زنان الگو در قرآن(1) - زن در آیینه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زن در آیینه جمال و جلال - نسخه متنی

عبد الله جوادی آملی؛ ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ و ت‍ن‍ظی‍م:‌ م‍ح‍م‍ود ل‍طی‍ف‍ی‌؛ وی‍رایش: س‍ع‍ی‍د ب‍ن‍دع‍ل‍ی‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

زنان الگو در قرآن(1)

اهتمام قرآن به شخصيت زن

نوع كمالاتى را كه قرآن كريم براى زن ذكر مى كند، براى آن است كه هرجا قرآن يك خطرى را احساس بكند، بيش از پيش روى آن تكيه مى كندمثلا: هنگام ظهور قرآن كه توحيد در خطر بود وشرك رواج داشت، براى تثبيت توحيد وسركوب شرك، آيات فراوانى نازل شد به همين جهت چون در ايام نزول قرآن حرمت زن محفوظ نبود، لذا بيش از حد توقع وانتظار بر مساله حرمت زن تكيه نموده ودر تمام شؤون براى او سهمى قائل شده وتصريح به يگانگى او با مردم در مقام انسانيت نموده است. هرگاه كه قرآن داستانها وقصص را نقل مى كند وملاك ارزش را در شؤون گوناگون آن مشخص مى كند، مشاهده مى شود كه نوع مسائل ارزشى را هم در ضمن داستانهايى نقل مى كند كه نقش اول آن را زن به عهده دارد وهم در ضمن داستانهايى كه نقش اول آن را مرد به عهده دارد. قواى سه گانه نفسدر نهاد انسان سه قوه نهفته است، قوه جاذبه، قوه دافعه وقوه تفكر، وقرآن كريم جنود عقل وجهل را كه همه آنها به جان بر مى گرددو در بعضى از روايات تعداد آنها صد وپنجاه عدد است، هفتاد وپنج عدد سپاه عقل، وهفتاد وپنج عدد سپاه جهل وذكر تعداد به عنوان نمونه وتمثيل است نه تعيين (1) در سه بخش تصوير مى كند، بخشى از اينها مربوط به علم، دانش وانديشه است وبخش ديگر مربوط به جاذبه مى باشد كه از او بهخ شهوت ياد مى شود وبخش ديگر به نام غضب ومربوط به دافعه است. آنچه ما در خود مى بينيم واز ديگران به ياد داريم اين است كه همه كارها انسان در اين سه بخش خلاصه مى شود واگر كتابهاى اخلاقى روى اين سه معيار تكيه مى كنند براى اين است كه اخلاق براى تربيت نفس وقواى نفس است وآنچه تاكنون كشف شده همين سه قوه است. انسان انديشه اى دارد ونيروى كه مى انديشد، جاذبه اى دارد ونيرويى كه جذب مى كند، دافعه اى دارد ونيرويى كه دفع مى كند. همه كارهاى انسان به اين سه شان بر مى گردد و «عدالت كبرى » تعديل اين سه نيرو مى باشد. قرآن كريم بعد از ذكر همه اين فضائل، براى تك تك آنها نمونه مى آورد، چه در بخش علم، چه در بخش شهوت وچه در بخش غضب.

فاطمه كلمة الله

در موضوع قواى علمى، وقتى سخن از تعليم اسماء است، آن را به انسانيت انسان واگذار مى كند. وبه هنگام طرح قصه آدم سلام الله عليه مى فرمايد: «فتلقى آدم من ربه كلمات » (2) سپس آدم از پروردگارش كلماتى را دريافت نمود. در تبيين وتفسير كلمات آمده است كه منظور انوار عترت طاهره است، بدين معنا كه انوار عترت طاهره همان مقامات علمى است كه حضرت آدم سلام الله عليه آن را تلقى كرد وزمينه نجات او فراهم گرديد ودر اين ميان همانطور كه حضرت اميرسلام الله عليه در مجموعه عترت قرار دارد، حضرت زهرا هم در آنجا مى تابد واين كه فاطمه زهراصلوات الله عليها معروف ومشهور شده، نه براى آن است كه، زن تنها در حضرت زهرا خلاصه شده است بلكه به اين دليل است كه آن حضرت ديگران را تحت الشعاع قرار داده است. به عنوان مثل معصومين ديگر نيز مانند حضرت اميرسلام الله عليه، معروف نيستند واگر در عرف بخواهند مثل ذكر بكنند، به حضرت على... مثل مى زنند. در صورتى كه همه ائمه نور واحدند. همانطورى كه در بين معصومين، اميرالمؤمنين صلوات الله عليه معروف والگو شده است، در بين زنان هم حضرت فاطمه زهراصلوات الله عليها اشتهار يافته است وگرنه زنان فراوانى بودند كه هم از عصمت برخوردارند وهم از كمال متعارف وفوق متعارف، وليكن علت اين كه حضرت زهرا در بين زنان معروف شده همان علتى است كه بدان سبب، حضرت على... در بين ائمه معروف شده است. پس مراد از لفظ كلمات در آيه شريفه «فتلقى ادم من ربه كلمات » اسماء الهى است وبارزترين مصداق اسماء الهى، عترت طاهره اند كه در بين آنان، فاطمه زهراصلوات الله عليها مى درخشد.

يوسف، جلوه عفاف

قرآن كريم در مقام بيان قوه جاذبه ومعرفى ملكه عفاف هم تمثيل از مرد مى آورد وهم از زن، حال بايد ديد كه آيا مرد در اين صحنه عفيفانه تر تجلى نموده، يا زن در اين مقام بيان عفيفانه تر آورده است؟ يوسف صديق سلام الله عليه وحضرت مريم سلام الله عليها مزاياى ارزشى فراوانى داشتند كه قرآن نقل مى كند. اما آنچه در اين مبحث مورد توجه است، وجود ملكه عفاف در آنها است. هم يوسف مبتلا شد ودر اثر عفاف، نجات پيدا كرد، وهم مريم امتحان شد ودر پرتو عفاف نجات يافت، مهم اين است كه عكس العمل هريك از اين دو معصوم چگونه بوده است. هنگامى كه وجود مبارك يوسف سلام الله عليه آزمون مى شود، قرآن تا اين جا تعبير دارد كه مى فرمايد: «همت به وهم بها لولا ان راى برهان ربه » (3) آن زن قصد او كرد واو نيز اگر برهان پروردگار را نديده بود آهنگ او مى كرد. يعنى سخن در مقام فعل نيست، در مرحله مقدمات هم نيست بلكه در نشئه اهتمام است واين مرحله سوم است. مردا از مرحله اهتمام در اين جا، همان است كه آن زن مصرى، همت گماشت وهمتش در حد تعقيب يوسف... به فعليت رسيد. ولى يوسف صديق عليه السلام نه تنها مرتكب حرام نشد ونه تنها مقدمات حرام را آماده نكرد، بلكه قصد وهمت وخيال هم در ميان نبود. به دليل اين كه آيه شريفه، همت وقصد حضرت را تعليق به چيزى كرد كه حاصل نشد وفرمود: «وهم بها لولا ان راى برهان ربه » چون برهان رب را ديد، قصد نكرد. شواهد فراوان ديگرى هم هست كه ذات اقدس آله از يوسف... به عنوان بنده طاهر ومعصوم ياد كرده است. مثل آن جا كه فرمود: «انه من عبادنا المخلصين » (4) اين صغراى قياس است، وكبراى قياس همان است كه شيطان گفت: من نسبت به بندگان مخلص تو راه نفوذ ندارم. (5) بنابراين، به اعتراف شيطان، يوسف صديق منزه از اين گزند بود، چه اين كه وقتى مفتريان دامن پاك يوسف را متهم كردند، سرانجام اعتراف نمودند وگفتند: «الان حصص الحق انا راودته عن نفسه » (6) اكنون حق پديدار گشت، من، از او كام خواستم.

وذات اقدس اله نيز به نزاهت وقداست يوسف عليه السلام شهادت داد وفرمود: نه تنها يوسف به طرف بدى نرفت، بلكه بدى به طرف يوسف نرفت، در آن جا كه فرمود: كذلك لنصرف عنه السوء والفحشاء (7) اين گونه بدى وپليدى را از او برگردانيم. قرآن نمى گويد: «لنصرفه عن السوء»، ما او را از گناه باز داشتيم بلكه مى گويد: به گناه اجازه نداديم كه به سراغ او برود. مريم، آموزگار عفت حضرت مريم از لحاظ ملكه عفاف بودن، ياهم سطح يوسف صديق عليه السلام است كه خدا از او به عنوان عبد مخلص ياد كرد وفرمود: انه من عبادنا المخلصين ويا از او بالاتر است. توضيح مطلب اين است كه وقتى از عفاف مريم سخن به ميان مى آيد، سخن از همت به وهم بها لولا ان راى برهان ربه نيست. سخن اين نيست كه اگر مريم، دليل الهى را مشاهده نمى كرد، مايل بود. بلكه سخن آن است كه: قالت اني اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا (8) مريم گفت: اگر پرهيزكارى، از توبه خداى رحمان پناه مى برم. نه تنها خودش ميل ندارد، آن فرشته را هم كه به صورت بشر متمثل شده، نهى از منكر مى كند ومى گويد: اگر تو با تقوايى، ست به اين كار نزن. وقتى ذات اقدس اله مى فرمايد: فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا (9) پس روح خود را به سوى او فرستاديم. پس چون بشرى خوش اندام بر او نمايان شد. اين گونه ادامه نمى دهد كه اگر او دليل الهى را نمى ديد، ميل پيدا مى كرد وقصد مى نمود، بلكه مى فرمايد: قالت اني اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا اين كلمه ان كنت تقيا به عنوان امر به معروف ونهى از منكر است، يعنى تو بپرهيز. مثل اين كه ذات اقدس اله به ما مى فرمايد: اين كار را انجام ندهيد ان كنتم مؤمنين (10) ما اين تعبير را در قرآن زياد داريم، كه به نوبه خود تعبير ارشادى وراهنمايى است. يعنى اگر مؤمنيد، برابر ايمانتان عمل كنيد. در اين جا نيز مريم به فرشته متمثل مى فرمايد: اگر باتقوايى دست به اين كار نزن، من كه دستم بسته است، تو هم دستت را ببند. آيا اين تعبير لطيف تر از تعبير يوسف نيست؟ درباره يوسف، ذات اقدس اله فرمود: اگر برهان رب را نمى ديد، قصد گناه مى كرد، ولى چون برهان رب را ديد، قصد نكرد، اما درباره مريم نه تنها نسبت به خودش، سخن از قصد نيست، بلكه فرشته متمثل را نيز از اين قصد نهى مى كند.

استعاذه مادر مريم

حال بايد مربى مريم چه كسى بوده كه او را اين گونه تربيت كرده است؟ مريم دست پرورده مرد وتربيت شده پدر نيست، بلكه ربيت شده مادر است. والبته بسيارى از پدر ومادرها مربيان دلسوز وچون او باشند. شرايط بسيارى لازم است تا انسان به جايى برسد كه فرزندش را به خدا اهدا نمايد وخدا هم او را قبول كند. مادر مريم، مريم را به خدا پناه داد وخدا نيز به او پناهندگى داد ودر پناه خود پذيرفت آنگاه استعاذه مادر مريم، به صورت استعاذه مريم سلام الله عليها ظهور كرد. وقتى مريم به دنيا آمد، مادرش گفت: واني اعيذها بك وذريتها من الشيطان (11) خدايا من اين دختر را وذريه او را به تو پناه دادم. خدا هم فرمود: فتقبلها ربها بقبول حسن (12) وبعد فرمود: وانبتها نباتا حسنا (13) افراد بسيارى هستند كه تنها، تلاش وكوشش آنها مقبول خدا است نه خود آنها، ولذا خدا درباره همه افراد نمى فرمايد كه: ما آنها را قبول كرديم وپناه داديم بلكه مى فرمايد: انما يتقبل الله من المتقين (14) قبول عمل غير از قبول گوهر ذات عامل است. امكان دارد اعمال بسيارى از مردم مقبول درگاه خدا باشد اما بايد ديد كه آيا گوهر ذاتشان هم، مقبول است يا نه؟ خداوند درباره مريم فرمود: فتقبلها ونفرمود: «تقبل عملها»، بنابراين مادر مريم، او را به پناه خدا سپرد، خدا نيز پناهندگى داد. آنگاه در نتيجه پناه خواستن مادر از خداوند در كنار محراب فرزندش مى گويد: اني اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا تشبيه در بيان مادر مريمدر ضمن اين بحث لازم است به نكته اى نيز اشاره شود. آنان كه نسبت به معارف قرآنى شناخت داشته اند، در كتاب هاى ادبى خود سخن مادر مريم را تاحدى فهميده ودرست تفسير مى كنند، ولى آنها كه به اين بلنداى معارف سرى نزده اند، سخن مادر مريم را به همان رسوم جاهلى تفسير كرده اند. قرآن كريم، تولد مريم سلام الله عليها را اين گونه تبيين مى كند كه: فلما وضعتها قالت رب اني وضعتها انثى والله اعلم بما وضعت وليس الذكر كالانثى واني سميتها مريم واني اعيذها بك وذريتها من الشيطان الرجيم (15) پس چون فرزندش را بزاد، گفت: پروردگارا! دختر زاده ام وخدا به آنچه او زاييد داناتر بود وپسر چون دختر نيست; ومن نامش را مريم نهادم واو وفرزندانش را از شيطان رانده شده. به تو پناه مى دهم. محل بحث آن جا است كه مادر مى گويد: وليس الذكر كالانثى بادقت در كتب ادبى روشن مى شود كه اديبان در تفسير اين جمله دو سخن دارند: عده اى اين تشبيه را، تشبيه معكوس دانسته ومى گويند: چون مذكر بهتر از مؤنث ومرد بالاتر از زن است، بنابراين اگر كسى بگويد: «ليس الذكر كالانثى » عكس آن را قصد نموده ودر واقع نظرش اين است كه: «ليست الانثى كالذكر». اما عده اى ديگر اعتقادشان بر اين است كه، تشبيه در آيه، تشبيه اصل است، به اين بيان كه هرگز پسر، نمى تواند نقش اين دختر را ايفا كند واز هيچ مردى ساخته نيست كه پدر عيسى عليه السلام شود. وشايستگى اين دختر را پسرها ندارند. بنابراين، تشبيه، تشبيه مستقيم است نه معكوس.

زن ودفاع از دين

بخش قوه دافعه، بخش مبسوطى است كه عصاره آن در اين قسمت بيان مى شود. قرآن كريم براى مساله غضب ومبارزه عليه ستم، مردانى را به عنوان الگو ارائه داده است، اما آنچه كه در جريان مبارزه با ستم فرعونى مطرح مى شود، مبارزات زنان است. قرآن كريم از سه زن كه موسى را از كشته شدن حفظ نموده وتربيت كردند به عنوان نمونه ياد مى كند. پرورش موسى كليم، به عهده سه زن بوده است: مادر موسى، خواهر موسى وزن فرعون. اين سه زن باوضع سياسى آن روز مبارزه كردند وبراى حفظ حضرت موسى جان خود را به خطر انداختند. قرآن مى فرمايد: واوحينا الى ام موسى (16) از يكسو، وقتى مادر موسى فرزند را به دستور الهى به دريا انداخت، به خواهر موسى گفت: اين جعبه را تعقيب كن. وقالت لاخته قصيه (17) از سوى ديگر همسر فرعون گفت: لاتقتلوه عسى ان ينفعنا او نتخذه ولدا (18) نكشيد او را شايد سودى به ما رساند يا او را به فرزندى بگيريم. ودر مجموع اين سه زن، زمينه رشد وتربيت موسى عليه السلام را فراهم كردند، تا بساط فرعون برچيده شد. لذا به خوبى روشن است كه، به دنبال جعبه تا قصر فرعون رفتن كار آسانى نيست. چه اين كه اگر مادرى به دخترش بگويد، اين جعبه را تعقيب كن واز منتهاى مسير آن، اطلاع به دست آور واگر منتهاى مسيرش خانه فرعون بود، برو وپيشنهاد دايه بده وبگو: هل ادلكم على اهل بيت يكفلونه لكم وهم له ناصحون (19) آيا راهنمايى كنم شما را به خانواده اى كه او را براى شما نگه دارند ودلسوزش باشند؟ نيز، امر سهلى نمى باشد. آن روز كه هر زن شيرده را تعقيب مى كردند تا بدانند نوزاد او پسر بوده يا دخترچون فقط زنى كه مادر مى شود شير مى دهد، نه هر زنى در چنين وضعيتى پيشنهاد ومعرفى يك زن شيرده به عنوان اجير يك امر عادى نيست بلكه قدم نهادن در عرصه خطر و روبرو شدن با مرگ واعدام است. علاوه بر اين كه مادر شدن مادر موسى عليه السلام نيز مخفيانه بود وبه هر حال فرعونيان از نوزاد وجنسيت آن سؤال مى كردند، چون آنها مرتبا در تعقيب بودند، تاهر نوزاد پسرى را از بين ببرند چنانچه مى فرمايد: يذبح ابناءهم ويستحيي نساءهم (20) پسرانشان را مى كشت ودخترانشان را زنده نگه مى داشت. پس نه دستور پيگيرى سبد از سوى مادر موسى امر عادى بود ونه پيشنهاد شجاعانه خواهر او بى خطر بود. پيشنهاد زن فرعون هم يك پيشنهاد سهلى نبود، كسى كه با خون آشام ترين مردم عصر به سر مى برد، در اين مقطع حساس بگويد: «لاتقتلوه عسى ان ينفعنا او نتخذه ولدا» اين پيشنهاد، شهامت وشجاعت او را جلوه گر مى سازد. بنابر آنچه گذشت روشن شد كه در مقام غضب وشهوت «عفاف » زنان ممتازترين كار را براى حفظ اديان ابراهيمى عهده دار بودند ودر بخش علم نيز، زنان در حد مردان جزو كلمات الهى بودند كه آدم عليه السلام را نجات دادند. بنابراين، بخشى از قواى روحى وجود ندارد كه در آن بخش صرفا مردان پيشتاز بوده وزنان سهمى نداشته باشند، ولكن اولا، بايد خود زن موقعيت خويش را درك كند وثانيا، ديگران به اين موقعيت حرمت بنهند وثالثا، امكانات را فراهم بكنند، آنگاه ارزيابى شود كه در ميدان آزمون، چه اندازه، زن مى تواند موفق بشود وچه اندازه مرد مى تواند پيشرفت كند.

1- اصول كافى، ج 1، ص 21، ح 14.

2- بقره،37.

3- يوسف، 24.

4- يوسف، 24.

5- حجر، 40.

6- يوسف، 51.

7- يوسف، 42.

8- مريم، 18.

9- مريم، 17.

10- آل عمران، 571.

11- آل عمران،36.

12- آل عمران،37.

13- مائده، 27.

14- آل عمران،37.

15- آل عمران،36.

16- قصص،7.

17- قصص، 11.

18- قصص،9.

19- قصص، 12.

20- قصص، 4

/ 78