پدرم را چهار نفر زنده کردند: زراره، ابوبصير، محمد بن مسلم و بريد بن معاويه عجلي. اگر اين ها نبودند کسى از تعاليم دين و مکتب پيامبر بهره اى نمي يافت. اين چند نفر حافظان بودند. آنان، از ميان شيعيان زمان ما، نخستين کسانى بودند که با مکتب ما آشنا شدند و در روز رستاخيز نيز پيش از ديگران به ما خواهند پيوست.» [61]

شرح حال مختصرى از برخى شاگردان امام (عليه السلام)

جابر بن يزيد جعفي:

وى مي گويد: امام باقر (عليه السلام) هفتاد هزار حديث به من آموخت، که آن همه حديث را به هيچ کس نياموخت. به آن حضرت عرض کردم: « بار سنگين و عظيمى از اسرارتان را بر دوش من نهاده ايد، به گونه اى که چه بسا سينه ام تاب تحمل آن را ندارد، و ظرفيتش لبريز شده و حالتى روانى به من دست مي دهد.»

امام باقر (عليه السلام)فرمودند: « هرگاه چنين حالتى به تو دست داد، به صحرا برو و گودالى حفر کن، و سرت را در آن قرار بده و آن گاه بگو: « حدثنى محمد بن على بکذا و کذا؛ امام باقر (عليه السلام) برايم اين گونه و آن گونه، نقل حديث کرد». ( وبدين طريق عقده ى دلت را خالى کن). [62]

جابر هرگاه مي خواست حديثى را از امام باقر (عليه السلام) نقل کند، با تجليل و احترام خاص از آن حضرت ياد مي کرد و مي گفت: « حدثنى وصى الاوصياء و وارث علم الانبياء؛ محمد بن على بن الحسين؛ وصى اوصيا و وارث علم پيامبران، محمد بن على بن الحسين (عليهم السلام) براى من چنين حديث فرمود». [63]

امام صادق (عليه السلام) فرمودند: « خداوند جابر جعفى را رحمت کند، او با راستى و درستي، حديث ما را نقل مي کرد.» [64]

خود جابر مي گويد: « هيجده سال در خدمت سرور انسان ها، حضرت محمد بن علي، امام باقر (عليه السلام) بودم و از خرمن پر فيض او خوشه چينى مي کردم. هنگام وداع (براى مراجعت به کوفه) تقاضا کردم باز مرا از فيوضاتش بهره مند سازد، فرمود: بعد از هيجده سال کسب علم و کمال بس نيست؟ عرض کردم: «آرى شما دريايى هستيد که آبش تمام نمي شود و به قعر آن نمي توان رسيد.» فرمود: « سلام مرا به شيعيانم برسان، و به آن ها اعلام کن که بين ما و خداوند عزوجل خويشاوندى نيست، و به پيشگاه خداوند کسى نزديک نگردد مگر در پرتو اطاعت، اى جابر! کسى که خدا را اطاعت کند و ما دوست بدارد، او دوست ما خواهد بود، و کسى که نافرمانى خدا کند، دوستى ما به حال او سودى نخواهد بخشيد ...» [65]

ـ ابان بن تغلب و حمران بن اعين

مقام « ابان» در حدى بود که امام باقر (عليه السلام) به او فرمود: « در مسجد مدينه بنشين و براى مردم فتوا بده، چرا که من دوست دارم که در ميان شيعيانم فردى مانند تو ديده شود. » [66]

امام صادق (عليه السلام) در شأن حمران بن اعين فرمود: « حمران به حقيقت از مؤمنان است و هرگز از ايمان دست بر نمي دارد.»[67]

هم چنين خطاب به او فرمود: « تو در دنيا و آخرت از شيعيان ما هستي.» [68]

ابن نديم در فهرست خود مي نويسد: ابان سه کتاب تأليف نمود. 1ـ کتاب فى القرائات 2ـ کتاب فى معانى القرآن 3ـ کتاب فى اصول الحديث على مذهب الشيعه.

زراره، ابوبصير، محمد بن مسلم و ... : روزى امام صادق (عليه السلام) از اين چهار نفر شاگرد برجسته ى پدرش (زراره، ابوبصير، محمد بن مسلم و بريد بن معاويه عجلي) ياد کرد و فرمود: « اين ها از کسانى هستند که خداوند در شأنشان فرموده: « و السابقون السابقون اولئک المقربون[69]؛ پيشگامان پيشگامانند، آن ها مقربان درگاه خدا مي باشند.» [70]

امام صادق (عليه السلام) درباره ى زراره فرمود: « رحم الله زرارة بن اعين، لو لا زرارة لا ندرست آثار النبوة و احاديث ابي؛ خدا زراره را بيامرزد، اگر او نبود آثار نبوت و احاديث پدرم از بين مي رفت.»[71]

محمد بن مسلم مي گويد:« درباره هر چيزى که دچار ترديد شدم آن را از ابوجعفر (عليه السلام) پرسيدم. از آن حضرت سى هزار حديث و از ابوعبدالله (عليه السلام) شانزده هزار حديث پرسيدم.» [72]

محمد بن مسلم علم خود را تنها از طريق امام باقر (عليه السلام) و پس از آن بزرگوار از طريق امام صادق (عليه السلام) برگرفت. برخى شيعيان، محمد بن مسلم را فقيه ترين فرد شيعى دانسته اند. [73]

شهادت امام باقر (عليه السلام)

امام باقر (عليه السلام) با طرح مرموز و مخفيانه ى هشام بن عبدالملک، مسموم شده و به شهادت رسيد، ولى زهر دهنده و چگونگى آن به روشنى مشخص نيست.

بعضى مي نويسند: ابراهيم بن وليد بن يزيد بن عبدالملک نوه ى برادر هشام, آن حضرت را مسموم نمود.[74]

و به گفته ى بعضى زيد بن حسن که با امام باقر (عليه السلام) خصومت داشت، به دستور هشام بن عبدالملک، زهر را بر زين اسب ماليد، و اسب را به حضور امام باقر (عليه السلام) آورد، و اصرار کرد که آن حضرت بر آن سوار گردند، آن حضرت ناگزير سوار شدند، و آن زهرا در بدن ايشان اثر کرد، به گونه اى که ران هاى امام متورم شد و سه روز بسترى گرديدند، و سرانجام به شهادت رسيدند. [75]

امام صادق (عليه السلام) مي گويند: آخرين روز عمر پدرم امام باقر (عليه السلام) بود، وصيت هاى خود را فردمودند، به ايشان عرض کردم: « پدر جان از آن روز که بسترى شده اى هيچ گاه شما را مثل امروز سالم تر نديدم، و هيچ گونه نشانه ى مرگ از چهره ى شما ديده نمي شود.» فرمودند: «پسرم! آيا صداى پدرم على بن الحسين (عليه السلام)را نشنيدى که از پشت ديوار مرا طلبيد و فرمود:« يا محمد! تعال عجّل؛ اى محمد! به سوى ما بيا و شتاب کن.» [76]

شب شهادت امام باقر (عليه السلام) فرا رسيد، امام صادق (عليه السلام) به اطاق پدرشان امام باقر (عليه السلام) آمدند، ديد در حال مناجات با خدا هستند، با دست اشاره کردند که ساعتى بعد بيا، ( تا مناجاتشان تمام شود) پس از ساعتى امام صادق (عليه السلام) به بالين پدر آمدند، امام باقر (عليه السلام) فرمودند: «امشب آخرين شب عمر من است، هم اکنون پدرم امام سجاد (عليه السلام) آمد شربتى گوارا آورد و فرمود: پسرم! از اين شربت بنوش، که خداوند وعده داده همين امشب روحت را قبض کند.» [77]

به اين ترتيب آن امام بزرگوار شربت گواراى شهادت را نوشيد و شکوهمندانه به ديدار محبوب پيوست.

ده گفتار گوهر بار از امام باقر (عليه السلام)

1ـ «سوگند به خدا شيعه ما نيست، مگر کسى که پرهيزگار بوده و از خدا اطاعت کند.» [78]

2ـ «از تنبلى و کم حوصلگى بپرهيز، که اين دو کليد هر شرى است، کسى که تنبلى کند، هيچ حقى را نمي پردازد، و آدم کم حوصله، در راه حق ثابت و استوار نمي ماند.» [79]

3ـ «سامان يافتن شؤون همه معاش زندگى و معاشرتها همچون پرى پيمانه است: که دو سوم آن بر اساس هوشيارى و زيرکى است و يک سوم ديگرش بر اساس چشم پوشى و گذشت است.» [80]

4ـ «شگفتا از متکبرى که به خود مي نازد، با اينکه از نطفه آفريده شده، سپس مردارى گنديده شود، و در اين ميان نمي داند که با او چه خواهد شد.» [81]

5ـ «خداوند متعال براى بدي، قفلهايى قرار داده، و کليدهاى آنها را شراب قرار داده است، و دروغ بدتر از شراب است.» [82]

6ـ« بد بنده اى است آن بنده اى که دو رو و دو زبان است. در حضور برادر دينيش، او را مي ستايد ( و در تعريف او از حد مي گذراند) و در غياب او، گوشت او را ( به غيبت کردن) بخورد، اگر آن برادر دينى ثروتمند شود بر او حسد نمايد، و اگر گرفتار شود، دست از يارى او بردارد.» [83]

7ـ «سه خصلت است که هر کس داراى آن باشد ايمان به خدا را کامل نموده است: اول, هرگاه خشنود و شاد شد، خشنودى و شادى او را در باطل وارد نکند دوم, هرگاه خشمگين شد، خشمش او را از مرز حق بيرو نبرد سوم, و هرگاه قدرتمند شد، قدرتش دست او را به چيزى که حق او نيست دراز ننمايد.» [84]

8ـ « دانشمندى که مردم از علم او بهره مند شوند از هفتاد هزار عابد، برتر است. »[85]

9ـ شخصى از خوارج، از امام باقر (عليه السلام) پرسيد: « چه چيزى را مي پرستي؟» فرمود:« خدا را». او پرسيد:« آيا خدا را ديده اي» امام باقر (عليه السلام) فرمود:

«آرى ديده ام، چشم ها او را هرگز آشکارا نمي بينند، اما قلب ها او را با نيروى حقيقت ايمان ، درک مي کنند،او با تشبيه شناخته نشود، و با نيروهاى سى درک نگردد، بلکه با نشانه ها و راه هاى خداشناسي، توصيف و شناخته شود، او در حکم خود ظلم نمي کند، اين است آن معبود يکتا و بي همتا. »

سؤال کننده آن چنان تحت تأثير بيان شيواى امام باقر (عليه السلام) قرار گرفت که هنگام خداحافظى گفت: «خدا آگاهتر است که مقام رسالتش را در وجود چه کسى قرار دهد.» [86]

10ـ «به ولايت و دوستى ما جز از راه انجام عمل نيک و پرهيزگارى نمي توان رسيد.» [87]

[1] ـ بحارالانوار: ج 46، ص 215، حديث 113.

[2] ـ اصول کافي، ج1، ص469، باب مولد ابى جعفر عليه السلام، حديث1.

[3] ـ اصول کافي: ج 1، ص 469 ـ بحارالانوار: ج 46، ص 215.

2ـ تاريخ يعقوبي، ج2، ص320.

3ـ بحار الانوار، ج46، باب چهاردهم، ص223، حديث 1.

[6] ـ علل الشرايع، ج1، ص233.

[7] ـ بحار الانوار، ج36، باب چهاردهم، ص322، حديث 158.

[8] ـ به نقل از: اعيان الشيعه، ج1، ص65.

[9] ـ سيرة الائمه اثنى عشر، ج2، ص191.

[10] ـ سيره ى اعلام النبلا: ج 4, ص 402.

[11] ـ المصنف: ج 9, ص 337. سنن الدارمي: ج 1, ص 126.

[12] ـ تذکرة الحفاظ: ج1, ص 2.

[13] ـ تذکرة الحفاظ: ج 1, ص 7.

[14] ـ تذکرة الحفاظ: ج 1, ص 7.

[15] ـ الاحکام فى الاصول الاحکام: ج 2, ص 131.

[16] ـ نظرة عامة فى تاريخ الفقه الاسلامي, ص 110(نقل از حيات فکرى و سياسى امامان شيعه, رسول جعفريان, ص 295)

[17] ـ کشف القناع فى حجية الاجماع, ص 56.

[18] ـ صحفى الاسلام, ج1, ص 386.

[19] ـ تمهيد لتاريخ الفقه الاسلامي: ص 203.

[20] ـ الکافي: ج 1, ص 399.

[21] ـ وسايل الشيعه: ج18, ص 9.

[22] ـ الکافي: ج1, ص 478.

[23] ـ بحارالانور: ج 46, ص 306.

[24] ـ الامام الصادق: ص 24.

[25] ـ کشف الغمه: ج2, ص 362.

[26] ـ الامام الصادق والمذاهب الاربعه: ج 2, ص 452.

[27] ـ دعائم الاسلام: ج 1, ص 95.(براى مطالعه بيشتر ر.ک: حيات فکرى و سياسى امامان شيعه, رسول جعفريان, ص 282-300.

[28] ـ وسايل الشيعه: ج 18, ص 39.

[29] ـ بحارالانوار: ج 46, ص 291.

[30] ـ التهذيب: ج 1, ص 241.

[31] ـ حيات فکرى و سياسى امامان شيعه, رسول جعفريان: ص 300.

[32] ـ مجمع البيان: ج 8, ص 472.

[33] ـ رجال کشي، ص 125.

[34] ـ الفصول المهمة: ص 214 ـ کشف الغمّة: ج 2،ص 329 ـ اعلام الورى باعلام الهدي: ص 269.

[35] ـ احتجاج: طبرسي، ص 176.

[36] ـ سوره اعراف: آيه 50.

[37] ـ ارشاد مفيد: ص 282 ـ احتجاج طبرسي: ج 2، ص 57.

[38] ـ سوره ى نور: آيات 36-37.

[39] ـ فروع کافي: ج 6، ص 256-267.

[40] ـ سوره انعام: آيات 84-85.

[41] ـ سوره آل عمران: آيه 61.

[42] ـ سوره نساء: آيه 23.

[43] ـ احتجاج طبرسي: ج 2، ص 58 و 59.

[44] ـ دلائل الامامه, طبري: ص 105, چاپ نجف.

[45] ـ بحارالانوار: ج 46, ص 307-313.

[46] ـ سوره نساء, آيه 35.

[47] ـ احتجاج, طبرسي: ج 2, ص 176.

[48] ـ نقل از منتهى الآمال: ص 784.

[49] ـ ارشاد شيخ مفيد: ج 2، ص 161، باب فضائل امام محمد بن على الباقر (عليه السلام) و بحارالانوار: ج 46، ص 287.

[50] ـ الکافي: ج 6، ص 446 - بحارالانوار: ج 46، ص 292.

[51] ـ الفصول المهمه: ص 212.

[52] ـ اعيان الشيعه: ج 1، ص 651.

[53] ـ سير اعلام النبلا، ذهبي، ج4 و ص403.

[54] ـ بحارالانوار: ج 46، ص 295.

[55] ـ بحارالانوار: ج 46، ص 289.

[56] ـ اصول کافي: ج 1، ص 470.

[57] ـ ر.ک: مروج الذهب، مسعودي، بيروت: ج 3، ص 173 و 182.

[58] ـ ر.ک: سيره چهارده معصوم (عليهم السلام) محمدى اشتهاردي: ص 460.

[59] ـ الخرايج الجرايح، (راوندي) ص 246.

[60] ـ تذکرة الالفاظ، ذهبي: ج 1، 127.

[61] ـ اختيار معرفة الرجال ( معروف به رجال کشى )، شيخ طوسي، ص 136 و 137,حديث شماره 219.

[62] ـ بحارالانوار: ج 46، ص 340 ـ اختصاص شيخ مفيد: ص 66، نظير اين مطلب در مورد دستور امام صادق (عليه السلام) به جابر، نيز نقل شده است. (بحارالانوار: ج 46، ص 344).

[63] ـ اعلام الوري: ص 263 ـ الارشاد: ص 28 ـ حلية الاولياء: ج3، ص 183.

[64] ـ بهجة الآمال: ج 3، ص 490.

[65] ـ سفينة البحار: ج 1، ص 142 ـ بحارالانوار: ج 78، ص 183.

[66] ـ سفينة البحار: ج 1، ص 7.

[67] ـ ائمة الاثنى عشر(هاشم معروف): ج 2، ص 197.

[68] ـ همان، ص 334-335 ـ بهچة الآمال: ج 3، ص 385.

[69] ـ سوره واقعه: آيات 10 و 11.

[70] ـ بهجة الآمال: ج 4، ص 169.

[71] ـ رجال کشي: ص 90 - الاختصاص: ص 66.

[72] ـ الاختصاص: ص 201 ـ رجال کشي: ص 109.

[73] ـ الاختصاص: ص 203.

[74] ـ مناقب آل ابى طالب: ج 4, ص 210.

[75] ـ بحارالانوار: ج46, ص 331.

[76] ـ بحارالانوار: ج 46, ص 213.

[77] ـ بحارالانوار: ج 46, ص 214.

[78] ـ اصول کافي: ج 2، ص 74.

[79] ـ همان، ص 295.

[80] ـ بحارالانوار: ج 46، ص 289.

[81] ـ اصول کافي: ج 2، ص 329.

[82] ـ همان، ص 339.

[83] ـ اصول کافي: ج 2، ص 343.

[84] ـ مناقب آل ابيطالب: ج 4، ص 28.

[85] ـ تحف العقول: ص 294.

[86] ـ احتجاج طبرسي: ج 2، ص 54.

[87] ـ همان، ص 75.

/ 1