نفس تو سینه ی مهراب حبسه هوا بغضش گرفته ابر خستست....کی از دنیا دلش انقدر خونه که حتی صبرشم از صبر خستست....کدوم خورشید از اینجا گذشته که رنگ از روی هر کوهی پریده...کی بازم دردش رو با چاه گفته کی انقدر بار تنهایی کشیده....با این که سوگوار و بی قراری محاله پیش غم از پا بیفتی....دلت می لرزه چون هر لحظه باید به یاد غربت زهرا بی افتی