بيانات مقام معظم رهبرى‏در جمع روحانيون استان«كهگيلويه و بوير احمد»در آستانه ماه محرّم‏ - [سخنرانی مقام معظم رهبری در جمع روحانیون استان کهگیلویه و بویر احمد در آستانه ماه محرم] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[سخنرانی مقام معظم رهبری در جمع روحانیون استان کهگیلویه و بویر احمد در آستانه ماه محرم] - نسخه متنی

مقام معظم رهبری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بيانات مقام معظم رهبرى‏در جمع روحانيون استان«كهگيلويه و بوير احمد»در آستانه ماه محرّم‏

(1373/03/17 )

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمدلله ربّ‏العالمين. والصّلاة والسّلام علي سيّدنا محمّد وآله‏الطّاهرين.

از حسن حظّ، امسال ديدار با آقايان علما و مبلّغين که رسم هرساله در قبل از ماه محرّم بود، در اين شهر و اين استان واقع شد. ما از فرصت استفاده مي‏کنيم و عرايضي را در زمينه مسائل مربوط به حضور ماه عظيم‏الشّأن محرّم و خاطره فراموش نشدني عاشورا، به عرض برادرانِ عزيزِ روحاني مي‏رسانيم. لکن قبل از پرداختن به آن مطلب، لازم است از آقايانِ علماي محترم و بخصوص برجستگانِ از علما و فضلاي اين استان که بحمدالله بارِ سنگينِ درس و بحث وعلم و تفسير و بيانِ حقايق و اقامه نمازهاي جمعه و امثال آن را بر دوش دارند، صميمانه تشکر کنم.

انصافاً اين استان، از لحاظ نيروي ايمان،يکي از استانهاي برجسته است. اگرچه مردم ما در سرتاسر کشور، بحمدالله به دين و معنويّات اقبال دارند، لکن به‏هرحال، همه چيز کم و زياد دارد. اين استان جزو مراکزي است که مردمش نشان داده و ثابت کرده‏اند که مردم مؤمن و بااخلاص و صفايي هستند. هرجا چنين مردمي باشند، روحانيون براي وظيفه الهي‏شان، زمينه مساعد و مناسبي دارند.

بنده، ضمن تشکر از آقايان، به‏خاطر زحماتي که مي‏کشند، بخصوص بعضي از اجلّه علما که بحمدالله در اين‏جا خدمات ارزشمندي انجام داده‏اند و مي‏دهند، اين درخواست را هم مطرح کنم که، تلاش و جديّت براي به پايان رساندن عقب‏ماندگيهاي فرهنگي در استان محروم کهگيلويه و بويراحمد، بايد مضاعف شود.

اما درباره مسائل مربوط به محرّم، دو نوع مطلب وجود دارد: يکي سخن درباره نهضت عاشوراست. اگرچه بزرگان درباره فلسفه قيام امام حسين عليه‏السّلام، بسيار گفته‏اند و نوشته‏اند و حرفهاي بسيار قيّمي هم در اين مقوله زده شده است؛ اما حقيقتاً يک عمر مي‏شود سخن از اين حقيقتِ درخشان گفت. هرچه درباره عاشورا و قيام امام حسين عليه‏السّلام، فکر کنيم، متوجّه مي‏شويم که اين قضيه، از ابعاد مختلف داراي کشش و گنجايش انديشيدن و بيان کردن است. هرچه فکر کنيم، ممکن است حرفهاي جديد و حقايق تازه‏اي را بيابيم. اين يک مقوله حرف؛ که اگرچه در دوره سال گفته مي‏شود و بايد هم گفته شود، اما محرّم خصوصيتي دارد و در ايّام محرّم، از اين مقوله بيشتر بايد سخن گفت و مي‏گويند و انشاءالله باز هم خواهند گفت.

يک مقوله ديگر که به مناسبت محّرم قابل بحث است و در اين زمينه کمتر صحبت مي‏شود و بنده مي‏خواهم امشب درباره آن، قدري صحبت کنم، مقوله عزاداري حسين‏بن‏علي عليه‏السّلام و برکات احياي ذکر عاشوراست. تحقيقاً يکي از مهمترين امتيازات جامعه شيعه بر ديگر جوامع مسلمان، اين است که جامعه شيعه، برخوردار از خاطره عاشوراست. از همان روزي که موضوعِ ذکر مصيبت حسين‏بن‏علي عليه‏السّلام مطرح شد، چشمه جوشاني از فيض و معنويّت در اذهان معتقدين و محبّين اهل بيت عليهم‏السّلام جاري گشت. اين چشمه جوشان، تا امروز همچنان ادامه و جريان داشته است؛ بعد از اين هم خواهد داشت و بهانه آن هم يادآوري خاطره عاشوراست.

بيان ماجراي عاشورا، فقط بيان يک خاطره نيست. بلکه بيان حادثه‏اي است که - همان‏طور که در آغاز سخن عرض شد - داراي ابعاد بي‏شمار است. پس، يادآوري اين خاطره، در حقيقت مقوله‏اي است که مي‏تواند به برکات فراوان و بيشماري منتهي شود. لذا شما ملاحظه مي‏کنيد که در زمان ائمّه عليهم‏السّلام، قضيه گريستن و گرياندن براي امام حسين عليه‏السّلام، براي خود جايي دارد. مبادا کسي خيال کند که در زمينه فکر و منطق و استدلال، ديگر چه جايي براي گريه کردن و اين بحثهاي قديمي است! نه! اين خيالِ باطل است.

عاطفه به‏جاي خود و منطق و استدلال هم به‏جاي خود، هر يک سهمي در بناي شخصيّت انسان دارد. خيلي از مسائل است که بايد آنها را با عاطفه و محبّت حل کرد و در آنها جاي منطق و استدلال نيست. شما اگر در نهضتهاي انبيا ملاحظه کنيد، خواهيد ديد وقتي که پيغمبران مبعوث مي‏شدند، در وهله اوّل که عدّه‏اي دور آنها را مي‏گرفتند، عامل اصلي، منطق و استدلال نبود. شما در تاريخ پيغمبر اسلام که مدوّن و روشن هم هست، کجا سراغ داريد که آن حضرت کساني از کفّار قريش را که مثلاً استعداد و قابليّت داشته‏اند، در مقابل خود نشانده و برايشان استدلال کرده باشد که به اين دليل خدا هست، يا به‏اين دليل خدا واحد است، يا به اين دليل و استدلال عقلاني، بتهايي را که مي‏پرستيد، باطلند؟

دليل و استدلال، زماني کاربُرد دارد که نهضت پيش‏رفته است. در وهله اوّل، حرکت، حرکتي احساسي و عاطفي است. در وهله اوّل اين است که ناگهان فرياد مي‏زند: «نگاه کنيد به اين بتها و ببينيد که اينها ناتوانند!» در وهله اوّل مي‏گويد نگاه کنيد که خداي متعال واحد است: «قولوا لا اله ‏الا الله ‏تفلحوا.» به چه دليل «لااله الاالله» موجب فلاح است؟ اين‏جا کدام استقلال عقلاني و فلسفي وجود دارد؟ البته در خلال هر احساسي که صادق باشد، يک برهان فلسفي خوابيده است.

اما بحث سرِ اين است که نبي وقتي مي‏خواهد دعوت خود را شروع کند، استدلال فلسفي مطرح نمي‏سازد؛ بلکه احساس و عاطفه صادق را مطرح مي‏کند. البته آن احساس صادق، احساس بي‏منطق و غلط نيست؛احساسي است که در درون خود، استدلالي هم دارد. اوّل توجّه را به ظلمي که در جامعه جاري است؛ اختلاف طبقاتي‏اي که وجود دارد و فشاري که «انداد الله» از جنس بشر و شياطين انس بر مردم وارد مي‏کنند، معطوف مي‏سازد. اين، همان عواطف و احساسات است. البته بعد که حرکت وارد جريانِ معقول و عادّي خود شد، نوبت استدلال منطقي هم مي‏رسد. يعني کساني که داراي تحمّل عقلي و پيشرفت فکري هستند، به استدلالات عالي مي‏رسند. ولي بعضي افراد هم، در همان درجات ابتدايي مي‏مانند.

در عين حال، معلوم هم نيست آنهايي که از لحاظ استدلال سطح بالاتري دارند، از لحاظ درجات معنوي هم، حتماً سطح بالاتري داشته باشند. نه؛ گاهي کساني که سطح استدلالي پايين‏تري دارند، اما جوشش عواطفشان بالاست، ارتباط و علقه‏شان با مبدأ غيبي بيشتر و محبتشان نسبت به پيغمبر، جوشانتر است و به درجات عاليتري مي‏رسند. قضيه اين‏گونه است.

در حرکتهاي معنوي، عاطفه سهم و جاي خود را دارد. نه عاطفه جاي استدلال را مي‏گيرد و نه استدلال مي‏تواند به جاي عواطف بنشيند. حادثه عاشورا، در ذات و طبيعت خود، يک درياي خروشانِ عواطفِ صادق است. يک انسان والا، پاک، منوّر و بدون ذرّه‏اي شائبه ترديد در شخصيت ملکوتي والاي او، براي هدفي که همه منصفين عالم در صحّتِ آن، که مبتني بر نجات جامعه از چنگ ظلم و جور و عدوان است، متّفقند، حرکت شگرفش را آغاز مي‏کند و مي‏گويد:

«ايها النّاس! انّ رسول الله، صلّي‏الله‏عليه‏وآله، قال: من رأي سلطاناً جائراً...»

بحث سرِ اين است. امام حسين عليه‏السّلام، فلسفه حرکت خود را مقابله با جور قرار مي‏دهد:

«يعمل في عبادالله بالاثم والعدوان.»

بحث بر سرِ مقدّسترين هدفهاست که همه منصفين عالم آن را قبول دارند. چنان انساني، در راه چنين هدفي، دشوارترين مبارزه را تحمّل مي‏کند.
دشوارترين مبارزه، مبارزه غريبانه است. کشته شدن در ميان هياهو و هلهله دوستان و تحسين عامّه مردم، چندان دشوار نيست. چنان‏که در يکي از جنگهاي صدر اسلام، وقتي که دو لشکرِ حقّ و باطل در مقابل هم صف کشيدند و کساني چون پيغمبر و اميرالمؤمنين، عليهماالسّلام، در رأس جبهه حق قرار داشتند، پيغمبر از سپاهيان خود پرسيد: چه‏کسي حاضر است به ميدان برود و فلان جنگجوي معروفِ سپاه دشمن را از پاي درآورد؟

جواني از سپاهيان اسلام، داوطلب شد. پيغمبر دستي بر سر او کشيد و او را بدرقه کرد. مسلمانان هم برايش دعا کردند و او به ميدان نبرد رفت، جهاد کرد و کشته شد. اين، يک نوع کشته شدن و جهاد کردن است. نوعِ ديگرِ جهاد کردن، جهادي است که وقتي انسان به سمت ميدان نبرد مي‏رود، آحاد جامعه نسبت به او يا منکرند، يا غافلند، يا کناره مي‏جويند و يا در مقابلش مي‏ايستند. کساني هم که قلباً وي را تحسين مي‏کنند - و تعدادشان کم است - جرأت ندارند زباني به تحسينش بپردازند.

در حادثه عاشوراي امام حسين عليه‏السّلام، حتي کساني مانند «عبدالله‏بن‏عباس» و «عبدالله‏بن جعفر» که خودشان جزو خاندان بني‏هاشم و از همين شجره طيّبه‏اند، جرأت نمي‏کنند در مکه يا مدينه بايستند، فرياد بزنند و به نامِ امام حسين عليه‏السّلام، شعار بدهند. چنين مبارزه‏اي، غريبانه است و مبارزه غريبانه، سخت‏ترينِ مبارزه‏هاست. همه با انسان، دشمن. همه از انسان، رويگردان. در مبارزه امام حسين عليه‏السّلام، حتّي برخي از دوستان هم معرضند. چنان‏که به يکي از آنها فرمود: «بيا به من کمک کن.» و او به جاي کمک، اسبش را براي حضرت فرستاد و گفت: «از اسب من استفاده کن!»

غربت از اين بالاتر و مبارزه از اين غريبانه‏تر؟! آن وقت در اين مبارزه غريبانه، عزيزترين عزيزانش در مقابل چشمش قرباني شوند. پسرانش، برادرزاده‏هايش، برادرانش و پسرعموهايش؛ اين گلهاي بني‏هاشم، پرپر شوند، و در مقابلش روي زمين بريزند و حتّي کودک شش‏ماهه‏اش هم کشته شود!

علاوه بر همه اين مصيبتها، مي‏داند به مجرّد اين‏که جان از جسم مطهّرش خارج شود، عيالات بي‏پناه و بي‏دفاعش، مورد تهاجم قرار خواهند گرفت. مي‏داند که گرگهاي گرسنه، به دختران خردسال و جوانش حمله‏ور مي‏شوند، دلهاي آنها را مي‏ترسانند؛ اموال آنها را غارت مي‏کنند؛ آنها را به اسارت مي‏گيرند و مورد اهانت قرار مي‏دهند. مي‏داند که به دختر والاي اميرالمؤمنين عليه‏السّلام، زينب کبري سلام‏الله عليها، که جزو شخصيتهاي بارز دنياي اسلام است، جسارت مي‏کنند. اينها را هم مي‏داند.

بر همه اينها، تشنگي خود و اهل و عيالش را اضافه کنيد: کودکان خردسال، تشنه. دختر بچه‏ها، تشنه. پيرها، تشنه. حتي کودک شيرخواره، تشنه. مي‏توانيد تصوّر کنيد که اين مبارزه چقدر سخت است؟ انساني چنان والا، پاک، مطهّر و منوّر که ملائکه آسمان براي تماشاي جلوه او بر يکديگر سبقت مي‏گيرند و آرزومند تماشاي حسين‏بن‏علي عليه‏السلام هستند تا به او متبرّک شوند؛ انساني که انبيا و اوليا آرزوي مقام او را مي‏کنند، در چنان مبارزه‏اي و با چنان شدّت و محنتي به شهادت مي‏رسد. شهادتِ چنين شخصيّتي، حادثه‏اي شگرف است.

کدام انساني است که عاطفه‏اش از اين حادثه جريحه‏دار نشود؟!

کدام انساني است که اين حادثه را بشناسد و بفهمد و نسبت به آن دلبسته نشود؟

اين همان چشمه جوشاني است که از ظهرِ روزِ عاشورا شروع شد؛ از همان وقتي که زينب کبري سلام‏الله‏عليها - طبق نقلي که شده است - بالاي «تلّ زينبيّه» رفت و خطاب به پيغمبر عرض کرد:

«يا رسول‏الله، صلّي عليک! ملائکة السّماء هذا حسينک مرمّل بالدّماء، مقطّع الاعضاء، مصلوب العامة والرّداء.»

او خواندنِ روضه امام حسين عليه‏السّلام را شروع کرد و ماجرا را با صداي بلند گفت؛ ماجرايي که مي‏خواستندمکتوم بماند. خواهر بزرگوار امام، چه در کربلا، چه در کوفه و چه در شام و مدينه، با صداي بلند به بيان حادثه عاشورا پرداخت. اين چشمه، از همان روز شروع به جوشيدن کرد و تا امروز، همچنان جوشان است. اين حادثه عاشوراست.

يک وقت است که کسي از داشتن نعمتي بي‏بهره است و در مقابل نعمتِ نداشته، از او سؤالي هم نمي‏شود. اما يک وقت کسي از نعمتي بهره‏مند است و از آن نعمتي که دارد از وي سؤال مي‏شود. يکي از بزرگترين نعمتها، نعمت خاطره و ياد حسين‏بن‏علي عليه‏السّلام، يعني نعمت مجالس عزا، نعمت محرّم ونعمت عاشورا براي جامعه شيعي ماست. متأسفانه برادران غير شيعي ما از مسلمين، خود را از اين نعمت برخوردار نکردند. اما مي‏توانند از اين نعمت بهره‏مند شوند و امکانش هم وجود دارد. البته بعضي از مسلمينِ غير شيعه در گوشه وکنار، ذکر محرّم و عاشورا را دارند. ولي آن‏گونه که بايد و شايد، بينشان رايج نيست؛ در حالي‏که بين ما رايج است.

اکنون که ذکر محرّم و عاشورا و ياد و خاطره امام حسين عليه‏السلام، در بينِ ما رايج است، از اين ذکر و خاطره و جلسات بزرگداشت، چه استفاده‏اي بايد کرد و شکر اين نعمت چيست؟ اين همان مطلبي است که مي‏خواهم به عنوان سؤال مطرح کنم، و شما جواب بدهيد.

اين نعمت عظيم، دلها رابه منبعِ جوششِ ايمانِ اسلامي متّصل مي‏کند. کاري مي‏کند که در طول تاريخ کرد و ستمگرانِ حاکم، از عاشورا ترسيدند، و از وجود قبر نوراني امام حسين عليه‏السّلام، واهمه داشتند. ترس از حادثه عاشورا و شهداي آن، از زمان خلفاي بني‏اميّه شروع شده و تا زمان ما ادامه يافته است و شما يک نمونه‏اش را در دوران انقلاب خودمان ديديد. وقتي که محرّم از راه مي‏رسيد، نظامِ مرتجعِ کافرِ فاسقِ فاسدِ پهلوي، مي‏ديد ديگر دستش بسته است و نمي‏تواند عليه مردمِ مبارزِ عاشورايي، کاري انجام دهد. در واقع مسؤولين آن نظام، ناتواني خود را ناشي از فرا رسيدن محرّم مي‏دانستند. در گزارشهاي برجا مانده از آن رژيم منحوس، اشارتها، بلکه صراحتهايي وجود دارد که نشان مي‏دهد آنها با فرارسيدن محرّم، دست و پايشان را حسابي گم مي‏کردند. امام بزرگوار ما رضوان‏الله‏عليه، آن مرد حکيمِ تيزبينِ دين‏شناسِ دنياشناسِ انسان شناس، خوب فهميد که از اين حادثه براي پيشبرد هدف امام حسين عليه‏السّلام چگونه بايد استفاده کند و کرد.

امام بزرگوار ما، محرّم را به عنوان ماهي که در آن، خون بر شمشير پيروز مي‏شود، مطرح نمود و به برکت محرّم، با همين تحليل و منطق، خون را بر شمشير پيروز کرد. اين، يک نمونه از جلوه‏هاي نعمت ماه محرّم و مجالس ذکر و ياد امام حسين عليه‏السّلام است که شما ديديد. لذا هم مردم و هم روحانيون، بايد از اين نعمت استاده کنند. استفاده مردم اين است که به مجالس عزاداري سيدالشهداء عليه‏السّلام، دل ببندند و اين مجالس را - در سطوح مختلف - هرچه مي‏توانند بيشتر اقامه کنند. مردم بايد مخلصانه و براي استفاده، در مجالس عزاداري حسيني شرکت کنند؛ نه براي وقت گذراندن، يا به صورت عاميانه‏اي، فقط به عنوان ثواب اخروي که نمي‏دانند هم، اين ثواب اخروي از کجا مي‏آيد؟

مسلّماً شرکت در مجالس مذکور، ثواب اخروي دارد؛ اما ثواب اخروي مجالس عزا، از چه ناحيه و به چه جهت است؟ مسلماً مربوط به جهتي است که اگر آن جهت نباشد، ثواب هم نيست. بعضي از مردم متوجّه اين نکته نيستند. همه بايد در اين مجالس شرکت کنند، قدر مجالس عزاداري را بدانند، از اين مجالس استفاده کنند و روحاً و قلباً اين مجالس را وسيله‏اي براي ايجاد ارتباط و اتّصالِ هرچه محکم‏تر ميان خودشان و حسين‏بن‏علي عليه‏السّلام، خاندان پيغمبر و روح اسلام و قرآن قرار دهند. اين از وظايفي که در اين خصوص مربوط به مردم است.

و اما در ارتباط با وظايف روحانيون، مسأله دشوارتر است. چون قوامِ مجالس عزا به اين است که عده‏اي دور هم جمع شوند و يک فردِ روحاني، با حضور يافتن در ميان آنها، اقامه عزا کند تا ديگران از اقامه عزاي او، مستفيد شوند. يک روحاني چگونه اقامه عزا خواهد کرد؟ اين، سؤال من از همه کساني است که نسبت به چنين قضيه‏اي احساس مسؤوليت مي‏کنند. به اعتقاد بنده، مجالس عزاداري حسيني بايد از سه ويژگي برخوردار باشد:

اوّلين ويژگي بايد اين باشد که چنين مجالسي، محبّت به اهل بيت عليهم‏السّلام را زياد کنند. چون رابطه عاطفي، يک رابطه بسيار ذي‏قيمت است. شما، روحانيون، بايد کاري کنيد که محبّت شرکت‏کنندگان در مجالس مذکور، روزبه‏روز نسبت به حسين‏بن‏علي عليه‏السّلام، خاندان پيغمبر و مناشي‏ء معرفت الهي، بيشتر شود. اگر شما خداي ناکرده، در مجالس مذکور وضعي را به‏وجود آوريد که مستمع يا فرد بيرون از آن فضا، از لحاظ عاطفي به اهل‏بيت عليهم‏السلام نزديک نشد، بلکه احساس دوري و بيزاري کرد، نه فقط چنين مجالسي فاقد يکي از بزرگترين فوايد خود شده، بلکه به يک معنا، مضّر هم بوده است. حال شما که مؤسّس يا گوينده چنين مجالسي هستيد، ببينيد چه کاري مي‏توانيد بکنيد که عواطف مردم، براثر حضور در اين مجالس، نسبت به حسين‏بن‏علي عليه‏السّلام و اهل بيت پيغمبر عليهم افضل صلواة الله روزبه‏روز بيشتر شود.

دومين ويژگي‏اي که بايد در اين مجالس به وجود آيد، اين است که مردم نسبت به اصل حادثه عاشورا، معرفت روشنتر و واضحتري پيدا کنند. اين‏طور نباشد که ما در مجلس حسين‏بن‏علي عليه‏السّلام، به منبر برويم يا سخنراني کنيم، اما موضوع سخنراني، حضّار آن مجلس، اعم از جوان و غيرجوان و زن و مردِ اهل فکر و تأمّل را - که امروز در جامعه ما بسيارند و اين از برکات انقلاب است - به اين فکر فرو ببرد که «ما به اين مجلس آمديم و گريه‏اي هم کرديم؛ اما براي چه؟ قضيه چه بود؟ چرا بايد براي امام حسين عليه‏السلام گريه‏کرد؟ اصلاً چرا امام حسين عليه‏السلام به کربلا آمد و عاشورا را به وجود آورد؟»

بنابراين، به عنوان منبري يا سخنران، بايد به موضوعاتي بپردازيد که جوابگوي چنين سؤالاتي باشد. بايد نسبت به اصلِ حادثه عاشورا معرفتي در افراد به‏وجود آيد. اگر در روضه‏خواني و سخنراني يا سايرِ مطالبِ بيان شده از طرف شما، نکته‏اي روشنگر يا حداقل اشاره‏اي به اين معنا نباشد، يک رکن از آن سه رکني که عرض شد، کم و ناقص خواهد بود. يعني ممکن است مجلس مذکور، فايده لازم را ندهد و ممکن هم هست خداي ناکرده در بعضي از فروض، ضرر هم بکنيم.

سومين ويژگي لازم در اين مجالس، افزايش ايمان و معرفت ديني در مردم است. در چنين مجالسي بايد از دين، نکاتي عنوان شود که موجب ايمان و معرفتِ بيشتر در مستمع ومخاطب گردد. يعني سخنرانان و منبريها، يک موعظه درست، يک حديث صحيح، بخشي از تاريخ آموزنده درست، تفسيرِ آيه‏اي از قرآن يا مطلبي از يک عالم و دانشمندِ بزرگ اسلامي را در بيانات خود بگنجانند و به سمع شرکت‏کنندگان در اين مجالس برسانند. اين‏طور نباشد که وقتي بالاي منبر مي‏رويم، يک مقدار لفّاظي کنيم و حرف بزنيم و اگر احياناً مطلبي هم ذکر مي‏کنيم، مطلب سستي باشد که نه فقط ايمانها را زياد نمي‏کند، بلکه به تضعيف ايمانِ مستمعين مي‏پردازد. اگر اين‏طور هم شد، ما از جلسات مذکور به فوايد و مقاصدِ موردِ نظر نرسيده‏ايم.

متأسفانه بايد عرض کنم که گاهي چنين مواردي ديده مي‏شود. يعني بعضاً گوينده‏اي در يک مجلس به نقل مطلبي مي‏پردازد که هم از لحاظ استدلال و پايه مدرک عقلي يا نقلي سست است و هم از لحاظ تأثير در ذهنِ يک مستمعِ مستبصر و اهل منطق و استدلال، ويرانگر است. مثلاً در يک کتاب، بعضي مطالب نوشته شده است که دليلي بر کذب و دروغ بودن آنها نداريم. ممکن است راست باشد، ممکن است دروغ باشد.

اگر شما آن مطالب را بيان کنيد - ولو مسلّم نيست خلاف واقع باشد - و با شنيدن آنها براي مستمعتان، که جوانِ دانشجو يا محصّل يا رزمنده و يا انقلابي است - وبحمدالله، انقلاب ذهنها راباز و منفتح کرده است - نسبت به دين، سؤال و مسأله ايجاد مي‏شود و اشکال و عقده به وجود مي‏آيد، نبايد آن مطالب را بگوييد. حتي اگر سندِ درست هم داشت؛ چون موجب گمراهي و انحراف است، نبايد نقل کنيد؛ چه رسد به اين‏که اغلبِ اين مطالبِ مندرج در بعضي کتابها، سند درستي هم ندارد. يک نفر از زبان ديگري، مطلبي را مبني براين مي‏شنود که من در فلان سفر، فلان‏جا بودم، که فلان اتّفاق افتاد. گوينده از روي مدرک يا بدون مدرک، چنان مطلبي را مي‏گويد. شنونده هم آن را باور مي‏کند و در کتابي مي‏نويسد و اين کتاب به دست من و شما مي‏رسد. من و شما چرا بايد آن مطلب را که نمي‏تواند در يک مجمع بزرگ، براي ذهنهاي مستبصر و هوشيار و آگاه توجيه شود، بازگو کنيم؟! مگر هر مطلبي را هرجا نوشتند، انسان بايد بخواند و بازگو کند؟!

امروز عمومِ جوانان کشور - از دختر و پسر گرفته تا زن و مرد، و حتي غيرجوانان - ذهنشان باز است. اگر ديروز - قبل از انقلاب - جوانان دانشجو از اين ويژگي برخوردار بودند، امروز مخصوص آنها نيست و همه، مسائل را با چشم بصيرت و با استبصار نگاه مي‏کنند و مي‏خواهند بفهمند. يک بخشِ مهم از حادثه فرهنگي در جامعه امروز ما اين است که اينها در معرض شبهات قرار مي‏گيرند. يعني دشمنان شبهه القا مي‏کنند. دشمنان هم نه؛ منکرينِ فکرِ من و شما به القاي شبهه مي‏پردازند. مگر مي‏شود گفت هرکس فکر ما را قبول ندارد، لال شود، حرف نزند، و هيچ شبهه‏اي القا نکند؟ مگر مي‏شود اين‏طور گفت؟ به هرحال حرف مي‏زنند، مطلب مي‏پراکنند، به ايجاد ترديد مي‏پردازند و شبهات درست مي‏کنند. مهم اين است که مطلبي که شما مي‏گوييد، برطرف کننده شبهه باشد و آن را زياد نکند.

بعضي از افراد، بدون توجه به اين مسؤوليت مهم، به بالاي منبر مي‏روند و حرفي مي‏زنند که نه فقط گره‏اي از ذهن مستمع باز نمي‏کند که گره‏هايي هم به ذهن او مي‏افزايد. اگر چنين اتّفاقي افتاد و ما در بالاي منبر حرفي زديم که ده نفر جوان، پنج نفر جوان، يا حتي يک نفر جوان، در امر دين دچار ترديد شد و بعد از پاي سخنراني ما برخاست و رفت و ما هم او را نشناختيم، بعداً چگونه مي‏شود جبران کرد؟ آيا اصلاً قابل جبران است؟ آيا خدا از ما خواهد گذشت؟ قضيّه مشکل است.

در مجالس عزاداري ماه محرّم، اين سه ويژگي بايد وجود داشته باشد: 1. عاطفه را نسبت به حسين‏بن‏علي و خاندان پيغمبر، عليهم‏صلواةالله، بيشتر کند. (علقه و رابطه و پيوند عاطفي را بايد مستحکم‏تر سازد.) 2. نسبت به حادثه عاشورا، بايد ديدِ روشن و واضحي به مستمع بدهد. 3. نسبت به معارف دين، هم ايجاد معرفت و هم ايجاد ايمان - ولو به نحو کمي - کند. نمي‏گوييم همه منبرها بايد برخوردار از همه اين خصوصيات باشند و به همه موضوعات بپردازند؛ نه.

شما اگر يک حديثِ صحيح از کتابي معتبر را نقل و همان را معنا کنيد، کفايت مي‏کند. برخي منبريها، بعضي اوقات يک حديث را آن‏قدر شاخ و برگ مي‏دهند که معناي اصلي‏اش از بين مي‏رود. اگر شما يک حديثِ صحيح را براي مستمع خود درست معنا کنيد، ممکن است بخشِ مهمّي از آنچه را که ما مي‏خواهيم داشته باشد. وقتي شما از روي يک تعبير معتبر، راجع به يک آيه قرآنْ فکر و مطالعه کنيد؛ به تنقيح آن بپردازيد و براي مستمع بيان نماييد، مقصود حاصل است. اگر براي ذکر مصيبت، کتاب «نَفَس المهمومِ» مرحوم «محدّث قمي» را باز کنيدو از رو بخوانيد، براي مستمع گريه‏آور است و همان عواطفِ جوشان را به‏وجود مي‏آورد. چه لزومي دارد که ما به خيال خودمان، براي مجلس‏آرايي کاري کنيم که اصل مجلس عزا از فلسفه واقعي‏اش دور بماند؟!

من واقعاً مي‏ترسم از اين‏که خداي ناکرده، در اين دوران که دورانِ ظهور اسلام، بروز اسلام، تجلّي اسلام و تجلّي فکر اهل‏بيت عليهم‏الصّلاةوالسّلام است، نتوانيم وظيفه‏مان را انجام دهيم. برخي کارهاست که پرداختن به آنها، مردم را به خدا و دين نزديک مي‏کند. يکي از آن کارها، همين عزاداريهاي سنّتي است که باعث تقرّبِ بيشترِ مردم به دين مي‏شود. اين‏که امام فرمودند «عزاداري سنّتي بکنيد» به خاطر همين تقريب است. در مجالس عزاداري نشستن، روضه خواندن، گريه کردن، به سروسينه زدن و مواکب عزا و دسته‏هاي عزاداري به راه انداختن، از اموري است که عواطف عمومي را نسبت به خاندان پيغمبر، پرجوش مي‏کند و بسيار خوب است. در مقابل، برخي کارها هم هست که پرداختن به آنها، کساني را از دين برمي‏گرداند.

بنده خيلي متأسفم که بگويم در اين سه، چهار سال اخير، برخي کارها در ارتباط با مراسم عزاداري ماه محرّم ديده شده است که دستهايي به غلط، آن را در جامعه ما ترويج کرده‏اند. کارهايي را باب مي‏کنند و رواج مي‏دهند که هر کس ناظرِ آن باشد، برايش سؤال به‏وجود مي‏آيد. به‏عنوال مثال، در قديم‏الايام بين طبقه عوام‏النّاس معمول بود که در روزهاي عزاداري، به بدن خودشان قفل مي‏زدند! البته، پس از مدتي، بزرگان و علما آن را منع کردند و اين رسمِ غلط برافتاد. اما باز مجدّداً شروع به ترويج اين رسم کرده‏اند و شنيدم که بعضي افراد، در گوشه و کنار اين کشور، به بدن خودشان قفل مي‏زنند! اين چه کارِ غلطي است که بعضي افراد انجام مي‏دهند!؟

قمه‏زدن نيز همين‏طور است. قمه‏زدن هم از کارهاي خلاف است. مي‏دانم عدّه‏اي خواهند گفت:

«حق اين بود که فلاني اسم قمه را نمي‏آورد.»

خواهند گفت: «شما به قمه‏زدن چه‏کار داشتيد؟ عدّه‏اي مي‏زنند؛ بگذاريد بزنند!» نه؛ نمي‏شود در مقابل اين کارِ غلط سکوت کرد. اگر به‏گونه‏اي که طي چهار، پنج سال اخيرِ بعد از جنگ، قمه‏زدن را ترويج کردند و هنوز هم مي‏کنند، در زمان حيات مبارک امام رضوان‏الله‏عليه ترويج مي‏کردند، قطعاً ايشان در مقابل اين قضيه مي‏ايستادند. کارِ غلطي است که عدّه‏اي قمه به‏دست بگيرند و به سر خودشان بزنند و خون بريزند. اين کار را مي‏کنند که چه بشود؟!

کجاي اين حرکت، عزاداري است؟! البته، دست بر سر زدن، به نوعي نشانه عزاداري است. شما بارها ديده‏ايد، کساني که مصيبتي برايشان پيش مي‏آيد، برسروسينه خود مي‏کوبند. اين نشانه عزاداري معمولي است. اما شما تا به حال کجا ديده‏ايد که فردي به خاطر رويکرد مصيبتِ عزيزترين عزيزانش، با شمشير برمغز خود بکوبد و از سرِ خود خون جاري کند؟!

کجاي اين کار، عزاداري است؟! قمه‏زدن، سنّتي جعلي است. از اموري است که مربوط به دين نيست و بلاشک، خدا هم از انجام آن راضي نيست. علماي سلف دستشان بسته بود و نمي‏توانستند بگويند «اين کار، غلط و خلاف است.» امروز روز حاکميت اسلام و روز جلوه اسلام است. نبايد کاري کنيم که آحاد جامعه اسلامي برتر، يعني جامعه محبِّ اهل‏بيت عليهم‏السّلام که به نام مقدس ولي عصر ارواحنافداه، به نام حسين‏بن‏علي عليه‏السّلام و به نام اميرالمؤمنين عليه‏الصّلاةوالسّلام، مفتخرند، در نظر مسلمانان و غيرمسلمانان عالم، به‏عنوان يک گروه آدمهاي خرافي بي‏منطق معرفي شوند. من حقيقتاً هر چه فکر کردم، ديدم نمي‏توانم اين مطلب - قمه‏زدن - را که قطعاً يک خلاف و يک بدعت است، به اطّلاع مردم عزيزمان نرسانم. اين کار را نکنند. بنده راضي نيستم. اگر کسي تظاهر به اين معنا کند که بخواهد قمه بزند، من قلباً از اوناراضي‏ام.

اين را من جدّاً عرض مي‏کنم. يک وقت بود در گوشه و کنار، چند نفر دوْرِ هم جمع مي‏شدند و دور از انظار عمومي مبادرت به قمه‏زني مي‏کردند و کارشان، تظاهر - به اين معنا که امروز هست - نبود. کسي هم به خوب و بدِ عملشان کار نداشت؛ چرا که در دايره محدودي انجام مي‏شد. اما يک وقت بناست که چند هزار نفر، ناگهان در خياباني از خيابانهاي تهران يا قم يا شهرهاي آذربايجان و يا شهرهاي خراسان ظاهر شوند و با قمه و شمشير برسر خودشان ضربه وارد کنند. اين کار، قطعاً خلاف است. امام حسين عليه‏السّلام، به اين معنا راضي نيست. من نمي‏دانم کدام سليقه‏هايي و از کجا اين بدعتهاي عجيب و خلاف را وارد جوامع اسلامي و جامعه انقلابي ما مي‏کنند؟!

اخيراً يک بدعت عجيب و غريب و نامأنوس ديگر هم در باب زيارت درست کرده‏اند! بدين ترتيب که وقتي مي‏خواهند قبور مطهّر ائمّه عليهم‏السلام را زيارت کنند، از درِ صحن که وارد مي‏شوند، روي زمين مي‏خوابند و سينه‏خيز خود را به حرم مي‏رسانند! شما مي‏دانيد که قبر مطهّر پيغمبر صلواةالله‏عليه و قبور مطهّر امام حسين، امام صادق، موسي‏بن‏جعفر، امام رضا و بقيه ائمّه عليهم‏السّلام را همه مردم، ايضاً علما و فقهاي بزرگ، در مدينه و عراق و ايران، زيارت مي‏کردند. آيا هرگز شنيده‏ايد که يک نفر از ائمّه عليهم‏السّلام و يا علما، وقتي مي‏خواستند زيارت کنند، خود را از درِ صحن، به‏طور سينه‏خيز به حرم برسانند؟! اگر اين کار، مستحسن و مستحب بود و مقبول و خوب مي‏نمود، بزرگان ما به انجامش مبادرت مي‏کردند.

اما نکردند. حتي نقل شد که مرحوم آيت‏الله‏العظمي آقاي بروجردي رضوان‏الله‏تعالي‏عليه، آن عالم بزرگ ومجتهد قوي و عميق و روشنفکر، عتبه‏بوسي را با اين‏که شايد مستحب باشد، منع مي‏کرد. احتمالاً استحبابِ بوسيدن عتبه، در روايت وارد شده است. در کتب دعا که هست. به ذهنم اين است که براي عتبه بوسي، روايت هم وجود دارد. با اين‏که اين‏کار مستحب است، ايشان مي‏گفتند «انجامش ندهيد، تا مبادا دشمنان خيال کنند سجده مي‏کنيم؛ و عليه شيعه، تشنيعي درست نکنند.» اما امروز، وقتي عدّه‏اي وارد صحن مطهّر علي‏بن‏موسي‏الرّضا عليه‏الصّلاةوالسّلام مي‏شوند، خود را به زمين مي‏اندازند و دويست متر راه را به‏طور سينه‏خيز مي‏پيماند تا خود را به حرم برسانند! آيا اين کار درستي است؟ نه؛ اين‏کار، غلط است. اصلاً اهانت به دين و زيارت است. چه‏کسي چنين بدعتهايي را بين مردم رواج مي‏دهد؟ نکند اين هم کار دشمن باشد؟!

اينها را به مردم بگوييد و ذهنها را روشن کنيد.

دين، منطقي است. اسلام، منطقي است و منطقي‏ترين بخش اسلام، تفسيري است که شيعه از اسلام دارد؛ تفسيري قوي. متکلّمين شيعه، هر يک در زمان خود، مثل خورشيد تابناکي مي‏درخشيدند و کسي نمي‏توانست به آنها بگويد «شما منطقتان ضعيف است.» اين متکلّمين، چه از زمان ائمه عليهم‏السّلام - مثل «مؤمن طاق» و «هشام‏بن‏حکم» - چه بعد از ائمّه، عليهم‏السلام - مثل «بني‏نوبخت» و «شيخ‏مفيد» - و چه در زمانهاي بعد - مثل مرحوم «علامه‏حلّي» - فراوان بوده‏اند. ما اهل منطق و استدلاليم. شما ببينيد درباره مباحث مربوط به شيعه، چه کتب استدلالي قوي‏اي نوشته شده است! کتابهاي مرحوم «شرف‏الدّين» و نيز «الغديرِ» مرحوم «علاّمه‏اميني» در زمان ما، سرتاپا استدلال، بتون‏آرمه و مستحکم است. تشيّع اين است يا مطالب و موضوعاتي که نه فقط استدلال ندارد، بلکه «اشبه ‏شي‏ء بالخرافه» است؟! چرا اينها را وارد مي‏کنند؟! اين خطر بزرگي است که در عالم دين و معارف ديني، مرزداران عقيده بايد متوجّهش باشند.

عرض کردم: عدّه‏اي وقتي اين حرف را بشنوند، مطمئناً از روي دلسوزي خواهند گفت «خوب بود فلاني اين حرف را امروز نمي‏زد.» نه؛ من بايستي اين حرف را مي‏زدم. من بايد اين حرف را بزنم. بنده مسؤوليتم بيشتر از ديگران است. البته آقايان هم بايد اين حرف را بزنند. شما آقايان هم بايد بگوييد. امام بزرگوار، خطشکني بود که هرجا انحرافي در نکته‏اي مشاهده مي‏کرد، با کمال قدرت و بدون هيچ ملاحظه‏اي، بيان مي‏فرمود.

اگر اين بدعتها و خلافها در زمان آن بزرگوار مي‏بود يا به اين رواج مي‏رسيد، بلاشک مي‏گفت. البته عدّه‏اي هم که به اين مسائل دل بسته‏اند، متاذّي خواهند شد که چرا فلاني به موضوع مورد علاقه ما اين‏طور بي‏محبّتي کرد و با اين لحن از آن ياد نمود. آنها هم البته، اغلب، مردمان مؤمن و صادق و بي‏غرضي هستند؛ اما اشتباه مي‏کنند. وظيفه بزرگي که آقايان روحانيون و علما، در هر بخش و هرجا که هستيد، بايد برعهده داشته باشيد، همانهاست که عرض شد. مجلس عزاي حسين عليه‏الصّلاةوالسّلام، مجلسي است که بايد منشأ معرفت باشد؛ محل جوشش آن سه ويژگي که عرض کرديم باشد.

اميدواريم که خداوند متعال، شما را موفّق بدارد. آنچه را که موجب رضاي پروردگار است، با قدرت، با شجاعت، با تلاش و با جدّ و جهد، پيگيري و بيان کنيد و ان‏شاءالله وظيفه خودتان را به‏انجام برسانيد.

والسّلام‏عليکم‏ورحمةالله‏وبرکاته.

/ 1