تبیان، دستیار زندگی
هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندهید. چون آن ها زیباترین رؤیاها و آرزوهایتان را از شما می گیرند...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ناشنوا در برابر سخنان نومید کننده

روزی از روزها، گروهی از قورباغه های کوچک تصمیم گرفتند باهم مسابقه ی دو بدهند. هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود.

جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند. مسابقه شروع شد. راستش، کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچکی بتوانند به نوک برج برسند. شما می توانستید جمله هایی مثل این ها را بشنوید:

ناشنوا در برابر سخنان نومید کننده
ناشنوا در برابر سخنان نومید کننده

- اوه، عجب کار مشکلی!

- اون ها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند.

- هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست، برج خیلی بلنده!

قورباغه های کوچک یکی یکی شروع به افتادن کردند، اما بعضی با حرارت بالا و بالاتر می رفتند. جمعیت هنوز ادامه می داد:

"خیلی مشکله! هیچ کس موفق نمی شه!"

و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه ی راه باز می ماندند.

تا این که همه افتادند و فقط یکی به رفتن ادامه داد.

بالا، بالا و باز هم بالاتر.

این یکی نمی خواست منصرف شود. بالاخره بعد از تلاش زیاد به نوک برج رسید. بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند که او چگونه این کار را انجام داده است.

وقتی از او پرسیدند که چه طور قدرت رسیدن به نوک برج را پیدا کرده، مشخص شد که برنده ی مسابقه کر بوده است.

شرح:

هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندهید. چون آن ها زیباترین رؤیاها و آرزوهایتان را از شما می گیرند. همیشه به قدرت کلمات فکر کنید، چون هر چیزی که می خوانید یا می شنوید، روی اعمال شما تأثیر می گذارد. همیشه مثبت فکر کنید و در برابر غیر آن، کر باشید. هر وقت کسی خواست به شما بگوید که به آروزهایتان نخواهید رسید، به این جمله فکر کنیدکه:

"من به یاری خدای خود، همه کار می توانم بکنم."

تبدیل تهدید به فرصت

ناشنوا در برابر سخنان نومید کننده

کشاورزی الاغ پیری داشت. یک روز الاغ او اتفاقی توی چاهی بدون آب افتاد.

کشاروز هر چه سعی کرد، نتوانست آن را از چاه بیرون بیاورد. او و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پرکنند تا الاغ زودتر بمیرد و زیاد زجر نکشد. آن ها با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت. وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی آن بایستد. روستایی ها همین طور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همین طور به بالا آمدن ادامه داد تا این که به لبه ی چاه رسید و بیرون آمد.

شرح:

مشکلات زندگی مثل تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما مثل همیشه دو انتخاب داریم: اول این که اجازه دهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند. دوم این که از آن ها سکویی بسازیم برای صعود. الاغ در رو به رو شدن با مشکل (زنده به گور شدن)، به شکل ظاهری آن که تهدید بود، توجه نکرد، بلکه با رویکرد متفاوت جنبه ی فرصت آن را یافت و از آن بهره برد.


مرکز یادگیری سایت تبیان

گردآوری: شکوفه باصری - تنظیم: یگانه داودی