عقل عملى وعقل نظرى - زن در آیینه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زن در آیینه جمال و جلال - نسخه متنی

عبد الله جوادی آملی؛ ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ و ت‍ن‍ظی‍م:‌ م‍ح‍م‍ود ل‍طی‍ف‍ی‌؛ وی‍رایش: س‍ع‍ی‍د ب‍ن‍دع‍ل‍ی‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عقل عملى وعقل نظرى

امّاممثّل عقلى آن است كه انسان شانى دارد به نام «عقل نظر» كه به واسطه آن شان مى انديشد وشان ديگرى دارد به نام «عقل عمل » كه به واسطه آن شان مى پذيرد.آيات قرآنى وروايات هم دو طايفه اند، چرا كه آيات وروايات، مفسّر انسانند وانسان هم داراى اين شؤون را به انسان تفهيم كنند. بخش نظر، عهده دار بينش وانديشه وتفكر است. وبخش عمل هم عهده دار پذيرش، كوشش، گرايش، جذبه و... مى باشد. هرچه كار است به عمل بر مى گردد وهرچه فكر است به نظر رجوع مى كند. وبين اين دو شان، يك حجاب بسيار دقيقى است كه نمى گذارد بلافاصله نظر، به عمل منتهى شود. آنها كه حجابهاى مادى وحجابهاى نورى را دريده اند ودر مناجات شعبانيه مى خوانند: «حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة » (1) تا چشمان دل حجاب هاى نورى را بدرد، آنگاه به سرچشمه عظمت واصل شود. آنان نظر وعمل را به يك سطح رسانده اند، واگر انسانى به اين مقام بالا نائل شد، عملش عين قدرت وقدرتش ،عين علم مى شود. در عين حال كه دو مفهومند، ولى داراى يك حقيقت هستند. انسانهاى اوحدى هم عليمند هم قدير، علمشان با قدرت وقدرتشان با علم همراه است واگر كسى به اين مقام رسيد، ديگر جدارى بين انديشه وكوشش او نيست. خواه زن باشد چون فاطمه زهراسلام اللّه عليها، وخواه مرد باشد چون على بن ابى طالب عليه افضل صلوات المصلّين. امّا اگر به آن مقام والا راه نيافت، همواره بين نظر وعمل او حجاب رقيقى است و هرچه پايين تر بيايد اين فاصله بيشتر مى شود. گاهى انسان عالم است اما بى عمل، وگاهى مقدّس پر عمل است وكم تشخيص، گاهى عالم با عمل است وگاهى جاهل متهتك، اوساط از انسانها نيز بين نظر وعملشان يك جدار رقيقى است، لذا خيلى از چيزها را مى فهمند امّا به آنها عمل نمى كند، وبه خيلى از چيزها دل مى سپارند كه عقل نظر، با آنها هماهنگ نيست وآنها را تاييد نمى كند، وبه برخى از آداب و رسوم و عادات و سنن سر مى سپارند كه با انديشه موافق نيست و به بعضى از امور مى انديشند، در صورتى كه با عقل عمل هماهنگ نيست. اين جدال همواره بين انديشه وگرايش در اوساط مردم هست.

تخطّى دل و انديشه در قرآن

در قرآن كريم فاصله وحجاب بين عمل دل، وانديشه فكر ذكر شده ونمونه هايى را بيان مى فرمايد. مورد اول در قصه موسى وفرعون است كه مى فرمايد: وجحدوا بها واستقينتها انفسهم ظلماً وعلوّاً (2) با آن كه دلهايشان به آن يقين داشت، از روى ظلم وتكبّر آن را انكار كردند. آل فرعون بعد از مشاهده معجزات بى شمار موسى كليم سلام اللّه عليه حقّ براى آنها بيّن شد و از نظر انديشه وفكر، مشكلى نداشتند، امّا از نظر «ذكر» در زحمت بودند وحاضر نشدند بپذيرند. و با اين كه يقين داشتند حق با موسى است، امّا دل آنها خضوع نكرد، سر آنها در ساحت قدس الهى، ساييده نشد. علم بود ولى عمل يعنى گرايش دل، عمل جانحه وقلب نبود، لذا فرعون به موسى كليم عرض كرد: انّي لاظنّك ياموسى مسحوراً (3) اى موسى من جداً تو را سحر شده مى پندارم. موسى سلام اللّه عليه فرمود: ولقد علمت ما انزل هؤلاء الاّ ربّ السموات والارض بصائرَ وانّي لاظنّك يا فرعون مثبوراً (4) قطعاً مى دانى كه اين نشانه ها كه باعث بصيرت هاست جز پروردگار آسمان ها و زمين نازل نكرده است، و راستى اى فرعون، تو را تباه شده مى پندارم. حضرتش فرمود: فرعون، تو عالم شدى وهيچ مشكل علمى ندارى. تو فهميدى كه كار من اعجاز است نه سحر، فهميدى سحر ساحران با اعجاز من پهلو نمى زند، امّا نمى پذيرى وبه هلاكت تن در مى دهى. تو عالمى ولى قبول نمى كنى. مورد ديگر در جريان ابراهيم خليل صلوات اللّه وسلامه عليه است كه وقتى بتها را شكست: فجعلهم جذاذاً الاّ كبيراً لهم (5) پس همه بتها را ريز ريز كرد غير از بزرگترين آنها را. مساله را بيّن وآفتابى كرد، بت پرستان در آن مجمع عمومى جمع شدند و شعارشان اين بود: حرّقوه وانصروا الهتكم (6) او را بسوزانيد وخدايانتان را يارى كنيد. ابراهيم خليل سلام اللّه عليه فرمود: شما فهميديد اين بتها شايسته پرستش نيستند: فاسالوهم ان كانوا ينطقون (7) اگر سخن مى گويند از آنها بپرسيد. فرجعوا الى انفسهم فقالوا انّكم انتم الظالمون، ثمّ نكسوا على رؤوسهم لقد علمت ما هؤلاء ينطقون (8) پس به خود آمده وبه يكديگر گفتند در حقيقت شما ستمكاريد، سپس سرافكنده شدند وگفتند: قطعاً دانسته اى كه اينها سخن نمى گويند. اينها سر به زير افكندند، نه اين كه خجالت كشيدند، بلكه در مقام احتجاج سرافكنده شدند وبه يكديگر مى گفتند: شما ظالميد. آنها فهميدند، حقّ با تبردار يعنى خليل الرحمن است، امّا آن را نپذيرفتند. انسان گاهى با علم به فساد عقيده خود، دست از آن بر نمى دارد، وعقيده صحيح را جذب نمى كند. همواره دستگاه عمل انسان، تابع نظر او نيست وگرنه فرعون از عقيده فاسد قبلى خود صرف نظر مى كرد واعتقادى را كه قبلاً نداشت، مى پذيرفت وهمچنين قوم ابراهيم، شركى را كه ساليان متمادى به آن مبتلا بودند رد مى كردند وعقيده حق ابراهيمى را قبول مى نمودند. اين جذب ودفع، اعتقاد وانكار، اقرار وانكار، كار دل است وكار دل به خودِ دل بسته است، نه به انديشه وفكر. گاهى دل كندن از باطل ودل سپردن به حقّ، على رغم تبيين واحراز حقّانيت آن، حاصل نمى شود. وسِرّش آن است كه بين مركز انديشه كه جزم است، ومركز عزم كه دل است حجابى است. اين چنين نيست كه انسان به آنچه علم پيدا مى كند، ايمان بياورد. همان گونه كه لازم نيست هر مؤمنى، به نحو علم تفصيلى عالم هم باشد، گرچه بدون علم اجمالى يا تقليدى، ايمان ميسّر نيست. هماهنگى عقل ودلكمال انسان در اين است كه آنچه را فهميده به دل تحويل دهد تا با دو بال دل وعقل پرواز كند. هرگز به تنهايى، با بال عقل نمى توان پرواز كرد، زيرا كه انديشه فقط يك بال است. چه اين كه هرگز با بال دل نمى شود سفر كرد. چون عمل، فقط يك بال است. آن كه اهل سير وسلوك است هم اهل فكر است وهم اهل ذكر. هم مى فهمد وهم مى پذيرد، ولى آن كسى كه بر اساس تقليد ايمان آورده و از روى جهل مؤمن شده است به مقصد نمى رسد گرچه در بخشى از راهِ خود، علم گراست. چه اين كه اگر كسى تمام عمرش را در راه علم، صرف كند سير وسفرى به سرزمين هاى نزديك دارد نه دور. كسى به مقصد مى رسد كه محقق باشد از راه فكر، ومتحقق باشد از راه ذكر. البته هدف اصلى تحقق است ولى تاتحقيق نباشد تحقق نيز حاصل نشود. نتيجه اين كه الهيات وفلسفه هم هدف ذاتى نيست، بلكه انسان الهى مى شود تا متالّه گردد نه اين كه حكيم الهى بماند. يعنى «جهان بين » مى شود تا توحيد را بپذيرد.

ايمان، عقد قلب وعقل

اكنون كه از نظر برهان مشخص شد انسان داراى دو شان است يكى نظر وديگرى عمل وراه اساسى راه دل است، يعنى هر علمى زمينه پذيرش دل است وآيات قرآنى نيز بر اين نظر وتقسيم صحه گذاشته است، بايد ديد آيا زن ومرد در اين جهت يكسانند يا نه؟ در مباحث فلسفى آمده است كه انسان به هنگام ايمان آوردن دو گره و دو عقد دارد: يك گره بين موضوع و محمول قضيه است كه اين گره بندى، به عهده عقل نظر است. عقل نظر كه عهده دار فكر وانديشه است، محقّقانه، محمولات يك موضوع را بررسى مى كند واگر محمولى در خور موضوع نبود، قضيه سالبه مى سازد، يعنى عقدى در كار نيست و اگر محمولى از عوارض ذاتى ولوازم موضوع قضيه بود، بين محمول وموضوع گره مى بندد وعقده برقرار مى كند. لذا قضيه را در اصطلاح منطق «عقد» مى نامند. كار عقل نظر، اجراى عقد است بين دو طرف، يعنى بين موضوع و محمول و بس. اگر هم قائل به اتحاد عاقل ومعقول شديم چه اين كه سخن حقّ همين است اين بخش نظرى جان است كه با علم يكى مى شود. اگر جان انسان در بخش نظر با علم گره خورد وبا علم يكى شد، تازه نيمى از راه را طى كرده است ويك عقد ديگرى لازم است وآن عقد ديگر اين است كه بين جان وبين عصاره آن قضيه گره بخورد، نه بين موضوع ومحمول. گره زدن بين موضوع ومحمول را مى گويند «تحقيق »، وگره زدن بين آن حقّ (عصاره تحقيق) وبين جان را «تحقق واعتقاد» مى نامند واين همان «ايمان » است. ايمان كار عقل نظر نيست، كار عقل عمل است. عقل عمل بين جاى انسان وبين عصاره تحقيق، عقد مى بندد ومى گويد: من به اين مطلب عميق معتقدم، واين عصاره علم است كه نور بوده و به جان بسته شده است. اگر كسى محقق باشد ولى متحقق نباشد چنين فردى در واقع با يك گره زندگى مى كند وهمواره فقط بين موضوع ومحمول گره مى بندد و از عقل عمل اطاعت نمى كند وبه طور مرتب پيوند بين نفس، وعصاره علم را قطع مى كند ونمى گذارد پيوند مذكور، به جان برسد وجان معتقد شود. بنابراين، عمل راه خود را طى كرده ونظر هم راه خود را مى پيمايد. لذا وقتى يكى از سالكان راه اين آيه كريمه را شنيد: يا ايّتها النفس المطمئنّة ارجعي الى ربّكِ راضيةً مرضيّةً (9) اين نفس مطمئن خشنود وخداپسند به نزد پروردگارت باز گرد. مدهوش شد وگفت: من مى گويم بيا ولى اين جان نمى آيد. از جان خويش گله دارم. يعنى از اين جناح عمل و كشش و جذبه وكوشش گله دارم. من مى گويم بيا، ولى او نمى آيد، وبه طبيعت وابسته شده يعنى: اثّاقلتم الى الارض (10) كندى به خرج مى دهيد. اخلد الى الارض (11) به زمين گراييد، زمينگير شد. است. عقل اين ندا را مى شنود كه بيا ليكن دل نمى رود. عقل مى فهمد، ولى آن كه بايد برود، دل است، ودل اگر به اخلاد الى الارض مبتلا شد، سفر نمى كند. عقل دستور رجوع به سوى پروردگار را مى شنود ولى دل بر نمى گردد. بنابراين همواره بين عقل وقلب، ذكر وفكر، انديشه وكوشش، اين جدال هست. اگر كسانى توانستند در جبهه جهاد اكبر اينها را هماهنگ كنند طوبى لهم وحسن مآب (12) سالك جامع، هم اهل فكر است هم اهل ذكر، هم محقق است هم متحقق. هم عالم است هم عادل ودر راه است، واگر نتواست جمع كند، يا سقوط مى كند يا فقط بخشى از راه را طى مى كند. زن ومرد اگرچه تفاوتى از نظر مركب - كه بدن است دارند، اگرچه از نظر دستگاههاى مغز متفاوتند، واز لحاظ انديشه، جذبه، گرايش، كشش، انجذاب وعاطفه يكسان نيستند وممكن است حد متوسط از مردها از حد متوسط از زنها بهتر بينديشند واهل فكر باشند، امّا ممكن نيست كسى بتواند ثابت كند كه حد متوسط از مردها بيشتر از حد متوسط از زنها، راه دل، راه عاطفه، راه موعظه، راه اندرز، كشش، كوشش وجذبه را بهتر طرح وطى مى كنند، زيرا كه دليلى براى اثبات اين موضوع ندارد.

اهميّت راه دل در قرآن و روايات

قرآن چون فقط كتاب علم نيست بلكه كتاب نور (13) وهدايت است، (14) لذا سعى كرده است گذشته از آن كه فكر را توجيه مى كند، به صورت مستقيم وهم غير مستقيم دل را مورد خطاب قرار دهد. توضيح اين كه: اگركسى بخواهد مطلبى را به شخصى تعليم دهد، مستمع، در حقيقت جناح فكرى وعقل نظرى آن شخص است، ومدرس وگوينده يا نويسنده با دستگاه فكرى وعقل نظرى آن شخص است، ومدرس وگوينده يا نويسنده با دستگاه فكرى خواننده يا شنونده سر وكار دارد. آنگاه خواننده يا شنونده پس از اين كه مطلب را فهميد، بر اساس ان تصميم مى گيرد و به نحوى كه آن را مى پذيرد عمل مى كند يا آن كه آن را نمى پذيرد. لذا ممكن است انسان كتابى بنويسد كه فقط اثر علمى داشته باشد يا سخنى بگويد كه اثر فكرى داشته باشد. امّا قرآن اين چنين نيست، قرآن در بسيارى از آيات مستقيماً با دل كاردارد ودر موارد ديگر نيز غير مستقيم، با دل سخن مى گويد. اين كه مى گويند اگر مطلب خوبى را كسى با قلم خوب بنويسد، خواننده زود متاثر مى شود يا اگر موعظه را يك پارسا و وارسته بگويد اثرش بيشتر است، براى آن است كه با يك پيام، هم با انديشه وفكر مستمع ارتباط برقرار مى كند، هم با ذكر و دستگاه پذيرش مستمع. اگر كسى شعر خوب وپر محتوايى را كه خود دقيقاً به مضمون آن واقف است وبدان عمل كرده ومى كند، با آهنگ خوب بخواند، تاثير سريع وعميق مى گذارد. وقتى مضمون، وتلفظ، ولافظ مجموعاً خوب ونيكو باشد، شنونده، هم با دستگاه فكر و انديشه تحويل مى گيرد، هم با دستگاه ذكر و موعظه و كشش. يا مثلاً اگر تابلويى داراى رنگاميزى خوب بوده، ويا شعر ونثرى، خوب نوشته شده باشد بيننده، زود متاثر مى شود زيرا هم مضمون بلند است وعقل را قانع مى كند، هم كيفيت زيباست وجنبه عمل را تعيين مى كند. لذا ذات اقدس اله به موسى و هارون فرمود:

فقولا له قولاً ليّناً (15) با او سخن بگوييد با لحنى آرام. يعنى هم خوب، سخن بگوييد وهم سخن خوب، بگوييد. شما كه وارسته ايد، وقتى ملايم وشيرين سخن گفتيد هم به جا ومحكم سخن گفته ايد وهم شنونده را نيازرده ايد، لذا شايد اثر بكند. قول ليّن به معناى سست، يا موهون و موهوم نيست، بلكه يعنى محكم وظريف. لذا موسى كليم هم برهان قطعى اقامه كرد وهم با بيان نمكينى سخن گفت. هم مساله: ربّنا الّذي اعطى كلّ شي ء خلقه ثمّ هدى (16) پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را آفرينشى در حد شايستگى آن عطا كرد وسپس او را هدايت فرمود. را كه سه نظم از نظام داخلى، فاعلى وغائى را در بر دارد در يك جمله كوتاه كه قول محكم است، بيان كرد وهم به صورت موعظه با فرعون سخن گفت وفرمود: مايل هستى سخنى بگويم كه به سود تو باشد؟ اين قول ليّن است. روى همين اصل به ما گفته اند كه در مسائل علمى و فكرى، به گوينده توجه نكنيد: «اُنظر الى ما قال ولا تنظر الى مَن قال » (17) توجه كن كه چه مى گويد ومنگر چه كسى مى گويد. امّا در مسائل قلبى وتربيتى، سفارش كرده اند كه حتماً ببينيد گوينده كيست؟ وهر حرفى را از هر كسى نشنويد. ودر ذيل آيه كريمه: فلينظر الانسان الى طعامه (18) پس انسان بايد اذعان خود را مورد توجه قرار دهد. امام ششم مى فرمايد: علمى كه ياد مى گيريد ببينيد استادتان كيست. «علمه الذي ياخذ عمّن ياخذه » (19) همچنين طبق نقل مرحوم كلينى وقتى از عيسى سلام اللّه عليه پرسيدند با كه بنشينيم؟ از كدام عالِم استفاده كنيم؟ نفرمود «اُنظر الى ما قال ولاتنظر الى مَن قال ». نفرمود: پاى درس هر مدرّسى بنشين وكارى نداشته باش كه او چه كاره است، بلكه فرمود: با كسى مجالست كنيد كه: «يذكّركم اللّه رؤيته ويزيد في علمكم منطقه ويرغّبكم في الاخرة عمله » (20) ديدار او شما را به ياد خدا وقيامت بيندازد وسخن ومنطق او بر علم شما بيفزايد وعمل او شما را به آخرت نزديك كند. اين گونه از علماى محقق متحققند كه نگاه به درِ خانه آنها عبادت است. چون انسان را نسبت به خداوند وقيامت متذكّر مى كنند. وعملشان در انسان رغبت به آخرت ايجاد مى كند ومنطقشان محققانه وعالمانه است.

ظرافتِ گرايش قلبى زن

قرآن كريم سعى دارد هم از راه موعظه، كه ارتباط تنگاتنگ ومستقيم با قلب ودل دارد، با انسان سخن بگويد، وهم از راه حكمت كه ارتباط غير مستقيم با دل دارد، انسان را آموزش دهد. واگر كانال عقل وفكر به دالان ورودى دل و ذكر نرسد، سودى ندارد. تنها، سخن از حجم مغز مرد نيست، بلكه سخن از ظرافت گرايش قلب زن هم هست. اين كه زن زودتر گريه مى كند به خاطر آن است كه دستگاه پذيرش او عاطفى تر است. و مهمترين راه، راه ذكر است كه انعطاف پذيرى، مقدمه آن است. قرآن كريم از اين جهت خطاب هاى مختلفى دارد. بخشى از آيات مربوط به عقل وانديشه وتفكّر است كه با افلا تعقلون (21) يا افلا تتفكّرون (22) همراه است. وبخشى از اينها مربوط به راه عمل است. آنجا كه مى فرمايد: اتامرون النّاس بالبرّ وتنسون انفسكم افلا تعقلون (23) آيا امر مى كنيد مردم را به نيكى كردن حال آن كه فراموش مى كنيد خودتان را، آيا نمى انديشيد؟ به واعظان غير متّعظ مى گويد: چرا ديگران را نصيحت مى كنيد وخودتان را فراموش مى كنيد؟ مگر عاقل نيستيد؟ اين عقل، عقل عملى است. قرآن كريم در اكثر موارد تفكّر وتعقّل را كنار هم جمع مى كند امّا در هيچ جاى قرآن، سوره اى نداريم كه ترجيع بندش فكر باشد. ولى يكى از سور قرآن ذكر وتذكّر را ترجيع بند آيات خود نموده است. در سوره مباركه قمر مكرّر فرموده است: ولقد يسّرنا القرآن للذكّر فهل من مدكر (24) محققاً قرآن را براى عبرت گرفتن آسان نموده ايم، پس آيا عبرت گيرنده اى هست؟ قرآن كتاب انديشه وفكر هم است وآيات فراوانى در قرآن ما را به انديشه وفكر مى خواند. امّا نمى فرمايد آيا كسى هست كه عالم بشود؟بلكه مى فرمايد آيا كسى هست كه متنبّه وبيدار بشود؟ آيا اهل ذكر، هست؟ گاهى انسان علم گراست وكوشش خود را به حوزه ودانشگاه بسنده مى كند ومى گويد: وظيفه من درس و كتاب و بحث و علم است، امّا كسانى هم هستند كه مى گويند: حوزه ودانشگاه هر دو وسيله است تا انسان از تفكّر به تذكّر برسد. وقتى خدا مى گويد: كتاب من، كتاب ذكر است و آن را براى تذكر و تذكره فرستاده ام و آيا كسى هست كه متذكر شود، كلام خداوند به منزله «هل من ناصر» خدا است. او در اين تعبيرها «هل من متذكر» طلب مى كند، آيا كسى هست به ياد من باشد؟ در اين مقام است كه اگر زن ها زودتر از مردها لبيك نگويند حداقلّ هم صدا خواهند بود. عظمتى كه آل عمران در قرآن يافتند، از عبادت دو زن به دست آمد كه در محراب عبادت بودند، خداوند مسيح را در محراب به مريم داد وملائكه در محراب با او سخن گفتند. فرشتگان در مراكز علمى با زكريا حرف نزدند، بلكه در محراب با او تكلم كردند. قرآن مى فرمايد: فنادته الملائكة وهو قائم يصلّى في المحراب (25) پس ملائكه او را ندا دادند در حالى كه او ايستاده بود به نماز در محراب. محراب محل جنگ ونماز، جنگ بين عقل وجهل است. گاهى انسان مى خواهد از شرّ علم، نجات پيدا كند و اين جنگ در نماز به ظهور مى رسد. در نماز، انسان موفّق مى شود كه از دانش بدون گرايش نجات پيدا كند. وقتى انسان از شرّ فهميدن نجات پيدا كرد و ادعاى اعلميّت نكرد، بعد اين فهم را مقدّمه قرار مى دهد و اين چنين اظهار مى دارد: خدايا فهميدم كه تو مرا از خاك آفريدى تا مرا متواضع كنى نه اين كه خاك بر سرم بريزى. اصلاً فهم براى اين است كه انسان، پياده شود، نه براى آن كه در انسان داعيه ايجاد بشود. اگر ذكر، زمام فكر را گرفت، همان «نور يقذفه اللّه في قلب من يشاء» نورى، كه خدا در قلب هر كه بخواهد مى تاباند، مى شود، ولى اگر معاذاللّه ذكر نتوانست زمام فكر را بگيرد، همان تفاخر در علم و تكاثر در معلومات و همان مار وعقربى است كه به جان رخنه مى كنند. تناسب راه با سالك آنچون راه رسيدن به معارف الهى، متعدد است، ممكن است سالكان اين راه، هريك از راه هاى خاصى به مقصد برسند «كلّ ميسّر لما خلق له » (26) هر سالگى با راهى تناسب دارد. ذات اقدس اله، پيمودن راه را براى هر سالكى آسان نمود وفرمود: ثمّ السبيل يسّره (27) سپس راه را بر او آسان گردانيد. يعنى پيمودن راه را خدا، آسان كرده است، امّا نه اين كه پيمودن همه راهها براى همه سالكان آسان باشد، بلكه پپپودن هر راهى براى سالك آن راه آسان است «كلّ ميسّر لما خلق له » همانگونه كه در صنف مرد، هر فردى راه خاصى را انتخاب مى كند، صنف زن هم اين چنين است، هر زنى راه خاص خود را انتخاب مى كند و ممكن است راهى كه يك زن انتخاب مى كند براى زن ديگر دشوار باشد. چه اين كه، ممكن است پيمودن راه زنان، براى مردان سخت باشد وپيمودن راه مردان نيز براى زنان آسان نباشد. اين چنين نيست كه اگر دستگاه وحجم مغزى مرد، بيش از دستگاه وحجم مغزى زن بود وفرض كرديم مرد، در مسائل انديشه وتفكّر، قوى تر از زن است، در موارد ديگر هم مرد قوى تر باشد، چون همه راهها، راه فكر نيست، راه ذكر، محبت وموعظه، اگر قوى تر از راه فكر وانديشه، نباشد، ضعيف تر از آن نيست. قرآن كريم، اين دو راه را باهم هماهنگ كرده است و اگر كسى بخواهد در راه جزم و نظر، قوى بشود، بايد به عزم و تصميم نيرومند بود، بايد به جزم و انديشه هم، راه يابد تا به حيات برتر، بار يابد. قرآن همواره جزم نظر را، با عزم عمل، هماهنگ مى كند، زيرا از مجموعه علم و عمل، و علم و قدرت، حيات نشات مى گيرد. آن كسى كه فقط مى داند، قرآن او را زنده نمى داند وآن كه فقط كار مى كند امّا نه براساس انديشه، او نيز از حيات طيب برخوردار نيست. حيات طوبى در سايه علم راستين و عمل درست است. و براى هماهنگ كردن اين دو جناح است كه قرآن وقتى مسائل علمى را ارائه مى دهد، راه عمل را هم طرح مى كند. واگر راه هاى ذكر و موعظه را فراسوى سالك نصب مى كند، راه انديشه و فكر را هم به او ارائه مى دهد. و اگر سالكان اين راه بخشى، در نظر قوى تر بودند و بخشى در عمل، سرانجام ممكن است هر دو به يك مقصد، بار يابند.

پيوند دل وعقل يا سنّت خليل اللّه

قرآن كريم براى اين كه راه دل وعقل را به هم پيوند داده و علم را سر پل عمل قرار دهد، سيره علمى انبيا و همچنين سيره راستين حكماى متالّه را اين گونه طرح مى كند، كه آنها علم را توام با عمل مى آموزند وتعليم مى دهند. به طور مثال ابراهيم خليل سلام اللّه عليه وقتى در صدد طرح مسائل توحيدى بر مى آيد از چشم و دل كمك مى گيرد. او وقتى به آسمان نگاه مى كند و مى بيند ستاره اى طلوع كرده است مى فرمايد: اين، پروردگار من است سپس هنگام غروب آن ستاره مى گويد: من خدايى را كه غروب مى كند دوست ندارم. فلمّا جنّ عليه اللّيل راى كوكباً قال هذا ربّي فلمّا افل قال لا اُحبّ الافلين (28) پس وقتى شب او را فراگرفت ستاره اى را ديد، گفت: اين پروردگار من است، امّا وقتى پنهان شد، گفت: ناپديد شدگان را دوست ندارم. وهمين شيوه را در مورد ماه و خورشيد هم مى گويد. حضرت ابراهيم خليل كه ملّتش، آن چنان رسميت يافت كه قرآن، ما را به فراگيرى ملّت آن حضرت، دعوت مى كند، و مى فرمايد: ملّة ابيكم ابراهيم هو سمّاكم المسلمين من قبل (29) آيين پدرتان ابراهيم، او بود كه قبلاً شما را مسلمان ناميد. در مقام طرح توحيد و طرد شرك، به جاى استدلال نظر، راه بصر، و راه دل را ارائه مى دهد. او از طريق برهان وارد نمى شود ونمى فرمايد: چون ستاره، حركت مى كند ومتحرك، محرك مى خواهد، پس متحرك نمى تواند ربّ باشد، بنابراين محرك آن، رب است. چرا كه برهان حركت يا برهان حدوث، يا برهان امكان و...، يك سلسله انديشه هاى نظرى هستند. اين راهنمايى حضرت ابراهيم را، حكماى صاحب نظر، متكلمين و محققين اهل تفسير، هركدام به نوعى تفسير كرده اند. بعضى گفته اند: منظور ابراهيم خليل سلام اللّه عليه اقامه برهان امكان است.يعنى چون ستاره، ماه و آفتاب ممكن هستند وممكن محتاج به واجب است، پس آنها واجب نيستند. برخى ديگر گفته اند: مراد آن حضرت، برهان حدوث است و چون اينها حادث هستند لذا محدث مى خواهند و برخى ديگر نيز گفته اند: استدلال از طريق برهان حركت است. يعنى چون اينها متحركند، محرك مى طلبند وبعضى هم آن را بر برهان نظم تطبيق كرده اند، يعنى سير منتظم اين شمس و قمر، ستاره ها، ومانند آن، دليل بر وجود ناظم است. همه اين براهين هركدام به مقدار خويش در جاى خود مقبول و مورد توجه است. ولى ظاهر آيه باهيچ كدام از آنها، هماهنگ نيست. مراد آيه اين نيست كه ابراهيم خليل سلام اللّه عليه از راههاى ياد شده به خدا پى بُرد. بلكه ابراهيم خليل مى گويد: من چيزى را كه غروب مى كند، دوست ندارم انّى لا اُحبّ الافلين. يعنى خدا، بايد محبوب باشد، وچيزى كه غروب و افول دارد، محبوب نيست. پس چيزى كه محكوم به غروب است، ربّ نيست. اين كه شمس وقمر، ربّ نيستند، نه از آن جهت است كه ممكن الوجودند، بلكه چون، محبوب نيستند. در اين جا، حد وسط برهان را، محبت قرار داده و محبّت كار عقل نيست، بلكه كار دل است و حضرت ابراهيم از آن جهت خليل الرحمان شد، كه از راه ذكر و علاقه ومحبّت، خدا را شناخت، نه از راه فكر و انديشه. در كتابهاى عقلى، هرگز اين گونه سخنها، مطرح نيست تا كسى بگويد من افل را دوست ندارم و ديگرى بگويد من آن را دوست دارم. قرآن كه كتاب نور است، راه دل را با راه عقل، پيوند زند و هماهنگ نمود و در خداشناسى كه برجسته ترين معرفت دينى است، راه دل و راه فكر را باهم آميخت و آموخت.

سيره لقمان حكيم در تعليم وتربيت

در داستان لقمان حكيم نيز به هنگام اشاره به حكمت او، از شؤون عقل عمل، وحكمت عملى، استمداد شده است. ذات اقدس اله مى فرمايد: ولقد آتينا لقمان الحكمة (30) او را از حكمت برخوردار نموديم كه در سوره بقره مى فرمايد: يؤتى الحكمة من يشاء ومن يؤت الحكمة فقد اُوتي خيراً كثيراً (31) خدا به هركس كه مى خواهد حكمت مى بخشد، وبه هركس كه حكمت داده شود، به يقين، خيرى فراوان داده شده است. واز جمع اين دو آيه، به خوبى استنباط مى شود كه لقمان حكيم از خير كثير برخوردار بود. در صورتى كه قرآن كريم همه متاع دنيا را اندك مى شمارد ومى فرمايد: قل متاع الدّنيا قليل (32) بگو برخوردارى از اين دنيا اندك وناچيز است. آنگاه اولين حكمتى كه از لقمان نقل مى كند، اين است كه: يا بنىّ لاتشرك باللّه انّ الشرك لظلم عظيم (33) اى فرزندم شرك نورز به خداوند، قطعاً شرك ظلم بزرگى است. اين سخن حكيمانه يك حكيم است. گاهى قرآن، براى نفى شرك، برهان اقامه مى كند، ومى فرمايد: لو كان فيهما الهة الاّ اللّه لفسدتا (34) اگر در زمين وآسمان به جز خدا، خدايانى ديگر وجود داشت قطعاً آن دو تباه مى شدند. يعنى از راه فكر ونظر براى اقامه توحيد دليل مى آورد. وگاهى هم مى فرمايد: لاتشرك باللّه انّ الشرك لظلم عظيم كه راه ذكر وحكمت عملى است. گرچه قرآن كريم در جاى خود از شرك به عنوان مطلب بدون برهان ياد مى كند. ومن يدع مع اللّه الهاً آخر لابرهان له به فانّما حسابه عند ربّه (35) وهركس با خدا معبود ديگرى بخواند، بر آن برهانى نخواهد داشت پس حسابش فقط با پروردگارش مى باشد. يعنى شرك، امرى باطل وغير مبرهن است، امّا لقمان حكيم در تعليم وتربيتش از راه عقل عملى وحكمت عملى، نفى شرك را تثبيت مى كند. قبح ظلم وحسن وعدل، مربوط به راه ذكر است. چون در حكمت نظرى مساله گرايش به عدل و گريز از ظلم راه ندارد. انديشه ممكن است كه قبح ظلم، يا حسن عدالت را درك كند، امّا آن جنبه از نفس، كه به عدل گرايش دارد و از ظلم گريزان است، جنبه عمل وقلب است، نه جنبه عقل وفكر. هدف قرآن كريم در پيوند عقل نظرى و عقل عملى براى آن است كه اگر كسى در راه دل قوى شد بتواند از قوّت راه دل، ضعف راه عقل را جبران كند. و اگر كسى در راه دل را ترميم كند. چون هركسى با راهى كه انتخاب كرده است مناسب است. از اين جهت، نمى توان گفت: صنفى از انسان ها بر صنف ديگر مقدم اند، ويا برخوردارى صنفى بيش از صنف ديگر است.

خلاصه بحث

راه رسيدن به معارف الهى دوتاست، يكى راه فكر و يكى راه ذكر. يكى راه عقل و ديگرى راه دل. گاهى انسان انديشه قوى دارد تا در پرتو انديشه، دل حركت كند وگاهى دل حركت مى كند ودر سايه حركت دل، انديشه حاصل مى شود. قرآن كريم هر دو راه را فراروى ما نصب كرده است. منتها چون كتابى جهان شمول وبراى همه مردم وهمه مردان و زنان و براى هر نسلى در هر عصر ومصر و در هر شرايطى آمده است. لذا راه دل و راه فطرت را بيش از راه فكر و انديشه بها مى دهد، زيرا بسيارى از افراد دسترسى به مدرسه و حوزه و دانشگاه ندارند، امّا راه دل براى آنها باز است. كتاب خواندن و شركت در درس و بحث سنّ خاصى اقتضا مى كند، امّا انسان وقتى به سنّ بالاتر رسيد، نه حوصله درس گفتن دارد و نه حوصله درس خواندن، چه بسا ممكن است ساده ترين و ابتدايى ترين مسائل نيز از خاطرش برود، به طورى كه خواندنِ يك صفحه عبارت با قوانين ادب وقواعد عربى مقدورش نباشد، حتى اگر سالها در آن رشته تدريس كرده يا تصنيف و تاليف داشته باشد. راه مدرسه، راهى است كه در اواسط سن يا در اوائل سن شروع مى شود و در اواخر سنّ هم بسته مى شود. امّا راه دل، با انسان بوده و هست و خواهد بود. يعنى از گهواره، راه دل هست تا كنار گور. اين «زگهواره تاگور دانش بجوى » قسمت مهمش راه دل است نه راه فكر، اين كه دستور داده شده است وقتى كودك به دنيا آمد در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگوييد، اين همان راه دل است نه راه فكر، اين كه انسان راه در حال پيرى حوصله درس و بحث ندارد، امّا نماز ودعا ومناجات را به خوبى مى پذيرد، راه دل است. وگرنه راه حوزه، از گهواره تا گور ادامه دارد، آن راه موعظه، ذكر، مناجات و عمل صالح است. انسان با عمل خيلى از چيزها را مى فهمد. اين كه مى فرمايد: وما خلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون (36) جن وانس را نيآفريدم جز براى آن كه مرا بپرستند. نشانه آن است كه اساس، عبادت است و اين براى هميشه، و در هر سنّى و در هر شرطى و در هر صنفى، بدون تفاوت ميسّر است. باردارى وباربرىشبهه ديگرى كه در اين زمينه وجود دارد، اين است كه، اگر چنانچه بدن زن ومرد، از نظر قدرت و ضعف فرق مى كند، و بدن مَرْكَب و روح راكب است، پس مَركب اگر قوى تر باشد راكب سريعتر وبهتر راه را طى مى كند. براى حلّ اين شبهه بايد توجه نمود كه، منظور از قدرت، آن معنا كه در تصور بعضى مى باشد نيست، زيرا ديده مى شود كه بسيارى از افراد از نظر نيروى بدنى بسيار قوى هستند امّا كارهاى سخت و دشوار جامعه به عهده آنها نيست، چرا كه از نظر درك ضعيفند بنابراين، چنين نيست كه هركس بازوان قوى تر وبدن نيرومندترى دارد او بهتر مى انديشد. سخن از سلامت بدن است نه صلابت، آنچه در رسيدن به كمالات معيار است سلامت بدن است نه صلابت بدن. كارهاى سنگين ومحكم را به عهده افرادى كه از تصلب بدن سهم بيشترى دارند مى سپارند امّا امور دقيق وظريف جامعه را به عهده كسانى مى سپارند كه ازظرافت و اعتدال روحى بهره بيشترى دارند. از سوى ديگر ممكن است زن نتواند بارى سنگين تر از بار مرد، يا معادل او بردارد، امّا باردارى كودك كار آسانى نيست. بعضى قدرت بر حِمل به كسر حاء دارند وبرخى در حمل -به فتح حاء قوى هستند. در قرآن كريم هر دو اصطلاح آمده است (37) ودر غت حِمل به معناى بارى روى دوش وحَمل بارى در درون آدم است، زن ها حَملاً قوى هستند ومردها حِملاً قوى مى باشند. اگر زن در حِمل، مثل مرد نيست، مرد هم در حَمل مثل زن نيست، اصلاً توان آن را ندارد وصالح براى آن نيست.

1. مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.

2. نمل،

41.

3. اسراء، 1

01.

4. اسراء، 2

01.

5. انبياء،

85.

6. انبياء،

86.

7. انبياء،

36.

8. انبياء،56 -

46.

9. فجر، 72 و

82.

10. توبه، 83

11. اعراف،6

71.

12. رعد،

92.

13. فامنوا باللّه ورسوله والنور الذي انزلنا واللّه بما تعملون خبير، به خدا وپيامبرش وبه نورى كه نازل كردم ايمان آوريد، وخداوند به آنچه مى كنيد آگاه است. تغابن،

8.

14. ذلك الكتاب لاريب فيه هدىً للمتّقين، آن كتاب، در او ترديدى نيست، ومايه هدايت تقواپيشگان است. بقره، 2

15. طه، 44

16. طه،

50.

17. كنز العمال، خ 42218 وميزان الحكمه، ج 6، ص 4

85.

18. عبس،

24.

19. اصول كافى، ج 1، ص 50، ح

8.

20. اصول كافى، ج 1، ص 39، ح

3.

21. آل عمران،

65.

22. انعام،

50.

23. بقره،

44.

24. قمر،

17.

25. آل عمران،

39.

26. سفينة البحار، ماده يس، ص7

32.

27. عبس،

20.

28. انعام،

76.

29. حج،

78.

30. لقمان،

12.

31. بقره، 2

69.

32. نساء:

77.

33. لقمان،

13.

34. انبياء،

22.

35. مؤمنون، 1

17.

36. ذاريات،

56.

37. يوم ترونها تذهل كُلّ مرضعة عمّا ارضعت وتضع كلّ ذات حمل حملها و ، حج

2.


/ 78