زمينه خلافت انسان - زن در آیینه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زن در آیینه جمال و جلال - نسخه متنی

عبد الله جوادی آملی؛ ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ و ت‍ن‍ظی‍م:‌ م‍ح‍م‍ود ل‍طی‍ف‍ی‌؛ وی‍رایش: س‍ع‍ی‍د ب‍ن‍دع‍ل‍ی‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

زمينه خلافت انسان

قرآن كريم كمالات علمى وعملى را ناظر به مقام انسانيت مى داند. وآن مقام منزه از ذكورت وانوثت است. چه بسا مردانى كه سقوط نموده ومصداق: اُولئك كالانعام بل هم اضلّ (1) آنان همانند چهار پايانند بلكه گمراه ترند. شوند. وچه بسا زنانى كه مشمول: يا ايّتها النفس المطمئنّة ارجعي الى ربّك راضية مرضيّة (2) اى نفس اطمينان يافته برگرد سوى پروردگارت خشنود وخداپسند. شده اند. آنچه در اين قسمت مطرح مى شود تفصيلى از بحث قبلى است. كه چرا انسان به اين مقام والا مى رسد. در قرآن كريم بسيارى از فضائل علمى به نام انسانيت انسان است، ودر برخى از فضائل حتّى فرشته ها نيز راه ندارند. اگر اين دو مطلب ثابت شود، آنگاه سرّ سجود فرشته در پيشگاه انسانيت انسان، روشن خواهد شد.

مقامات علمى انسان

اما مطلب اول: وآن اين است كه مقامات علمى مربوط به انسانيت انسان است، واختصاصى به زن يا مرد ندارد. يكى از آيات مورد استدلال آيه سوره مباركه اعراف است كه مى فرمايد: واذ اخذ ربّك من بني آدم من ظهورهم ذرّيتهم واشهدهم على انفسهم الست بربّكم قالوا بلى (3) وهنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريه آنان را برگرفت، وايشان را بر خودشان گواه ساخت كه: آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا. اين نشئه پيمان گيرى وصحنه اخذ ميثاق به عنوان بنى آدم نازل شده است، گرچه الفاظى كه در اين آيه به كار رفته است الفاظ مذكر مى باشد، ولى روشن است كه عنوان آيه بنى آدم است وكلمه بنين در مقابل بنات نيست، بلكه منظور فرزندان آدم است، نه پسران آدم. آيه مى فرمايد: در اخذ ميثاق همه انسانها «بلى » گفتند، يعنى عبوديت خود را مشاهده كردند، وربوبيت حق سبحانه تعالى را با علم شهودى يافتند، نه اين كه با علم حصولى فهميده باشند. اين مقام والا مربوط به انسانيت انسان است بدون دخالت مذكر ومؤنث. نمونه ديگر آيه فطرت است، كه مى فرمايد: فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرت اللّه التي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه (4) پس روى خود را با گرايش تمام سوى اين دين كن با همان سرشتى كه خدا مردم را به آن سرشته است، آفرينش خدا تغيير پذير نيست. در اين آيه سخن از ناس است، نه سخن از مذكر ومؤنث، ومى فرمايد: انسانها بر فطرت توحيدى خلق شده اند. اين قضيه اختصاصى به ماضى يا حال ندارد، بلكه آينده هم محكوم همين حكم است، چون به عنوان «لاء نفى جنس » فرمود: لاتبديل لخلق اللّه. نمونه سوم آيه سوره شمس است كه مى فرمايد: ونفس وما سوّاها فالهمها فجورها وتقواها قسم به نفس وآنچه او را درست كرد پس گنهكار وتقوا را به او الهام نمود. انسان ملهم به فجور وتقوا است، ودر هنگام تولدش از علوم حصولى خبرى ندارد. خداوند، در سوره نحل مى فرمايد: واللّه اخرجكم من بطون اُمّهاتكم لاتعلمون شيئاً (5) خدا شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در صورتى كه هيچ نمى دانستيد . وقتى انسان به دنيا مى آيد از علوم بيرونى سهمى ندارد، آن را با درس وبحث فرا مى گيرد، ولى از علم درونى با خبر وبهره مند است. آن علومى كه مربوط به تهذيب وتزكيه است، وسرمايه اصلى است ودر هيچ مكتبى پيدا نمى شود، آن را خدا با انسان آفريد وبه عنوان سرمايه نخست به او بخشيد. امّا در مورد علوم حصولى كه از بشر هم، با تكيه بر تجربياتش ساخته است، به انسان فرمود: آن را از راه كسب وكار وسمع وبصر وفؤاد فرابگير. در اين آيه نيز سخن از مذكر ومؤنث نيست، بلكه سخن از نفس وما سوّاها است وچون جان هر شخصى با فطرت توحيدى خلق مى شود، وبا فجور وتقوا ملهم است ودر صحنه اخذ ميثاق تعهّد سپرده است، لذا در سوره حشر، هر جان موظف به مراقبت ومحاسبت است، وسخن از زن ومرد نيست، آنجا كه مى فرمايد: ولتنظر نفس ما قدّمت لغد (6) بايد بنگرد هر نفسى كه براى فردا چه پيش فرستاده است. در اين آيه سخن از آن نيست كه مرد، مراقب يا اهل محسابه باشد، بلكه هر جانى بايد رقيب، ويا حسيب خود باشد، وراه تهذيب كه راه مراقبت وراه محاسبت است، متوجه نفس آدمى است، نه مذكر ونه مؤنث. انسان، حامل امانتنمونه هاى علمى كه ذكر شد، نشان مى دهند كه انسان مى تواند كارى را انجام بدهد كه سلسله جبال وزمينها وآسمانها از او عاجزند، وآيه پايانى سوره احزاب در اين معنا مى فرمايد: انّا عرضنا الامانة على السموات والارض والجبال فابين ان يحملنها واشفقن منها وحملها الانسان (7) ما امانت را بر آسمانها وزمين وكوهها عرضه كرديم، پس، از برداشتن آن سرباز زدند وهراسناك شدند ولى انسان آن را برداشت. انسان اختصاص به مذكر يا مؤنث ندارد. از انسان كارى ساخته است كه از كوهها، آسمانها وزمين ساخته نيست. وقتى انسان در ان آيات كه معارف علمى او را شرح مى دهد به اين مقام منيع بار يافت، لذا در اين آيه به اين سمت رسمى رسيد. انسان با ان سرمايه ها توانست كارى انجام بدهد كه، آسمانها از پذيرش آن كار عاجز ماندند. او از آن سرمايه ها سود برد واين بار قرآن، ولايت، معرفت، دين و... را حمل كرد. اين چنين نبوده كه اين امانت وزين را بر او تحميل كنند، واو حمل نكند ومصداق: مثل الذين حمّلوا التوراة ثم لم يحملوها (8) باشد بلكه با اراده خود حمل مى كند. آنگاه اين انسانى كه زن ومرد ندارد وحامل بار امانت است، از هر موجود مادى وزين تر وسنگين تر است. واگر انسانى با داشتن سرمايه اخذ ميثاق، -بنابر آيه سوره اعراف وبا داشتن سرمايه فطرت بنابر آيه سوره روم وبا داشتن دستمايه الهام، -بنابر آيه سوره والشمس وبا انجام دادن وظيفه رسمى محاسبه ومراقبه بنابر آيه سوره حشر قدم برداشت وقدرت يافت كه اين بار را بردارد، واز آسمانها وزمين بگذرد، ديگر نه در زمين است، ونه در آسمان. وهنگامى كه از قلمرو اين نظام كيهانى بيرون رفت، ديگر نه سخن از مرد است، ونه از زن، فقط سخن از انسانيت انسان است، اين كه مى فرمايد: سلسله جبال از حمل اين امانت عاجزند، ويا گنبد مينا از باربردارى او ناتوان است وانسان است كه حمل مى كند، نشانگر آن است كه انسان از اين سقف مُقرنَس هم مى گذرد وبه جايى مى رسد كه دست آسمان وزمين هم به او نمى رسد.

تكلّم خدا با انسان

اكنون بايد ديد آيا انسان به جايى مى تواند برسد كه دست فرشته ها به او نرسد؟ در جواب بايد گفت: اگر اين سرمايه ها را به كار برد، واين بار را درست به مقصد برساند، به جايى مى رسد كه دست فرشته ها هم به او نمى رسد. در پايان يكى از حواميم سبعه اين آيه كريمه هست كه: وما كان لبشر ان يكلّمه اللّه الاّ وحياً او من وراء حجاب او يرسل رسولاً فيوحى باذنه ما يشاء (9) يعنى، انسان مى تواند با يكى از سه راه مستمع خدا باشد وكلام الهى را درك كندبه صورت قضيه منفصله مانعة الخلو است كه قابل جمع نيز مى باشد: اول: از راه وحى بدون واسطه، كه در آن مقام بين انسان كامل وذات اقدس اله، احدى فاصله و واسطه نيست، نه فلك فاصله است، ونه ملك واسطه ما كان لبشر ان يكلّمه اللّه الاّ وحياً. دوم: او من وراء حجاب نظير آنچه كه درباره موسى كليم سلام اللّه عليه آمده است كه از وراء حجاب شجر انّي انا اللّه (10) را شنيد. سوم: او يرسل رسولاً فيوحي باذنه ما يشاء كه توسط فرشتگان كلام خداوند را مى شنود. بنابراين، انسان به جايى مى رسد كه بدون واسطه از ذات اقدس اله وحى دريافت مى كند كه در آن بخش، فرشته راه ندارد. درباره معراج نبى اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه بخشى از آيات قرآن كريم را به صورت مشافهه دريافت نمود، وگفته اند دو آيه پايانى سوره مباركه بقره از اين قبيل است. يعنى آيه: امن الرسول بما اُنزل اليه من ربّه والمؤمنون كلّ امنه باللّه (11) پيامبر به آنچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ايمان آورده، ومؤمنان همگى به خدا ايمان آورده اند. وآيه: لايكلّف اللّه نفساً الاّ وسعها (12) خدا هيچ كس را جز به قدر توانائيش تكليف نمى كند. كه اين دو آيه را وجود مبارك نبى اكرم صلى الله عليه و آله شفاهاً بدون واسطه از ذات اقدس اله دريافت كرد. تفسير قمّى، ذيل آيه مباركه. وبعضى از غُرر آيات قرآن كريم از اين قبيلند، كه در تلقى آنها، فرشته دخيل نبوده است. چه اين كه جبرئيل سلام اللّه عليه در جريان معراج طبق روايتى عرضه مى دارد: «لو دنوتُ انمُلةً لاحترقت » (13) اگر به مقدار بند انگشتى پيش آيم خواهم سوخت. بنابراين انسان كامل جايى قدم مى نهد كه فرشته قدرت پرواز ندارد. نمونه ديگرى كه در اين مورد آمده است جملات اميرالمؤمنين... در دعاى كميل است كه مى فرمايد: برخى از اسرار درونى انسان را فرشتگان نمى فهمند. وبا اين كه ذات اقدس اله، فرشتگان را مامور ضبط اعمال انسان كرده است، امّا آن خاطرات دقيق، به قدرى رقيقند كه فرشته توان را ندارد تا حجاب نورى را خرق كند، وبِدَرَد، وآن راز نهانى نهانخانه او را بفهمد. «والشاهد لما خفى عنهم وبرحمتك اخفيته وبفضلك سترته » (14) بار الها تو خود شاهدى بر آنچه از آنان پنهان است وخود به خاطر رحمتت پنهان نموده وبه سبب تفضّلت پرده پوشيدى. وبدين خاطر بعضى از كارهاى ما را ذات اقدس اله مستقيماً به عهده مى گيرد. اين كه مى فرمايد: ونكتب ما قدّموا وآثارهم (15) مى نويسيم هرچه پيش فرستاده اند واثر گذاشته اند. هرچه را كه بشر پيش فرستاد ما مى نويسيم، وهرچه به عنوان آثار حسن يا سوء اوست ما مى نگاريم. يا مى فرمايد: واللّه يكتب ما يبيّتون (16) خدا مى نويسد آنچه شبها نقشه مى كشند. ذات اقدس اله آنچه را كه اينها بيتونه مى كنند، ودر شب نشينيها نقشه مى كشند، مى نگارد تا اين اسرار وآثار را به دست فرشته ندهد، وبه صورت رازى بين بنده ومولا بماند، پرده اى آويخته باشد تا آبروى بنده پيش فرشتگان ريخته نشود، وحسيب آن بخش از سيئات، خصوص ذات اقدس اله باشد. اين سخن كه اگر فرشته ها مامور ضبط وثبت عقايد، نيات، خاطرات، اقوال واعمال انسان هستند، پس بايد از نشئه علمى وسيع وعميقى برخوردار باشند، مطلبى صحيح است، امّا در مباحث عقلى وجهان بينى مشخص وفرد وگروه خاص معيار قرار نمى گيرد. سخن در اشخاص نيست، سخن در مقام نسانيت است، وقتى امر داير شود بين مقام انسان ومقام فرشته، آنجا معلوم مى شود كه مقام انسانيت مى تواند آن چنان اوج بگيرد كه فرشته ها از برخى از زواياى كار او بى خبر باشند. لذا ذات اقدس اله فرشته ها را به بسيارى از اوصاف مى ستايد ومى فرمايد: اينها رقيبند، عتيدند، قعيدند، كريمند، حفظيند، چيزى از اينها فوت نمى شود، چيزى را اضافه نمى كنند، چيزى را كم نمى كنند، منزه از افراط ومبرّاى از تفريطند، امّا در عين حال بعضى از مجاز به دريافت بعضى از امور نيستند زيرا: وما منّا الاّ له مقام معلوم صافات، 461. وهيچ يك از مافرشتگان نيست مگر اين كه براى او مقام ومرتبه اى معين است. فرشتگان الهى وتعليم اسماء آنچه از مباحث فوق روشن مى شود آن است كه، در مقام تعليم اسماء، مشكل چيست؟ مشكل اين نيست كه فرشته ها عالم، متعلم ومعلم نيستند. بلكه اشكال در اين است كه برخى از حقايق آنچنان بلند است كه اولاً، فرشته ها نمى توانند آنها را ياد بگيرند، وفقط بايد خبرش را بشنوند، وگزارش گونهه آن را دريافت كنند. وثانياً، نمى توانند اين گزارش را از ذات اقدس اله بدون واسطه دريافت كنند، بلكه با واسطه بايد تلقى كنند، لذا در جريان خلافت آدم سلام اللّه عليه گرچه سخن از علم فرشته ها وتعلّم آنها وتعليم ذات اقدس اله نسبت به آنها مطرح شده ومى گويند لاعلم لنا الاّ ما علّمتنا (17) كه هم به علم فرشته ها، هم تعلّم ملائكه، وهم تعليم الهى اشاره شده است. امّا اين به آن معنا نيست كه اين «قضيه موجبه حقيقيه كليه » باشد، يعنى، فرشته ها جميع علوم را دارا باشند. بلكه فرشتگان عرض كردند: ما علمى نداريم مگر همان قدر كه تو به ما دادى، وخداوند هم نفرمود: همه آنچه را كه من به آدم آموختم همان را به شما خواهم آموخت. البته اين، به آن معنا نيست كه معاذاللّه در مبدا فاعلى بخل ونقصى باشد، بلكه ملائكه قابليت پذيرش را نداشتند. اگر فرشتگان شايسته آن بودند كه به حقايق اسماء راه يابند، همانگونه كه آدم راه يافت، خداى سبحان به آنها هم مى آموخت. واگر فرشته ها مى توانستند، اين گزارش حقايق اسماء را بلا واسطه از خداى سبحان دريافت كنند، خود حقّ تعالى مى فرمود: «اُنبئكم » يا «وانبّئكم » به آدم سلام اللّه عليه نمى فرمود يا آدم انبئهم باسمائهم (18) وقتى درباره آدم سخن از تعليم است ودرباره فرشتگان سخن از انباء وگزارش دادن است، اين تفصيل، قاطع شركت است واولاً: آن حقايق بلند را، انسان كامل عالم مى شود، وثانياً، بدون واسطه از ذات اقدس اله دريافت مى كند، ولى فرشتگان آن حقايق را در حد گزارش وخبر دريافت مى كنند، وآن هم با واسطه وبه همين خاطر فرشتگان در پيشگاه انسانِ كامل خاضع وساجدند؟ چون آنها كه به اذن خداوند «مدبّرات عالم » هستند، در پيشگاه معلم حقيقى خود كرنش مى كنند.

انسان و وسوسه شيطان

شبهه اى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه اگر همه اسماء را وجود مبارك انسان كامل فرا گرفت، پس چرا از نيرنگ و وسوسه در امان نماند، وچرا اين مطلب را ياد نگرفت، واز شيطنت شيطان بى خبر ماند؟ پاسخ سؤال اين است كه اين، لازم اعم است زيرا كسى كه از وسوسه اى در امان نباشد ونيرنگ در او اثر كند، ممكن است در اثر جهل به مساله ويا در اثر نسيان مساله باشد، وآنچه كه در جريان حضرت آدم سلام اللّه عليه بيان مى شود به عنوان نسيان عهد است. ولقد عهدنا الى آدم من قبل فنسي ولم نجد له عزماً (19) وبه يقين پيش از اين با آدم پيمان بستيم پس فراموش كرد وبراى او عزمى نيافتيم. وگرنه ذات اقدس اله به صراحت فرمود: فقلنا يا آدم انّ هذا عدو لك ولزوجك فلا يخرجنّكما من الجنّة فتشقى (20) پس گفتم اى آدم اين شيطان براى تو وهمسرت دشمن است، زنهار تا شما را از بهشت بيرون نكند تا تيره بخت گردى. وسوسه شيطان جزو مرحله نازله آن اسماء است ونبايد بحث نمود كه آيا اين دو موضوع در جمع محلّى به الف ولام -الاسماء داخل است يا نه، چون آيه جدايى در اين زمينه نازل شده وبا صراحت به آدم سلام اللّه عليه گوشزد فرموده است.

فيض الهى ومراتب انسانى

سؤال بعدى اين است كه آيا تعليم اسماء ويژه انسانهاى اسوه ونمونه است، يا مربوط به هر انسانى است؟ البته چون «اسماء» جمع محلى به الف ولام است همه حقايق ومعارف را در بردارد. حال اگر كسى بتواند بر همان ميثاقى كه بسته است، پايبند بماند وبراساس الهامى كه دريافت كرده است، متعهد باشد، وبر مبناى فطرتى كه با آن فطرت خلق شده است، استوار بايستد، ودر پى مراقبت ومحاسبت، معصوم كامل شود، اين چنين شخصى به همه اسماء بار مى يابد. واگر چنانچه به هيچ يك از اين امور ياد شده در هيچ مرحله دست نيابد ومصداق اين آيه باشد كه مى فرمايد: فهي كالحجارة او اشدّ قسوةً (21) جان او چون سنگ يا سخت تر است. اين چنين شخصى هيچ بهره اى از اسماء ندارد. چرا اين كه اگر در حدّ حيات حيوانى باشد، بهره حيوانى مى برد. آنگاه بين اينها كه بهره حيوانى مى برند، با آنها كه در اوج انسانيّت هستند مراتبى است وهركدام به نوبه خود، اسمى از اسماء حسنا را فرا مى گيرند، تا برسد به عترت طاهره سلام اللّه عليهم اجمعين كه نه تنها عالم به اسماء هستند بلكه از باب «اتحاد عالم ومعلوم » خودشان مظهر تام اسماء حسنا هستند. لذا از امام صادق سلام اللّه عليه در ذيل آيه كريمه: وللّه الاسماء الحسنى فادعوه بها (22) براى خداوند نامهاى نيكى است پس به آن نامها بخوانيدش. آمده است: «نحن واللّه الاسماء الحسنى » (23) ما خود عين آن حقيقت هستيم. اگر عاقل ومعقول يكى است واگر عالم ومعلوم، وشاهد ومشهود يكى است، ماخود، عين اسمائيم. منتها مساله اتحاد عالم ومعلوم را بايد درست ارزيابى كرد. در كتابهاى فلسفى آمده است كه عالم ومعلوم يا عاقل ومعقول متحدند، ومحور وحدت يا اتحاد بيرون از قلمرو جان نيست. بيان مطلب اين است كه در مساله «اتحاد عاقل ومعقول » شش امر مطرح است، كه چهار امر از آنها بيرون از محور بحث است وتنها دو امر است كه در مدار بحث قرار دارد. مثلاً اگر كسى حقيقت شي ء خارج را به نام شجر درك كرد، ودرخت شناس بود، ودانست كه درخت چگونه پرورش مى يابد، كجا پيدايش دارد، آفت آن چيست وچگونه درمان مى شود، چگونه ثمر مى دهد، ودر اثر چه عواملى بى ثمر مى شود، اين چنين شخصى، مى شود مهندس كشاورزى. شجرى كه در خارج است، يك ماهيتى دارد به نام «جنس نامى » ويك وجودى دارد، كه با آن وجود، در باغ غرس شده و «الشجر موجود» شده است، ماهيت خارجى، و وجود خارجى شجر، راساً در مساله اتحاد عاقل ومعقول داخل نيست. از سوى ديگر، انسانى كه مُدرك است، وعالم به اين شجر خارجى است، يك ماهيتى دارد به نام حيوان ناطق، ويك هستى دارد كه هستى انسان است، در اينجا نيز ماهيت انسان در مساله اتحاد عاقل ومعقول داخل نيست. ليكن هستى او داخل در بحث هست. از طرف ديگر صورت علمى كه پيش مهندس است، آن هم به دو امر تحليل مى شود: يكى ماهيت وديگرى وجود آن ماهيت لدى العالم، اين وجود، همان علم است كه شخص مهندس به واسطه آن عالم به ماهيت شجر مى باشد در اينجا نيز آن ماهيت يا مفهومى كه در ذهن است، راساً از محل بحث بيرون است. پس در بين اين امور شش گانه (وجود انسان وماهيت او، وجود شجر خارجى وماهيت او، وجود شجر ذهنى وماهيت موجود در ذهن) ماهيت شجر، و وجود خارجى شجر، راساً از بحث جدا است، ماهيت انسان هم داخل در بحث نبود ونيست. ماهيت يا مفهوم شجر ذهنى هم، خارج از بحث است. بنابراين از آن امور شش گانه تنها وجود انسان با علم مى ماند واين علم غير از وجود ذهنى است، لذا بحث از اتحاد عالم وعلم است نه اتحاد عالم با وجود ذهنى. فرق وجود ذهنى وعلم به عهده حكمت متعاليه است ودر كتابهاى فلسفى بحث وجود ذهنى را جدا از بحث علم مطرح مى كنند وقتى انسان رشد مى كند با علم، ارتباط برقرار مى كند نه با معلوم. واين علم، علم است بذاته، معلوم است بذاته، عالم است بذاته، ونفس چون با علم يكى مى شود عالم مى شود. واين پيوند در اوايل امر به نحو حال است، وبعد كه ملكه شد واين شخص صاحب نظر ومجتهد شد عالم عين علم وعلم عين عالم مى شود. آنگاه مساله اى كه امام ششم مى فرمايد: ما خود اسماء الهى هستيم «نحن واللّه الاسماء الحسنى » اين گونه تبيين مى شود كه ما خود علم، قدرت، حكمت ومظاهر عينى اسماء حسناييم. چون علم وجود خارجى است و وجود خارجى غير از وجود ذهنى است، لذا هر كسى در اين راه قدم بردارد، به مقدار خود سهمى از اسماء الهى را مى برد. فرشتگان هم درجات گوناگون دارند، وفرشتگان ارضى غير از فرشتگان سمائى هستند، وفرشتگان سمائى نيز داراى مراتب يكسانى نيستند. چه بسا ممكن است انسان به جايى برسد كه فرشتگان خدمتگزار او باشند. اين كه در هنگام مرگ، فرشتگان به استقبال انسان وارسته مى آيند، ودر هنگام ورودش به بهشت برزخى يا بهشت اكبر، به استقبال او آمده ومى گويند: سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين (24) سلام بر شما خوش آمديد، در آييد وجاودانه بمانيد. از اين قبيل است. همه فرشته ها در رديف «حمله عرش » نيستند، بلكه برخى از فرشتگان خدمتگزار انسان ودست پروردگان او هستند وانسان است كه مايه ظهور آن گونه از فرشته ها خواهد بود. وقهراً اين مربوط به كيفيت حمل امانت توسط انسان است كه تا چه اندازه بتواند اين بار را شناسايى كند وبه مقصد ببرد. درجات انسان از لسان قرآناين كدام انسان است كه، گاهى قرآن مى فرمايد: انسان بالاتر از مجموعه نظام كيهانى است وكارى از او ساخته است كه از آسمانها، زمين وسلسله جبال ساخته نيست. وگاهى همين قرآن مى فرمايد: كوه بهتر وبالاتر از انسان است وآسمان وزمين از او بهتر هستند. اگر انسان بار امانت را بفهمد وببرد، از اين نظام كيهانى مى گذرد واگر در حد ظلوم وجهول بماند مصداق: مثل الذين حُمّلوا التوراة ثمّ لم يحملوها (25) مثل كسانى كه تورات بر آنان بار شد آنگاه آن را به كار نبستند. مى شود اگر انسان در حصار وبينش مادى وقدرت مادى وتن محورى بماند وفقط در محدوده تن بينديشد، ذات اقدس اله در مورد او مى فرمايد: لخلق السموات والارض اكبر من خلق الناس (26) قطعاً خلقت آسمانها وزمين بزرگتر از خلقت انسان است. ودر جايى ديگر مى فرمايد: انّك لن تخرق الارض ولن تبلغ الجبال طولاً (27) تو زمين را توان شكافتن ندارى ودر بلندى نيز به كوهها نمى رسى. هرچه گردنكشى كنى به كوه نمى رسى، وهر اندازه پافشارى نمايى زمين را نمى توانى بشكافى، تو يك جِرمى هستى در حد هشتاد يا صد كيلو سنگ! زمين وكوه از تو سنگين تر وآسمان از تو بلندتر است، همين قرآنى كه مى فرمايد: انسان از آسمانها گذشته ومى گذرد، اگر نتواند اين بار را به مقصد برساند همين قرآن به او مى فرمايد لخلق السموات والارض اكبر من خلق الناس ومى فرمايد: اانتم اشدّ خلقاً ام السّماء بناها، رفع سمكها فسوّاها واغطش ليلها واخرج ضحاها (28) آيا آفرينش شما دشوارتر است يا آسمانى كه آن را بنا كرده است، سقفش را برافراشت وآن را درست كرد، شبش را تيره وروزش را آشكار ساخت. شما بلندتريد يا آسمان؟ شما بنلدتريد يا كوه؟ انسان در يك بازار تجارى به سر مى برد كه در داد وستدش سخن از ملياردها نيست، بلكه امر او داير است بين اين كه: يا زير دست وپاى هر سنگ ولادنى نرم شود، يا از نظام كيهانى پر بكشد، وبه بركت او همه ما سوا روزى خورد، كه: نه در اختر حركت بود ونه در قطب سكون گر نبودى به زمين خاك نشينانى چند (29) سخن در اين نيست كه انسان در نشئه اى بدون بدن مى باشد، نظر اين است كه بدن، نه تمام حقيقت انسان است ونه جزئى از حقيقت اوست، بلكه ابزار محض است. هم اكنون كه ما در دنيا داراى جسم وجان هستيم وبدن داريم وبدون بدن نيستيم، تمام كارها را روح مى كند، وتمام درد ورنجها ويا لذت ونشاط را روح مى برد، اگر به دست ما صدمه اى وارد شود، نيروى لامسه احساس مى كند، نه جرم دست. چنانچه اگر اين نيروى لمس كه جزو شؤون روح است، تخدير شود ودست را قطعه قطعه كنند، دردى احساس نمى شود، پس آنچه احساس مى كند، روح است. چه اينكه اگر غذا مى خوريم، گرچه فك حركت مى كند، ودندان مى جود ولى ذائقه لذت مى برد وذائقه از شؤون روح است. بدن ابزار كار است تا روح لذت ببرد. در درد انچنان است ودر نشاط هم اين چنين. پس اكنون نيز كه بدن داريم، تمام كارها را روح به عهده دارد وبدن ابزارى است كه روح آن را از جايى به جايى منتقل مى كند. در جهنم نيز مساله بر همين منوال است. ذات اقدس اله مى فرمايد: وقتى پوست اينها در جهنم سوخت وخاكستر شد ما دوباره پوست وگوشت مى رويانيم تا آنها، عذاب بچشند، نه پوست وگوشت. كلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب (30) هرچه پوستشان بريان گردد پوستهاى ديگرى برجايش نهيم تا عذاب را بچشند. چون عموماً نيروى لمس در همه جرم بدن وخصوصاً در پوست مبسوط است، ونيروى لمس به عهده پوست است، لذا پوست تازه روييده مى شود تا اينها، درد را بيشتر احساس كنند، نه اين كه پوست درد بكشد، بلكه اينها درد بكشند با پوست تازه ليذوقوا العذاب. بنابراين همان گونه كه در دنيا بدن فرع است، در نشئات ديگر هم بدن فرع است.

1. اعراف، 179.

2. فجر، 28 - 27.

3. اعراف، 172.

4. روم،30.

5. نحل،78.

6. حشر، 18.

7. احزاب،72.

8. جمعه، 5.

9. شورى، 51.

10. قصص،30.

11. بقره،285.

12. بقره، 286 - 285.

13. بحار الانوار، ج 18، ص 382.

14. دعاى كميل.

15. يس، 12.

16. نساء، 81.

17. بقره،32.

18. بقره،33.

19. طه، 155.

20. طه، 117.

21. بقره،74.

22. اعراف، 180.

23. اصول كافى، ج 1، ص 144، باب 23.

24. زمر،73.

25. جمعه، 5.

26. مؤمن، 57.

27. اسراء،37.

28. نازعات، 29 - 28.

29. ديوان حكيم اسرار، حاج ملا هادى سبزوارى «قده ».

30. نساء، 56.

/ 78