اصالت روح وفرعيت بدن - زن در آیینه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زن در آیینه جمال و جلال - نسخه متنی

عبد الله جوادی آملی؛ ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ و ت‍ن‍ظی‍م:‌ م‍ح‍م‍ود ل‍طی‍ف‍ی‌؛ وی‍رایش: س‍ع‍ی‍د ب‍ن‍دع‍ل‍ی‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اصالت روح وفرعيت بدن

اگر جسم نقشى در انسانيّت انسان مى داشت به عنوان تمام ذات يا جزو ذات ممكن بود سخن، از مذكر ومؤنث قابل طرح باشد، وبايد بحث مى شد كه آيا، اين دو صنف متساويند يا متفاوت؟ ولى اگر حقيقت هركسى را روح او تشكيل دادجسم او ابزارى بيش نبود، واين ابزار هم گاهى مذكر است وگاهى مؤنث وروح نه مذكر بود ونه مؤنث، قهراً بحث از تساوى زن ومرد يا تفاوت اين دو صنف در مسائل مربوط به حقيقت انسان رخت بر مى بندد، يعنى سالبه به انتفاء موضوع، خواهد بود، نه به انتفاء محمول. قرآن كريم حقيقت هر انسانى را روح او دانسته وبدن را، ابزار وى مى داند واين منافات ندارد با اين كه انسان در نشئه دنيا وبرزخ وقيامت، بدنى متناسب با همان نشئه ومرحله داشته باشد، البته همان طورى كه در دنيا بدن دارد، وبدن فرع است -نه اصل، ونه جزو اصل در برزخ وقيامت نيز چنين است. چه اين كه قرآن كريم بدن را كه فرع است، به طبيعت، وخاك وگل نسبت مى دهد وروح را كه اصل است به خداوند اسناد مى دهد ومى فرمايد: قل الرّوح من امر ربّي (1) قهراً روح انسان منزّه از ذكورت واُنوثت مى باشد. وقتى منكران معاد مى گفتند، انسان با مرگ نابود مى شود وحياتى پس از مرگ نيست. وقالوا ءاذا ضللنا في اچرض ءانّا لفي خلق جديد (2) آنان مى گفتند: ما با مرگ در زمين گم مى شويم وخلقت وبازگشت مجددى نداريم، ذات اقدس اله در پاسخ مى فرمايد: قل يتوفّاكم ملك الموت الّذي وكّل بكم (3) بگو فرشته مرگى كه بر شما گمارده شده، جانتان را مى گيرد. به نبىّ اكرم عليه الاف التحية والثناء فرمود: به اينها بگوييد شما با مرگ در زمين گم نخواهيد شد بلكه تمام حقيقت شما متوفّى مى شود. فوتى در كار نيست، توفى است، وفات است، نه فوت، شما متوفّى هستيد، فرشته مامور توفّى است واگر در مرگ چيزى از انسان فروگذار بشود كه استيفاء وتوفّى نخواهد بود، پس تمام حقيقت انسان جان اوست كه قبض مى شود اگرچه بدن بپوسد. اگر انسان بخواهد ببيند اين دو صنف زن ومرد مساويند، يا متمايز، يا اصلاً دو صنفى در كار نيست، راه تحقيقش اين است كه ببيند آنچه كه مايه ارزش وفضيلت است چيست؟ وآن كه ارزشمند وفاضل مى شود كيست؟ يك فصل عهده دار بيان مسائل ارزشى، وفصل ديگر عهده دار بيان ارزشمندها وفاضل هاست.

عدم تاثير ذكورت وانوثت در ارزش ها وارزشمندها آياتى كه علم را ارزش مى داند، جهل را ضد ارزش، ايمان را ارزش مى داند وكفر را ضد ارزش، ذلّت وعزّت، سعادت وشقاوت، فضيلت ورذيلت، حقّ وباطل، صدق وكذب، تقوا وفجور، اطاعت وعصيان، انقياد وتمرّد، غيبت وعدم غيبت، امانت وخيانت را عنوان مسائل ارزشى وضد ارزشى مى داند هيچكدام از اين اوصاف را نه مذكر مى داند ونه مؤنث. چه اينكه موصوف اين اوصاف نيز هرگز بدن مردانه يا زنانه نيست. يعنى بدن انسان: مسلمان يا كافر، عالم يا جاهل، متّقى يا فاجر، صادق يا كاذب، محقّ يا مبطل، فاضل يا رذيل نيست. عقل نظرى كه وصفش انديشه وعلم است ودل نيز كه در پى كشف وشهود است، جان، كه وصفش فجور وتقوا است، نه مؤنث است نه مذكّر، چه اين كه فجور وتقوا هم، نه مذكر است ونه مؤنث. اگر مسائلى كه به علم بر مى گردد -خواه علم حصولى خواه علم حضورى هيچكدام ذكورت وانوثت را نداشت، عالم كه به علم حصولى، يا شهودى، متصف مى شود، آن هم نه مذكر است ونه مؤنث. واگر در مسائل علمى نه از جهت صفت ونه از لحاظ موصوف سخن از ذكورت وانوثت نبود، ديگر نمى توان بحث كرد كه در مسائل علمى زن ومرد همتاى هم هستند، يا متمايز؟ وهمچنين در مسائل اخلاقى كه به «عقل عملى » بر مى گردد مانند اراده، خلوص، ايمان، باور كردن، تهذيب، صبر، توكّل، ... ومسائلى از اين قبيل هيچكدام، نه مذكرند ونه مؤنث، عقل عملى هم كه موصوف به اين مسائل اخلاقى است آن هم، نه مذكر است ونه مؤنث، يعنى اگر صبر، ذكورت وانوثت نداشت صابر نيز، مذكر ومؤنث نيست، نبايد تصور كرد كه چون يك جا مى گوييم صابر، ويك جا مى گوييم صابره، يك جا مى گوييم عالم وجاى ديگر مى گوييم عالمه، پس اين تانيث لفظى در مسائل تحليلى راه دارد، زيرا در اين صورت از باب اخذ ما بالعرض مكان ما بالذات دچار مغالطه خواهيم شد، خواه به صورت تاييد وابرام باشد وخواه به نحو تخريب ونقض.

روح صاحب ارزشها

قرآن كريم، هم محمولات قضايا را طرح مى كندچه ارزش است وچه ضد ارزش هم موضوعات را. ودر بيان موضوع اين محمولها، گاه از روح سخن مى گويد، وگاه از نفس، فؤاد، يا قلب، وگاهى نيز از صدر سخن مى گويد و...، همه اينها حاكى از آن لطيفه الهى است كه موجودى مجرد است، منتها چون روح يك بسيط محض نيست وشؤون گوناگونى دارد، لذا، قرآن كريم از روح انسان به مناسبت هر شانى كه دارد نام مى برد، گاهى بر اثر تناسب با يك وصف خاص از روح، به قلب، يا به فؤاد، وگاهى به نفس وگاه نيز به صدر، ياد مى كند، اين موارد نيز كه موصوف محمول هاى ارزشى اند منزه از ذكورت وانوثت اند. پس هم صفت، منزه است، وهم موصوف، مبرى است، پس در هيچ مورد سخن از تساوى يا تفاوت مطرح نخواهد شد، واگر ما در مسائل علمى، كه ملاك ارزش است وهمچنين در مسائل عملى، كه معيار ارزش است، هيچ سخنى از مذكر ومؤنث نيافتيم، يقيناً موصوف آنها مذكر ومؤنث نيست -از باب تبعيت صفت وموصوف. چه اين كه، اگر در موصوف هم كه روح است هيچ نشانه اى از مذكّر ومؤنث نيافتيم، يقيناً وصف او هم منزه از ذكورت وانوثت است اين هم از راه تلازم، چه اين كه تحليل نفسى هركدام از صفت وموصوف هم ما را به اين نتيجه مى رساند. يعنى، وقتى ما ثابت كرديم كه موصوف وصفت منزه از ذكورت وانوثت است، دو نتيجه مى دهد: يكى بالمطابقه ويكى بالالتزام.

1. اسراء،
85.

2. سجده،
10.

3. سجده،
11.


/ 78